دبستان وفائی!

دبستان وفائی!
هنوزم که هنوز است صدای جیغ کشیدن و بالا و پائین پریدن هم کلاسی مان و تمنای اش برای رهایی از پستوی تاریک در گوش هایم طنین افکنده است: «خانم، تو رو خدا در رو باز کن، خانم من از تاریکی می ترسم. خانم نذار جن منو بخوره. خانم من خیلی از جن می ترسم». و صدای باز کردن در از طرف خانم معلم که با لگد و خط کش چوبی به جان او می افتاد و از او می خواست که جیغ نکشد و مزاحم کلاس نشود. ادامه‌ی خواندن