اتحاد و انسجام نیروهایی که‌ با نام(کومه‌له‌ و دمکرات) فعالیت می کنند.(توهم یا واقعیت)!؟

(قبیله‌ یعنی یه‌ نفر، همخونی معنا نداره‌           همبستگی خوابیه‌ که‌ تعبیر فردا نداره)

در بسیاری از نوشته‌های شخصییتهای سیاسی و کسانیکه‌ سالیان متمادی در کوران مبارزات حزبی تلاش کرده‌اند، واژه‌ ناسپاسی سیاسی را شنیده‌ایم، واژه‌ای که‌ به‌ کرات از آن تعابیر متفاوتی شده‌ و هر گروه‌ بر حسب سلیقه‌ خود آنرا تفسیر نموده‌ است. آنچه‌ اینک بیشتر به‌ چشم می آید و شاید به‌ نوعی اکثریت قریب به‌ اتفاق سیاسیون با آن موافقند این بوده‌ است که‌ ناسپاسی سیاسی را نوعی ساختار شکنی تعریف کرده‌اند، بدان معنی که‌ " فرد به‌ حزبیکه‌ خود در دامان آن پرورش یافته‌ پشت می کند و هدف خویش را که‌ پیش از این حرکت در جهت تحقق منویات حزب باز تعریف می نموده‌ اینک فراموش کرده‌ است" .

 همچناکه‌ مستحضرید مدتی است شماری از دستگاههای اطلاع رسانی وابسته‌ به‌ احزاب منشعب شده‌ و حتی گروهی از مبارزان دیروز و منتقدین امروز، بحث اتحاد و انسجام دوباره‌ احزاب را پیش کشیده‌اند و از آن به‌ عنوان موثرترین آلترناتیو در برابر جمهوری اسلامی ایران نا‌م می برند. بنده‌ به‌ هیچ عنوان قصد ندارم منشعبین را ساختار شکن بنامم و یا اینکه‌ به‌ نوعی طرح اتحاد مجدد آنها را علرغم مقالات متعددی که‌ در تائید و نفی آن نگاشته‌ شده‌، تائید و یا محکوم نمایم بلکه‌ در واقع قصد من باز کردن ریشه‌ای بحث و کشاندنش به‌ مسیر اصلی آن است.
تردیدی نیست بعد از به‌ میان آمدن این بحث سوالات زیادی در میان شنوندگان و کسانیکه‌ به‌ نوعی خود را بخشی از تحولات بوجود آمده‌ در  کردستان می دانند بوجود آمده‌ است.
عده‌ای آنرا نوعی توهم زایی قلمداد کرده‌اند و سعی دارند این طرح را قبل از تولد از نطفه‌ خفه‌ سازند، هر چند برای این مهم دلایلی نیز ارائه‌ داده‌اند، اما تو گویی با نوعی هراس آمیخته‌ گشته‌ تا جائیکه‌ بحث را به‌ سفسته‌ کشانیده‌ و هر از چند گاهی دچار تناقضات محسوسی می شوند.
 گروهی دیگر سکوت را اختیار کرده‌اند و به‌ هیچ عنوان آماده‌ نیستند لب بگشایند گویی بحث را کمتر از شان خود می دانند و شایم هم آن را نوعی بازار گرمی برای صاحبان طرح قلمداد کرده‌اند، یا اینکه‌ فاصله‌ ایدئولوژی و پراتیکی میان آنان مانع از ایجاد برقراری هرگونه‌ دیالوگی در این زمینه‌ شده‌ است.
جمعی، هم به‌ نعل می زنند و هم به‌ میخ، به‌ گونه‌ای که‌ احساس می شود آنان مخاطبانشان را کج فهم تلقی کرده‌اند، غافل از اینکه‌ در عصر ارتباطات یافتن سوزن در انبار کاه‌ بسی آسان گشته‌ است.
دست آخر شماری سعی بر این دارند موضوع را بدون در نظر گرفتن سیاستی خاص و جانبداری از این و آن به‌ تصویر بکشند تا بتوانند معایب و محاسن طرح را برای دیگران روشن سازند.
بیائید اینبار صرف نظر از اینکه‌ چه‌ کسی صادق است و چه‌ کسی سیاستش در قبال این طرح واقعبینانه‌تر است و بدون در نظر گرفتن اینکه‌ طراحان چه‌ کسانی هستند به‌ اصل موضوع بپردازیم و ضرورت و یا عدم ضرورت آنرا بررسی نمایم.
  
‌موضوع را با طرح دو سوال آغاز می کنم: ۱٫ آیا ما به‌ آن مرحله‌ رسیده‌ایم که‌ یکی شدن را تجربه‌ کنیم نه‌ برای آنکه‌ هر کدام از ما احساس بهتری داشته‌ باشیم، بلکه برای آنکه‌ همه‌ با هم احساس بهتری پیدا کنیم؟ ۲٫ آیا در وحدت و انسجام تنها یکدلی و امید به‌ آینده‌ای روشن کافی است یا اینکه‌ ایدئولوژی و نوع عملکرد و نحوه‌ نگریستن به‌ تحولات نیز ضروریست؟.
همه‌، چه‌ آنانیکه‌ رهایی از یوغ استبداد را در چهار چوب حزب متصورند و چه‌ آنانیکه‌ بدون محصور کردن خود در چهار چوب حزبی مشخص به‌ آزادی ایمان دارند و برایش جان می دهند، این واقعیت غیر قابل انکار را درک کرده‌اند که‌ اتحاد نوعی نیاز اجتماعی انسانهاست و لزوما شکل گیری آن به‌ معنای نفی کلی گوناگونی نیست. پر واضح است کسانی که‌ جنگ را راه‌ بقاء می دانند مشکل می توانند دوستدار صلح باشند و صد البته‌ با دمکراسی بیگانه‌اند، چراکه‌ وجود دمکراسی حافظ اتحاد است و این دمکراسی است که‌ تبلور اراده‌ مردم است.
در جواب سوال اول باید گفت متاسفانه‌ ما به‌ آن مرحله‌ نرسیده‌ایم که‌ ضرورت اتحاد را درک نمایم، چراکه‌ اگر درک کرده‌ بودیم شاهد این همه‌ انتقادهای خشونت آمیز نبودیم.
کسانیکه‌ دم از دمکراسی می زنند و با اتحاد مخالفند در تعارض آشکارند بطوریکه‌ اگر بر این سیاست پای فشارند تاریخ درس عبرت فراموش نشدنی به‌ آنان خواهد داد.
گروهی خواسته‌ یا ناخواسته‌ با سخنانی نسنجیده‌ پایه‌های اتحاد را هدف قرار می دهند بدون آنکه‌ به‌ عواقب دردناک و اثرات مخرب آن توجه‌ داشته‌ باشند.
هر چند آنچه‌ طراحان این طرح بدنبال آن هستند نه‌ یک کشف علمی و نه‌ یک کشف سیاسی جدید است و  نه‌ در میان احزاب سیاسی بی سابقه‌ بوده‌ است، اما مهم بروز کردن آن و شناخت آن ضرورتی است که‌ شاید به‌ نوعی آرزوی چندین ساله‌ مردمی باشد که‌ این احزاب خود را از رهبران آنان می دانند.
در جهان کنونی کشورهای فقیر قلمداد می شوند که‌ از یک طرف فاقد بینش و توان لازم برای شناسایی توطئه‌های دشمن بوده‌ و از طرف دیگر ناتوان از ارائه‌ راهکاری مناسب و عملی برای مقابله‌ با ترفندهای دشمنان، لذا در گام نخست ما باید خود را به‌ فرهنگ اتحاد مسلح سازیم و با همه‌ پیچ و خمهایش آشنا گردیم آنگاه‌ می توانیم از تمامی پتانسیلهای جامعه‌ استفاده‌ نماییم، در واقع مراد همان ابزارهایست که‌ بدون آن سخن گفتن از اتحاد کاری عبث تلقی می شود.
مگر می شود از اتحاد سخن گفت و نقدی اصولی را به‌ فراموشی سپرد؟
مگر می شود همگان را به مسیر یکی شدن دعوت کرد و خود مسیر دیگری رفت؟
اتحاد در کجای جهان با دیالوگ خشونت بار تعبیر گردیده‌ و در کجای تاریخ ما شاهد اتحاد نیروهای بودیم که‌ به‌ هیچ عنوان حاضر به‌ پذیرفتن همدیگر نیستند؟
اگر کمی تامل نمائیم درخواهیم یافت هر چند اتحاد ضرورتی اجتناب ناپذیر است، اما باید نخست راهها را هموار ساخت و بی شک این میسر نخواهد شد مگر با تلاشی مضاعف و همتی والا و از همه‌ مهمتر بیان صریح واقعیتها.
 چندی پیش از جدایی و انشعاب سخن گفته‌اید و طبل جدایی را نواخته‌اید، دلیلش را هم چه‌ درست و چه‌ نادرست در صدها مقاله‌ چاپ کر