جایگاه اسلام در رژیم جمهوری اسلامی

از زمان روی کار آمدن جمهوری اسلامی و فجایعی که به بار آورده، بسیاری را رسم بر این است که علت مشکل را صرفاً در «اسلامی بودنِ» رژیم بجویند و همصدا با برخی محافل مطبوعاتی و سیاسی غربی (که موضع گیریشان نسبت به برآمد جنبش های اسلامی، و کلاً دنیای اسلام، یادآور تعصب کور صلیبیان است) می کوشند منشأ بدبختی های مردم ایران و کلاً مسلمانان را نه در انواع ستمدیدگی ها و تحمل فشارها از یک طرف و قلدرمنشی و یکه تازی صاحبان سرمایه و قدرت از طرف دیگر، بلکه در اسلام جستجو کنند و استبداد و ظلم و فقر مادی و فرهنگی و تحقیر و فساد و بی عدالتی ناشی از مناسبات استثمارگرانه داخلی و خارجی را نادیده بگیرند.

 برخی از «مبارزان» سیاسی سابق هم به این دلخوش اند که برای نشان دادن علل بدبختی های ایران، خیلی راحت و غیرمسؤولانه به فحاشی به اسلام بپردازند، به تعصب ایرانی گری، شووینیسم ضد عربی پناه برند و گمان کنند که اگر اسلام را به عنوان مقصر اصلی دراز کنند و به شلاق بکشند یا مانند برخی به تصوف و عرفان و حتی دین دیگری رو بیاورند، شیطان را از جسم و جان «تمدن ایرانی» بیرون خواهند کرد و «مدرنیته» را به جای آن خواهند نشاند! نمونه های چنین «تحلیلی» را در القابی که دربارهء رژیم به کار می برند می توان دید: رژیم فقها، رژیم ملایان یا ملاتاریا، حکومت آخوندی، رژیم ولایت فقیه، یک مشت روضه خوان، ریشوها، عمامه بسرها، دستاربندان، شمع فروش ها و غیره؛ حرفهایی که جز برای دل خنک کردن فایده ای ندارد و مسلم است که بدین نحو دشمن را نمی توان شناخت و به طریق اولی با آن نمی توان مبارزه کرد.

 کشور ما دربرابر وضع فاجعه آمیزی قرار دارد که پاسخ و راه حل می طلبد. مردم ایران طی یک قرن برای سومین بار پس از مشروطیت و جنبش ملی نفت به پا خاستند تا خود را از باتلاق سراپا استثمار و دیکتاتوری و تحقیر و فقر و فساد همه جانبه بیرون بکشند. هر طبقه یا قشر اجتماعی، بلکه هر فردی از دید خویش انتظار خاصی ازاین تحول و زایمانِ پردرد داشت، اما آنچه برآیند نیروهای فعال اجتماعی به بار آورد همین رژیم ارتجاعی ست که هنوز بر سر کار است. برای کسانی که در تحلیل این فاجعه، سراغ ساده ترین نمودها را می گیرند چه چیز راحت تر از اینکه به دهان همین رژیم چشم بدوزند و هر ادعائی را که او کرد، همچون حقیقتی مسلم، علت العلل وضع فلاکت بار کنونی معرفی کنند؟ رژیم خود را «اسلامی» می داند و هر جنایتی را به ناف عقیدهء اسلامی می بندد، پس لابد همین است! به خاطر داشته باشیم که داوری راجع به اشخاص بر اساس آنچه خودشان دربارهء خویش می گویند کاملاً خطا ست. آنان که رژیم جمهوری اسلامی را بدین نحو که ذکر شد «زیر ضربه» می گیرند در دام رژیم اند و درست همان راهی می روند که رژیم ترسیم کرده است. رژیم خود را اسلامی می داند پس، تباهی ها همه از اسلام است و در این باره می توان با کمترین اطلاع از اسلام و تاریخ و تحولات و شاخه ها و فراز و فرودهای آن با کینه توزی و نثار ناسزا خود را مترقی جا زد، راحت شد و «جواب» مسأله را یافت!

 سرِنخِ این موضع گیری های به اصطلاح مخالف را در همان خط مشی رژیم باید جستجو کرد و اینگونه مخالفان، تنها به آسیاب رژیم است که آب می ریزند. هردو مطلق می اندیشند و استدلال می کنند، هردو، نقطهء افراطی مقابل یکدیگرند و به عبارت دیگر، دو روی یک سکه اند که هیچ پاسخ درستی به مسأله نمی دهند. رژیم درک خود از اسلام را که صرفاً بر طبق منافع او ست مطلق می کند، پدیدهء اسلام را از محتوای اجتماعی و تاریخی اش تهی می کند و آن را برای دنیای امروز، آنهم به طور دربست، قابل اجرا اعلام می نماید، بی آنکه خود چنین باوری داشته باشد و در عمل چنین کند (این را در ادامهء مقاله خواهیم دید). طرف مقابل هم کل یک فرهنگ و عملکرد تاریخی و اجتماعی آن را در حرف و با عصبانیتِ هرچه تمام تر رد می کند، بی آنکه خود از قلمرو و نفوذ فرهنگی آن بتواند خارج شود.

 اسلام نیز مانند یهودیت و مسیحیت و در ادامهء آنها، جریان دینی، فرهنگی و تاریخی وسیع و عمیقی ست در تاریخ بشری که هرگز درک واحدی از آن وجود نداشته است. این یک جهان بینی ست که در رابطهء تنگاتنگ با نیازهای مادیِ جوامع معینی از بشر در طول تاریخ به وجود آمده، تحول یافته و با منافع مشخص ملت ها و گروه ها و حتی افرادی که با آن سروکار داشته اند رنگ گرفته است. اشکال از اینجا ناشی شده که گروه های اجتماعی معین برای تحکیم منافع خود، درک ویژه و مرحله ای خویش را تقدس و ابدیت بخشیده اند و رقیبان و مخالفان خود را در آن مرحله مزورانه مخالف آن تقدس معرفی نموده سرکوب کرده اند.

 اگر اسلام را به عنوان یک دین و فرهنگِ جاری شده در تاریخ در نظر بگیریم (با همهء بارِ نهادی و حقوقی که آن را با مکتب های فکریِ دیگر متمایز می سازد)، و نه یک ایدئولوژی و امر مقدس که انحصار حقیقت در دستِ او ست، می توانیم «جنگ هفتاد و دو ملت» را به قول حافظ «عذر بنهیم»، مذهب را امری شخصی و جزء حقوق مدنیِ افرادِ جامعه بدانیم که بدان باور داشته باشند یا نداشته باشند، بدان عمل کنند یا نکنند، آن را تبلیغ، یا با آن مبارزهء نظری کنند. تنها در این صورت است که می توان حساب دستگاه دین را از دولت جدا کرد و اصل لائیسیته را که یکی از دستاوردهای مبارزات بشریت و انقلاب فرانسه است در زندگی فردی و اجتماعی وارد کرد. از همین روست که دولت باید دربارهء دین موضعی خنثی داشته باشد، نه حمایت، نه مخالفت.

 در بحث پیرامون درک واحد یا متعدد از اسلام، من خود، زمانی در سال ۱۳۵۸ در مقالاتی تحت عنوان «ولایت فقیه: گشادترین کلاهی که بر سرِ مردم ایران می رود» در نشریهء پیکار گفته ام «اسلام یعنی همین که خمینی می گوید». اما امروز می فهمم که این سخن درست نیست. اسلام خمینی فقط یک نوع تفسیر آن است. ما که حاضر نبودیم و نیستیم برداشت پل پوت، برژنف و استالین … را با کمونیسم یکی بدانیم اسلام را هم نمی بایست به درک و عمل خمینی از آن محدود کنیم. اسلام که به عنوان یک دین و فرهنگ زنده مانده، علت