تقدیم به زندانیان سیاسی
هان ای دشمن سوداگر مرگ!
به گمانت می توانی اندیشه و آرزوهای مرا فتح کنی ادامهی خواندن
بایگانی دسته: ناهيد وفايى
دو رهگذر
دو رهگذر
به هم می رسیم
در پیچ وتاب راههای گوناگون
خسته از کار روزانه
همچون ماشینهای کهنهِ از کار افتاده ادامهی خواندن
شهر دروغ گویان
شهری بود که مردمان آن از صبح که بیدار میشدند و تا وقتی که می خواستند بخوابند به یکدیگر دروغ می گفتند. هیچ کس هم برایش مهم نبود که خودش دروغ می گوید و یا اینکه باید پای دروغهای هم صحبتیهایش بنشیند و دروغ بشنود. ادامهی خواندن
هوای شهرِ آشفته مملو از غبارِ درد اعدام جوانان بود
باز در میدان شهر جوخه هایِ اعدام بر پا بود
رهگذر پرسید: ادامهی خواندن
آتشفشانی باید
فوران کرده از قلبهائی پر درد و ملتهب
و زلزله ای
از اراده مردمان خشمگین
دستانی در هم گره کرده ادامهی خواندن
داستان کوتاه. مردمان خوب شهرم
داستانی که در زیرمی خوانید واقعی است و در مورد زندگی انسانی شریف در شهر سنندج است که چند سال قبل در گذشت. به دلیل مسائل امنیتی نام تمام شخصیتها را عوض کرده ام.
یاد و خاطره تمام معلمهای عزیزم، این قهرمانان بی نام و نشان گرامی باد. ادامهی خواندن
به همین ساده گی
سالها قبل در روستای حاصلخیزی مردمانی زندگی می کردند. ارباب روستا مردی بسیار ظالم بود به اسم مراد. مراد جز اولین کسانی بود که به آن روستا آمده بود. او دربهترین نقطه آن روستا خانه ای برای خودش و برادرانش ساخته بود و بقیه زمینهای روستا را بین مردمانی که در اثر قحطی یا جنگ و بیخانمانی راهشان به آنجا افتاده بود تقسیم کرده بود. البته در ازای زمینی که به هر کس می داد از آنها می خواست که نیمی از محصولات زمین را به او بدهند. مردم هم که اکثرا بعد از روزها و ماهها خستگی و گرسنگی به آنجا می رسیدند هر چه او می گفت قبول می کردند و در زمینی که به آنها می داد خانه ای محقر می ساختند و مشغول به کار می شدند و نیمی از محصولات زمین را به او می دادند. ادامهی خواندن
طنز
جواب «حاج مومن» به مردم در رابطه با حادثه آتش سوزی شین آباد.
آی ملت، از چه رو اینگونه غوغا می کنید ادامهی خواندن
برای کودکان شین آباد
بنویسید
بنویسید بر خاکستر آن کلاس مدفون شده بنویسید
« آ » مثل آتش گرفتن، آه کشیدن، با هزاران آرزو ادامهی خواندن
سوسیالیزم زنده است
ای رفیق کارگر
تو هرگز باور نکن
وقتی که می گویند سوسیالیزم مرده است ادامهی خواندن