(این مطلب در ماه مه سال ۲۰۰۰ در « نگاه» درج شده است و به مناسبت سالگرد انقلاب اکتبر در اینجا مجدداً درج می گردد.)
آمیختگى انقلاب کارگرى اکتبر و پیامدهاى آن با تاریخ زندگانى بشر در قرن بیستم تا به آنجا عمیق، حاد و ریشه دار است که هر نوع بحث و بررسى اساسى پیرامون هر بخشى از دومى، به نوعى نیازمند مراجعه به اولـى است. اکتبر، انقلاب شکست خوردهاى که به هیچ یک از اهداف واقعى خود دست نیافت، از لحاظ محتوا و دامنه تاثیر بر تاریخ زندگى بشر با هیچ انقلاب دیگرى در تاریخ قابل قیاس نیست. آنچه که در فاصله میان سالهاى ۱۹۱۷ تا ۱۹۱۹در جامعه روسیه جریان یافت، طلایه پر شور جنگى گریزناپذیر و سرنوشت ساز میان «تاریخ» و «پیش تاریخ» به مفهوم واقعى کلام بود.
اگر اکتبر پیروز مىشد، بشریت خود را در آستانه برپایى جهانى فارغ از استثمار، طبقات، دولت، و هر نوع نابرابرى اجتماعى باز مىیافت. شکست اکتبر، دقیقا، شکست نخستین انقلاب بزرگ کارگرى دنیا براى گشایش این فاز از تاریخ زندگانى انسان بود. و درست همین مشخصه اساسى است، که وجه تمایز انقلاب کارگری اکتبر را با بزرگ ترین و سرنوشت سازترین انقلابات دیگر تاریخ تعیین مىکند. هیچ انقلاب دیگرى در هیچ عصرى با چنین مشخصهاى خصلت نما نبوده است. آخرین برد انتظار در تمامى انقلابات پیشین، و بطور مثال انقلاب کبیر فرانسه، آن بود که شکلـى مدرن تر از استثمار، بى حقوقى و ستم طبقاتى را جایگزین شکلـى عقب مانده تر کند. اما اکتبر با بیرق پایان بخشیدن به هر نوع استثمار و محرومیت و جدایى انسانها از حاصل کار خویش طلوع کرد. براى کسانى که اکتبر را این چنین مىشناسند و با این تمایزات معین درک مىکنند، توضیح موجبات واقعى شکست این انقلاب در روسیه سالهاى پایانى دههى دوم سدهى بیستم، جایگاهى استثنائى و بسیار ویژه دارد. در این توضیح، اکتبر حادثهاى مربوط به تاریخ گذشته جنبش کارگرى یا تاریخ جهان بطور کلـى نیست. بالعکس، رخداد زنده و حى و حاضرى است که تعمق در تجارب آن چراغ راه پیکار روزمره هر کارگر آگاه در هر گوشهاى از جهان موجود است. شکست اکتبر، یعنى ادامه اسارت انسان در محبس توحش و استثمار و بى حقوقى سرمایه، یعنى تداوم گریزناپذیر پیکار بشریت کارگر و فرودست دنیا براى درهم شکستن این محبس، یعنى اجبار طبقهى کارگر و پیشروان آگاهش به کاویدن ریشه هاى واقعى شکست خویش در اکتبر، یعنى ضرورت درس آموزى از این کند و کاو سیاسى براى هموار ساختن راه پیشروى جنبش طبقاتى خویش علیه کار مزدورى؛ و دقیقا بر همین مبنا است که تا سرمایه دارى باقى است و تا جنبش پرولتاریا براى محو این نظام جارى است، مراجعه به اکتبر و بکارگیرى تجارب آن نیز امر جارى و الزامى خواهد بود.
من نیز درست از همین منظر به اکتبر مىنگرم و از وراى نگاهى کنجکاو تصور مىکنم که سایه تمام یا حداقل بخش غالب کاستىها، اشتباهات و تنشهاى نادرست ناظر بر شکست اکتبر، کماکان بر نگرش و برنامه و خط مشى عملـى امروزین فعالین کمونیست جنبش کارگرى، حتى بر گردهى نقد رادیکال آنها از کمبودهاى بلشویسم در رهبرى انقلاب اکتبر سنگینى مىکند. در رادیکال ترین تحلیلهاى تاکنونى از اکتبر، بر پارهاى واقعیتهاى مهم و اساسى انگشت نهاده شده است. افقهاى مشترک سوسیال دموکراسى روسیه با بورژوازى روس، در بدو تاسیس حزب سوسیال دموکرات، مورد توجه قرار گرفته است؛ بر عدم گسست بلشویسم از سوسیال دموکراسى در نگرش به مساله تحول اقتصادى از سرمایه دارى به سوسیالیسم تا حدودى تعمق شده است؛ سردرگمى بلشویسم در عرصه برنامه ریزى لغو کار مزدورى و توسل حزب بلشویک به سیاستهاى نادرستى مانند اجراى نپ، الغاى کنترل کارگرى، و یا بیرون راندن تدریجى کارگران از شوراها مورد انتقاد واقع شده است؛ اینها همه نکات واقعى و در همان حال مولفه هاى موثرى براى دست یابى به ریشه هاى شکست انقلاب اکتبر هستند. اما در این میان، اساسى ترین مساله به کلـى ناگفته باقى مىماند. این که اگر مثلا بلشویکها بر همهى ضعفها، اشتباهات، یا بر مشترکات بورژوایى خود با سوسیال دموکراسى غلبه مىنمودند، در آن صورت با جنبش کارگرى سالهاى ۱۹۰۳ تا ۱۹۱۷ روسیه چه مىکردند؟ این گروه از منتقدین بطور ضمنى مىپذیرند که تلاش بلشویسم در زمینه شکستن هم افقى هاى خود با سوسیال دموکراسى، براى آماده ساختن جنبش کارگرى روسیه در انجام یک انقلاب پیروزمند سوسیالیستى کفایت نمىکرده است. اما نمىگویند که بلشویسم در طول سالهاى یاد شده چه مضمون کار، سمت گیرى و سیاستهاى عملـى معینى را باید در درون جنبش کارگرى پى مىگرفت، تا طبقهى کارگر روسیه به چنان آمادگى و تدارکى دست یابد؟ اگر قرار است تحلیل انقلاب اکتبر و درس آموزى از این اقدام تاریخى عظیم کارگرى، چراغى فرا راه پیکار کمونیستى توده هاى کارگر در شرایط موجود جهان باشد، اساسا این آخرى است که باید زیر ذره بین قرار گیرد. هر نوع نقد اکتبر، بدون کند و کاو همه جانبه این پرسش، بطور قطع نقدى سترون و فاقد ارزش است.
بالاتر گفته شد که نوشتهى حاضر، مراجعه به اکتبر را از کدام منظر دنبال مىکند. در اینجا اضافه مىکنم که براى یافتن مقصود، به کاوش پروبلماتیکهاى معینى پرداخته مىشود که جنبش کارگرى روسیه در فاصلهى میان ۱۹۰۳ تا ۱۹۱۷ و بعد مىبایستى آنها را حل مىکرد، تا آستانهى پیروزى انقلاب سوسیالیستى را دق الباب کند. ملزومات سیاسى معینى در آرایش قواى طبقاتى، که پرولتاریاى روسیه به اتخاذ آنها موفق نشد و لاجرم در اکتبر شکست خورد؛ و طبقهى کارگر جهانى باید حصول آنها را مضمون جنبش جارى خود سازد، تا در اکتبرهاى آتى سرفراز و پیروزمند به پیش تازد. در این مقاله به کند و کاو این موضوعات مىپردازیم و براى این کار از طرح پرسش اساسى زیر آغاز مىکنیم.
انقلاب کارگرى چگونه پیروز مىشود؟
پیروزى انقلاب کارگرى در گرو آمادگى توده هاى کارگر، به مثابهى یک طبقه براى برپایى سوسیالیسم است. پاسخ به این سئوال که ا