منتظرم نگذار ( شعر )

gilani@f-gilani.com

www.f-gilani.com

هر چه قطره از موسیقی باقی مانده بود

در کتابی گرد آمد که ورق می خورد و می گریست

تو سرتاسر من بودی که سال ها ندیده بودمت

تو زادگاه من بودی

که حجابت ملال آور شده بود

و هر تازیانه ای که بر تنت می نشست

بغض کتاب را

در شهرها و خانه ها در گلو می شکست 

بی تو دیگر کسی نیست که صبح ها

در این خانه به گل ها دست بکشد

و از خاک گلدان بپرسد شب را چگونه سر کرده است 

وقتی تو پله ها را می شمردی

پنجره می ترسید که دیگر کسی بازش نکند

پرنده مانده بود که روی کدام درختی بنشیند

و با کدام شاخه ای بشکفد که صدایش

گل ها را بیدار کند 

چمدانت پر از من بود

دری که همیشه آرام باز می شد

به هیچ کلیدی پروانه ورود نمی داد

خانه می دانست که بدون تو این سقف می ریزد

دیوار می دانست که دیگر طاقت قاب ها را ندارد

نقاشی از دیوار پریده بود

و آن قاب بزرگ شکسته بود 

صبح فهمیده بود که اگرشب بنشیند

بدون تو دیگر از جا بر نمی خیزد 

با رفتن تو

نه دلی در خانه می لرزد

نه پرنده ای در خیابان پر می زند

اگر برنگردی

و نفس هایت را دوباره در زادگاه من نشوئی

بچه های مرا

دوباره در چهارراه ها به درخت می آویزند

و همسایه های مرا به گلوله می بندند 

پایت را دوباره به زمین بگذار

دوباره در خانه ی من شلوغ کن

که آزادی بتواند نفس بکشد

و دیوار پژمرده

دوباره زنده شود

که نقاشی های تو را به روی چشم بگذارد 

می شنوی ؟

زمزمه ی باد را می گویم

و لوله ی فریاد را می گویم

مرزها را از میان بردار یار پایدار

خودت را چنان به آفتاب بزن

که قفل این دروازه در هلهله ات بشکند

و خانه و خیابان را

دوباره گل سرخ پرکند

منتظرم نگذار

خانه منتظر موسیقی جوان است . 

مهر ماه ۱۳۸۸