این روزها دارند واژهها را از مفاهیم واقعیاش تهی مینمایند؛ دارند کش و قوسهای درون جامعه را نه بر اساس حقایق درونیاش بل بر مبنای تمایلات سیاسی خود به تصویر میکشند؛ دارند پروسهی متناقض و در و بر هم درون جامعه را یکدست توضیح میدهند و بر روی شعارهایی زوم میشوند که منطبق بر افکار خودیست؛ دارند به بهانهی اتحاد و وحدت، جایگاهها را مخدوش و بر اعمال ناصحیح بعضاً سازمانهای راست سرپوش میگذارند؛ دارند بدون نگاه نقادانه و بدون بیان صریح تعلق سازمانی گذشتهی خود و به تبع از آنها با انتساب واژههای ناصحیح، به نقد و بررسی اوضاع مینشیند؛ نسبت دادنها و واژههایی که با افکار عنصر جدی و وفادار به آرمانهای والای گذشتگان منطبق نیست.
اینها و ایدههای از ایندست را ما داریم اینروزها در چهارچوبهی فعالیتهای اینترنتی بوفور میبینیم، ایدههایی که در خدمت به بالندگی و صیقل بخشیدن به افکار سالم و کمونیستی نیست. در حقیقت کمونیزم مدافعی انسانی و کمونیزم مدافعی برقراری جامعهی انسانی با ایننوع نگرشها و متدها مرزبندی روشنی دارد و تلاشاش بر آن نیست تا حقایق خودی و بر نقش طبقات و اقشار متفاوت درون جامعه خط بطلان کشد و از میان صدها شعار طرح شده، بر شعار دلبخواهی فردی – گروهی خویش تکیه نماید و به "تحلیل" آنها بهنشیند. این نوع کارها خلاف هر حرکت اصولیست، این کارها سر انجامی نهخواهد داشت و پایهیاش بد چیده شده است و طبعاً نمیتواند در خدمت به روشنگری افکار عمومی باشد.
در هر صورت اعتراضات چند ماههی اخیر مردمی باعث گردیده است تا یکبار دیگر دامنه و میدان تمایلات درونی و اظهار نظرها فعال و گسترده گردد و مقالات متفاوتی در حول و حوش آنها نوشته شود، "پیام"های نوشتاری و "صوتی" بیشماری در وصف "خیزش عظیم تودهها"، توسط خودیهایشان سازمان داده شود و همچنین "مصاحبه"های چندی از جانب این و آن، ترتیب داده شود که در واقع میتوان گفت محتوای آنها کمتر با واقعیات درون جامعه انطباق دارد. ایراد نه در تلاشهای انجام شده بل در آن است که "مصاحبه" شوندگان جدا از مبالغهگوئی، بر روی یک خط سخن نمیگویند و نوشتهها و حرفهایشان با نظرات قبلیشان در تناقض قرار میگیرد. این روش یعنی بالا و پائین شدن نظرات، به عادت هر نوشته، پیامها، سخنرانیها و مصاحبهها تبدیل گردیده است و دارند رد پای چند گانهای بر جای میگذارند و خواننده را از درک مطلب و نظر روشن و خالصشان باز میدارند. بهوفوراند و متأسفانه یکی از آنها هم به مصاحبهی مجدد «یوسف زرکار» با سایت گزارشگران بر میگردد.
همهی سعی نوشتهی "عبور از سبز" بر آن بود تا توجهی «یوسف زرکار» را به این نکته جلب نماید که اعتراضات مردمی چند ماههی اخیر، فاقد رهبری و فاقد ایدههای سالم و سازمانیافته بهمنظور دگرگونی بنیادیست؛ تلاش شده است تا نشان داده شود، زمانی جنبشهای اعتراضی به سمت دگرگونی بنیادی و ساختار شکنانه گام بر خواهند داشت که صف و صفوف خود را از منادیان سرمایه و از رنگهای انتخابی دولتیان و حکومتیان و همهی مدافعین نظام جمهوری اسلامی هم از نظر نظری و هم از نظر عملی مجزا سازند و راهِ تحولگرای خود را در پیش گیرند؛ همهی تلاش بر آن بود تا نشان داده شود که طرح شعار کلی پیرامون اتحاد نیروهای انقلابی و چپ و آنهم بدون توضیح جایگاه و ماهیت آنان ناصحیح است. امّا متأسفانه «یوسف زرکار» بدون برخورد صریح و بدون نقد جدی و با انتخاب سیاست کنایه سعی نموده است تا بهمانند بعضاً عناصر و نیروهای سیاسی، تنها به قاضی رود و راضی بر گردد.
در هر صورت این رویهی ناصحیح به متد تثبیت شدهی اکثریت قریب بهاتفاق نیروها و عناصر مدعی کمونیست تبدیل گشته است و راه و چارهی آنها، در خود تکانی آنان نهفته میباشد. شکی در آن نیست که منحیثالمجموع مصاحبهی دوّم «یوسف زرکار» با مصاحبهی اوّلاش و با کمی اینور و آنور و با تناقضگوئی و توهم، فرق آنچنانی با هم نهدارند. درکاش از سیستم و مناسبات سرمایهداری و عناصر درون آن غیر واقعیست. همچنین هر دو مصاحبه این هدف را تعقیب مینمایند که اعتراضات مردمی به سمت "دگرگونی بنیادی" خیز بر داشته و "ساختارشکنانه" است. از یکطرف بر این اعتقاد بوده و است که جنبش از نظر، نظری از موج سبز "عبور" نموده و از طرف دیگر بر این باور استکه جنبش مردمی فعلاً در حیطهی اصلاح طلبیست. تناقض و ناروشنی کار در اینجاست. به بینیم که خود وی در پاسخ بهیکی از سئوالات مصاحبه کننده پیرامون اعتراضات مردمی … چه میگوید: "از آنجائیکه جنبشهای اعتراضی مردم فعلا و متأسفانه عمدتاً در چارچوب تعیینات اصلاح طلبی به پیش میرود". همچنین در بخش دیگری از مصاحبه و در جمعبند تحرکات ۱۳ آبان، نظرش بر آن استکه مردم "با سر دادن شعارهای رادیکال و کوبنده علیه خامنهای و با پائین کشیدن پلاکارد بزرگی از تصویر وی و لگدکوب کردن، هدف حرکات و اعتراضات خود را که همانا دگرگونی بنیادی و ساختار شکنی است بهعینه آشکار ساخت" – تاکیدات از من -.
یعنی ما داریم در دل یک مصاحبه از جانب مصاحبه شونده، با دو نظر کاملاً متناقض و متضاد از هم روبرو میگردیم. ما باید بپذیریم که جنبش مردمی – و آنهم بهطور همزمان -، هم در چنبره و حیطهی "تعیینات اصلاح طلبی"ست و هم، هدفاش "دگرگونی بنیادی و ساختار شکنانه" است؟! براستی تکلیف خواننده در این میان چیست و میبایست کدامیک از حرفها را ملاک خود قرار دهد و آنرا بهعنوان نظر پایهای مصاحبه شونده به حساب آورد؟ چگونه یک کمونیست میتواند بهخود بقبولاند که اعتراضات با تعیینات اصلاح طلبانه میتواند، هدف "دگرگونی بنیادی" را تعقیب نماید و "ساختار شکنانه" باشد؟! این التقاطیگری و آشفته فکری را میبایست با کدام منطق و سیاستی جمع و جور نمود؟
مگر خودِ رهبران سبز بارها و بارها اعلام نهنمودهاند که هدفشان حفظ و برقراری اسلام دههی شصت است؟ مگر بارها و بارها تاکیدشان بر آن نبوده