زنده باد اول ماه مه!
کارگر آگاه! ادامهی خواندن
زنده باد اول ماه مه!
کارگر آگاه! ادامهی خواندن
به هر جای این خاورمیانه پا گذاشتم
زنانی را دیدم
که همه چیز شان زود رس بود
زخم های روی قلب شان
چین های روی پوست استخوان شان ادامهی خواندن
آزادی!
من تو را به اندازه ی ِ هوشیاری بیمار، بعد از کما
اولین لبخند طفلی شیر خوار
آخرین کلام رفیقی اعدامی
دوست دارم ادامهی خواندن
مردان قبیله ی ناموس
همه چیز را بین زنان و مردان قبیله قسمت کردند
زن را سهم مرد ادامهی خواندن
من این صحنه را بارها به خواب دیده ام
من این صحنه را بارها با چشمان بیدار به خواب دیده ام
صحنه ی مراسم اعدام را می گویم ادامهی خواندن
دبستان وفائی!
هنوزم که هنوز است صدای جیغ کشیدن و بالا و پائین پریدن هم کلاسی مان و تمنای اش برای رهایی از پستوی تاریک در گوش هایم طنین افکنده است: «خانم، تو رو خدا در رو باز کن، خانم من از تاریکی می ترسم. خانم نذار جن منو بخوره. خانم من خیلی از جن می ترسم». و صدای باز کردن در از طرف خانم معلم که با لگد و خط کش چوبی به جان او می افتاد و از او می خواست که جیغ نکشد و مزاحم کلاس نشود. ادامهی خواندن
بر پاهای خود
ایستادم
لرزان تر از آهویی نوپا
در بیابانی که جز لغزیدن بر شن های لغزان
و لرزیدن از وزش باد های شدید مخالف
خبر از هیچ اتفاق دیگری نبود ادامهی خواندن
طنز و شوخی
آخرین نامه های لیلی و مجنون به یکدیگر! ادامهی خواندن
همسایه ها
مهوش و مریم خانم! ادامهی خواندن
قاصدک خوش خبر
شیشه ای شکسته ام ادامهی خواندن