انقلاب و اصلاحات

طبقه کارگر پیشقراول انقلاب و اصلاحات

بار دیگر مقوله انقلاب و این بار بطور جدی‌تری در دستور روز مردم و طبقه کارگر در ایران قرار گرفته است. در این نوشته سعی میکنم با در نظر گرفتن اتفاقات پس از انتخابات ریاست جمهوری اسلامی در ایران، این مقوله را همراه با مقوله "اصلاحات" مورد بررسی قرار بدهم. پرداختن به این دو مقوله از این جهت حائز اهمیت‌اند که اینک تلاشی سخت و بی وقفه توسط عده‌ای در جریان است که "انقلاب" را آنچه که نیست جلوه دهند. بعنوان مقوله و کلمه‌ای بد، نجس و در بهترین و مهربانترین زبان، نالازم به خورد مخاطبان خود بدهند. و "اصلاحات" را هم به جابجائی مهره‌های حکومت تقلیل داده و به عرش اعلا ببرند. در این نوشته سعی میکنم نشان دهم که این تلاشی است عبث و اهداف آن هم آمیخته به کلاهبرداری سیاسی است.

 

انقلاب

شاید بهتر باشد از اینجا شروع کنیم که منظورمان از انقلاب چیست؟ کلمه "انقلاب" در دنیای معاصر به رویدادهای متفاوتی الصاق میشود؛ و این هم در علوم دقیقه (Exact Sciences) صادق است و هم در جامعه شناسی و اقتصاد و غیره. انقلاب صنعتی، انقلاب اجتماعی، انقلاب در علم پزشکی، انقلاب اینفورماتیک، انقلاب الکترونیک و غیره همه از این نوع‌اند. آنچه که این اصطلاحات در نگاه اول به ذهن مخاطب خطور میدهند، این است که منظور از انقلاب عبور از یک مرحله از تاریخ پدیده‌ها، به مرحله دیگری است. مرحله‌ای که در واقع غیرقابل برگشت است. بحث من اینجا بر سر انقلاب اجتماعی است و این نوشته را به همین یک جنبه از "انقلاب" محدود و خلاصه میکنم.

به انقلاب علی العموم دو نوع برخورد میشود. یکی اینکه انقلاب برای جهش تاریخ بشر، از یک مرحله به مرحله بعد ضروری است و طبقه‌ای که قدرت را در دست دارد با زبان خوش آن را رها نمیکند. انقلاب با تمام رمانتسیسمی که به آن داده میشود، برخوردهای تندی را با خود به همراه دارد و بشر علی العموم به زندگی روتین عادت دارد و انقلاب همین روتین و زندگی روتین را دچار تغییرات و دست اندازهای اساسی میکند. میخواهم این نتیجه را بگیرم که انقلاب از سر ضرورت است که در دستور جامعه قرار میگیرد و نه عشق به آن! برخورد دیگری که به انقلاب میشود، یک برخورد ارتجاعی، نه به معنای ناسزا، بلکه به معنای عقب نگه داشتن جهش تاریخ است. کسانی انقلاب را در نزد توده‌ها مقوله‌ای خشن و نالازم و مربوط به دوران قدیم تعریف میکنند. طرفداران این گرایش معمولا میخواهند چنین برخورد کنند که گویا آن رسالتی را که انقلابیون برای انقلاب تعریف میکنند، با اصلاحات تدریجی امکان پذیر است. تاریخ اما عکس این را ثابت کرده است. پائین تر به این موضوع خواهم پرداخت.

 

لئون تروتسکی در "تاریخ انقلاب روسیه" در باره انقلاب میگوید: "بارزترین خصوصیت هر انقلاب، همانا مداخله مستقیم توده‌ها در حوادث تاریخی است. در ادوار عادی، دولت، چه سلطنتی باشد و چه دمکراتیک، خود را به سطح مافوق ملت ارتقا میدهد و آن گاه تاریخ به دست متخصصان این حرفه پادشاهان، وزرا، بوروکراتها، وکلای مجلس و روزنامه‌نگاران ساخته میشود. اما در لحظات حساس، هنگامی که نظام کهن برای توده‌ها تحمل ناپذیر میشود، توده‌ها موانعی را که از صحنه سیاست دور نگاهشان میداشت در هم می‌شکنند، نمایندگان سنتی خود را به کنار میروبند، و با مداخله خود نخستین پایه‌های رژیم تازه را پی میریزند. … تاریخ هر انقلاب برای ما پیش از هر چیز ورود قهرآمیز توده‌ها به عرضه حاکمیت بر سرنوشت خویشتن است. در جامعه‌ای که دستخوش انقلاب شده است، طبقات با یکدیگر می‌ستیزند."

 

مارکس در پیشگفتار کتاب "در نقد اقتصاد سیاسی"، گرچه مستقیما به انقلاب اشاره نمیکند اما همه جوانب زندگی انسان را به اقتصاد ربط میدهد. مبارزه طبقاتی هم حاصل نابرابری همین اقتصادیات است و نابرابری اقتصادی در تار و پود جامعه طبقاتی تنیده شده و جز مبارزه و انقلاب راهی برای انسان تحت ستم باقی نمیگذارد. در "مانیفست کمونیست" هم همین منطق اقتصاد است که بورژوازی را مجبور به استثمار کردن کارگران میکند و کارگران را در این پروسه به رقابت با هم میکشد و در نهایت چاره‌ای جز متشکل شدن و انقلاب کردن برایشان باقی نمیگذارد. هر کس که در نظرات مارکس، انگلس و لنین و غیره دقیق شود، می‌بیند که منظور آنها هم از انقلاب در واقع تغییر بنیادی در شیوه و مناسبات تولید و روابط میان انسانها است. منصور حکمت بطور بسیار شیوائی ربط اقتصاد به سیاست و مبارزه سیاسی را در جزوه "احزاب سیاسی و مبارزه طبقاتی" نشان داده است. حتما کسان دیگری هم چیزهائی در باره انقلاب گفته‌اند؛ اما تعریف تروتسکی از تعاریف متداول درباره انقلاب است که نسبتا جمعبندی شده هم است. برای من آوردن نقل از تروتسکی به باز کردن بحث خودم کمک میکند. آنچه که میتوان در پاراگراف نقل شده از تروتسکی عمده کرد، این است که از "ورود قهرآمیز توده‌ها به عرضه حاکمیت بر سرنوشت خویشتن" سخن بمیان آورده؛ منتها دلیل این "ورود قهرآمیز" همانا "موانعی که از صحنه سیاست دور نگاهشان میداشت" می‌باشد. و نکته حائز اهمیت و قابل توجه دیگر نیز جمله "در جامعه‌ای که دستخوش انقلاب شده است، طبقات با یکدیگر می‌ستیزند" می‌باشد. فرضیاتی که در این جمله است این است که جامعه دارای طبقاتی با منافعی کاملا متضاد است. طبقه‌ای مانع ورود طبقه‌ای دیگر در سیاست و حاکمیت بر سرنوشت خویشتن است. این مسائل راه دیگری برای طبقه زیردست باقی نمیگذارد جز انقلاب.

 

در تاریخ همیشه احزاب و شخصیت‌هائی به دلیل نظرات انقلابی خود، مورد کینه توزانه‌ترین حملات قرار گرفته‌اند. اما انقلاب که کار احزاب و شخصیتهای انقلابی نیست. انقلاب امر و کار توده‌هاست. احزاب، جنبش‌ها و شخصیت‌های سیاسی انقلابات را سازمان داده و به آنها سمت و سو میدهند و یا در مقابل آنها می‌ایستند. انقلاب نمیکنند، اما قاعدتا فعالا
نه در انقلابات شرکت میکنند! وقتی انقلابی رخ میدهد، نشانه تصادم زندگی روزمره توده‌ها با حکومت است. توده‌ها علی‌العموم بصورت میلیونی به خیابان‌ها نمی‌ریزند و سینه خود را سپر گلوله‌ها نمیکنند. احزاب واقعی هم که تشکیل میشوند، نشانه از لزوم نمایندگی منافع طبقاتی است که باید توسط حزبی نمایندگی شود. احزاب از ابتدا تصویری از انقلابی را که میخواهند سازمان بدهند، در نظر دارند. هر حزب و جنبشی میخواهد انقلاب را به طرف جهان بینی و افقی را که برایش شمشیرها را صیقل داده است، سوق دهد. "سازماندهی انقلاب اجتماعی طبقه کارگر امر فوری جنبش کمونیسم کارگری است، انقلابی که کل مناسبات استثمارگر سرمایه‌داری را واژگون میکند و به مصائب و مشقات ناشی از این نظام خاتمه میدهد." (برنامه "یک دنیای بهتر") بطور خیلی خلاصه، انقلابات مناسباتی را واژگون میکنند و راه را بر مناسبات دیگری هموار میکنند.

 

دو نمونه

دو تا از شناخته شده‌ترین انقلابات که بیشتر از هر اتفاق دیگری در تاریخ و سرنوشت انسان و تلقی او از خود تأثیرگذار بوده‌اند، انقلاب کبیر فرانسه (١٧٨٩) و انقلاب اکتبر روسیه (١٩١٧) بودند. گرچه در اروپای هم عصر انقلاب کبیر فرانسه پروسه زوال فئودالیسم شروع شده بود، اما با انقلاب فرانسه این پروسه تسریع شد و تمام شاخ و برگ‌ها و زنجیر و ستون‌هائی که روابط فئودالی را سر پا نگه داشته بودند، ستون‌هائی چون مذهب و اشرافیت و غیره را نیز با خود جارو کرد. آزادی و برخاستن بورژوازی، شاید نه به معنای امروزی آن بلکه به معنای آن زمان، شهرنشینی و لیبرالیستی آن، حاصل این انقلاب بود که تا قبل از آن مجبور بود با باج‌های کلان به اشرافیت، به زندگی حقیر خود ادامه بدهد. انقلاب کبیر فرانسه محاسبات فیزیوکرات‌ها را به هم زد. دست مذهب را از زندگی مردم کوتاه کرد. مناسبات فئودالی و اشرافی را سرنگون کرد و به تاریخ سپرد. انقلاب فرانسه بطور واقعی اریستوکراسی اروپا را با یک بحران لاینحل مواجه کرد و آزادیخواهی را در اروپا و حتی فراتر از مرزهای این قاره، در دستور روز مردم گذاشت. شخصیت‌های عظیمی چون هگل و بتهون را به وجد آورد. انقلابات اواسط قرن نوزده اروپا، معروف به انقلابات ١٨۴٨، که پایه و اساس فئودالیسم و اریستوکراسی را به شدت لرزاند، مستقیما الهام گرفته از انقلاب کبیر فرانسه بودند. کمتر واقعه‌ای در تاریخ بشر به اندازه انقلاب کبیر فرانسه مورد بحث و بررسی قرار گرفته است.

 

نمونه نسبتا اخیر انقلابات عظیم در تاریخ، انقلاب اکتبر روسیه است. انقلاب اکتبر، به قول کاظم نیکخواه، تلقی بشر از خود را برای همیشه تغییر داد. جامعه روسیه عملا در ١٩٠۵ و فوریه ١٩١٧ تجربه کرده بود که بورژوازی به زبان خوش دست از بساط استثمارش بر نمیدارد. انقلاب اکتبر، انقلاب درهم شکستن ماشین سرکوب بورژوازی بود. انقلابی بود که قدرت را به شوراها داد. باج‌های ممالک نسبتا ضعیف در برابر دولت تزار را ملغی اعلام کرد. ممالک بزور ضمیمه شده به روسیه را آزاد ساخت. حق رأی برابر به زنان و مردان، بدون هیچگونه قید و شرطی اعطا کرد. مدیریت محیط کار را به کارگران و کارمندان آن محیط داد. زمین را به کسانی داد که بر روی آن کار میکردند. تبعیض بر علیه نوزادانی که در بیرون از روابط زناشوئی بدنیا می‌آمدند را جرم اعلام کرد. دخالت در زندگی خصوصی مردم را ممنوع اعلام کرد. انقلاب اکتبر، انقلابی به تمام معنا در تمام جوانب زندگی بود. پیامدهای انقلاب اکتبر و پیوند آن با تاریخ زندگی بشر معاصر آنچنان عمیق است که بدون مراجعه به آن، توضیح این تاریخ غیرممکن است.

 

درباره دو انقلاب کبیر فرانسه و انقلاب اکتبر میشود خیلی بیشتر از نکات بالا گفت و دستآوردهای آنها را در زندگی روزمره بشر امروز نشان داد. اما اینجا بحث بر سر تاریخ این انقلابات نیست. بحث بر سر نفس انقلابات و ضرورت آنها در پیشروی تاریخ بشر است. دو انقلاب دیگر که در تاریخ بشر تأثیرات مهمی داشته‌اند، انقلاب ١٩٧٩ ایران و کمون پاریس بوده‌اند. انقلابات ١٨۴٨ گرچه شکست خوردند، انقلاب آمریکا (جنگ استقلال طلبانه آمریکا با انگلیس) و انقلاب مشروطه ایران هم تأثیرات مهمی بر تاریخ پیشروی بشر داشته‌اند. علاوه بر اینها باید از انقلاب چین، انقلابات کوبا و ویتنام نام برد. اینها هم بدرجه ای انقلاب بودند چون مناسبات و آرایش طبقاتی موجود در این جوامع راه برهم زدند. اما فقط اینجا اشاره کنیم که خود واقعیت هم دارد نشان میدهد که اینها اگر خود را انقلاب کارگری و سوسیالیستی نامیدند به دلیل فضای موجود چپ در جهان و تاثیرات انقلاب اکتبر بود. اما بطور واقعی اینگونه نبودند. در واقع انقلاباتی بودند که مناسبات و بقایای پیشاسرمایه داری را در این کشورها کنار زدند و این کشورها را سرراست به نظام سرمایه داری وارد کردند. ناسیونالیسم بر روندشان غلبه داشت و امرشان صنعتی شدن کشور مربوطه و خلاصی از سلطه خارجی و اینها بود. اما بهرحال بدرجه ای که توده مردم را وارد جدال قدرت کردند و موفق شدند، انقلاب بودند. اما انقلاباتی نهایتا بورژوایی یا بورژوا دموکراتیک. بهرحال بررسی این تحولات و انقلابات کار جداگانه ای میبرد.

تا آ
نجا که به بحث ما مربوط میشود همینقدر تاکید کنیم که در همه این موارد بنیاد مناسبات موجود در جامعه و کل نظامی که مایه مشقات و محرومیت‌های کارگران و زحمتکشان را تشکیل میدهد دست نخورده باقی مانده است.

 

اصلاحات و رفرمیسم

امروزه که وقایع سیاسی را، بخصوص در ایران دنبال میکنیم، بکار بردن کلمه "اصلاحات" در مورد تقلاهای بخشهایی از حکومتیان بیشتر به یک توهین به شعور انسان می‌ماند تا آنچه که منطقا و تاریخا بوده است. این را میشود از دو منظر توضیح داد. اول اینکه هر جابجائی در مهره‌های حکومتی و گاها دست به دست شدن سرکوبگران، اصلاحات نامیده می‌شوند. پائینتر به این موضوع جداگانه اشاره خواهم کرد. و دوم، که شاید مهمتر هم باشد، اینکه سرکوفت خوردن "اصلاحات"، هر نوع اصلاحاتی، از جانب "انقلابیونی" که برای "انقلاب کردن" هر گونه اصلاحی را به سخره گرفته و تخطئه میکنند. مبارزه برای بالا بردن دستمزد، برای پس زدن حجاب اجباری، برای ایمنی محیط کار، پس راندن دادگاه‌های شریعه، برابری زن و مرد، آزادی اعتصاب، مبارزه بر علیه کاهش مزایای خدمات اجتماعی و غیره، که بخش عظیمی از مبارزه روزمره مردم بر علیه قوانین بورژوائی است، به سخره گرفته میشوند. برای ما مسئله اما کاملا متفاوت است. مسئله انسان و رجوع به خود انسان و شرایط زندگی روزمره اوست. "انقلاب کارگری در اساس خود انقلابی علیه مالکیت خصوصی طبقه سرمایه‌دار بر وسائل تولید اجتماعی است. انقلاب کارگری انقلابی برای برقراری مالکیت و کنترل اشتراکی و دسته جمعی تولید کنندگان بر وسائل کار و تولید است. انقلاب کارگری انقلابی برای محو طبقات و استثمار طبقاتی است." (منصور حکمت، کارگران و انقلاب) "اما آن انقلاب عظیم کارگری‌ای که باید این جامعه آزاد را متحقق کند، بمجرد اراده حزب کمونیست کارگری رخ نمیدهد. این یک حرکت وسیع طبقاتی و اجتماعی است که باید در ابعاد و اشکال مختلف سازمان یابد. موانع گوناگونی باید از سر راه آن کنار زده شوند. این تلاش فلسفه وجودی حزب کمونیست کارگری و مضمون فعالیت هر روزه آن را تشکیل میدهد. اما در همان حال که این مبارزه برای سازماندهی انقلاب کارگری جریان دارد، میلیاردها انسان همچنان در تکاپوی هر روزه برای تامین معاش و آسایش خود در متن یک جهان سرمایه‌داری‌اند. مبارزه انقلابی برای برپایی یک دنیای نو، از تلاش هر روزه برای بهبود وضعیت زندگی مادی و معنوی بشریت کارگر در همین دنیای موجود جدایی پذیر نیست." (برنامه "یک دنیای بهتر") کمونیست و انقلابی‌ای که در جبهه مبارزه برای تأمین معاش روزمره حضور نیابد، توسط همان کسانی که روزانه بر سر افزایش دستمزد و پس زدن سلطه مذهب و بیحقوقی و غیره مبارزه میکنند، همان کسانی که قاعدتا باید به میدان بیایند و انقلاب بکنند، جدی گرفته نمیشود. کسی که درد کودک گرسنه را نمیتواند بفهمد، کسی که حقارت و بردگی زن در سنگسار شدن و در حجاب و در کیسه اسلامی شدن را نمی‌فهمد، حقیقا چگونه میتواند درد و نیاز جامعه به انقلاب را بفهمد؟!

 

در عین حال اصلاحات هم فقط به معنای بالا مصطلح نیست. جنبش‌هائی هستند که افقشان از تغییر و تحول در زندگی بشر، از همان اصلاحات یاد شده و با قید و شروط طبقات حاکمه، فراتر نمیرود. "کمونیسم کارگری تأکید میکند که تحقق آزادی و برابری کامل از طریق اصلاحات میسر نیست." "حتی عمیق ترین و ریشه‌ای ترین اصلاحات اقتصادی و سیاسی نیز بنا به تعریف بنیادهای نفرت آور نظام موجود، یعنی مالکیت خصوصی، تقسیم طبقاتی و نظام کار مزدی را دست نخورده باقی میگذارند." ("برنامه یک دنیای بهتر") موضوع بطور خیلی ساده این است که انسان ناچار است در زندگی روزمره خود برای بهتر کردن زندگیش (اصلاحاتی در زندگی خود) تلاش کند. فرق اساسی جنبش‌ها در رضایت به حد این تلاش برای بهتر کردن وضعیت زندگی است. این تلاش میتواند به حداقل رضایت دهد و حقیرانه از طبقه سرمایه دار حداقل‌هائی را گدائی کند؛ و یا اینکه تا حداکثر کش پیدا کند و برای هر قدم عقب نشینی به طبقه سرمایه دار، بخشی از جامعه را به حرکت در آورد. انقلاب برای لغو مناسبات کارمزدی نهایت این تلاش است. در این افق انقلابی، مادام که انسان در مناسبات کار مزدی دست و پا میزند، هنوز اسیر است و بخشی از تلاش روزانه‌اش هزینه به بندگی کشیدنش میشود. این افق مطالبات خود را در تلاش برای بهتر کردن زندگی انسان، به امکانات و قابلیت انعطاف طبقه سرمایه‌دار گره نمیزند. هدف آن تحمیل بخش هرچه بیشتری از حقوق انسانی مردم به نظام حاکم است. در مقابل، افقی که انقلاب را تقبیح میکند و در عین حال در چشم بخشی از جامعه هنوز تلاشی برای رفرم‌هایی میکند، تلاش خود را به قابلیت انعطاف سرمایه‌داران و دولتشان، به مصالح کلی طبقه سرمایه‌دار محدود میکند.

 

اصلاحات تدریجی

"اصلاحات تدریجی" تا رفاه کامل و تحقق سوسیالیسم، حقیقتا یکی از گشادترین کلاه‌های سیاسی است که امروزه دیگر با هیچ دروغ و نیرنگی هم کارساز نیست و نیرو بسیج نمیکند. اکنون که با بازپس‌گیری حقوق ابتدائی روبروئیم، مسئله به آن مبهمی ای نیست که
در دوره‌ای روزا لوگزامبورگ خود را مجبور میدید از انقلاب در برابر "اصلاحات تدریجی" و "سوسیالیسم تدریجی" ادوارد برنشتاین دفاع کند. مسئله را چنان لوث کرده بودند که گویا سرمایه‌داری توان فائق آمدن بر بحران‌های ادواری و تضادهای درونی خود را دارد تا جامعه را به حداکثر رفاه بآراید. "واقعیت این است که، به گواهی کل تاریخ جامعه سرمایه‌داری و تجربه جاری کشورهای مختلف، بورژوازی در اغلب موارد به قهرآمیزترین شیوه ها در برابر به کرسی نشستن ابتدایی ترین مطالبات مقاومت میکند. و پیشروی‌های بدست آمده نیز همواره موقت و ضربه پذیر و قابل بازپس گیری باقی میمانند." (برنامه "یک دنیای بهتر") تلاش روزمره انسان‌ها و در اکثر قریب به اتفاق مواقع با مبارزه‌ای خونین و قهرآمیز، اصلاحاتی را به طبقات حاکمه تحمیل کرده است. هر سیستمی که قادر نبوده حقوقی را که مردم برای آن مبارزه و تلاش میکنند متحقق کند و با آن کنار بیاید، اجبارا جای خود را به سیستم دیگری داده است. از برده‌داری تا به امروز این قاعده زندگی بوده است. "اگر تحقق حقوقی نظیر حق سلامتی، حق آموزش، ایمنی اقتصادی، حق دخالت مستقیم و دائمی توده مردم در حیات سیاسی جامعه، خلع ید از مذهب و غیره با سودآوری سرمایه و مصالح نظام سرمایه‌داری در تناقض است، این تنها شاهدی بر ضرورت واژگونی این نظام است." (برنامه "یک دنیای بهتر")

 

اصلاحات تدریجی اما با چنین قاعده‌ای میانه‌ای ندارد، چرا که منطق آن انتظار اعطا حقوق از جانب طبقات داراست. اگر دوره ای دولت رفاه چنین توهمی برای کسی ایجاد کرده بود که پذیرش اصلاحاتی بدون در چشم انداز داشتن افق انقلاب از جانب طبقه سرمایه دار امکان پذیر است، بازپس گیری همان حقوق در دو سه دهه اخیر، و بحران عمیق "سرمایه مالی" سال‌های اخیر، هرگونه توهمی را از متوهم ترین افراد هم زدوده است. برای کسی شک و شبهه‌ای باقی نگذاشته است که جانوری به نام سرمایه‌داری با "چهره انسانی" و "دلسوز" وجود خارجی ندارد.

 

"اصلاح طلبان" دوخردادی

در صحنه سیاسی ایران جنبشی به نام "اصلاح طلبی" که به دوخرداد هم مشهور است، در ده پانزده سال گذشته راه افتاد و امروز هم در اشکال دیگری ادامه داشته است. هدف این جنبش با تمام سیاه بازی‌ای که طرفداران آن راه انداخته‌اند هر چه بوده باشد، کوچکترین شباهتی به آنچه که در باره اصلاحات و اصلاحات تدریجی گفتیم، نداشته است. اساسا چیزهای دیگری را مد نظر داشته است. با هیچ معیاری به نفع اصلاح وضع مردم نبوده است. هدف این جنبش نجات جمهوری اسلامی و خشونت بی حد و حصر اسلامی ٣٠ ساله‌اش است. طرفداران این جنبش از کسانی مثل خلخالی و موسوی گرفته تا نگهدار و عموئی و یزدی، چیزی جز مقابله با رادیکالیزم توده‌ها برای جارو کردن حکومت اسلامی با تمام سرکوبگری و تحمیل فقر و بندگی و غیره، مد نظر نداشته‌اند. هر چقدر مطالبات مردم کارگر و زحمتکش بر علیه جمهوری اسلامی رادیکال و شفافتر شده است، اصلاح طلبی این طیف بیشتر رنگ باخته و به آغوش خامنه‌ای نزدیکتر شده‌اند. همانقدر هدف اینها از اصلاح طلبی بیشتر معلوم شده است. به واقعیت دیگری نیز باید اشاره کرد. این پدیده‌ای که به "اصلاح طلبی" مشهور شده است، همان به که "اصلاح طلبی اسلامی" و یا "دو خردادی" و "اصلاح طلبی حکومتی" نامیده شود. در صحنه سیاسی ایران اما این تنها طرفداران شناخته شده جمهوری اسلامی نبودند که آن را تحت عنوان "اصلاح طلبی" به مردم معرفی میکردند؛ بلکه حتی کسانی که ظاهرا نفعی در سرپا ماندن جمهوری اسلامی نداشته‌اند، این لجنزار را تحت عنوان "جنبش اصلاحات سیاسی" به خورد مخاطبین خود میدادند. اکنون که این پدیده خود افشاگر خود شده است، با زوال جمهوری اسلامی، به تاریخ خواهد پیوست و نبش قبر کردن گروه‌های حاشیه سیاست نیز که در بزنگاه انقلاب و دور گرفتن جنبش سرنگونی به چشم جامعه خاک پاشیدند، کمکی حداقل به این بحث نمیکند.

 

در خاتمه

اصلاحات واقعی در جمهوری اسلامی و در چهارچوب این نظام امکان پذیر نیست. با دور گرفتن انقلاب و با رادیکالتر شدن اعتراضات خیابانی، حتی اصلاح حکومت و دست به دست شدن مهره‌های اصلی حکومتی هم دیگر امکان پذیر نخواهد بود. هر عقب نشینی‌ای و در هر سطحی، در چشم جامعه در کمین، پله‌ای است برای حمله و عقب راندن بیشتر ارتجاع اسلامی. رتوریک اصلاحات تدریجی هم که دیگر دورانش مدتهاست به سر آمده است. انقلاب تنها راه نجات از منجلاب جمهوری اسلامی است.

۵ نوامبر ٢٠٠٩