نا خدائی از آهنگی دیگر

gilani@f-gilani.com

www.f-gilani.com
 

سرزمین رودخانه های متحیر

که می پیچند و می غلتند و به دریا نمی رسند

بندر ماهیگرانی که در دریا جا مانده اند

   

     نمی دانم چرا صبح در نمی زند

         نمی دانم چرا شب از این خانه بیرون نمی رود

         و پروانه ها به شعر نزدیک نمی شوند 

آفتاب پشت پنجره آنقدر گرم بود

که فکر می کردیم باید در این لنگرگاه پهلو بگیریم

در مسیر چنگک کشتی

جانورانی بودند که در اعماق آب

جهان را حباب می پنداشتند

و چنان در چهارراه ها نعره می کشیدند

که موج جمعیت نمی دانست به کدام سوئی بگریزد

نمی دانم چرا موج به یک باره بر نمی گشت

و چرا مردم نمی دانستند

کجای هشت پا را

با سنگ فلاخن نشانه بگیرند 

از این رودخانه بسیار با هم گذشته ایم

سال ها در این ساحل با هم قدم زده ایم

و با کشتی هائی سرود خوانده ایم

که ناخداهاشان برای ما بوسه می فرستادند

و ملوانان شان به افتخار ما می رقصیدند 

این جانور از کجای دریا در آمده خانم ها ؟!

این آفتاب از کدام کرانه ای ترسیده آقایان ؟!

در خاک ما چه موجی

این گونه محرمانه جهان را بر آشفته که پرندگان

یادشان رفته می توانند بال بگشایند

و ماهیگیران مسیر بازگشت را گم کرده اند ؟ 

خودم را باید به بال ابرها برسانم

باید از صدای شما مایه بگیرم

که پرواز یعنی پریدن آزاد

ماهیگیر یعنی کسی که موج شکن را می شکند

و کاری می کند که ملوانان دوباره سرود بخوانند 

به چهارراه ها باید فشار آورد

کبوتران را باید پرواز داد که پرندگان خسته

پریدن یادشان نرود 

حتی اگر آخرین زنبور تابستانی

در آغاز خزان بخواهد مرا بزند

باید به موج ها بگویم که حباب را جدی بگیرند

و دوباره فلاخن را پرکنند 

دریا را باید به رودخانه نشان بدهیم

ماهیگیران را دوباره باید به بندر برگردانیم

کشتی در این لنگرگاه زنگ زده است

ملوانان نمی دانند که ناخدا غرق شده

و از آهنگ خویش باید ناخدائی دیگر بسازند .

 

مهرماه ۱۳۸۸