نگاهی به امپریالیزم و بررسی نظریات برخی از صاحبنظران در این زمینه

این مطلب برای سایت اقتصاد سیاسی به سرپرستی رفیق آکام بسیم نوشته شده است

http://www.economism1.tk/

اگر بحواهیم با متدی کمونیستی و از موضع مارکس،انگلس و لنین به مسئله ی امپریالیزم نکاه کنیم باید به زوایای گوناکون آن نگاه کنیم و امپریالیزم را به مثابه ی مرحله از سرمایه داری مورد بررسی قرار دهیم.

جهان گشایی و توسعه طلبی های کشور ها، محدود به عصر سرمایه داری نیست و در گذشته هم نمونه های فراوانی از این نوع توسعه طلبی ها به گونه های متفاوت موجود بوده است.با مرور تاریخ و آثار تاریخی به توسعه طلبی ها و جنگ هایی که بر سر منافع کشور ها صورت گرفته می رسیم.از دوران باستان تاکنون کشورها همواره سعی کرده اند منافع خود را حفظ نموده و حتی برای گسترش منافعشان به دیگر کشورها حمله کنند ،منافع آنان را زیر پا گذاشته و فدای منافع خودشان کنند. اما امپریالیزم به مثابه مرحله ی جدیدی از عصر سرمایه داری با توسعه طلبی پادشاهان گذشته متفاوت و  در این مرحله از عمر نظام سرمایه داری که مرحله ی پایانی آن است نظام سعی می نماید با تاکتیک ها ی مختلف و اشکال گوناگون از فروپاشی این نظام جلوگیری کنند.

از دوره ی آغازین نظام سرمایه داری تاکنون این نظام مراحل مختلفی را پشت سر گذاشته است.

 مرحله ی اول با تصرف سرزمینهای دیگر وغارت مستعمرات شروع شد . این مرحله از پایان قرن شانزدهم تا اواخر  قرن نوزدهم به درازا کشید.

مرحله ی دوم .از پایان قرن نوزدهم شروع می شود و تا سال ۱۹۵۰ ادامه می یابد،این مرحله که مرحله ی امپریالیستی نامیده می شود،سرمایه ی انحصاری حاکم بر اقتصاد غرب می شود.این مرحله مرحله ی تقسیم جهان بین قدرت های امپریالیستی است.دو جنگ بزرگ جهانی در این مرحله صورت گرفته اند.

مرحله ی سوم . مرحله ی برتری و سلطه ی سرمایه ی انحصاری دولتی است.از ۱۹۵۰ شروع شد،تحت تاثیر تجربه ی بازار جهانی سرمایه و جنبش های ملی در مستعمرات،نظام مستعمراتی از هم پاشیده و استعمار سرزمین های عقب مانده در حال رشد با صدور کالا و سرمایه از طریق مکانیزم بازار جهانی صورت می گیرد.تشکیل شرکت های بزرگ چند ملیتی و وجود سرمایه ی انحصاری دولتی در کنار انواع انحصارها رشد مناسبات سرمایه داری در کشورهای عقب مانده از ویژگی های این دوره اند.

دیدگاه مارکس در مورد سرمایه داری و مرحله ی بالایی سرمایه داری

مارکس سرمایه داری را نه به مثابه جمع و ترکیب ساده سرمایه خصوصی بلکه به منزله بازتاب کل سرمایه اجتماعی در نظر می گیرد. مارکس در کاپیتال جلد سوم فصل ۲۳: می نویسد "در نتیجه تکامل نهایی تولید سرمایه داری یک مرحله انتقالی لازم به سوی بازتولید سرمایه اموال تولید کنندگان است، اما نه به مثابه اموال خصوصی تولید کنندگان منفرد، بلکه به مثابه اموال تولید کنندگان مشترک". (برگرفته از کتاب بررسی بخشی از نظریات در مورد امپریالیسم، محمد سوداگر)

مارکس به خوبی نظام سرمایه داری را شناخته و در کاپیتال این نظام را مورد بررسی قرار می دهد. او در کاپیتال به ترکیب ارگانیک سرمایه،گرایش مداوم سرمایه به سوی کسب سود بیشتر اشاره می کند و صدور سرمایه از کشوری به کشور دیگر را در همین راستا می بیند، اما او با اشاره به اینکه با بالا رفتن ترکیب ارگانیک سرمایه نرخ سود مداوم روبه کاهش دارد به بحرانهای ادواری و ساختاری نظام سرمایه داری که در نتیجه کاهش نرخ سود به وجود می آیند نیز اشاره می کند. صدور سرمایه از کشوری به کشور دیگر گرچه ممکن است در کوتاه مدت به عنوان یک آلترناتیو برای نجات سرمایه داری از بحرانهای ادواری و ساختاری کارساز باشد اما با جهانی شدن سرمایه و اشباع بازار بین المللی این آلترناتیو کارآمدی خود را از دست می دهد. مارکس و انگلس استعمارگری را مرحله ضروری از تاریخ می دانند و علیرغم محکوم کردن استعمار آن را ضرورتی گریزناپذیر برای عبور دادن جوامع از مراحل پیشاسرمایه داری می دانستند. در روزنامه نیویورک دیلی تریبون مارکس می نویسد من با نظر کسانی که به عصر طلایی هندوستان معتقد بودند سهیم نیستم اما نمی توان شک کرد که صدماتی را که انگلیسیها به هندوستان وارد کردند بی نهایت از آنچه تاکنون هندوستان متحمل شده متفاوت است. در اینجا تجاوزکاران انگلیسی بودند که دوکهای دستی و چرخهای ریسندگی هندی را ویران کردند و ماشین آلات پیشرفته را جایگزین آن کردند (برگرفته از همان کتاب).

این حقیقت دارد که محرک انگلستان در ایجاد انقلاب اجتماعی در هند شوم ترین منافع را تشکیل می داده است و در نحوه اجرای آن صفیهانه عمر کرده است، اما مسئله این نیست، مسئله این است که آیا بشریت می تواند سرنوشت خود را بدون انقلاب بنیادی در وضع اجتماعی آسیا به سرانجام برساند؟ اگرنه جنایت انگلستان هرچه که باشد آن کشور به مسابه وسیله ناآگاه تاریخ انقلاب را در هند به جلو برده است، همان جا.(نیویورک دیلی تریبون)

مارکس و انگلس از زمره اولین کسانی بودند که در زمینه امپریالیسم سخن گفتند و نظریات دقیقی را در این زمینه مطرح نمودند که پایه ی نظریات لنین و دیگر مارکسیستهای ارتدوکس شد.

برخی از نظریات در مورد امپریالیسم

جان هابسون امپریالیسم را محصول مصرف نامکفی می داند. بسیاری از مارکسیستها و اقتصاد دانان همچون رزا لوکزامبورگ، هیلفریدینگ و سوئیزی علت بحران را در مکانیزم بازار و جذب ارزش تولید و ضعف خرید و عدم تقاضای موثر می دانند. همه این نظریات به نوعی در راستای نظریات هابسون می باشد علیرغم اختلافاتی که ممکن است داشته باشند. هابسون معتقد بود که عامل عمده پیدایش امپریالیزم و ضرورت صدور سرمایه تمرکز صنایع می باشد. او امپریالیزم را نمودی ارتجاعی می دانست و معتقد بود امپریالیزم بازگشت به دور