مرگ جمهورى اسلامى و بن بست کل بورژوازى

حکومت اسلامی بر جامعه ای دارد حکومت میکند که هرروز دارد گوشه ای از تن این حکومت را با نفرت میکند و دور می اندازد. مقدسات حکومت جلوی چشم سرانش دور ریخته میشود. گویی جمهوری اسلامی در پیش چشم سرانش و قبل از اینکه به زباله دان انداخته شود، سرنگون شده است. مقدساتش برای خودیهایش شرم آور شده است.

ایدئولوژی و سنتهایش جلوی چشم دست اندرکاران رده اولش به سخره گرفته میشود. نمیداند نیروی سرکوبش را به کجا گسیل کند. میگویند دانشگاه ها باید بسته شود و به اصطلاح "انقلاب فرهنگی" دومی صورت گیرد. اعلام کرده اند در مدارس باید بطور دائم آخوندها مستقر شوند! در برابر چشم مردم مانور مقابله با اعتراضات کارگری میگذارد. ولی فقیهش همه جا شعار مرگ خویش را میشنود. این حکومتی است که برسر قدرت مرده است. نمیدانم فیلم Dead man walking  را دیده اید. داستان یک اعدامی است که قبل از مرگ از درون مرده است. و خود به این اعتراف میکند که مرده ای متحرک است. سرگذشت امروز جمهوری اسلامی را میشود دقیقا با همین جمله بیان کرد "مرده ای که هنوز در حکومت است". شباهت تنها همین است. انسان نسبت به مرد اعدامی در فیلم مزبور که خودرا مرده در حال راه رفتن میخواند احساس سمپاتی میکند. میداند او قاتل بوده است اما می بیند که او دیگر هیچ نیست. سرنوشت غم انگیزی دارد. به غم انگیزی سرنوشت کسانی که به قتلشان رسانده است. اما برعکس حکومت اسلامی ای که دارد دست و پای مرگ میزند و برای اینکه زنده بماند، میکشد و مانور میگذارد و اعدام راه می اندازد، هیچ گونه سمپاتی ای نه فقط برنمی انگیزد بلکه نفرت انگیزتر از همیشه است. لشکر کشی میکند، حکومت نظامی اعلام میکنند، زندان و شکنجه و اعدام راه می اندازند، و بعد جشن پیروزی میگیرند. اما خودشان هم میدانند که این جشن پیروزی شان به این دلیل نیست که به ده سال قبل و یک سال قبل و حتی شش ماه قبل برگشته اند. بلکه به این خاطر است که هنوز سرنگون نشده اند. این عین داستانی است که هرکس دقت کند متوجه میشود که جلوی چشم ما دارد اتفاق می افتد. یک سال و دو سال و ده سال پیش چه کسی جرات داشت مرگ بر ولی فقیه را فریاد بزند؟ اصلا غیر قابل تصور بود. امروز اما شعار مرگ بر خامنه ای و مرگ بر دیکتاتور شعار روز و مرسوم هر تجمعی چه در خیابان چه در دانشگاه است. دانشجویان وقتی تظاهرات میکنند شعار مرگ بر خامنه ای و مرگ بر دیکتاتور سر میدهند. کارگران لوله سازی خوزستان وقتی راه پیمایی میکنند در راهپیمایی شان شعار مرگ بر دیکتاتور سر داده میشود و در دانشگاهها هم وقتی تظاهرات میشود همین شعارها را سر میدهند. صفار هرندی و احمدی نژاد و خاتمی و سروش و خیلی های دیگر با گوش و چشم خویش مخالفین سرنگونی طلب حکومت را می بینند که علیه شان شعار میدهند اما ناچارند ادای دموکراسی در آورند. همین امروز که این مطلب را مینویسم روی دیوارهای دانشگاه آزاد اراک نیز همه جا شعار مرگ بر خامنه ای و مرگ بر دیکتاتور همه جا نقش بسته بود. کسی از مردم انتخاباتشان را قبول ندارد. کسی از مردم نیست که خواهان آزادی همه زندانیان سیاسی یعنی همانها که از نظر حکومت "محارب" و "عامل بیگانه" و "مفسد فی الارض" نامیده میشدند و میشوند، نباشد و این را علنا نگوید. وقتی شعار استراتژیک و سنتی "مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائیل" را کسی از نوحه خوانان رژیم سر میدهد، جلوی چشم سران حکومت جوابش را با شعار مرگ بر روسیه و مرگ بر چین میگیرد. البته نه این یکی خوب است و نه آن یکی. اما مساله اینست که از نظر مردم شعار مرگ بر روسیه و مقابله با شعار مرگ بر آمریکا یعنی "جمهوری اسلامی خفه شو". به هر عرصه و هر موضوع و هر شعاری که برای حکومت مقدس و تابو بوده است دقت کنید می بینید همین بلا سرش آمده است. اگر بگوییم این حکومت هیچ مشروعیت و حقانیتی برایش نمانده است، هنوز حق مطلب را ادا نکرده ایم. این حکومت از نظر مردم مرده است. سرنگون شده است. در پیش چشم خویش دارد مرگ خویش را می بیند.

 

اپوزیسیون درون رژیمی

 

شاید وقتی تا اینجای بحث را کسی میشنود جناح رانده شده حکومت یا اپوزیسیون درون رژیمی را در کنار این واقعیت و همراه با این واقعیت می بیند. اما اتفاقا من میخواهم بگویم سرنوشت این جناح خود گویای همین سرنوشت حکومت است. اینها خود معلول به سراشیب رفتن و مرگ سیاسی حکومتند نه عاملی برای این سراشیب رفتن.  وقتی که دقت کنیم متوجه میشویم که اینها در واقع اپوزیسیون نیستند. همان حکومتی هایی هستند که دارند ریزش میکنند. همگی هنوز مرجع سیاسی شان خمینی است. استراتژی سیاسی شان اجرای قانون اساسی است.  نظامی که دنبالش هستند همان حکومت اسلامی نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد است. اینها یعنی موسوی و کروبی و رفسنجانی و منتظری و صانعی و خاتمی و دست غیب و کل مجاهدین انقلاب اسلامی و مشارکتی ها و دوم خردادیها و کل بقیه. همه اینها مدام در تلاشند که چگونه در میانه مردم و حکومت بند بازی کنند. و عملا اتفاقی که افتاده به دنبال مردم تا حد ز یادی روانند و احمقانه امیدوارند که در لحظه آخر پایه حکومت را در دستهایشان نگه دارند. مرجع و قهرمانشان کسی است که زودتر از بقیه از حکومت بریده است. یعنی منتظری که مدال مخالفت با "امام راحل" را هم بر گردن خود دارد. بقیه هم بسته به اینکه کارنامه شان چقدر با حکومت تنیده شده، جایگاه های متفاوتی دارند هرچه این کارنامه آلودگی و نجاست حکومت را بیشتر در خود داشته باشد، موقعیتشان ضعیف تر است. شخصیت سیاسی شان بعد از منتظری که نوعی مرجع و رهبرشان شده است، شیرین عبادی است که منصبی در حکومت نداشته است. پشت جبهه شان در خارج کشور اکثریتی ها و توده ای ها هستند که بال
اخره نام چپ را هم در محضر راستهای دیگر به زور با خود حمل میکنند و این افتخاری است برای بقیه که "چپ" را هم با خود دارند! سرنوشت اینها همان واقعیتی را که تاکید کردم بیش از هر چیز بیان میکند. داستان اینست که اینها پاره های تن حکومت بوده اند و خود به ناچار به دست خویش دارند مقدسات و تابوهای حکومت را جلوی چشم مردم قربانی میکنند تا مقبول مردم واقع شوند. این روزها طرفداران موسوی از منتظری استفسار کرده بودند که شما که اشغال سفارت را اشتباه میدانید چرا خود در آن زمان از آن حمایت کردید و او میگوید "اشغال سفارت آمریکا در بدو پیروزی انقلاب که مورد‏ ‏حمایت اکثر اقشار انقلابی و مرحوم امام خمینی بود، مورد تأیید اینجانب نیز‏ ‏بود; ولی با آن عوارض منفی و حساسیت شدیدی که بین مردم آمریکا به‏ ‏وجود آورد که هنوز آثار آن باقی است ، معلوم شد که کار درستی نبوده ; و‏ ‏اصولا سفارت یک کشور به منزله جزئی از آن کشور است ، و کشوری که‏ ‏در حال جنگ رسمی با ما نبود اشغال سفارت آن به منزله اعلان جنگ با آن‏ ‏کشور است و کار صحیحی نمی باشد". این یعنی مرگ بر جمهوری اسلامی و یک غلط کردم آشکار از جانب خود منتظری در پیشگاه مردم. پیش از این نیز او یعنی همین منتظری صلاحیت خامنه ای بعنوان ولی فقیه را رد کرده بود و گفته بود که او رساله این ننوشته و مرجع نیست و غیره. و پیشتر از آن دستغیب که از مجلس خبرگان خواسته بود که صلاحیت خامنه ای را بررسی کند. یعنی او را کنار بگذارد. از این نمونه ها در مورد همه چیز حکومت به وفور این روزها شنیده میشود.

 

 

کسی که فکر کند این خیل راندگان حاشیه حکومت، که چیزی جز زایده حکومت اسلامی نیستند، آینده ای بعد از جمهوری اسلامی برای سرکار آمدن برایشان متصور است، بنظرم بشدت از اوضاع سیاسی ایران پرت است. اگر هم احیانا چند صباحی به بازی گرفته شوند، آن چند صباح را هم باید جزئی از پروسه سرنگونی جمهوری اسلامی دید. مثل روی کار آمدن شریف امامی و بختیار و غیره در انقلاب ۵٧. اینها با رفتن جمهوری اسلامی خواهند رفت. کسی که از حکومت اسلامی به هر شکل یا با هر درجه ای غلیظ یا رقیق دفاع کرده باشد، جایی در آینده ایران آنهم بر سر قدرت ندارد. تلاشهای امروزشان در مخالفت و انتقاد از جمهوری اسلامی تنها کمک میکند که پرونده هایشان در دادگاههای مردم به درجات مختلف سبک تر شود. اینها خود نیز به اینکه آینده ای در حکومت برایشان وجود داشته باشد باور ندارند. روشن است که ناچارند از موضع بر سر کار آمدن حرف بزنند و تبلیغ کنند. دوره خوبشان همین روزهاست که هم جمهوری اسلامی به حضیض افتاده و اینها زبانشان در برابر خامنه ای و شرکا دراز شده است، و در عین حال هنوز این حکومت از نظر قدرت سرکوب آنقدر عقب رانده نشده است که کارگران و مردم سرنگونی طلب بتوانند بطور مستقل با احزاب و تشکلهای سیاسی خویش ابراز وجود کنند و به درجاتی به چوبدستی شکافهای حکومتی نیاز دارند. این دوره به درجاتی دوره همینهاست. یا بهتر است بگوییم دوره این ها بود. اکنون دارد این دوره هم تمام میشود. امروز در ١٣ آبان وقتی مردم در تهران شعار میدادند، میشد دید که این مردم دارند از این جماعت تا حد زیادی عبور میکنند. یکی از روزنامه های بین المللی همین را تیتر زده بود. شعارها بیشتر ضد کل حکومت بود. علیه دیکاتوری، علیه زندان و شکنجه، علیه نابرابری زن و مرد و برای آزادی و برابری شعار داده میشد. و جالب است که یکی از شعارهای قابل توجه این بود "نه احمدی نه موسوی آزادی و برابری". بهررو گرچه شعارهای سبزها هم داده میشد اما این شعارها که اشاره کردم برجستگی بسیار بیشتری از همه تظاهراتهای دیگر داشت. میدانم که عده ای کوته نگر که هنر سیاسی شان اینست که رویدادهای امروز را بعنوان حقایق سیاسی ماندگار بیان کنند و اسم این را تحلیل بگذارند، و درک و فهمی از روند آتی اوضاع و قانونمندیهای تحولات اجتماعی فردا ندارند، میدان داری امروز جناح منتقد حکومت را به یک الگوی سیاسی ارتقا میدهند و آینده بعد از جمهوری اسلامی را با روی کار آمدن جناح لیبرال یا اصلاح طلب یا نق زن حکومت تعریف میکنند. جناح اپوزیسیون درون رژیمی خود محصول سراشیب سقوط و سرنگونی جمهوری اسلامی است. محصول اوجگیری بیشتر و بیشتر جنبش سرنگونی است. وجود اینها چیزی را که بیان میکند و نشان میدهد اینست که جمهوری اسلامی از درون دارد میمیرد. مقدساتش توسط خودیهایش دارد به سخره گرفته میشود. قهرمانان دیروزش یکی یکی جلو می آیند و زیر فشار مردم انقلابی یا انقلاب جاری، گوشه ای از تن حکومت را دور می اندازند. "انقلاب فرهنگیش" ننگ شمرده میشود. کشتار کمونیستها و مجاهدین و مخالفین حکومت جنایت شمرده میشود. حجاب این سمبل و پرچم حکومت زیر سوال برده میشود. و همانگونه که گفتم حتی اشغال سفارت و قدس و بقیه تابوهای رژیم نیز به اشکال مختلف تقبیح میشود. اما فقط با ساده نگری میشود به این نتیجه رسید که این جناح دارد مردم را به خیابان می آورد. این روزها محسن آرمین ایدئولوگ مجاهدین انقلاب اسلامی اعتراف کرده بود که "در دوره اصلاحات ما تلاشمان این بود که مردم به خیابان نیایند چون نگران بودیم که کنترل از دستمان بیرون برود" او بعد به همراهانش دلداری میدهد که امروز نگران رادیکالیسم جامعه نباشند و این مردم از نظر او "به فرهنگ بالاتری" دست پیدا کرده اند و وقتی هم دو سه
میلیونی بیرون می آیند با "آرامش" راهپیمایی میکنند. محسن آرمین از یک واقعیت جدی که ما در دوره خاتمی بارها افشا کرده بودیم که اینها از مردم بیش از خامنه ای وحشت دارند، پرده بر میدارد و به آن اعتراف میکند. و دلخوشی دادن امروز به همرزمانش هم آشکارا از سر ناچاری است. مردمی که شعار "حکومت اسلامی نمیخواهیم" و مرگ بر دیکتاتور زندانی سیاسی آزاد باید گردد را سر میدهند کجایشان آرام است؟ مگر در دوره خاتمی اگر بیرون می آمدند چه میکردند که دوم خردادیها به اعتراف آرمین نگران آن بوده اند؟ او میداند که آن دوره و این دوره از همین نوع تظاهراتها به شدت وحشت داشتند چون میدانستند و میدانند که کنترل از دستشان بیرون میرود و اکنون میفهمند که بیرون رفته است. اما بالاخره باید به شکلی خودرا دلخوش سازند.

 

 

بحران سیاسی کل طبقه سرمایه دار

سرنوشت اپوزیسیون درون رژیمی و کل حکومت اسلامی در واقع سرنوشت حاکمیت طبقه سرمایه دار در ایران را بیان میکند. این طبقه و استراتژها و قدرتهای بین المللیش در مقابل اوضاع ایران به گیجی کامل دچار شده اند. یک در میان پشت موسوی و دوم خرداد میروند و بعد یواشکی خودرا کار میکشند و خامنه ای و احمدی نژاد را تحویل میگیرند. طرحهای اقتصادی حکومت اسلامی و احمدی نژاد را تحویل میگیرند اما با یک تظاهرات چند صد هزار نفره کل این طرحها دود میشود و هوا میرود. اوباما و حزب دموکرات استراتژی دراز مدتی برای معامله با جمهوری اسلامی ریخته بودند اما امروز نمیدانند با این حکومت چه کنند. کل بورژوازی غرب اساسا مشکلی با بقای جمهوری اسلامی ندارد. میدانند که میتوانند با این حکومت با همین احمدی نژاد و خامنه ایش کنار بیایند. اما انقلاب و جنبش و تظاهراتها و اوضاع سیاسی نمیگذارد. جمهوری اسلامی را حکومت با دوامی نمی یابند. اما راه دیگرو آلترناتیو دیگری هم برای اوضاع ندارند. وقتی میگویم "آلترناتیو" منظورم فقط یک مشت جانشین برای حکومت نیست. مشکلشان فقط این نیست که کسی را ندارند که بجای جمهوری اسلامی بنشانند. مشکل اصلیشان اینست که حتی اگر کسی را داشتند نمیدانند چگونه این حکومت باید کنار زده شود که جامعه تکان نخورد یا الان که تکان خورده آرام بگیرد. این مشکل بورژوازی راه حلی مطلقا ندارد. دیگر برای این نوع راه حلها خیلی دیر شده است. انقلاب شروع شده است. چه کسی باور کند چه نکند. چه کسی خودرا به نفهمی بزند چه نزند. این حکومت دارد با انقلاب مردم سرنگون میشود. حتما تا سرنگونی قطعی اش دست به جنایات بیشتری خواهد زد. مانورهایی خواهد داد. دستجات مختلف توطئه ها و بازیهای سیاسی مختلفی را برای انحراف اذهان مردم در پیش خواهند گرفت. اما راهی برای خلاصی حکومت بورژوازی نمانده است. جمهوری اسلامی دیگر نه حقانیت و مشروعیتی در اذهان مردم دارد و نه قدرت یک دست کردن صفوف خویش را دارد و نه قدرت سرکوب و ارعاب جامعه را دارد.

 

اما این فقط مشکل قدرتها و دولتها و نیروهای حاکم نیست. بورژوازی یعنی طبقه سرمایه دار ایران چه در قدرت چه در اپوزیسیون کلا در بحران است. از شکست طرحهای رژیم چنج و رفراندوم و فدرالیسم و اینها که بگذریم، وضعیت امروز طیفهای بورژوایی بهیچ وجه تعریفی ندارد. چراغ راهنمایش را گم کرده است. طرح و برنامه ای برای پاسخ به اوضاع امروز جامعه را ندارد. به سرنوشت و زیگزاگهای حزب مشروطه و طیفهای سلطنت طلب فکر کنید و آنرا دنبال کنید! ببینید چه چیز جز سردرگمی دستگیرتان میشود. یک عمر گفته بودند جمهوری اسلامی حقانیت ندارد و باید به زیر کشیده شود اما درست وقتی که میخواهد سرنگون شود دست و پایشان را گم کرده اند. داریوش همایون طرفدار "جنبش سبز" شده است. پیش از این نیز گفته بود که در شرایطی کنار جمهوری اسلامی می ایستد. رضا پهلوی هم کمابیش همین سیاست و همین وضعیت را دارد. مجاهد در حال زوال است. جالب است که این جریان که همیشه به سرنگونی طلبیش می بالید به مجلس خبرگان نامه مینویسد و میگوید منتظری را بعنوان ولی فقیه انتخاب کنید! (آخر اگر شما سرنگونی طلبید چکار دارید که چه کسی ولی فقیه است؟!) طیفهای به اصطلاح لیبرال که خودرا جمهوری خواهان و ملی گراهای رنگارنگ مینامند نیز هرروز سازی میزنند و بر سر اینکه بالاخره با چه بخش جمهوری اسلامی مشکل دارند، با هم در حال نزاع و کشاکش هستند. میشود سر حوصله به همه اینها پرداخت اما آنچه میخواهم بگویم اینست که بحرانی کل حاکمیت بورژوازی و در نتیجه کل طبقه سرمایه دار را فرا گرفته است. بحران جمهوری اسلامی هم زاییده این بحران است و هم خود عاملی برای تشدید آن تبدیل شده است.

 

آلترناتیو چپ تنها آلتر ناتیو ممکن

اوضاع کنونی جامعه ایران هرروز دارد این را تاکید میکند که جمهوری اسلامی رفتنی است و با هیچ معجزه ای نمیتوان آنرا نجات داد. اما این فقط جمهوری اسلامی نیست که رفتنی است، جامعه ایران در التهاب خواستهایی میسوزد که خواستهای طبقه کارگر و بخش چپ و سوسیالیست جامعه است. آزادی و برابری و پایان دادن به فقر و فلاکت و سرکوب و تحقیر و توهین و تبعیض، که به زبانهای مختلف دارد بطور میلیونی بیان میشود،
امروز تنها با پایان دادن به کل نظام سرمایه داری و حاکمیت اقلیت مفتخور سرمایه دار امکان پذیر است. کشدار شدن دوره سرنگونی جمهوری اسلامی یکی از خواصی که داشته این بوده است که به رشد آگاهی و تشکل و دخالتگری بخشهای پایینی جامعه کمک کرده است. این جامعه را نمیتوان به سادگی به زیر یوغ یک نظام و دار و دسته و حکومت اقلیت مهار کرد. برای هیچکس ساده نیست که بتواند این جامعه را دوباره زیر فقر و بی حقوقی و بی رفاهی محبوس کند. این جامعه سرتاپایش سیاسی است. طبقه کارگرش رزمنده و تا حد زیادی آگاه است. اکثریت مردم محروم که بخشهای مختلف این طبقه را تشکیل میدهند مثل پرستاران و معلمان و بخشهای زحمتکش شهری میدانند که چه نمیخواهند و توقعشان از زندگی بهیچ وجه رفتن زیر یوغ یک دیکتاتوری دیگر سرمایه داری نیست. دانشجویان اکثرا رادیکال و آزادیخواه و آگاهند. همه اینها یعنی آلترناتیو چپ و سوسیالیستی شانس بسیاری دارد که در متن این اوضاع جلو کشیده شود و خودرا در راس جامعه قرار دهد. این نه فقط یک امکان و شانس برای بخش چپ و سوسیالیست جامعه بلکه یک انتظار مشخص اجتماعی از چپ است. قطعا این روند ساده و خطی ای نیست. اما امروز هرکس که ذره ای احساس تعلقی به طبقه کارگر و کمونیسم را در خود سراغ دارد باید از این وضعیت به شعف بیاید، خودرا فعال عرصه پیشروی آلترناتیو سوسیالیستی بییند و در این جهت گام بردارد. آلترناتیو و نقطه مقابل یک حکومت مختنق و مذهبی و چپاولگر، تنها یک حکومت سوسیالیستی است و تنها این آلترناتیو میتواند پاسخگوی خواستها و آرزوهای میلیونی مردم در این جامعه باشد. عملی شدن این آلترناتیو امروز کاملا امکان پذیر است. باید با اعتماد بنفس کامل به این نیاز سوزان اجتماعی که جلوی کمونیستها گذاشته شده است پاسخ داد. تلاش ما بعنوان بخش تحزب یافته و با برنامه و منسجم کمونیستی پاسخ دادن به همین انتظار و همین فرصت تاریخی است.*