التهاب لحظه های تو

gilani@f-gilani.com

www.f-gilani.com

گاهی که حالم گرفته می شود از دست روزگار

در خلوت خودم به صدای پائی دل می بندم که مگر

در گرد وخاک خود مرا به سفر ببرد

و مثل شب های کرمان و خوزستان

ماهی تمام عیار را در دست های من بگذارد 

گاهی که حالم گرفته می شود از دست روزگار

با انتظاری که نمی شود گفت خیال است

چشم همیشه ملتهبم را به راه می دوزم

شاید کسی مرا به شهری آرام برگرداند

خیلی دلم می خواهد

آن سایه ای که از دور می آید

آرامش متین مهتاب تابستان باشد

خیلی دلم می خواهد آن سایه

تصویر رد پای تو باشد

خیلی دلم می خواهد آن شهر

از عاشقان جواز عبور نخواهد 

گاهی که حالم گرفته می شود از دست روزگار

از خانه ای که بوی نم گرفته در می آیم

دستی تکان می دهم برای خاطرات گذشته

از فکرهای کسل کننده فاصله می گیرم

با سر به شیشه های تنم می زنم که این جدار مزاحم

دست از سرم بردارد

آن گاه با صدای گرفته

در پیچ جاده می ایستم که شاید نگاهی به من بیفتد

و با صدای نهالی که جوانه هایش را جدی می گیرد

از خواب نیمه کاره بر می خیزم که شاید کوچه های قدیمی

با من چنان تا صبح بیدار بمانند

که حرف های گمشده ای را دست در دست هم

تا انتهای شب ببریم

و زیر پنجره ای که هنوز هم دوستش می داریم

آنقدر قدم بزنیم که تو پنجره را بگشائی 

گاهی که حالم گرفته می شود از دست روزگار

با کوه حرف می زنم که شاید صدایم دوباره بپیچد

در چشم رودخانه چشم می دوزم که شاید ماهی ها

مثل گذشته خیزبردارند که من بفهمم هنوز می شود پرید

و تخته سنگ های کوچک نمی توانند آب را از جریان باز دارند 

گاهی که حالم گرفته می شود از دست روزگار

تصویر التهاب سرزمینم را می گذارم روی میزم

و فکر می کنم که دوباره باید دست های تو را

در کوچه ها و خیابان ها چنان عاشقانه بگیرم

کاین « گشت » نا به هنگام خجالت بکشد

و بچه های مرا از راه بندان نترساند 

گاهی که یادم می افتد نباید خوابید

و زیر پنجره باید منتظر چشم های سیاه تو بود

مثل سپیده دم به آفتاب خوشامد می گویم 

من با نگاه این خانه بزرگ شده ام

از روزگار چه می توانم بخواهم

وقتی که لحظه های تو روزگار من است ؟

مهر ماه ۱۳۸۸