صبح را از قفس آزاد کنیم

جنگلهائی سر سبز با درختانی تنومند
آسمانی صاف به رنگ آبی شفاف
گلزارهائی با پروانه هائی به رنگهای رنگین کمان
جویباری که از آن جاریست آبی پاک و روان
مردمانی هر کس به نوعی دست در کار
کودکانی یا در حال یاد گیری در مدارس ادامه‌ی خواندن

مرده پرستی

در یکی از محلات شهر سنندج مردی زندگی می کرد با اسم عبدالله. البته این اسمی بود که در شناسنامه او درج شده بود. از آنجا که او یک پایش کوتاه تر از پای دیگرش بود و به همین دلیل می لنگید، زبانش می گرفت، سر تاس بود و به نسبت اندازه صورتش گوشهای  بزرگی داشت،  چشمانش حالتی انحرافی داشت بود، هم قد یک بچه هشت ساله بود و بر سراذیت و آزاری که از طرف بچه ها و برخی از مردم در محلات مختلف نسبت به او انجام می گرفت عصبانی شده بود، در هر محله ای که اولین علائم رفتار و یا حرکتی را از او دیده بودند به او لقبی داده بودند. در محله ای به  عبه*  لنگ مشهور بود، در محله ای دیگر به عبه لال و یا عبه دیوانه، عبه  آینه مینی بوس  و خلاصه به این ترتیب مردم  لقبهای مختلف دلخواه خود را به او داده بودند. شغل عبه تخمه فروشی بود. او از یکی از مغازه های شهر تخمه می خرید و روی یک سینی بزرگ گرد بر روی سرش می گذاشت و برای فروش تخمه  به محلات مختلف می رفت. او با صدای بلند در حالی که زبانش میگرفت و نمی توانست کلمات را درست تلفظ کند، داد می زد: ادامه‌ی خواندن

زن و زیبائی

در جوامع پیشرفته غربی که در آن زنان از لحاظ برابری با مردان به نسبت جوامع کاملا مرد سالار وضعیت بهتری دارند و در  جوامع مردسالار،  زنان با این تفکر رشد می کنند که هر چه جوانتر و زیباتر باشند با ارزش ترند. آنها ارزش خود را با معیارهای حاکم بر جامعه محک میزنند و مطابق با نرم های اینگونه جوامع عمل می کنند. بنا بر این زن یاد می گیرد که برای اینکه مورد توجه قرار گیرد باید زیبا و جوان  باشد. در غیر این صورت اینگونه جوامع ظاهر آنان را نمی پذیرند. ادامه‌ی خواندن

بچه ها، مقنعه ها رو پرت کنید! ( داستان )

تقریبا دو هفته از بازگشایی مدرسه می گذشت.  با وجود اینکه بچه ها از این مسئله خوشحال بودند، نگرانی عظیمی همچون  ابری سیاه بر آنها سایه افکنده بود. و آن هم سایه حجاب اجباری بود. اینکه آنها می بایست از این به بعد از  مقنعه استفاده کنند برای بسیاری از آنها به مثابه زنده بگور شدن بود. بچه ها در این دو هفته در دسته های کوچک و بزرگ جمع می شدند و بر سر چگونگی  برخورد به این مسئله با هم به به بحث و تبادل نظر می پرداختند. طبق معمول نظرات بسیار مختلف بود. بعضی از دخترها می گفتند که اگر مجبور به استفاده از مقنعه شوند ترک تحطیل خواهند کرد. عده ای دیگر می گفتند که به مدرسه نخواهند آمد و به صورت متفرقه در امتحانات شرکت خواهند کرد. عده ای می گفتند که در اعتراض به این مسئله  بهتر است اعتصاب کنند و عده ای هم می گفتند که اشکالی ندارد در محیط مدرسه مقنعه به سر کنند و به محض خارج شدن از مدرسه آن را بیرون بیاورند. به دلیل تنوع نظرات معمولا بحثها بعضی اوقات به دعوا و مرافعه هم می رسید. ادامه‌ی خواندن

دردهای مرا فریاد کن ( ‎به مناسبت ٢۵ نوامبر روز جهانی مبارزه‌ علیه‌ خشونت بر زنان )

دردهای مرا فریاد کن
چه جرم بزرگی مرتکب شدم
آن دم که با نیمه خود جفت شدم
و شتابان راهی دروازه حیات شدم
و خود ندانسته، زن شدم ادامه‌ی خواندن