سخنى با کنگره هفتم حزب کمونیست کارگرى ایران

حزب کمونیست کارگرى ایران در حال تدارک برگزارى هفتمین کنگره خود میباشد ۔ نفس برگزارى کنگره علنى و دعوت از مخالفین سیاسى براى شرکت در آن، مستقل از مضمون و محتوى مباحث و مشغله هاى جارى رهبرى این حزب، گامى است مثبت و قابل دفاع، همین مساله مرا ترغیب کرد تا در رابطه با اوضاع جارى و سیاستها و شعار هاى روز حزب کمونیست کارگرى با کنگره این حزب سخنى داشته باشم۔

قطعا این حزب موجود، حزب کمونیست کارگرى دوره کنگره سوم و یا ادامه آن نیست۔ اوضاع سیاسى جامعه ایران و خود این حزب همراه کل پدیده ها دگرگون شده اند۔ دیگر نه سیاستها و نه شعار ها و نه مشغله ها هیچکدام بر بستر تداوم آنچه ما آن را دوره کمونیزم کارگرى (١٩٩١تا ٢٠٠٠) مینامیم قرار ندارند۔ بقول انگلس در توضیحاتش در رابطه با انتخاب واژه" کمونیست" در مقابل "سوسیال دمکرات"، که میگوید:"۔۔۔اسامى احزاب واقعى با خود آنها کاملا جور نیستند، احزاب رشد و تغییر میکنند، اما نام ها باقى میمانند۔۔۔" اکنون دیگر نام ها و عنوانها دلیل تمایز نیستند، تجربه سیاسى تاریخ سى سال اخیر کمونیزم در ایران بما میگوید، بر خلاف دوره اى که "برنامه" ملاک تمایز و تعلق و هویت بود، اکنون شاهدیم که سیاست و تاکتیک ها بیشتر تمایز ها را برملا میکنند۔ تجربه همین چند سال اخیر نشان میدهد که از مجراى سیاستها و تاکتیکها است که احزاب با نامهاى تقریبا یکسان تفاوتها خود و تعلق خود به نوع کمونیزمى را که مجددا در دستور دارند، آشکار میکنند۔ فکر میکنم تا اینجا را به انحاى مختلف و با تبیین متفاوت ترى خود رهبرى حزب کمونیست کارگرى بارها ادعا کرده باشند۔

اگر از خود تهییجى و خود فریبى عمد وغیرعمد فاصله بگیریم، متوجه میشویم که بعداز مرگ منصور حکمت و سرنوشت حزب کمونیست کارگرى، فقدان یک جریان کمونیستى میلیتانت و دخالتگر و با نفوذ، یکى از عارضه هاى اوضاع جارى است که نه صرفا از دریچه احساس و عاطفه بلکه از زاویه انعکاس عینى و تاثیر بر روند مبارزات جارى در جامعه، مهر خود را بر هر مقطعى زده است۔ از سر هر نیتى که باشد، یا با هر توجیهى، انکار این حقیقت  نه تنها کمک به پروسه اعاده نفوذ و اعتبار کمونیسم در صحنه سیاست جامعه ایران نیست بلکه تداوم روندى است که تنها به ادامه عمر فرهنگ غیر اجتماعى و سنتى چپ کمک خواهد کرد۔

قبلا مفصل راجع به چند و چون جنبش مردم براى سرنگونى در ایران نوشته ام و باید هم به جوانب مختلف این تحرکات بیشتر پرداخت، من قصد ندارم به تکرار مواضع گذشته بپردازم و قصدم هم این نیست جوانب این قضیه را اینجا مورد بررسى قرار دهم، اما آنچه در ادبیات حزب کمونیست کارگرى میشود تعقیب کرد به این تحرکات میگویند "انقلاب" و تازه فراتر از این جنبش اعتراضى تیر ١٣٧٨ که منصور حکمت از آن بعنوان جنبش مردم براى سرنگونى نام میبرد، اکنون این هم در همان مقوله انقلاب حل شده است۔

ما شاهدیم که با عروج دو خرداد حزب کمونیست کارگرى و منصور حکمت طى قطعنامه ها و مطالب متعددى از نشریات رسمى حزب راجع به چگونگى این جنبش گفت و نوشت، اینکه دیدگاه آن موقع حزب راجع به دو خرداد و جنبش سرنگونى چه بود و وظایف کمونیستها را در مقابل آن چگونه تعریف میکرد، حاصل مباحث فراوانى بود۔ بر این پایه قطعنامه ها صادرشد، آن موقع هم همین بحث "این انقلاب است" آمد و جواب گرفت۔ ظاهرا همه حزب در پرتو آن مباحث و قطعنامه ها بخط شده بود۔ در این رابطه سوالى حیرت برانگیز را در مقابل ناظرین خارج از حککا مطرح میکند این است که چگونه و طى چه مباحث و با کدام قطعنامه سرانجام منجر به رد این تز شدند و طى کدام جدال تز "جنبش براى سرنگونى" به "انقلاب" منتهى شد؟

اما فراتر از این جایگزینی اختیاری و بدون یک جدل که جامعه و حداقل طیف کمونیست و سوسیالیست و مراکز پیشرو فکری در جریان آن قرار گرفته باشند، ما اکنون شاهد این هستیم که تحرکات این دوره را با "انقلاب انسانى براى جمهورى انسانى" توضیح میدهند، باید پرسید سرنوشت (انقلاب سوسیالیستى براى جمهورى سوسیالیستى) چه شد؟ این تغییر را بر پایه کدام مباحث و مصوبات میشود توضیح داد؟

اینکه "انقلاب" و "توده"ها عموما چه هستند و از نظر مارکسیستى چه جایگاهى دارند با همان جواب منصور حکمت در کنگره ا۔م ۔ ک میشود جواب داد، اما انقلاب انسانى چیست؟ آیا اعلام تعلق به یک شعار آرمانی است؟ اگر آری، کدام حزب سیاسی، چه بورژوائی و چه سوسیالیستی، به شکل معین حکومتی خود تعلقات آرمانی را الصاق کرده است؟ این فقط یک وجه از مجموعه ابهاماتی است که برای من که دستکم با ادبیات کمونیسم سی سال ایران آشنا هستم بوجود آورده است، تا چه رسد به مردمی که احزاب را از موقعیت عینی آنها و جایگاه واقعی آنها در معادلات سیاسی جامعه انتخاب میکنند و نه از ابراز وفاداری همان احزاب به اهداف آرمانی خود و ادعاهایى که خود راجع به خود دارند. در در توضیح این مورد درلابلاى نوشته هاى رهبرى حزب کمونیست کارگرى میشود با تبیین هاى متفاوت و غیر صریح روبرو شد، و به نظر میرسد توضیح این است که منظور همان جمهورى سوسیالیستى است، اما چرا اگر منظور چنیین است با اسم و رسم خود مطرح نمیشود و ضرورت این جاگزینى چیست؟ هدف از تغییر آدرس ناروشن میماند۔
 
اگر با اتکا به تجارب همین چند سال اخیر این حدس و گمان را بررسى کنیم، قاعدتا هر تحرکى که با هجوم مردم و"توده" همراه باشد در کانتکست این "انقلاب انسانى" قرار میگیرد۔ افق و پرچم جنبش ها هم دیگر در این متن معرف جایگاه تحرکات مردم نیستند بلکه نفس به حرکت در آمدن مردم است که "انقلاب" نامگذارى میشود۔ در این دیدگاه دیگر انقلاب نه یک روند و مقطع معین نامتعارف بلکه به پروسه اى پایان ناپذیر مبدل میشود۔ معمولا و تاریخا میشود فهمید که جنبش ها سالیان متوالى در مسیر افت و
خیزها قرار  بگیرند و خود را کش دهند۔ جنبش هاى رهایى بخش، جنبشهاى ملى، جنبش هاى علیه تبعیض نژادى سالها دوام آورده اند و کسى این نوع تحرکات را انقلاب ندانسته است۔ اما انقلاب مکانیسم معینى دارد ، جامعه در یک دوره براى سروسامان دادن به نظم و نظام حاکم وبرچیدن نظام کهن به میدان میاید و جنبشها و طبقات در جدالهاى سریع سرنوشت قدرت سیاسى را به طرفى فیصله میدهند۔ این درک پروسه اى کردن تحرکات به انقلاب، اساسا درکى غیر مارکسیستى از مقوله انقلاب و قدرت سیاسى است که در تضاد با متد لنین و با دیدگاه منصور حکمت میباشد۔
 
از نظر من، هم "انقلاب انسانى" و هم "جمهورى انسانى"،  نهایتا چیزى جز تبیین خاکسترى و فرمول آشتى طبقات نیستند۔ انقلاب سوسیالیستى و جمهورى سوسیالیستى از قبل مهر طبقات را بر خود دارند، معلوم است طبقه اى میخواهد در جدال بر سر تعیین سرنوشت جامعه حکومت خود را پیاده کند، همانطور که بطور مثال "جمهورى ایرانى" یا "حکومت مشروطه سلطنتى" در همان قدم اول مهر طبقات و جنبش هاى معینى را بر خود حک کرده اند۔  جمهورى و انقلاب سوسیالیستى نیز به این اعتبار حکایت از دخالت و امریست که طبقه و جنبش معینى پیش رو دارد۔
 جایگزینى "انسانى" بر انقلاب و جمهورى سوسیالیستى، صرفا جایگزینى پسوندهاى ساده نیستند۔ این جایگزینى صرفا از سر ذهنیت رهبرى حزب صورت نگرفته است، این انتخاب در دنیاى جدال ها و فشار جنبش ها معنى سیاسى دارد۔

این بحث "انقلاب" نامیدن هر تحرکى، با مفهوم مارکسیستى از جایگاه حزب و رابطه حزب و قدرت سیاسى در تضاد است و یک عقب گرد اعلام نشده است۔ بحث تقابل و پلمیک "حزب و انقلاب" و حزب و قدرت سیاسى حداقل از پلنوم نهم حزب کمونیست کارگرى و تا پلنوم چهاردهم بطور متناوب در جریان بوده است۔

 همه میدانند که تز "حزب و قدرت سیاسى" یکى از ارکان هاى کمونیزم کارگرى است۔ در این جایگزینى، مسکوت و ناگفته این تز نیز بایگانى شده است۔ حقیقت این است که براى دوره ما قبول کردن و پراتیک انقلابى حول تز (حزب و قدرت سیاسى)، معیار مارکسیست بودن است۔

 براى لنین در تحولات انقلابى اکتبر ١٩١٧ در کتاب (دولت و انقلاب) معیار مارکسیست بودن را قبول کردن دیکتاتورى پرولتاریا میداند، او معتقد است که هر روشنفکر بورژوا هم میتواند مبارزه طبقاتى را قبول کند و آن را تفسیر کند، در حالیکه سنگ محک واقعى، پذیرش این مبارزه طبقاتى این است که آن را تا سطح مبارزه براى دیکتاتورى پرولتاریا بپذیرند۔ و اکنون که به تجارب تاریخى آن دوره مینگریم، معلوم است که کلید پیروزى انقلاب اکتبر، در گرو حضور و نقش لنینسم به معناى یافتن راه حل تغییر بر پایه عنصر پراتیک اجتماعى بوده است، لنینیسم در مقابل منشویسم وحتى بلشویسم ایستادگى کرد، پیروزى انقلاب اکتبر مدیون این ایستادگى است۔

اکنون براى عصر ما این سنگ محک براى تغییر و تحول اجتماعى از مجراى چگونگى پذیرش و سازماندهى عمل اجتماعى حول این پرچم، یعنى رابطه حزب کمونیستى و قدرت سیاسى معنى پیدا میکند۔
 این مساله براى کمونیزم ایران در قالب جدید تکرار میشود، نمیتوان بدون استقلال شعار و پرچم طبقاتى خود، حول این هدف، تحت فشار "دمکراسى خواهى" و جنبشى که پرچم "حقوق بشر" را بر دوش میکشد، خاکسترى ظاهر شد و نیرو گرفت ۔
نکته دیگر این است که بسیار شنیده میشود که "شرایط تغییر کرده و شرایط جدید است و باید جواب جدید آورد"، باید گفت کاملا درست است شرایط جدید است اما ما که تا کنون جواب جدیدى جایى از جانب حزبى ندیده ایم آنچه که مدعى میشوند "جواب جدید" است در واقع جواب هاى قدیمیتر از انقلاب ١٣۵٧ است۔ به نظر من جواب هاى منصور حکمت هنوز کاملا جدید میباشند، هنوز بحران آخر، سه جنبش سه آینده، زندگى بعد از دو خرداد و ده ها قطعنامه و مصوبه و آثار او جواب هاى عملى نشده هستند که پتانسیل تغییر و دگرگونى انقلابى و طبقاتى را در خود دارند۔ کسى که در فکر جواب جدید در رابطه با اوضاع جارى جامعه ایران است باید به این پرچم باز گردد۔

اضافه بر این اجازه بدهید به چند احتمال نیز جواب دهم،اگر درک و توجیه این تغییر ریل براى حککا، کمک به انسجام درونى و یا نیرو گرفتن باشد که بدرجه اولى غیر مارکسیستى است۔ قطعا هر حزبى حق دارد خود را شاداب و منسجم کند اما این کار مکانیسم هاى خود را دارد توسل به چنیین روشى شایسته احزاب سوسیالیستى با هر تفسیرى نمیتواند باشد۔

آیا با این تغییر ریل قرار است نیرو جمع اورى کرد؟  قرار ما کمونیستها این است که بدون تخفیف از سر رادیکالیزم و ماکزیمالیسم کمونیزم نیرو جمع کنیم و توده اى شویم۔ تحت فشار این و آن و در بستر جنبش هاى دیگر کمونیزم نه تنها شانسى ندارد بلکه راه اضمحلال خود را طى میکند۔

آیا با این روش بطرف سازش با کسى حرکت میکنند؟ باید یاداور شد که براى کمونیستهاى دخالتگر" سازش" و "نیرو" و" زورم میرسد یا نمیرسد"مسائل واقعى هستند۔ ممکن است جایى زورت نرسد  و مقوله سازش مطرح شود این گونه اتفاقات در تاریخ جنبش سوسیالیستى به فور دیده میشود، اما باید اولا در جهان واقع، روى زمین سفت، جایى داشت۔ باید قبلا نیرویى جابجا کرد، زورى زد و بعدا در یک ارزیابى واقعى براى سهیم شدن و تحویل ندادن کل دستاوردها، سازش را بخود تحمیل کرد۔ این یک پروسه عملى است یکشبه به این نقطه نمیتوان رسید۔ د