تحولات جاری ایران و افق و چشم انداز آن (متن سخنرانی در شهر مونترال کانادا- ١٢ سپتامیر ٢٠٠٩)

حضار محترم من هم به نوبه خودم به همه شما خوش آمد می گویم.

قبل از ورود به بحث از برگزارکنندگان یادمان کشتار زندانیان سیاسی دهه شصت در ایران، در شهر مونترال کانادا، نهایت تشکر را دارم. ما مجبوریم و باید یاد و خاطره روزهای تاریخی، به ویژه قتل عام زندانیان سیاسی در دهه شصت را با برگزاری مراسم ها، تهیه فیلم ها، گزارشات، مقاله ها، کتاب ها و غیره در ذهن جامعه زنده نگه داریم تا روزی که با سرنگونی کلیت حکومت اسلامی، همه عاملان و آمران سرکوب و کشتار و بی حقوقی های مردم ایران، به طور علنی و با برخورداری از همه امکانات دفاع از خود، محاکمه شوند. هدف از این نوع محاکمات نه انتقام گیری، بلکه روشن شدن ابعاد و شیوه های جنایت و جلوگیری از ادامه آن هاست. حداقل خواست مردم ایران، نه تنها آزادی همه زندانیان سیاسی، بلکه برچیده شدن زندان های سیاسی در سراسر کشور نیز هست. هیچ انسانی نباید به دلیل باورها و فعالیت های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی اش تحت تعقیب و زندان و بازجویی قرار گیرد تا چه برسد به روش های وحشیانه شکنجه و تجاوز و کشتن و اعدام!

بحثى که من در این میزگرد دارم در رابطه با «تحولات جاری جامعه ایران و افق و چشم انداز آن» است. هر چند مردم به بهانه تقلب در انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری اسلامی به خیابان ها ریختند، اما این اعتراضات سریعا به یک جنبش اعتراضی میلیونی پیگیر و مداوم علیه حکومت اسلامی تبدیل شد، آن چنان تحولات پرشتابی را به وجود آورد که جهان را شگفت زده کرد. مهم تر از همه امید به رهایی و آزادی از اسارت حکومت اسلامی در جامعه، حالت عمومی به خود گرفت.

جامعه ما، فضای امروز را مدیون سی سال مبارزه بی امان کارگران، زنان، دانشجویان، روشنفکران و همه مردم تحت ستم و آزاده با هارترین حکومت سرمایه داری جهان می داند.

در واقع راه پیمایی های میلیونی مردم ایران در این سه ماه، اعتراضی ست به انباشته شدن همه بی حقوقی ها، فقر و نداری، سانسور و اختناق، آپارتاید جنسی، سرکوب و ترور، شکنجه و اعدام حکومت اسلامی در این سی سال است. راه پیمایی های عظیمی که از تاریکی شروع شده و تا رسیدن به روشنایی ادامه خواهد داشت.

می خواهم به این مساله مهم تاکید کنم که تحولات سه ماه اخیر ایران، چه اهمیتى برای مردم آزاده داشته و وظایف ما در قبال آن کدام است. طبقه کارگر ایران، در کجای این تحولات ایستاده و چه کار باید بکنیم تا از یک سو، آن را تقویت کنیم و از سوی دیگر، گام به گام خواست ها و مطالبات و شعارهای آن را رادیکال و اجتماعی تر کنیم.

در کم تر از سه ماه اعتراض و راهپیمایی، صدها نفر در خیابان ها و یا زندان ها جان باخته اند و هزاران نفر زخمی و دستگیر شده اند. نیروهای سرکوبگر از سپاه پاسداران، بسیج، نیروهای انتظامی و امنیتی، ضدشورش و لباس شخصی ها در خیابان ها مستقر شده اند. اما با این وجود اعتراضات اجتماعی به اشکال گوناگون ادامه دارد.

اجازه بدهید در این جا، از هزاران جان باخته راه آزادی یاد کنیم که در سی سال گذشته و به ویژه در تابستان ۶۷ در زندان ها توسط جانیان حکومت اسلامی قتل عام شدند.

امروز از هزاران دختر و پسر رزمنده که اکنون در زندان های حکومت اسلامی زیر شدیدترین فشارهار قرار دارند و شکنجه و آزار روزانه نصیب آن هاست، یاد کنیم. به این فرزندان جسور جامعه خود بیندیشیم و برای آزادی آن ها و همه زندانیان سیاسی با هر باوری بکوشیم و در همبستگی با آن ها، صدایشان را به گوش جهانیان برسانیم.

از زنانی یاد کنیم که به خاطر مبارزات برابری خواهانه خود، به زندان افتاده اند و مورد آزار و آسیب قرار گرفته اند.

کارگرانی را به یاد بیاوریم که برای احقاق حقوق اولیه اقتصادی، سیاسی و اجتماعی خود و هم طبقه ای هایشان، دچار سرکوب و زندان شده اند.

از مبارزان ملیت های تحت ستم و دربند یاد کنیم که برای به دست آوردن حقوق برابری خود و رهایی از مناسبات سلطه ای، گرفتار زندان و مرگ شده اند.

از دانشجویان آزادی خواه و برابری طلبی سخن بگوییم که در دفاع از حقوق همگانی مردم ایران برای یک زندگی انسانی، دربند و شکنجه به سر می برند.

در این جا از همه نویسندگان و هنرمندانی یاد کنیم که فقط به دلیل مبارزه با سانسور و به خاطر انتشار شعر و آثارشان که به کام سلطه گران خوش نیامده است، جان خود را بر سر آرمان و دفاع پیگیرشان از آزادی بیان و اندیشه و عدالت اجتماعی گداشته اند؛ یادی از شاعران و نویسندگان جسوری هم چون سعید سلطانپور، محمد مختاری، محمدجعفر پوینده و دیگران بکنیم.

حقیقتا وضعیت حاضر جامعه مان، مرا به یاد شعری از شاعر کمونیست، سعید سلطانپور می اندازد که انگار برای این وضعیت سروده است:

با کشورم چه رفته است که زندان ها

از شبنم و شقایق سرشارند (…)

بگو چگونه بسوزم

چگونه آتش قلبم را

به یاد آن همه خون شعله خیابانی

به یاد این همه گل های سرخ زندانی

به چار جانب این دشت خون برافروزم (…)

با این مقدمه، بحث خود را با خیزش اخیر جامعه مان ادامه می دهم.

* انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری اسلامی و تشدید دعوای دو جناح آن

حکومت اسلامى یک حکومت بورژوایى است. این حکومت، انقلاب ۵۷ را نیز براى تامین منافع بورژوازى به خاک و خون کشید. حکومت اسلامی در این سی سال، همه نیروهای سرکوبگر تا دندان مسلح خود را به جان و زندگی مردم انداخته و با سرکوب و کشتار دایمی مردم آزاده، جنبش کارگرى، جنبش زنان، جنبش دانشجویی و مبارزات دمکراتیک توده‌ هاى مردم حکومت خود را سر پا نگاه داشته است. این حکومت، هر روز میلیون ها دلار به جیب طبقه بورژوا در ایران و به طور کلى کارتل ها و تراست هاى صنعتى و مالى امپریالیستى در سطح جهان می ریزد. در منطقه و در جهان حامی عقب مانده ترین گرایشات و سایه سیاه ارتجاع اسلامی است. با این وجود این حکومت هنوز نتوانسته است موجودیت خود را در نزد سرمایه داری جهانی و دول امپریالیست تثبیت کند. روزى نیست که رسانه های بین المللی و این یا آن حزب پارلمانی و دولت و سیاستمدار سرشناس بورژوازى حکومت اسلامی را متزلزل نخواند. چرا که قبل از هر چیز حکم نابودى حکومت اسلامی را جوانان دختر و پسر، کارگران و مردم آزاده و انقلابى و توده‌هاى مردم محروم صادر کرده اند. خیزش اخیر مردم ایران و اعتراضات میلیونی آن ها در خیابان ها، بورژوازى را به تدارک براى جایگ
زینى حکومت خویش وادار کرده و نیروها و احزاب بورژوایى را براى ارائه آلترناتیو به میدان کشانده است.

بر خلاف تحلیل ها و تبلیغات بسیاری از رسانه های بین المللی، جریانات و سخن گویان بورژوازی در ایران و جهان، این اعتراضات و مبارزات جاری نه صرفا علیه تقلب در انتخابات و در حمایت از یک کاندید و جناحی از حکومت اسلامی، بلکه در واقع اعتراض و مبارزه کارگران، زنان، دانشجویان، جوانان و مردم محرومی است که به لحاظ اقتصادی، سیاسی و اجتماعی سی سال است مورد ستم و استثمار سرمایه داری و حکومت اسلامی قرار گرفته اند.

هر انسان روشن و آگاه به خوبی می داند که از همان آغاز به قدرت رسیدن حکومت اسلامی، مبارزات کارگران، زنان، دانش جویان، روشنفکران، و مردم تحت ستم برای تحقق خواست های آزادی خواهانه شان، که به خاطر آن ها حکومت پهلوی را سرنگون کرده بودند، به اشکال گوناگون به مبارزه بر حق خود علیه حکومت اسلامی، ادامه داده اند. و هم اکنون نیز مبارزه خود را با قدرت بیش تری به خیابان ها کشیده اند.

اما در طبقه بورژوازی ایران و حاکمیت آن، کشمکش و بحث بر سر تقلب های گسترده در دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری اسلامی، جناح های درونی آن را به یک تقابل خشن تری در برابر هم سوق داده است. رقابت دو جناح سرمایه داری در حکومت اسلامی، برای سازمان دهی اقتصاد و قدرت سیاسی در چارچوب حکومت اسلامی است. بنابراین، هر کدام از این جناح ها، به طور بنیادی و ریشه ای اختلافی با کلیت حکومت ستم گر و استثمارگر اسلامی ندارند.

این دو جناح درون حکومتی طرفدارانی در میان بورژوازی داخل کشور و هم سطح بین المللی دارد. به ویژه جناحی که اکنون به اپوزیسیون رسمی حکومت رانده شده است تلاش می کند رقابت ها و کشمکش خود را در چهارچوب «قانون اساسی»، بدون این که کلیت حکومت اسلامی آسیب ببیند پیش ببرد. رهبری این جناح از مردم می خواهد مبارزه خود را در چارچوب قانون و آرام و مسالمت آمیز پیش ببرند.

اگر جناح اصلاح طلب و میرحسین موسوی، به پیروزی می رسیدند در بهترین شرایط سیاست های اقتصادی دولت دهم را بر محور برنامه های اقتصادی و اجتماعی خود، هم چون نحوه خصوصی سازی ها نه به شیوه واگذاری صنایع به سپاه پاسداران و غیره، بلکه براساس قوانین سرمایه داری بازار آزاد، کم کردن قدرت نظامیان در عرصه اقتصاد کشور، بازسازی صنایع ورشکسته و تامین اشتغال، جلب سرمایه گذاری خارجی با تامین امنیت سرمایه، پیش گیری از رکود بیش تر و مهار تورم و گرانی، تعدیل سیاست خارجی و تنش زدایی، و هم چنین برنامه هایی نظیر کم کردن فشارهای امنیتی در خیابان ها بر مردم تحت عنوان «طرح های امنیتی» و «مبارزه با اراذل و اوباش» پیش می برد. این ها، سرتیترهای کلان سیاست گزاری هایی بود که میرحسین موسوی در برنامه اقتصادی و اجتماعی خود گنجانده بود و در طول دو ماه تبلیغات انتخابی خود با انتقاد از دولت احمدی نژاد به آن ها تاکید می ورزید.

در واقع اگر میرحسین موسوی به ریاست جمهوری می رسید در بهترین حالت نتیجه برنامه اقتصادی وی میتوانست به سودآوری کردن سرمایه و آغاز دوره جدیدی از انباشت سرمایه و سودآوری کردن سرمایه با جلب سرمایه های داخلی و خارجی یاری رساند. هم چنین شاید به لحاظ اجتماعی نیز کمی از فشارها کاسته می شد. اما در چنین شرایطی، پایه های اساسی حکومت اسلامی تغییر چندانی نمی کرد و بی حقوقی مردم ادامه می یافت و باز هم طبقه کارگر شدیدا استثمار می شد تا سود بیش تری نصیب سرمایه داری شود.

«موج سبز اسلامی»، در این مدت نشان داد که افق و چشم انداز آن از چارچوب حکومت اسلامی و قانون اساسی آن فراتر نمی رود. اکنون «سبز اسلامی»، سمبل جناح اصلاح طلب درون حکومت اسلامی است که در داخل و خارج کشور فعالیت دارد. این جناح مشغول پیاده کردن آن آلترناتیوی است که بتواند براساس نیازهای واقعی بورژوازی داخلی و جهانی حرکت کند تا شاید کل حکومت اسلامی را از بحران نجات دهد. تئوریسن ها و مبلغان و پرچمداران موج سبز، سعی دارند معضلات و مشکلات جامعه ایران را در جناح حاکم فعلی خلاصه کنند و از این طریق کل سیاست های خود را در جامعه گسترش دهند. اما موج سبز از موقعیت مناسبی برخوردار نیست.

زیرا از یک سو، جامعه تجربه جناح موسوم به «دوم خرداد» را دارد، یعنی هنگامی که جناح اصلاح طلب در اوج قدرت بود، تغییرات چندانی به بار نیاورد به حدی که حتی نتوانست جای پای خود را نیز در حاکمیت محکم کند. از سوی دیگر، به دلیل این که امروز بیش ترین چهره های سرشناس آن دستگیر و زندانی شده اند و به شیوه وحشیانه ای تحت فشار قرار گرفته اند، جناح اصلاح طلب را در بن بست سیاسی قرار داده است. آن توسعه اقتصادی و سیاسی که جناح اصلاح طلب از ۱۲ سال پیش آغاز کرده است پایه های اصلی خود را در راه خصوصی سازی، به عنوان راه حلی برای رهایی از بحران سرمایه داری بنا نهاده است که از رهبر تا دولت احمدی نژاد نیز همان را دنبال می کنند. اما هر کدام با راه و روش خود. مثلا تاکید موسوی این بود که دولت دخالتی در امور بانک ها نکند. واردات و صادرات طوری تنظیم شود که صنایع داخلی باین شکل گسترده ورشکسته نشود. نبابراین، اختلاف دو جناح درون حکومت اسلامی، نه بر سر تامین نیازهای مردم و احترام به حقوق و آزادی های شهروندان، بلکه بر سر رقابت اقتصادی و سیاسی شان بر سر تقسیم حاکمیت است.

اما این اختلافات و کمشکش های دو جناح هیات حاکم
ه، تصادفى یا تصنعى نیستند، بلکه کاملا منعکس کننده واقعیت ها و ماهیت دو جناح موجود در جامعه سرمایه داری ایران هستند. هر جناح بنا بر ماهیت خود، مکانى را در سیاست عمومى سرمایه داری داخلی و بین المللی در انباشت سرمایه و تامین امنیت آن دارند.

به این ترتیب، دو جناح هیات حاکمه، به دلیل ماهیت سرمایه داریشان در زمینه سرکوب جنبش کارگری، جنبش زنان، جنبش دانشجویی و دیگر جنبش ها و حرکت های آزادی خواهانه، اختلافی نداشته و منافع مشترک طبقاتی هم دارند. در حالى که جناح حاکم فعلی سیاست سرکوب همه جانبه را تنها راه بقاء بورژوازى و حکومت خود به شمار می آورد، جناح اصلاح طلب سیاست هاى بورژوا- لیبرالى را راه ضامن بقاء حاکمیت موجود بورژوازی در ایران می دانند. بنابراین،اساس اختلاف عمده جناح ها در حکومت اسلامى، بر سر محتواى آن نظمى است که بورژوازى در وهله اول بدان نیاز دارد. این نیاز به ناگزیر به اختلاف نظر بر سر شکل استقرار این نظم نیز دامن می زند.

طبیعى است که در این میان بخشى وسیعی از بورژوازى در بازارهای داخلى و بین المللی رغبت بیش تری به برنامه های اقتصادی موسوی نشان می دهند. این شیوه ‌تا حدودی ارگان های قدرت را بازسازى و نهادهاى دخالت مستقیم دولت در آن را تحکیم می بخشد. اما در دوره احمدی نژاد، بسیاری از سرمایه‌ داران از سرمایه گذاری های کلان سر باز زدند، حتی سرمایه های خود را از کشور خارج نمودند. در دوره اول چهار سال ریاست جمهوری احمدی نژاد، قشر وسیعى از باندهای مافیایی وابسته به حکومت، دلالان و واسطه ‌هاى بزرگ و به خصوص نظامیان در خرید و فروش مایحتاج عمومى  و عرصه صادرات و واردات که زمینه مساعدى براى سودآورى کلان می یابند و هم چنین زمیندارانى که از هرج و مرج اقتصادی براى غصب هر چه بیش تر اراضى استفاده می کنند، فعال تر بودند، نمونه‌ هایى از این گونه هرج و مرج اقتصادی هستند. اما هدف اصلی برنامه اقتصادی موسوی، پایان دادن به این هرج و مرج اقتصادی را مدنظر داشت. وی، بقاء حکومت اسلامی را نیز در تحقق این برنامه های خود می بیند.

براى بورژوازى ایران، ایجاد زمینه‌ هاى عینى اتخاذ شیوه‌ هاى لیبرالى در اقتصاد و سیاست، عموما و در حکومت اسلامی خصوصا، خواست سرمایه داری جهانی نیز است. در عصر حاضر لیبرالیسم، متکى بر استثمار وحشیانه کارگران و مردم محروم است.

دولت احمدی نژاد در چهار سال گذشته، که یک دولت افراطى دست راستى و با اتکاء به میلیتاریسم، رهبرى عملیات بورژوازى را در دست داشت، ناشی از نیاز مبرم بورژوازى بود اما اکنون به نظر می رسد چهار سال آینده ریاست جمهوری وی، حکومت اسلامی را با تلاطمات و چالش هاش متعدد اقتصادی، سیاسی و دیپلماتیک مواجه خواهد کرد.

به این ترتیب، آلترناتیوهای مختلفی براى کل وضعیت اجتماعى و سیاسى در جریان است که جناح اصلاح طلب درون حکومت اسلامی یکی از این آلترناتیوها، اما در عین حال در درجه نخست است. بنابراین، دیگر آلترناتیوها به ویژه آلترناتیو بورژوازى براى خروج از بحرانى که گریبان سرمایه‌ دارى جهانی و حکومت بورژوازى ایران را نیز فراگرفته است، هر آلترناتیوی هم باشد قطعا آلترناتیو کارگری و محرومان جامعه نیست. جناح حاکم حکومت اسلامى، خود فعالانه می کوشد تا با سرکوب و کشتار در فائق آمدن بر این بحران و سرکوب جنبش های اجتماعی، مقبولیت بقاء خود را به سرمایه داری جهانی و به دولت های بزرگ صنعتی گوشزد کند. اما یک واقعیت آشکار این است که جناح حاکم حکومت اسلامی جایى براى اطمینان خاطر دست کم براى بخش عظیمی از بورژوازى باقى نگذاشته است. در حال حاضر بخشی از بورژوازی داخلی و بین المللی و طیف توده -اکثریتی، جمهوری خواهان، لیبرال ها، نهضت آزادی، جبهه ملی و برخی از شخصیت های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی لیبرال و راست به دنبال سیاست های موج سبز به رهبری موسوی، کروبی و خاتمی افتاده اند که کاری هم با کارنامه سیاه آن ها در عرصه جنایت علیه بشریت ندارند.

تا این جا تحلیل ما از محورهای عمومی اختلافات درونى جناح های درونی هیات حاکمه روشن است.

* شرط ادامه و تعمیق اعتراضات جاری و وظیفه فعالین گرایش کمونیستی درون طبقه کارگر

اولین وظیفه عاجل فعالین کارگری کمونیستی، دامن زدن به تلاش گسترده و پیگیر برای ایجاد تشکل های کارگری محل کار و زیست کارگران و مردم محروم است. کمونیسمی که من به آن باور دارم از نوع روسی، چینی، آلبانی، تروتسکیستی و غیره نیست، بلکه کمونیسمی که مارکس و انگلس بنیان گذار آن است. کمونیسمی که علم رهایی بشر از ستم و استثمار سیستم سرمایه داری است.

متاسفانه طبقه کارگر ایران هنوز هم از تشکل هاى توده ‌اى و علنى خود محروم است. مهم ترین علل این محرومیت چیست؟ محرومیت تاریخى طبقه کارگر ایران از تشکل هاى توده‌ اى و علنی همیشه یکسان نبوده است. دوره‌ هائى در تاریخ جنبش کارگرى ایران نظیر دوران قبل از دیکتاتوری رضاخانى، دوران پس از جنگ دوم تا کودتاى ٢٨ مرداد ۱۳۳۲ و هم چنین در دوره انقلاب ۵٧، جامعه ما شاهد شکل گیرى تشکل هاى توده اى کارگران بوده است.

این اوضاع دلایل متعددى دارد که در سطوح مختلف می توان به آن ها پرداخت. برای مثال، نخست می توان به تغییر سریع بافت طبقه کارگر پس از اصلاحات ارضى دهه ۴٠ و ورود بخش عظیمى از جمعیت روستایى به عرصه کارمزدى در شهرها اشاره کرد که سطح خود‌آگاهى طبقاتى طبقه کارگر ایر
ان تاثیر به سزایی گذاشت. مساله دوم این که نسل جدید کارگران ایران همراه با رشد صنایع و تکنولوژى جدید و رشته هاى جدید تولیدى رشد کرد که سنت‌ هاى تشکیلاتى در این دهه ها چندان قوى و ماندگار نبود. زیرا طبقه کارگر جوانى پا به میدان گذاشت که بخش اعظم آن در سنت مبازره متحد و متشکل کارگرى آگاهی طبقاتی پیدا نکرده بودند. بنابراین، متاثر از تاریخچه مبارزات متشکل کارگرى نبودند. عامل مهم دیگر، وجود دائمى سرکوب و اختناق شدید سیاسى – امنیتی و حاکمیت دولت های سرکوبگر در ایران است که تنها در طول دوره هاى بسیار کوتاهی، از دامنه آن کاسته شده است. دست کم در یک قرن گذشته، تلاش هاى جنبش کارگرى در ایران براى خودسازماندهی و متحد شدن همواره با بی رحمانه ترین سرکوب پلیسى مواجه بوده و رهبران و فعالین جنبش کارگرى همواره تحت تعقیب پلیسی و شدیدترین پیگردها قرار داشته اند.

خیزش حاضر هر چند تجلی صف بندی مستقیم طبقه کارگر علیه سرمایه نیست، اما طبقه کارگر به این رویدادها بی تفاوت نبوده است. چرا که طبقه کارگر به عنوان یکی از طبقات اصلی جامعه، طبیعی ست که در همه مسایل اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی دخالت کند و به طور اثباتی آلترناتیو طبقاتی خود را در مقابل جامعه قرار دهد. اگر واقعا طبقه کارگر وارد کمکش ها و جدال های سیاسی و اجتماعی و اعتراضی جامعه نشود، هرگونه مبارزه مردم تحت ستم و آزادی خواه به انحراف کشیده می شود و آن ها همواره ابزار طبقات حاکم می شوند.

اصولا هنگامی که شکاف در حاکمیت و بخش های مختلف بورژوازی ایجاد می شود فرصتی به کارگران و مردم آزاده می دهد تا از این فرصت به نفع سیاست های خود بهره برداری کنند نه این که نظاره گر روند تحولات خود به خودی باشند. بنابراین، آن بخش از نیروهای چپ به ویژه در خارج کشور که به هر توجیهی متوسل می شوند تا از کنار این تحولات بگذرند تنها پاسیفیسم سیاسی خود را توجیه می کنند و یا آن بخش از نیروهای چپی که هر روز دم از پیروزی انقلاب می زنند بدون این که استراتژی آن انقلاب فرضی خود و نیروهای پیش برنده آن را روشن کند. بنابراین هیچ کدام از این نیروها به معنای واقعی ربط مستقیمی به سیاست ها و آرمان های کارگری کمونیستی ندارند. تا روزی که کارگران به عنوان یک طبقه خود را در سطح سراسر کشور متشکل و متحد نکنند و به مبارزه آگاهانه و هدفمندی دست نزنند، بحث از انقلاب اجتماعی توهمی بیش نیست.

علاوه بر اعتصابات جاری، میلیون ها بیکار نیروی قابل توجهی از معترضین خیابانی را تشکیل می دهند که در بسیج اعتراضات جاری نقش مهمی داشتند. بی جهت نیست که امروز کارشناسان بورژوازی از یک سو در رابطه با شورش «یقه آبی ها»، یعنی شورش کارگران هشدار می دهند و از سوی دیگر، نیروهای امینتی و انتظامی فعالین کارگری را تهدید و دستگیر می کنند. پس روشن است که مبارزه در خیابان و مبارزه در کارخانه و دانشگاه و مدرسه و محله و غیره تاثیر مستقمی بر روی همدیگر می گذارند و هیچ دیوار چینی قادر نیست آن ها را از هم جدا کند. اکنون اعتصابات کارگری در کارخانه های مختلف شدیدتر از گذشته در جریان است. حتی نمونه هایی از عقب نشینی سرمایه داران و مسئولین دولتی در مقابل اعتصابات و اعتراضات کارگران دیده می شود. نمونه آن را می توان در عقب نشینی کارفرمایان دولتی ذوب آهن اصفهان مشاهده کرد. مدت ها بود که کارگران ذوب آهن برای تحمیل مطالبات خود بر کارفرمایان مبارزه می کردند، به دنبال اعتراضات اخیر خیابانی، کارفرمایان اعلام کردند که بخشی از مطالبات کارگران پرداخت خواهد شد. این نمونه ها ترس بورژوازی و حکومت آن را از رشد و گسترش اعتصابات و اعتراضات کارگری نشان می دهد که تظاهرات و راه پیمایی های خیابانی را بیش از پیش اجتماعی تر و قدرتمندتر خواهد کرد.

بنظرم در شرایط موجود، یکی از مهم ترین اولویت سیاسی – اجتماعی که متناسب با شرایط امروز تحولات جامعه ما باشد تا به نحو موثری مبارزات روزمره را در کانال درستی هدایت کند به وجود آوردن شوراهای محلات است که در آن از کارگر شاغل تا بی کار، از دانشجو تا روزنامه نگار چپ و آزادی خواه، از دانش آموز تا معلم، از زن روشنفکر تا زن خانه دار، بالاخره از نسل دوران انقلاب ۵۷ تا نسلی که در این سی سال حاکمیت جمهوری اسلامی چشم به جهان گشوده و هرگز ذره ای از مزه آزادی را نیز نچشیده است در این شوراها دور هم جمع شوند؛ بحث و تبادل نظر کنند؛ جمعی تصمیم بگیرند و اهداف و برنامه های خود را جمعی نیز پیش ببرند. این شوراها نه در محافل مخفی و کنج خانه ها، بلکه در محلات و کارخانه و دانشگاه شکل می گیرد و در مدت کوتاهی نیز رهبری خود را پیدا می کند. شوراها در کارخانه ها و دانشگاه ها شکل می گیرد. رهبری و فعالین این شوراهای محلات هستند که در ارتباط دایم با همدیگر قرار می گیرند و در سطح شهر و کشور نیز مبارزات پراکنده را متحد و سراسری می کنند.

در چنین موقعیتی، مساله این است که طبقه کارگر با آلترناتیو خودش وارد صحنه سیاسی کشور شود که خواهان کسب قدرت سیاسی است. این در حالی ممکن است که طبقه کارگر مستقیما با تشکل هایش و بر اساس سیاست هایش به میدان آمده باشد، نه این که سازمان ها و احزابی به نام طبقه کارگر و به نیابت از طبقه حرف بزند و کارگران نیز به عنوان سیاهی لشکر پشت سر آن قرار گیرد. بنابراین این تفاوت اساسى در روش و منش سیاسی و نگرش به امر مبارزه طبقه کارگر به عنوان یکی از طبقات اصلی جامعه است. شکی نیست که رفرم و