نهضت آزادی و هویت اسلامی

hoshyaresmaeil@yahoo.com  

پاراگراف زیر مربوط به فردی است به اسم محمد توسلی ، رئیس دفتر نهضت آزادی که در یک گفتگو با عبدالرضا تاجیک آن را عنوان کرده است .

      کسانی که این شعارها را مطرح و یا تقویت می کنند باید توجه کنند که هویت «اسلامی و ایرانی» دو پایه اصلی از هویت شخصیتی ایرانیان را تشکیل داده است، بنابراین شعارها نباید این هویت را خدشه دار کند. همچنین شعارها نباید پیوند انسانی و تاریخی ملت ما را با سایر ملل مخدوش کند و زمینه ساز سرکوب در داخل باشد.

      *******************************

این هم از افاضات شیرین عبادی و نوبلش :

به دلیل دو قطبی شدن دنیا مردم به سوی هویت اسلامی خودشان برگشته اند !

**********************************

البته این هم نظر این سیاسی مربوط به دوران حجر است . خود نهضت آزادی که بخشی از نظام اسلامی در ایران است . پاره تن نظام اسلامی هم منکر وجود خودش نمیشود ! هویت را هم الان قرنهاست هر تفکر و یا فردی بر اساس سلیقه فردی و منافع خودش به تن آدمها میکند . در طول تاریخ انسان هم میشود به عدد روزهایش هویت ساخت و چسباند به تن آدمها . و تنها هویتی که موضوعییت خودش را در جریان این هویت سازیها از دست داد همانا هویت انسانی بود .

این روزها نان و آبدارترین ، نوع هویت مربوط به سرزمین و یا ناسیونالیسم است . به دلیل فاش شدن گونه ایی از ماهییت هویت اسلامی ، مردم نسبت به چنین هویتی دافعه پیدا کرده اند . علیرغم چنین فضایی و دافعه ایی نسبت به هویت اسلامی ، چرا توسلی و شیرین عبادی و امثالهم باز هم زور میزند ؟ البته زور که نمیزند یعنی این کاره نیست ولی فکر کنم که چون ریق هویت اسلامی در حال در آمدن است فکر کرده اند هنوز فضای ۵۰ سال پیش بر جامعه حاکم است . و یا با خودشان فکر کرده اند : ما و نهضت ازادی که کلا ریدیم…حالا چه فرق میکند که همش بزنیم یا نزنیم ؟  آغای توسلی و خانم شیرین عبادی این هویت اسلامی را از کجایتان درآوردید ؟

روزگاری مشتی شارلاتان و پفیوز به اسم پیامبر ادعاهایی میکردند که باور آن در عصر غارنشینی زیاد عجیب نبوده است . اما در عصر آگاهی آویزان شدن به چنین دکانی و افسانه هایی که ساخته و پرداخته ذهن بشر است ، بیشتر به جوک و سرگرمی میماند . البته شما که به عنوان اپوزسیون داخل رژیم اسلامی معذوریتی در هیچ زمینه ایی ندارید . هستید ، نفس میکشید ، توجیه میکنید ، یکی میدهید سه تا حساب میکنید و……خیلی کارهای دیگر ! ولی دیگر مردم را چرا ابله تصور کرده اید ؟

اگر شما هزار سال دیگر هم عمر کردید میتوانید از هویت اسلامی خودتان هم دفاع کنید و هم آن را تشریح کنید ولی این مزخرفات ربطی به مردم ندارد ! هویت اسلامی و دینی هیچ ربطی به هویت انسانی ندار د . شما اصلا میدانید هویت انسانی یعنی چه ؟ از احساس انسانی چه میدانید ؟ چه زمانی شما با خودتان راحتر هستید با اسلام یا ایران یا انسان ؟

هویت اسلامی جز تخریب هیچ هنر دیگری ندارد ، حتی سوت هم نمیتواند بزند به همین خاطر به اشخاصی مثل شما نیاز دارد تا برایش سوت بزنید !

شما آنقدر از خودتان بیگانه شده اید که با احساسات خودتان هم راحت نیستید . کاش فقط برای چند لحظه در دنیای انسانی میتوانستید نفس بکشید ! کاش چند روزی از عمرتان را مثل انسان زندگی میکردید !

انسان بودن حس عجیبی است که آدمها را بزرگتر میکند .معنی واقعی عشق فقط با هویت انسانی قابل درک است .راستی شما در دنیای انسانی تا به حال کجا بوده اید ؟ اصلا پدیده ایی به اسم هویت انسانی شما را به یاد دارد ؟

به شما و تمام کسانی مثل شما توصیه میکنم که در این آخرین لحظات و قبل از اینکه ریق رحمت را سر بکشید ، چند روزی با هویت انسانی زندگی کنید ! حداقل تلاش کنید تا خودتان را باز شناسید ! حتی اگر یک روز هم مثل انسان زندگی کنید مثل این است که هزار سال زیسته اید !

توسلی و عبادی و امثالهم…..هویت اسلامی و دینی و تمامی این مزخرفات ربطی به دنیای مدرن انسانی امروز ندارد .

*******************************

 
دو روز مانده  به پایان جهان تازه فهمید که هیچ زندگی  نکرده است، تقویمش پر شده بود و  تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود 
پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد پیری رفت تا راه حلی بگیرد، داد زد و بد و بیراه گفت، پیر سکوت کرد، جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت، پیر سکوت کرد، آسمان و زمین را به هم ریخت، پیر سکوت کرد 
به پر و پای حیوان ‌و انسان پیچید، پیر سکوت کرد، فحش داد و….. پیر سکوت کرد، دلش گرفت و گریست .، پیر سکوتش را شکست و گفت: "عزیزم، اما یک روز دیگر هم رفت، تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال از دست دادی، تنها یک روز دیگر باقی است، بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن 
 
لا به لای هق هقش گفت: "اما با یک روز… با یک روز چه کار می توان کرد؟  
پیر گفت: "آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند، گویی هزار سال زیسته است و آنکه امروزش را در نمی‌یابد هزار سال هم به کارش نمی‌آید"، آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت: "حالا برو و یک روز زندگی کن 
 
او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش می‌درخشید، اما می‌ترسید حرکت کند، می‌ترسید راه برود، می‌ترسید زندگی از لا به لای انگشتانش بریزد، قدری ایستاد، بعد با خودش گفت: "وقتی فردایی ندارم، نگه داشتن این زندگی چه فایده‌ای دارد؟ بگذار این مشت زندگی را مصرف کنم
 
آن وقت شروع به دویدن کرد، زندگی را به سر و رویش پاشید، زندگی را نوشید و زندگی را بویید، چن