برف، ای برف سفید و نرم!
که از دردهای ساکنین زمین بی خبری ادامهی خواندن
بایگانی دسته: ناهيد وفايى
عشق و آزادى / ناهید وفائى
انسان ها عشق و آمال خود را
با هزاران زبان زمزمه می کنند
با هزاران زبان می خوانند
با هزاران زبان فریاد می زنند ادامهی خواندن
عشق و آزادی / ناهید وفائی
زمین برای بقا درخت را صدا زد
و درخت خورشید را
پرنده برای بقا آسمان را ادامهی خواندن
مدرسه ی مبارزه!
مدرسه ی مبارزه!
تنها مدرسه ای که ثبت نام نمی خواهد اما بیشترین دانش آموزان را دارد.
تنها مدرسه ای که کسی را به شرکت در امتحان اتش دعوت نمیکند، اما بیشترین داوطلب ها را دارد. ادامهی خواندن
شعری برای کارگر / ناهید وفائی
می بینم
که از طلوع ستاره گان
سیاهی کم رنگ ادامهی خواندن
منِ تهی از من! / ناهید وفائى
منِ تهی از من!
انسان قرن بیست و یکم ام
من هر روز برای کار به بازار می روم ادامهی خواندن
یادی از رفیق جانباخته شریف یعقوبی ( شریف بیساران).
در جریان شش سالی که در تشکیلات علنی کومه له بودم شاهد جان باختن بسیاری از رفقای عزیزم بودم. اما مرگ چند نفر از آنها همچنان و با گذشت سال های سال هنوز هم که هنوز است بر قلبم سنگینی می کند و گذشت زمان نتوانسته از حسرت و درد از دست دادن آن عزیزان بکاهد. یکی از آن عزیزان رفیق شریف یعقوبی است. ادامهی خواندن
همسایه ها(خاطره)
کا توفیق و تفاله ی چای!
کلاس سوم دبستان بودم که به خانه ی جدیدی نقل مکان کردیم، خانه ی دربستی که دو اتاق بزرگ با حیاتی بزرگ با یک درخت مو و یکی دو درخت دیگر داشت. در قسمت جنوبی حیاط، خانه ی بسیار کوچکی بود که خانه ی «ژیر ماله*» بود و خانواده ای هفت نفره، زن و مردی جوان با پنج بچه که بزرگترینشون یازده ساله و کوچکترنشون هنوز یک ساله نشده بود، زندگی می کردن. ادامهی خواندن
هرگز از من نپرسید که کجایی هستم! / ناهید وفائی
هرگز از من نپرسید که کجایی هستم!
من که دلم می خواهد
در دستان کودکان گرسنه ی آفریقایی ادامهی خواندن
دلم آوازی می خواهد!
دلم آوازی می خواهد
آوازی که از
چشمان بادامی
لب های غنچه ای ادامهی خواندن