از فاتحان و شکست خوردگان و از حقایقی فراتر از سیاست روز , تأملاتی درباره “الاهیات شکنجه” و ریزه خواران شکنجه

حوادث سه ماه گذشته صحنه سیاست ایران را نه می توان و نه باید فراموش کرد. درسهای این بحران سیاسی بزرگ به همان اندازه بزرگند که خود حوادث بودند. زمین سیاست در ایران در اثر زلزله عظیم خرداد ۸۸ شخم خورد و با شخم خوردنش بسیاری از لایه های صحنه حیات اجتماعی زیر و رو شدند. شدت و حدت تحولات جایی برای ظاهرسازی باقی نگذاشت. ظاهرسازیهای مصلحتی بسیاری کنار رفت و حرفهای واقعی افراد، احزاب، گروهبندی ها و جریانات سیاسی زده شد. تحولات سه ماه پس از انتخابات، آئینه ای تمام نما در مقابل جامعه ایران قرار داد که هر کس با تمام قد و قواره اش هم خود و هم پهلودستی اش را در آن میدید.

و این تصویر هم شگفتی های بسیاری در بر داشت و هم اینجا و آنجا زیبایی هایی را نمایان کرد. واقعه نگاری این سه ماه و ثبت همه اجزاء این تصویر قطعا کاری است سترگ که شاید آیندگان بهتر بتوانند به آن دست زنند تا امروزیانی که خود جزئی از این واقعه اند. با این همه گوشه های از این تصویر را باید همین الآن ثبت کرد. وقایع سیاسی گاهی به عکسهایی شبیهند که پس از ظهور چیزی را نشان می دهند که با رتوشهای بعدی قابل رؤیت نیستند. کار این رتوش کردنها از همین الآن آغاز شده است. اگر نه چگونه می توان غیبت سه ماهه سوسیالیسم و کمونیسم و کارگر از ادبیات چپ و ظهور مجدد آن همراه با شکست سیاسی جنبش سبز را توضیح داد؟ چگونه می توان روش آنانی را تبیین کرد که در روزها و هفته های نخست خیزش سبز به ستایش و تمجید قدرت میلیونی توده ها و «انقلاب آغاز شده» و «انقلاب زنانه» و «جنبش آزادیخواهانه توده های مردم» مشغول بودند و «الله اکبر» های پشت بامها را سمبلی از آزادیخواهی مردم ایران بر بستر سنتهای جامعه معرفی می کردند و امروز با هر چه دورتر شدن چشم اندازهای پیروزی این جنبش، آرام و خزنده به انتقاد از این یا آن شعار ارتجاعی «جنبش» روی می اورند تا چنین وانمود کنند که از همان ابتدا در مقابل «جنبه های ارتجاعی» تحولات موضع داشته اند؟ اینها در کار رتوش کردن تصویر خود هستند و همین نیز نیاز به ثبت برخی از این تصاویر را الزامی می کند. جامعه ایران با یک اخلاق سیاسی سالم سالهای نوری زیادی فاصله دارد. انحطاط در تار و پود این جامعه رخنه کرده است. از چپ تا راست، از ارتجاعی تا "انقلابی"، از مذهبی تا سکولار. دروغ و تزویر و تحریف حقایق، ابزار ابراز وجود در این جامعه انحطاط زده است. برای کسی که به آرمان ایجاد جامعه ای از انسانهای آزاد وفادار مانده است، در چنین جامعه ای دیگر تنها نزدیکی مواضع سیاسی تعیین کننده نیست و نباید باشد. فراتر از مواضع سیاسی روز حقایق پایه ای تری نیز هستند که باید بدانها اندیشید. به همان اندازه که مواضع سیاسی اهمیت دارند، به اصالت این مواضع نیز باید اندیشید. دکولته سینه باز سبز رنگ خانم فیلمساز در فستیوالهای بین المللی و وزیر زن محجبه در کابینه حزب اللهی تصاویر گویای جامعه مزور و فریبکار امروز ایرانند. نه آن یکی پیرو راه خاندان نبوت است و نه این طرفدار برابری زن و مرد. هر دو در حال فریبند. برای مبارزان راه آینده، برای کمونیستها، برای کارگران، شناختن این تزویر حیاتی است. آن کس که امروز در کنار توست، چه بسا فقط از این رو در کنار تو قرار گرفته باشد که فردا بهتر بتواند بر پشت تو دشنه فرود آورد. مگر نه این که بسیاری از سینه چاکان امروز «جنبش توده ای مردم» که تصاویر سی ان ان و بی بی سی را نشانی از «توانمندی جنبش انقلابی مردم» به شمار می آورند، همانهایی بودند که تا کمی پیش از این قصد افشاء کارگرانی را داشتند که برای غلبه بر انزوای خبری مبارزات خود به مصاحبه با همین رادیوها روی می آوردند؟ و همینها امروز نیز به سرزنش کارگران نشسته اند که از «جنبش انقلابی مردم» عقب مانده اند و از آن تأسف می خورند که چرا کارگران در رأس این جنبش نیستند. نه، حقیقتا باید به فراتر از سیاست روز نگاه کرد. اگر کمونیسم مبارزه برای منافع آنی و آتی طبقه کارگر است و اگر کمونیسم منافع آتی را بر منافع آنی و منافع همه طبقه را بر منافع بخشی از آن ترجیح می دهد، کمونیست نیز باید بتواند فراتر از منافع آنی سیاسی، حقایقی پایه ای تر را در دل مبارزه طبقاتی تشخیص دهد که از قضا همین تشخیص او را در موقعیت مناسب برای تشخیص منافع آتی و دراز مدت و منافع عمومی طبقه قرار خواهد داد. اگر چنین نباشد، از کمونیسم نیز چیزی جز ماکیاولیسم مبتذل رایج در صحنه سیاست باقی نخواهد ماند. تفاوت تنها در پوسته کمونیستی و سوسیالیستی آن خواهد بود. این برای همه دوره ها لازم است. برای چنین دوره هایی از التهاب اما، بیش از پیش حیاتی است. در چنین دوره هایی است که وسوسه دستیابی به اهدافی آسان بهانه ای سهل الوصول برای زدن چوب حراج بر اصول به دست می دهد. چه چیز غیر از این می توانست و می تواند شور و شوق زائدالوصف این همه فعال چپ آته ایست و ماتریالیست را از شعار الله اکبر سبزیون توضیح دهد؟ به ویژه آن که نسل قدیم تر این چپ نشئه از حوادث، خود در سالهایی نه چندان دور مستقیما شاهد هجوم چماق بدستان حزب الله با همین شعار الله اکبر به صفوف تظاهرات زنان و کارگران و در هم شکستن مقاومت چپ دوران انقلاب بوده است. به همین دلیل است که در چنین دوره هایی این حساسیت بیش از پیش ضروری می شود.

اما این فقط یک روی سکه است. روی دیگری نیز هست. به همان اندازه که حساسیت به انحطاط سیاسی و واکنش نسبت بدان مهم است، به همان اندازه نیز دریافت و شناخت تلاشهای اصیلی که ورای موضعگیری سیاسی روزمره به پالایش اخلاق سیاسی در جامعه و به شکل دادن به هنجارهایی متفاوت و متکی بر خرد و تعقل یاری می رسانند نیز حائز اهمیت است. چنین تلاشهایی را، از هر سو که باشد، باید ارج نهاد. حتی از سوی مخالفین و دشمنان طبقاتی. مبارزه سیاسی با دشمن طبقاتی ناقض و نافی توجه به اخلاق سیاسی و روش مبارزان صفوف متقابل نیست. بر مبارزه سیاسی نیز باید همان موازینی را حاکم نمود که بر جنگ. همچنان که در جنگ نیز رعایت چنین موازینی خود موضوع مبارزه است. به آمبولانس حامل مجروحین جنگی نباید تعرض کرد و حرمت و جان اسیر جنگی را باید پاس داشت. بدون این
موازین، جنگها فقط میدان جنایات جمعی خواهند بود و جنگجویان نیز جنایتکارانی بیش نخواهند بود. و در جنگی که جنایت در آن بیش از اندازه است، باید که ارج آن کسانی را بیشتر حفظ کرد که بر رعایت این موازین بیشتر پای می فشارند. در مبارزات سیاسی امروز  ایران نیز همین است. چنین تلاشهایی را باید امروز نیز دید و به رسمیت شناخت. نظام نوین، جامعه انسانهای آزادی که در آن شکوفائی فرد شرط شکوفائی جامعه است، از دل همین نظام کهنه و پوسیده است که در می آید. انسان نوینی در کار نیست. همین انسانهای موجود در همین جامعه طبقاتی امروزند که باید بنای جامعه بی طبقه فردا را پی بریزند. اگر رذالتها و حقارتهای انسانهای امروز از جمله موانع فردای بنای جامعه سوسیالیستی اند، فضیلتهای انسانی امروز نیز به همان اندازه ماتریال لازم برای ساختن جامعه انسانی آینده اند. پس برای مبارزان آن جامعه آینده، برای طبقه کارگر کمونیست، این نیز مهم است که چه کسی امروز چگونه رفتار می کند. این را نیز باید دید و در روش برخورد به حساب آورد. و حوادث سه ماه گذشته از این رو نیز حاوی درسها و تجارب ارزنده ای هستند. «الاهیات شکنجه» و «هذیانهای بورژوازی» نمونه های بارزی از این دو گونه متفاوت کنش اجتماعی را به نمایش می گذارند.

 

محمد رضا نیکفر فیلسوفی است در سنت روشنگری کانتی با پس زمینه های سیاسی چپ. از نظر سیاسی نیکفر را باید امروز در رده جناح چپ سبزیون قلمداد کرد. نوشتجات سیاسی نیکفر در سه ماه گذشته نخست به خاطر حجمشان باعث تعجب شدند. فیلسوفی که چندان با ادبیات سیاسی میانه ای نداشت، در چند ماه گذشته شاید به اندازه بیش از چندین سال ادبیات سیاسی تولید کرده است. همین به اندازه کافی گویای تأثیر پذیری نیکفر از دراماتیک سیاسی تحولات در ایران است. نوشته های نیکفر، به ویژه آنها که تحت عنوان «در ایران چه میگذرد» انتشار یافتند، بی شک ادبیات سیاسی جامعه ایران را غنی تر کرده اند. در این نوشته ها تأثیر تأملات احساسی بر متن تأملات و مشاهداتی عمیق تر از جامعه ایران با گردشی آشکار در ادبیات خود نیکفر به سمت بهره گیری از واژگان و مفاهیم چپ – امری که خود او مدتها از آن پرهیز می کرد و گویی در هنگامه نبرد نیاز بدانها را یک بار دیگر ضروری تشخیص داد – به شیوه ای در خور تحسین عجین شده اند و تزئین شده با تمثیلهایی زیبا از عرصه ادبیات، نمونه های با ارزشی از ادبیات سیاسی را به نمایش گذاشته اند که خواندن آنها برای هر سوسیالیست و کمونیست جدی لازم است. تبیین نیکفر از جامعه ایران و به تبع آن از تحولات سیاسی چند ماه اخیر تبیینی است نادرست و مبتنی بر نگرشی غیر مارکسیستی. در مرکز تحلیل نیکفر تبیین متفاوت او از دولت و جامعه مدنی قرار دارد. برخلاف گذشته که تبیین جامعه مدنی در مرکز تحلیل نوشتجات نیکفر قرار داشتند و پهنه سیاست در حاشیه ظاهر می شد، نوشتجات جدید وی دولت و سیاست را به عنوان عرصه اصلی تحلیل برگزیده اند، بی آن که اصل تبیین دچار تغییر شود. پرداختن به این تحلیل ها فرصتی دیگر می طلبد و در چهارچوب بررسی نظریه های دولت قطعا باید جای مناسبی را به خود اختصاص دهند. بر مبنای همین تبیینهاست که نیکفر مقاله بغایت خواندنی «الاهیات شکنجه» را ارائه می کند. الاهیات شکنجه نیز مقاله ای روشنگرانه است و نه افشاگرانه. دقیقا به همین دلیل نیز هست که قویتر از بسیاری از مقالات افشاگرانه قادر به افشای ماهیت رژیم است. نیکفر این مقاله را در پاسخ به اعترافات دستگیرشدگان نگاشته است و به طرح این سؤال می پردازد که "چرا حقیقت حکومت اسلامی همواره در زندانها تجلی می یابد؟". پاسخ او نیز روشن است: "می‌خواهید حقیقت جمهوری اسلامی را درک کنید؟ به زندان بروید! زندان، غار حِرای جمهوری اسلامی است. فرشتگان امین، در آن کنج امن، حقیقت مقدسشان را بر شما آشکار می‌کنند." پاسخی که به همان اندازه  کوبنده است که نادرست. پرداختن به یک وجه از حیات رژیم اسلامی و تبیین آن به عنوان رژیم زندان و شکنجه و اعدام و خون، قطعا در مبارزه سیاسی توجیه و حقانیت خود را داراست. اما آنجا که پای تحلیل به میان می آید، چرا این و فقط این باید حقیقت حکومت اسلامی را آشکار سازد؟ چرا فقط اعترافات زندانی و «حقیقت بازجو» را باید حقیقت جمهوری اسلامی دانست؟ چرا اعترافات ناگفته دهها و صدها هزار همکار پنهان و آشکار حکومت اسلامی که به طور روزمره در حال تأئید این حکومتند حقیقت رژیم نیست؟ منظور نه همکاران امنیتی و پلیسی رژیم، بلکه همکاران اقتصادی آن است. همانها که سی سال به یمن همین رژیم توانسته اند به بهترین وجهی زندگی کنند، صدها هزار کارخانه دار و تاجر و دلالی که روز به روز بر بستر قوانین همین حکومت به «کار و زندگی» شان که چیزی غیر از زیستن با کار دیگران نیست مشغولند؟ دستگاه سرکوب جمهوری اسلامی دستگاهی مؤثر و پیچیده است. کارآیی این دستگاه اما فقط در مهارت سرکوبگران نیست. این کارآیی را بیش از آن باید در این واقعیت جست که از لجیسیتیک رو براهی برخوردار است. زیر آن چتر سرکوب و شکنجه و زندان، طبقه ای در نهایت امنیت به کشیدن عصاره طبقه ای دیگر مشغول است و همین نیز به سادگی باعث آن است که حتی در شدیدترین بحرانهای سیاسی نیز، روال جامعه به هم نمی ریزد. بدون این لجیستیک، جمهوری اسلامی مدتها پیش دود شده و به هوا رفته بود. چرا این حقیقت جمهوری
اسلامی نیست؟ چرا دستمزدهای یک سوم خط فقر حقیقت این رژیم نیست؟ چرا ۸۰ درصد اشتغال موقت حقیقت آن نیست؟ چرا کاخهای منطقه ۱ تهران حقیقت این رژیم نیست؟ چرا زندگی دو خطی دهها هزار سرمایه دار تولید کننده در ایران و مصرف کننده در کانادا حقیقت جمهوری اسلامی نیست؟ نه، نیکفر اشتباه می کند که فرشتگان امین حکومت را در کنج امن زندانها می جوید. این فرشتگان امین را به مراتب بیشتر باید در دالانهای وزارت اقتصاد و اتاق بازرگانی و انجمن های رنگ و وارنگ کارفرمایان و "کارآفرینان" جست. علاوه بر همه اینها، مگر نه این که نیکفر خود در مقالات «در ایران چه می گذرد» نوشته بود که تنها این داغ لعنت خوردگان، پرولتاریای در زنجیر، می توانند کار این رژیم را یکسره کنند؟ اگر اما حقیقت رژیم در زندانهای آن است، پس چگونه است که کسانی می توانند کار را یکسره کنند که ربطی به این حقیقت ندارند؟ اگر حقیقت رژیم در زندانهای آن است، پس سوژه شناخت و تغییر آن را نیز باید در همان زندانها جست. سوژه انقلاب نه آن داغ لعنت خوردگان، بلکه زندانیان سیاسی خواهند بود. نیکفر چنین نمی گوید، اما او در اینجا دیگر حرفی از داغ لعنت خوردگان به میان نمی آورد. او به تاریخ رجوع می دهد و به دینداران: «تاریخ، رو به پیش باز است و دین آن می‌شود که دینداران بخواهند. و دینداران این آزادی و حق را دارند که از دینشان چیز دیگری بسازند … کسی که بخواهد خدا را از زندانبانی باز دارد، باید او را از عرصه‌ی قدرت دور کند.

منطق معنوی سکولار جهان ما، دینداران را در برابر گزینه‌های بدیل معنویت یا ابتذال، و شکنجه‌گری یا اخلاق قرار می‌دهد. سکولاریسم، تحمیل اخلاق به دین است». و برای این کار نیازی به داغ لعنت خوردگان نیست. موسوی و گنجی و سروش کافی اند. نیکفر بیهوده نیست که سبز است.

این اما یک جنبه از مقاله «الاهیات شکنجه» است. جنبه دیگر آن و آنچه این مقاله را برجسته می کند، صرفنظر از کوبندگی افشاگرانه بحث آن در مقابل رژیم، نفس انتشار این مقاله و جهت حرکت آن است. نیکفر در اعترافات ابطحی و عطریانفر مداقه می کند و از دل این اعترافات با تیزبینی بازجو و نظام پشت آن را برملا می کند. تیغ انتقاد نیکفر بر گلوی عاملان قرار می گیرد و نه قربانیان. نیکفر ابطحی و عطریانفر را ملامت نمی کند، بازجو را به محاکمه می کشد: «جایی می‌رسد که زندانی دیگر نمی‌داند واقعیت چیست. فقط یک چیز وجود دارد و آن فشار بازجوست و این بازجو کسی است که قدرت آن را دارد که واقعیت را برهم زند و از نو بسازد». این واکنش نیکفر، حتی اگر از روی دلبستگی وی به جنبش سبز باشد، بیش از هر چیز تأکیدی است بر یک هنجار، گونه ای از رفتار و منش اجتماعی بر متن مبارزه سیاسی در چهارچوب یک رژیم سیاسی بسته و مختنق. نیکفر حتی اگر مخالف سرسخت سبزها نیز می بود، باید چنین برخورد می کرد. همچنان که مخالفین سرسختی از سبزها نیز در آغاز موج دستگیریها چنین برخورد کردند و در بیانیه ای نوشتند که «در هم شکستن شخصیت مخالفین سیاسی نشانه ای از هتک حرمت انسانی در کل جامعه است و در جامعه‌ای که حرمت انسانی در آن ارزشی نداشته باشد، مبارزه برای یک زندگی شرافتمندانه به مراتب دشوارتر خواهد بود … باید اعلام کرد که هر گونه اعترافی که از زندانیان به عمل می‌آید فاقد وجاهت حقوقی است» (بیانیه جمعی تحت عنوان «برای آزادی زندانیان سیاسی، علیه حاکمیت اختناق»). بدون حاکمیت این اخلاق سیاسی، هیچ سخنی از مبارزه رهائیبخش بر علیه نظام طبقاتی نمی تواند در میان باشد. برای کارگران کمونیست این باید به یک اصل تخطی ناپذیر بدل شود که هیچ گاه در جدال با حریف سیاسی به ابزاری که دشمن قدرتمندتر در اختیار می گذارند متوسل نشوند. نظام انسانی آینده را نمی توان با اخلاق سودگرایانه و کاسبکارانه بنا نهاد. «الاهیات شکنجه» دقیقا نمونه ای از رفتاری را نشان می دهد که باید به الگوی مسلط در مبارزه سیاسی بدل شود، به همان اندازه که «هذیانهای بورژوازی» خلاف آن را نشان می دهد.

«هذیانهای بورژوازی» را سهراب صبح نوشته است. سهراب صبح از صاحب قلمانی است که در سالهای اخیر بر پهنه سیاست ایران ظاهر شده است و گرچه بنا بر شواهد از قدیم در جنبش چپ حضور داشته است، در سالهای اخیر و بر بستری که جریان «اتحاد سوسیالیستی کارگری» فراهم نموده است، پا به میدان قلمی مبارزه سیاسی نهاده است. صبح به تأسی از جریان متبوعش خیزش سبزها را "مقاومت میلیونی توده های مردم در مقابل فاشیسم و رژیم کودتا" و قس علیهذا می داند و مطالبی که در مدت اخیر نوشته است نیز در همین راستاست. سهراب صبح نیز، همانند نیکفر اعترافات دادگاهی را آنچنان مهم تشخیص داده است که درباره اش بنویسد. اما محکومیت عاملان نزد او فقط در حاشیه و برای وارد شدن به متن است. نزد او عاملان هدف انتقاد نیستند، زمینه طرح انتقادند. سهراب صبح به محکوم کردن قربانی می نشیند. گو این که این قربانی خود زمانی از عاملان بوده است. صبح در اعترافات حجاریان پایان وبریسم در ایران را می جوید و می یابد: «صرفنظر از ضد انسانی بودن چنین دادگاه هایی و منافات تمام وجوه این نمایش ها با ابتدایی ترین حقوق مسلم – حتا – جنایتکاران حرفه یی، آنچه که در این میان به نظر من جالب رسید نفی م