“پایان” یا گسست؟ ( آوات شریفى، داریوش نیکنام، عبدالله شریفى )

مدتى قبل، خبر انتشار "کتاب"، "پایان حزب کمونیست کارگری" توسط محمد جعفری از کادرهای حزب موسوم به "حکمتیست"، همراه با آژیتاسیون غریبى در سایت هاى متعلق به این حزب به اطلاع عموم رسید۔

ظاهر مساله این است که کتاب "پایان حزب کمونیست کارگری" توسط محمد جعفری نوشته شده است۔ اما اگر فقط مبنا را عنوان کتاب، یعنى همین چهار کلمه "پایان حزب کمونیست کارگرى" بگیریم، متوجه میشویم که انتخاب این تیتر گویاى پلاتفرم و فلسفه وجودی پیامى است که قرار است این حزب از طریق و بزبان توده تشکیلاتى به بیرون از خود برساند۔

سیر رویدادهاى این سه سال اخیر و توالى پروسه هاى لاینقطع عبور از کمونیزم کارگرى بما نشان میدهد که انتشار این کتاب با این عنوان و زیر این تیتر حلقه ای از حلقه های پایانی یک منشور و یک انقلاب فرهنگی به زبان "توده ها" در عبور از؛ و اعلام بی ربطی به کمونیسم کارگری و مارکسیسم انقلابی است۔

انتشار کتاب پایان حزب کمونیست کارگرى پس از انتشار "در این بن بست"، سه حزب کمونیست کارگری "درانتهای راه" توسط رضا مقدم، بطور واقعى سوالاتى را در ذهن هر انسان اندک فکور و یا کنجکاو طرح میکند که چه رابطه درونى و خطى و در چه شرایط سیاسى ودر چه توازنى بر خلاف نقشه از پیش طرح ریزى شده این دو خط را در یک بستر مشترک در رابطه با کمونیزم کارگرى بهم میرساند؟
چرا "کمونیسم کارگری"، برای همین آدمهائی که در دوره ای اگر نه از فعالین آن، که لااقل از مدافعین آن بوده اند، و تاریخ و پیشینه و "نام" آن، این اندازه "بی ارزش" و فاقد کمترین احترام است؟

 چرا این "بی سنتی" را ما در جریان فدائی، که انشعابات بسیار بیشتری را هم از خود بیرون داده است، یا حتی مدافعان جریان توده ایستی، نمی بینیم؟ چرا همه انشعابات فدائی، تاریخ فدائی و روز بنیانگذاری و اعلام آنرا، از "افتخارات" خود میدانند؟ چرا، با وجود اینکه بخش "نامه مردم"حزب توده، جناح "راه توده" را دستکرد وزارت اطلاعات مینامد، هیچ کدام و هیچ "توده ای" واقعی، حتی اگر فعالیت سیاسی را کنار گذاشته باشد، از "پایان" مکتب و سنت حزب توده سخن نمیگوید؟ آیا واقعا مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری، موقعیت و جایگاه همین کسانی را که اکنون "در این بن بست" و یا "پایان حزب کمونیست کارگری" را مینویسند، تغییر نداده بود و احترام آنها را چه نزد خود و چه در جامعه بالا نبرده بود؟ دلیل و علت این "بی عاطفگی" و عدم احترام حتی به نام و تاریخ و پیشینه "حزب کمونیست کارگری" در کجاست؟  ، چرا این سوت پایانى از درون قلعه بصدا در میاید؟ حزبى که هنوز خود اسم کمونیزم کارگرى را یدک میکشد چرا براى این "پایان" سور و سات راه انداخته است؟ کدام منافع واقعى و زمینى این اقدام را توجیه میکند جز اینکه نتیجه بگیریم که اینها در دوره زندگی و فعالیت "از سرناچاری" زیر چتر کمونیسم کارگری و حتی مارکسیسم انقلابی، "رهگذرانی" که راه واقعی خودشان به بن بست رسیده بود، بیش نبوده اند؟

اینها سوالات واقعى است که باید در سطح مدافعین این جنبش جواب بگیرند، ما به سهم خود به محورى ترین نکات در این رابطه میپردازیم، تا انتشار این کتاب عتیق فارغ از نقد پا بدنیاى سیاست نگذارد۔

١۔ میگویند که این کتاب شخصى است و به تاریخ و فاکتهاى انشعاب در حزب کمونیست کارگرى میپردازد۔ اگر اینطور است چرا اسم کتاب همین نبوده است؟ به نظر ما این ساده کردن قضیه دردى را دوا نمیکند، بدون شک این تیتر حاصل مشاوره هاى حساب شده رهبرى این حزب است که مخاطبش نیز نه طیف کمونیزم، بلکه مخالفین کمونیزم کارگرى است۔

٢۔ خود عنوان کتاب در یک محاسبه سر انگشتى با واقعیت جارى در تناقض است۔ اگر منظور این است که حزب کمونیست کارگرى ایران پایان یافته است، در دنیای واقع اکنون یک حزب کمونیست کارگری موجود است، باید گفت اکنون حزبى حداقل به "بزرگى" حزب کورش مدرسى با این اسم و با کنگره و ارگانها و نشریات و مدیا و رسانه هاى جمعى و مصوبات قانونى خود در حال فعالیت است۔ هر کس میتواند مخالف و یا موافق آن باشد اما از سر مخالفت نمیتوان کسى  و جریانى را نفى کرد۔ علیرغم هر انتقادی که ما و یا هر کس دیگری ممکن است به سیاستهای آن داشته باشد، طول و عرضش از حزبی که در لیست "طومار"ی موجودیت مجازی دارد، بیشتر است، "حزب" تر است و دستکم در خارج از کشور و در عرصه های معینی بسیار فعال تر از نفی کنندگانش است۔ علی القاعده اینها نمی بایست از "پایان" حزبی حرف بزنند و کتاب درمورد پایان آن بنویسند که نه تنها واقعیت وجودی دارد بلکه یک پایه واقعی "موجودیت" عمدتا مجازی خود اینها، موقعیت "اپوزیسیون"ی و"افشاگرانه" شان در تقابل با حزب کمونیست کارگری است۔ این تناقض در خود و نفی و کتمان میدانی که اساسی ترین دلیل و بهانه  برای موجودیت خود اینهاست۔

٣۔ دلیل و انگیزه نوشتن "در این بن بست" توسط رضا مقدم و لیچارگوئی سهراب صبح آذرین به شخص منصور حکمت را باید به دلیل "پیدا کردن دوستان حال و آینده" در جنبش دوخرداد، جستجو کرد. آنوقتها که اوج بروبیای "جامعه مدنی" خاتمی بود و عده ای در روبرو شدن با قاطعیت کمونیسم کارگری و شخص منصور حکمت، از تشکیل اپوزیسیون دوخردادی مایوس شدند و  چون یک گروه فشار راست و انحلال طلب، دست جمعی از حزب کمونیست کارگری استعفا دادند و برخی از آنها صراحتا از کمونیسم کارگری "خداحافظی" کردند و رفتند۔

  این جار زدن "پایان حزب کمونیست کارگرى" عبور از
مرز علقه سیاسی و تئوریک و عاطفی و انسانی در مقایسه با رضا مقدم فراتر است. او آمد از "بن بست"، حرف زد و دومی از "پایان".

 رگه پسامدرنیستی و ضدکمونیستی این دومی بشدت توی ذوق میزند و این آن چیزی است که اینها قصد کرده اند که به عنوان "هویت" شان به عالم و آدم اعلام کنند. اینها طی این چند سال اخیر این "تفاوتها"ی خود با کمونیسم کارگری را با "عاریه" گرفتن مواضع اولیها، بیان کرده اند. وقتی خواستند از کل دوران غش کردن اولیها از سر "جنبش اصلاحات"، عبور کنند، اول تز "تبدیل رژیم سرمایه به رژیم سرمایه داران" توسط "گفتمان اصلاحات دوخرداد" را در پوشش "متعارف شدن"  سرمایه داری تحت رژیم اسلامی وام گرفتند و بعد برای خاطر جمع کردن همه کسانی که میخواستند موضع این حزب جدید "حکمتیست" را علیه مواضع منصور حکمت را دریابند از "عمق تئوریک" بهمن شفیق در ارائه تز "نئوتوده ایسم" تقدیر کردند۔ همه میدانند که این مناسک ارزان، فقط یک نان به قرض دادن محفلی در نبرد "مواضع" با آذرین نبود، برائت از یک دوره حیاتی در جدال کمونیسم با دوخرداد و جنبش دیرین تر سوسیالیسم مشروطه خواهی بود که زیر عبای حرکت "مدینته النبی"، میدان تجدید حیات خود را باز یافته بود. "پایان حزب کمونیست کارگری" در واقع یکی از حلقه های "پایانی" در گسست سیاسی، فکری، عاطفی و حتی گسست از متن زندگی و بخشی از مهمترین دوران زندگی شخصی خود اینها به عنوان کادرهای "حزب کمونیست کارگری" است.

۴۔ قدری دورتر که برویم، تجارب و سرنوشت امثال عبدالله مهتدی و شعیب زکریائی را میبینیم۔ این دونفر  دوره ای از فعالیت با "حزب کمونیست ایران" و تلاش در راه تحکیم مارکسیسم انقلابی در صفوف کومه له را، که واقعا حس احترام صفوف تشنه و خواهان تغییر و تعقل و روی آوری به مارکسیسم انقلابی در صفوف همان تشکیلات کومه له را نسبت به آنها و آن تصمیم جسورانه آنها برای بریدن از سنتهای ناسیونالیسم کرد و عقب ماندگیهای سوسیالیسم خلقی بشدت بالا برد و حتی موقعیت شخصی شان را فراتر و بالاتر از آن سطحی که بود، در ذهن تشکیلات کومه له پیش برد، با تحولاتى در سطح جهان و منطقه، آن تاریخ و آن دوره "پرافتخار" زندگی شخصی و سیاسی، هر دو را، به آتش نفرت و اننقامجوئی و کینه توزی علیه گذشته خود سپردند۔

 فرق این است که امروز متاسفانه این بى عاطفگى و بیگانگى به کمونیزم کارگرى از زبان حزبى جار زده میشود که خود را "حکمتیست" مینامد۔ اگر گسست امثال عبدالله مهتدى وشعیب زکریایى از این تاریخ درنتیجه به هم خوردن اوضاع سیاسى جهان بود، دیگر نه باسم کمونیزم بلکه با صراحت و در سنگر ضد کمونیستى پرچم خود را بلند کردند، بخاطر نفرت از زندگی و مبارزه مشترک با کمونیستها و تحت عنوان "اکس کمونیستها" چشم بر خوان "نعمات" ناسیونالیسم کرد دوختند و به آن لم دادند۔  به همین دلیل  ریشه "برائت" امثال عبدالله مهتدی و شعیب زکریائی از مارکسیسم انقلابی و نفرت از کمونیسم کارگری، یک پایه مادی و جنبشی ابژکتیو دارد. اینها را نه "اشتباهات" و "انحرافات" فکری و سیاسی و متدولوژیک کمونیسم، که مهیا شدن شرایط پرتاب احزاب ناسیونالیست کرد در کردستان عراق به قدرت "اقلیم" و زیر بال و پر میلیتاریسم افسارگسیخته آمریکا و حضور نظامی در منطقه، به صرافت برائت از هر شائبه کمونیستی در تمام طول دوران فعالیت سیاسی شان، حتی در دوره شاه، انداخت۔
اما این جا ما این گسست را یعنى  گسست از مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری را در روند دیگرى و اتفاقا تحت بیرق حزبى میبینیم که خود هنوز این اسم را حمل میکند۔

۵۔ اساس اینکه این "جسارت" به اسم دیگرى و قرعه باسم کادرى با سابقه "زحمتکشى" در آمده است، خود نیز دلایل خود را دارد۔ تاریخ به ما نشان میدهد که قبلا و در دوره برو وبیای مائوئیسم، کادرها و سران سازمان انقلابی حزب توده و روشنفکران تحصیلکرده ایرانی در قلب کشورهای اروپائی برای آموزش "مارکسیسم لنینیسم مائوتسه دون اندیشه"، به چین سفر میکردند و گوششان را در اختیار جلسات ترویجی "دهقانان ینان" میگذاشتند. اکنون دستگاه رهبری حزب "حکمتیست" برای ساده تر کردن  و "توده ای" تر کردن انقلاب فرهنگی علیه مبانی کمونیسم کارگری و کل ادبیات آن طی سی سال، و "توده ای" کردن تزها و سیاست آوردنهای کورش مدرسی، در لابلای سنتهاى عهد عتیق به کار "به روز کردن" سنت "عامی" کردن علم و فلسفه و تاریخ و مارکسیسم، چنگ انداخته است. قصه خوانی و راه انداختن روایات کارگرپناهان و زحمتکش پناهان از بن بست و پایان کمونیسم کارگری، چیزی جز آوای محزون مدافعان رنگارنگ گرایش به تاریخ پیوسته "ناسیونالیسم چپ" و پناه جستن زیر سایه خودفریبی عقب مانده ترین عقده های شرق زدگی و زندگی در حاشیه تمدن و علم و دانش و جنبش اجتماعی کمونیسم نیست.

۶۔ شاید کمى دور از توقعى واقع بینانه باشد که "وجدان بیدار" کسانى را که این چند سال را با خیال آسوده سپرى کردند و بطور مثال همین مدت قبل بر مبناى دروغى معجزه آسا در کردستان اعتصاب عمومى  راجار زدند تا بقول خودشان دست ۴٠٠ نفر را در یک "گتوى" مجازی سیاسى در دست هم بگذارند، را خطاب قرار داد۔ پایان حزب کمونیست کارگری، تابلوی این گسست کامل از بخشی از زندگی و تاریخ وا