بخش چهارم از سلسله مقالات ساختارشناسی اجتماعی: جنبش اجتماعی و اجتماع در جنبش

پیشینه بر سلسله مقالات :

در طی دو سال گذشته ،به همراه تعدادی از دوستان و هم نظران ، بحث های متعددی را در زمینه های مختلف اجتماعی و سیاسی به پیش برده ایم. در عین حال ،صحبت از جمع بندی این بحث ها و به نگارش درآوردن آن همیشه مد نظر ما نیز بوده است. بحث اساسی ما در مورد نگارش، بر این پایه استوار بوده است ، که مبنای نگارشی همیشه می باید ابعادی را مورد توجه قرار دهد که بدان کمتر پرداخت شده و نه اینکه تکرار گفتمان دیگران، زیرا ما بعنوان چپ، نمی باید برای نشان دادن به هم پیوستگی یمان تکرارکننده بیان هم باشیم، که برعکس بیان های ما می باید مکمل یکدیگر باشند!  در عین حال می باید زمانی بحث ها را بصورت نوشتاری بیرون دهیم، که شرایط ارائه سلسله وار آن نیز میسر باشد. دلیل این مسئله نیز بسیار روشن است، اول آنکه برای علاقه مندان، قطع ویا فاصله بسیار طولانی بین مقاله ها ، به هم پیوستگی آنان را تضمین نمی کند. دوم آنکه ، بحث ها می باید به اندازه کافی کوتاه و منسجم باشد، که ارائه خود آن، به بحث ها و پلمیک های دیگری دامن زند. از اینرو کلیه مباحث و نظراتی که در این سلسله مقاله ها درج می گردد، نمی تواند یک بحث کامل پنداشته شود. علاقه ما بر این است که بتوان ، با به کارگیری و در کنش و واکنش با نظرات مختلف، هر یک از این مباحث شکافته شوند و به یک جمع بندی مشترک برسند. از اینرو کلیه این مقالات ، آغاز کارند و نه پایان آن.

نکته دیگراینکه، اگرچه من ویراستار این سطور این هستم، ولی نظرات و تفکرات و پالایش های تحلیلی، صرفا از آن من نیست. این را می باید از آن دوستان بسیار گرانقدری دانست که چه در ایران و چه در خارج از کشور، وقت خود را به این مهم اختصاص داده اند و می دهند، تا مطالبی تهیه گردد که بتوان آنها را به دیگران ارائه داد و منتظر کنش ها و واکنشهای دیگران هم بود.

دیدگاه همگی ما بر این پایه استوار است که امروز چپ نمیتواند صرفا نماینده دگراندیشی سیاسی باشد، اگر ما به عنوان چپ ، نگاهی اجتماعی داریم، اگر ما به عنوان چپ ، تحولات رادر تمامی عرصه های اجتماعی می خواهیم، و اگر ما به عنوان چپ، نقطه آغازمان تمامی عرصه های اجتماعی است، پس نمی توان و نباید، دگراندیشیدنمان ، نمادی صرفا سیاسی داشته باشد. می باید بتوانیم جامعه را در تمامی عرصه های زندگی روزانه آن مورد توجه قرار دهیم، می باید حتا بتوانیم ، پدیده های سیاسی جامعه مان را در پیوند با عرصه های دیگر فرهنگی، اجتماعی و روانشناسی و اقتصادی قرار دهیم و نه نیم نگاهی تاریخی ، که نگاهی تاریخی نیز به این عرصه ها داشته باشیم. حیات جامعه انسانی بطور عام و حیات اجتماعی انسان بطور خاص ، تک بعدی نیست که ما صرفا به دلیل بحران های متعدد سیاسی، عجولانه آن را  به یک بعد، آنهم تنها سیاسی محدود کنیم.

 

مقدمه بر مقاله:

هدف این بخش از سلسله مقالات، بررسی مفهوم جنبش و از این کانال بررسی ساختار جنبش در ایران است. دلیل ارائه مفهوم جنبش در این است که متاسفانه در ایران، جنبش به عنوان یک واژه از مفهوم اصلی خود خارج شده است و عموما هر حرکت اعتراضی وسیع معادل جنبش قرار می گیرد به همین دلیل ما شاهد یک جامعه در جنبش هستیم تا یک جنبش اجتماعی! هدف این مقاله در این است که با ارائه نمونه های تاریخی در ایران، فرایند حرکتهای جنبشی را مورد بررسی قرار داده و از این زاویه، علل عدم حضور جنبش های اجتماعی از منظر ساختار شناسی را به بحث بگذاریم.

 

مفهوم جنبش و عملکرد جنبشی:

جنبش اجتماعی همانند تمامی واژگان علمی دارا ی یک مفهوم تعریفی است که لزوما متعارف با آنچه در ادبیات روزمره و یا توده ای از آن استفادده می گردد نیست. از اینرو جنبش اجتماعی به عنوان یک پدیده و با توجه به دید حاکم بر بررسی اجتماعی، حتا د ر عرصه علمی نیز تعاریف مختلفی از آن شده است. به همین دلیل برمبنای نگاه ساختارشناسی ما ، می باید در اینجا تعریفی ارائه داد که به این مفهوم روشن گردد.

 

جنبش به مفهوم حرکت در جهت جابجایی بخشی یا کلیتی از یک ساختار است. این حرکت می تواند با توجه به هدف مندی مشترک خود ، در مقابل یا در راستای ساختار موجود قرار گیرد. از اینرو جنبش اجتماعی به این معنا است که گروه کثیری از مردم یک جامعه با هدفمندی مشترک و تفکر مشترک در جهت تغییر، تثبیت و یا بنا نهادن یک بخش و یا کلیت یک ساختار اجتماعی فعالیت کنند. این حرکت شامل قدم های مختلفی است که لزوما هم شکل نیستند ولی هدفمندی مشترکی را دنبال می کنند. به مفهوم دیگر، یک جنبش اجتماعی می تواند فرای یک استراتژی ، شامل تاکتیک های مختلفی نیز باشد. نکته دیگر اینکه جنبش اجتماعی از آنجایی که می تواند پدیده های مختلف حیات یک اجتماع را مورد هدف خود قرار دهد، می تواند شامل ساختارهای فرهنگی، اجتماعی، سیاسی ، علمی، ادبی و غیره باشد.

 

در این تعریف چند کلمه کلیدی وجود دارد که بدون توجه به آنان  وبدون توجه به  در هم تنیدگی آنان به عنوان اجزا تشکیل دهنده یک کلیت، یعنی جنبش اجتماعی، دچار این مشکل خواهیم شد که هر حرکت اعتراضی وسیعی را نام جنبش به آن دهیم. مشکلی که درحال حاضر بخش وسیعی از دگراندیشان جامعه ما را نیز به این اشتباه انداخته است. دقیقا به دلیل همین برداشت غلط نیز هست که اکثرا جنبش را در تقابل و یا در اعتراض به یک ساختار می بینیم و خصلتی ساختارشکنانه (آنهم در بعد سیاسی آن) به آن میدهیم. حال آنکه یک جنبش می تواند در جهت باروری یک ساختار و یا تغییر آن نیز باشد؛ بدون آنکه ساختارشکن باشد.

 

زمانی که از ساختار در این تعریف استفاده می کنیم می باید توجه داشته باشیم که یک جامعه ساختارهای گوناگونی دارد. این ساختار می تواند فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و یا اجتماعی باشد. بنابراین در وجه اول یک جنبش می باید مشخص کند که کدام بخش ساختاری را مورد توجه قرار میدهد. در عین حال این توجه همیشه در تقابل نیست. یک جنبش می تواند در جهت تغییر ، تثبیت و یا بنا نهادن یک ساختار قدم بردارد. از اینرو لزوما در تقابل با یک حکومت و یا دولت و یا نظام نیست. نکته کلیدی دیگر هدفمندی مشترک و تفکر مشترک است. این هدف مندی و تفکر مشترک می باید ساختار را مورد توجه قرار دهد. این توجه یا به بخشی از ساختار است و یا به کلیت آن.

 

با توجه به این توضیح می بینیم که حتا به عنوان مثال یک حر
کت اعتراضی چند میلیونی به خودی خود یک جنبش نیست. زیرا این حرکت تمامی اجزا تشکیل دهنده تعریفی جنبش را در خود حمل نمی کند. یک حرکت اعتراضی صرفا بخش هایی از این اجزا را در درون خود دارد.

 

در ادامه این تعریف جا دارد که عملکرد جنبشی را مورد بررسی قرار دهیم. عملکرد جنبشی به کلیه راه کارهایی گفته می شود که در خدمت هدفمندی و تفکر مشترک جنبش باشد. به بیان ساده تر ، اگر هدفمندی و تفکر مشترک، چارچوب یک جنبش را تعیین میکنند، عملکرد جنبشی رقم زننده محتوای آن است.

 

نکته بسیار مهم دیگر این است که تفکر مشترک در یک جنبش به مفهوم ایدئولوژی مشترک نیست. یک جنبش می تواند دارای یک ایدئولوژی مشترک باشد و لی این مشخصه نمی تواند ،به عنوان صفت میمزه هر جنبشی  قرار گیرد. تفکر مشترک در حقیقت تئوریزه کننده  هدف مشترک است. نمونه های بارزی که می تواند به روشن شدن تعریف ما کمک رساند، جنبش زنان، جنبش های رهایی بخش دهه های میلادی شصت و هفتاد و یا جنبش مشروطیت در ایران است. در کلیه این جنبش ها تفکر مشترک در توضیح هدف مشترک وجود دارد ولی از ایدئولوژی مشترک در آنان خبری نیست.

 

نگاه تاریخی به جنبش ها:

در طول تاریخ حیات جامعه انسانی ، حضور جنبش های اجتماعی جزء در هم تنیده جامعه بشری بوده است.  اگرچه جنبش ها چه در شکل و چه در محتوای خود ، به یکسان و ادواری عمل نکرده اند؛ اما هر آینه که حرکتی و تحولی در شکل های ساختاری نیاز جامعه بشری را رقم زده اند، انسان نتوانسته است بدون استفاده از جنبش ها  به این نیازها پاسخ دهد.  از اینرو ما شاهد جنبش های مختلفی هستیم که ساختارهای متفاوتی از جامعه بشری را مورد توجه خود قرار میدهند که درعین حال با پیچیدگی ساختار جامعه، پیچیده گی های مختص به خود را نیز دارا می شوند.

 

در طول تاریخ بشری اما، خصلت و گستردگی جنبش های اجتماعی بدان مفهومی که در بالا به آن اشاره کردیم، صرفا در طول حیات سرمایه داری قابل مشاهده اند. علت هم در این است که در دوره های قبلی همانند برده داری و فئودالی، عمده توجه ساختاری برای تغییر و یا تحول بنیادی، به وضعیت حقوقی و معیشتی مردم و گروه های اجتماعی بود که به واقع هر تغییری را در کنش و واکنش با حاکمان دولتی و سیاسی جامعه قرار می داد. از قیام های مختلف برعلیه برده داران تا زمین داران بزرگ در فئودالیسم، می توان جنبش هایی را دید که حتا برای دست یابی به بهبود وضعیت معیشتی خود چاره ی دیگری جز رو در رویی با طبقه حاکم  نداشتند. از اینرو در این دوره ها، جنبش هایی ایجاد شدند که به واقع هدفشان براندازی حاکمان بود و از اینرو صرفا ساختار سیاسی جامعه را مورد توجه و تهاجم قرار می دادند. بخش هایی از این جنبش ها یا سرکوب و یا به انقلابات اجتماعی  تبدیل شدند. بنابراین  نمود مشخص این دو دوره، در جنبش هایی است که برعلیه ستم گری، زورگویی، بی حقوقی طبقاتی و فقر مطلق ، فعالیت می کردند واز اینرو دیگر ساختاری اجتماعی ، همانند فرهنگی، هنری و یا علمی را مورد توجه قرار نمی دادند. دلیل هم بسیار روشن است، در این دوره ها ، بخش های دیگر ساختاری، باز هم در دست حکمرانان و درباریان بود؛ از هنرو ادبیات گرفته تا دانش ورزی و پژوهش، حیات روزمره احاد اجتماعی را در بر نمی گرفت، و از اینرو توده های مردم نیز ، با شکل فراگیر آن، همان گونه که در دوره سرمایه داری شاهد آن هستیم، با این بخش های ساختاری کاری نداشتند. به همین دلیل هم هست که در این دروه ها، ما شاهد جنبش هایی در عرصه های فرهنگی و اجتماعی نیستیم.

 

با شکل گیری جامعه شهری به عنوان وجه غالب اجتماعی، تولیدات کارگاهی، وسیع شدن وجه تجارت مالی ، طبقه جدیدی رشد نمود که می باید تمامی عرصه های گذشته را در وجوه ساختاری بشکند تا بازمانده ای از دوره های قبل باقی نماند. از اینرو هر حرکت و هر جنبشی می بایست بتواند تمامی وجوه ساختاری گذشته را مورد حمله قرار دهد. این دیگر فقط مسئله استبداد سیاسی، حاکمان دائمه العمر و یا بهره کشی زمین داران نبود که جلوی رشد بورژوازی جوان را می گرفت؛ که حتا فرهنگ، ادبیات، علم، تفکر پژوهشی و تولید صنعتی نیز بود که می باید سد راه ادامه ساختار گذشته باشد. بنابر این ، تمامی این عرصه ها ، عرصه فعالیت اجتماعی بورژوازی نو پا شد . فرهنگ ، ادبیات و علم را که سالیان سال ، در درست حکمروانان و طبقه اشراف بود ، به میان توده های شهری آورد. جنبش های اجتماعی وسیع ایجاد شد. به همین دلیل است که برای اولین بار در تاریخ حیات انسانی، ما شاهد جنبش های دیگری نیز هستیم که فقط ضد استبدادی و یا بر علیه حاکمان نیست، بلکه جنبش هایی است که می خواهد تمامی ساختارهای اجتماعی را نه تغییر که از بنیان ویران کند. جنبش هایی که در ادامه خود به انقلاب اجتماعی آن عصر منتهی شد.

 

بنابراین به واقع حضور و شکل گیری جنبش های اجتماعی در تمامی ساختارهای جامعه انسانی، از مشخصات بارز دوران سرمایه داری است. جنبش هایی که فعالین آن ، نه لزوما سیاستمداران و رهبران سیاسی ت
وده های درگیر مبارزه ضد استبدادی، که فعالین آن از هنرمندان، شاعران، نویسندگان، دانشمندان، حقوق دانان و … هستند که هر کدام در جنبش خود، سعی در تغییر ویا تحول تفکری و ساختاری دارند. اینان دیگر وابستگان به دربار و یا حکومت و حکمرانان نیستند، که نیروهای اجتماعی هستند که سعی دارند زندگی روزمره اجتماعی را چهره ای دیگری بخشند و اکثریت جامعه را به سمت تحولات ساختاری بکشانند. توده های مردم نیز که تمامی این وجوه را در حیات روزمره خود می بییند، هرکدام با توجه به جایگاه خود ، در این یا دیگری شرکت می جویند و چهره جامعه به یک چهره تحول خواه گسترده تبدیل می شود. به واقع در طول هیچ دوره ای از تاریخ بشر، کلیت جامعه به اندازه دوره بورژوازی جوان و تحول خواه، درگیر جنبش های اجتماعی در زمینه های مختلف نبوده است. آنچه در این دوره به کمک جنبش های مختلف اجتماعی آمد، حضور اجتماعی علم و پژوهش های ساختارشکنانه علمی نیز بود، حضوری که به کلیه این جنبش ها به خصوص در عرصه هنری و فرهنگی ، رنگ و بوی دیگری داد.

 

متاسفانه در این مقاله مجال مطرح کردن بیشتر این تاریخچه نیست ولی باید به یک نکته توجه داشت که اگرچه با توجه به رشد سرمایه داری و تا به امروز، تراکم و وسعت نوع جنبش های اجتماعی نسبت به صده اولیه این دوران ، کاهش پیدا کرده است و اگرچه هنوز هم تغییرات ساختاری وجه میمزه جنبش های اجتماعی کشورهای اروپایی است ولی این کاهش نتوانسته است ،تفکر جنبشی و جنبش گرایی را از مناسبات تفکری شهروندان جامعه بزداید. تخصصی شدن جامعه و اعتقاد به کار تخصصی، اگرچه توانست بخش وسیعی از مردم را به عنوان فعالین این جنبش ها به کناری کشد و وظیفه تغییر ساختاری را به فعالین حرفه ای این عرصه ها دهد، ولی این تفکر نهادینه، بنیاد بسیاری از حرکتهایی است که قصد دارند، شهروندان بیشتری را به سمت خود کشند و از اینرو جنبش اجتماعی را دامن زنند که توجه به بنیادهای ساختاری دارد تا تغییرات. بطور خلاصه می توان گفت که جنبش های اجتماعی که در تمامی عرصه های ساختار اجتماعی، فعالیت شهروندان و دگراندیشان اجتماعی را دامن زد، به واقع با تولد سرمایه داری آغاز گشت و تفکر جنبش اجتماعی در حیات روزمره جامعه را دامن زد. نموداری از ریشه ای شدن تفکر جنبشی در این نوع جوامع را می توان در زندگی انجمنی بسیاری از شهروندان دید. در حقیقت تفکر جنبشی ، جزیی از فرهنگ اجتماعی بخش وسیعی از مردم است که از پایین سعی در تغییر و رشد خواسته های اجتماعی دارد که با توجه به مقیاس  و خواست شرکت کنندگان ، می تواند برد محلی یا سراسری پدیدا کند.

 

تفکر و حیات جنبشی در ایران:

 تا مقطع تولد سرمایه داری در ایران، جنبش های اجتماعی از لحاظ خصلت و چارچوب هایش، در مقایسه با دیگر کشورها و در دوره های مشابه تاریخی و ساختاری ، تفاوت اساسی ندارد. این بدین مفهوم است که عمدتا وجه اصلی جنبش ها در ضدیت با دیکتاتوری و سعی در برچیدن بساط حکمرانان بوده است. از این رو وجهی سیاسی داشته است. این مسئله را همانطور که در بالا نیز بدان اشاره شد، می توان در کشورهای دیگر اروپایی نیز قبل از ظهور سرمایه داری دید. آنچه در ایران تا دوره فعلی می توان دید،  فاصله گیری ساختاری و تاریخی تفکر و حیات جنبشی از شکل های کلاسیک سرمایه داری و مشابهت زیاد با شکل آسیایی در دیگر کشورهای این منطقه است. نمونه این مسئله را حتا می توان در دیگر کشورهای غیر آسیایی بعنون مثال در آمریکای لاتین و یا کشورهای شمال آفریقا نیز دید. بدلیل جلوگیری از طولانی شدن مقاله، در اینجا مقایسه این کشورها با ایران را مطرح نمی کنیم و صرفا به اشاره به این مشابهت ها بسنده می کنیم.

 

در بخش های قبلی این سلسله مقالات، به این نکته پرداختیم که نطفه های سرمایه داری در اواخر دوره قاجاریه، در میان درباریان و اطرافیان دربار شکل گرفت و کلا بازار و تجارت به شکل مستقیم و یا غیر مستقیم در دست این عده بود. از اینرو تفکر از بالا به پایین و کنترل اعتراضات پایینی ها برعلیه مناسبات رعیتی و فئودالی جامعه ایران، از خصلت های بارز بورژوازی تازه پا گرفته ایران بود. بهمین دلیل هم هست که تفکر جنبشی و نهادهای اجتماعی مبتنی بر جنبش های اجتماعی نتوانست هیچ گاه در ایران توسط این طبقه پا گیرد. انجمن ها و نهادهای توده ای نیز که از بالا توسط رهبری جنبش های اجتماعی پا می گرفتند، درعمل به دلیل ساخت و پاخت های رهبری و یا سرکوب آن تماما سرکوب و یا منحل گردیدند. به همین دلیل در ایران، نقش رهبری در پاگیری و یا شکست حرکت و جنبش های اجتماعی اساسا بیش از آنچه یک جز از کلیت یک جنبش باشد همیشه به عنوان نقش کلیدی خود را مطرح نموده است.

 

مشخصه دیگر جنبش های اجتماعی در ایران، در این است که جنبش های اجتماعی اساسا خصلت سیاسی و بنیان فکنی استبدادی را داراست. در حقیقت حتا پس از روی کار آمدن نظام سرمایه داری در ایران، هیچ گاه مشخصه ضد استبدادی و سیاسی جنبش ها فراتر و گسترده تر نشد. از اینرو ما در ایران هیچ گاه شاهد جنبش هایی در عرصه های دیگر اجتماعی همانند فرهنگی ، هنری، علمی و غیره نبوده ایم. خود این مسئله نیز دلیل دی