لطفا سر لنین عمامه نگذارید !!

hoshyaresmaeil@yahoo.com    
 
نامه ایی از خانم ناهید همت آبادی در یکی از سایتهای مجاهدین خواندم . این مهم است که هر نوشته ایی در دنیای سیاست ، خطاب به چه کسی یا جریانی است . اما در این مورد مشخص برای من مهم نیست که نامه خطاب به چه کسی است ، بلکه مهم این است که این نامه از طرف چه کسی است .

نامه سرشار از عواطف و احساسات و انبوهی حرفای دیگر است ، و باز هم اصرار و اصرار …که اعتصاب غذای اعضای مجاهدین در پادگان عراقی به دستور رهبری نیست !!! این همه اصرار در هر نوشته ایی لازمه حفظ تعادل سیاسی رهبری مجاهدین در کشورهای غربی است ، حال به چه قیمتی …؟!.زیاد برای رهبری مجاهدین مهم نیست . اما برای عده ایی دیگر مهم است . خیلی مهم !

شما در هر نوشته ایی میتوانید راجع به فرد یا جریان مشخصی انبوهی خصلتها یا مثبتات دیگر بنویسید . اما نهایتا اگر جایگاه سیاسی آن فرد یا جریان را در نیم سطر بیان کنید آنوقت دیگر این افراد نیستند که دیده میشوند . خانم ناهید همت آبادی یک ایرانی در تبعید و مخالف رژیم ایران ، یک هنرمند ، یک شخصیت کهنه کار و…..خیلی چیزهای دیگر است . ولی نیم خط آخر این معرفی نامه مهم است و نیاز به کالبد شکافی دارد . خانم ناهید همت آبادی ، عضو شورای ملی ….مجاهین است و دو فرزندش هم اکنون جزو نیروهای زندانی در پادگان عراقی هستند !

از نظر سیاسی  ، از هر زاویه ایی که نگاه کنی این همان ارتجاع است و ارتجاع…..! بدون تعارف بوی گند میدهد با شکل و محتوایی غیر قابل انکار . چه فرقی میکند که این ارتجاع در فاکس نیوز صندلی داشته باشد یا در موسسات تحقیقاتی آمریکا مشغول " تحقیق " باشد و یا مثل آیت الله سروش در دانشگاههای آمریکا مشغول در انداختن طرحی نو در فلک سیاسی ، اجتماعی …نظم نوین جهانی باشد . خواه عمامه داشته باشد و یا نداشته باشد و عاشق رنگ سبزو رهبری آن ، واز خارج دستور دستگیری موسوی و کروبی را بدهند و آماده شوند برای تاجگذاری….!! ولی خب نشد ، درست است اطلاعات به فرمان آخوند عمل میکند ولی هر گردی که گردو نیست…..! حالا اگه سروش حکم دستگیری رو میداد یه چیزی …! طرف هر چی باشه خودش یه پا آیت الله ست . مخملباف و سازگارا و نوریزاده که هنوز با شبکلاه میچرخن !

یک قرن پیش نیست که تشخیص یک آخوند فقط منوط به داشتن عبا و عمامه باشد ! قرن ۲۱ است و آن نسلی که ندا سمبل آن بود میفهمد چه خبر است . کافی ست لب باز کنی وبا ۵ تا دکترا بگویی " اسلام سکولاریستی…..یا اسلام بردبار….ویا اسلامی دیگر !!" نسل امروز بینی خودش را میگیرد و از بوی گندش فرار میکند ، چون بوی گند میدهد . یک بوی گند تاریخی که ماهیتا هیچ توانی در تغییر ندارد . این همان ارتجاع است و ارتجاع….!

دعوا یا جنگ شاخه های مختلف ارتجاعی با هم ربطی به مبارزه و آزادیخواهی مردم ایران ندارد . همسویی با هر شاخه ایی از ارتجاع را با هیچ توجیهی نمیشود معقول و منطقی نشان داد . زمانی و در جریان جنگ جهانی ، لنین گفته بود که این جنگ جهانی هیچ مشروعیت مردمی ندارد و دعوایی بین قدرتهای جهانی بر سر سهم بیشتر است اگر کسانی خودشان را سوسیالیست میدانند و فکر میکنند این جنگ ماهیت مردمی دارد و میخواهند در آن شرکت کنند ، بهتر است این پیراهن سوسیالیستی را از تنشان درآورند و آتش بزنند !

هر کس آزاد است در صحنه سیاسی هر موضعی داشته باشد . اما لطفا همسویی با ارتجاع را به مبارزه نچسبانید و سر لنین را هم عمامه نگذارید !

یک صیاد در کوه و جنگل و دشت شکار میکند . ماهیگیر از دریا ماهی میگیرد . شکار در جنگل و صید در دریا منطقی ست . اما این همه داستان نیست .

ممکن را به ممکن رساندن کار هر انسانی میتواند باشد و گاو نر هم نمیخواهد . رهبران تاریخی معمولا خیز بر میدارند تا ناممکنی را ممکن کنند . این کار هر کس نیست و قابل درک است . اما خیلی ناجوانمردانه و احمقانه است که رهبری بعد از ۲ دهه انحراف و خرابکاری برای خراب نشدن چهره معصوم و امام گونه خودش و قبیله اش ، همه چیز را به لجن بکشد و هر سرنوشت شومی را برای دیگران بخواهد …. و هر مزخرفی را که لایق خدا و پیامبر و قرآن و خودش است را به دیگران نسبت دهد ……به کجا چنین شتابان ؟! 
 

این لینک مربوط به نامه خانم ناهید همت آبادی است که حرفای مجاهدین را زده ، که خواندنی ست .

http://www.pasargadcity.com/index.php?option=com_content&task=view&id=1945&Itemid=27   
 
 

و این هم جا به جا کردن کمتر از ۵۰ کلمه در متن این نامه از طرف من و با اجازه خودم است . گفته بودم که پای شعار دادن در میان باشد شما بازنده هستید .

اشاره ای به این حدیث …. ناهید همت آبادی       

نگارش یافته توسط ناهید همت آبادی    

۱۶ شهریور ۱۳۸۸ ساعت ۰۸:۳۳ 

آن روز وقت فلق، در قلب الاسد داغ بیابان، در هنگامه حمله هاری و هجوم جنون آسای خون آشام ترین کفتاران و گرازها بر شادابی و سرسبزی انبوه باغ ”سیاووشان “ ، ایکاش که من نیز با همین اندک توان خودآنجا بودم تا تنهای خونچکان و بدنهای مجروح هزاران شقایق زخمی را با اشگ چشم بشویم و با تکه پاره های جا مانده از قلب هزار پاره مجروحم مرهمی بر آنها بگذارم یا اگر حتی لحظه ای کوتاه هم که شده، اندوه و درد بی حکایت دل و بغض کز کرده توی گلویم را قطره قطره گریه کنم شاید آن وقت می توانستم آسان تر ببینم، دستگیرم شود و درک کنم چگونه پس از آن که سالهای سال با صد هزار داغ و درفش و دشنه و دار، داس و تبر یا گلوله های سربی سوزان، جان و تنشان را زخم آجین کرده یا بر تیرکهای دار آویخته اند، از پیکرهای شریف شرقی خویش پلی می سازند تا آن سوی تحمل و توان انسان تا حیثیت آرمانی و مریمی