… تو و دوستان ات از بچگی زن پا به سن گذاشته ای؟! را در محله تان می دیدی که مثل کوه ساکت است و مثل ابر پاییزی، غمگین و سیاهپوش. اما او هیچگاه نبارید تا تو داستان ِ راستان اش را بدانی.
«پروانه» را بارها دیده ای و از کنارش گذشته ای؛ مثل ِ یک غریبه. کاری که پدران و مادران ات کردند و با این کارشان او را آتش زدند. ادامهی خواندن