پنج شنبه ٢۴ / ٢ / ١٣۶۶

امروز در واژه هستیم و بعد از بیدارى و براى خوردن صبحانه به مقر گردان ٣١ بوکان رفتیم .بعد از صبحانه به تمیز کردن اسلحه هایمان پرداختیم و براى اطمینان در کمى پایینتر از این اردوگاه سلاحهایمان را آزمایش کردیم .طرفهاى ظهر کمال ( رضا نژاد ) و دکتر خالد پیش ما آمدند و بعد از اتمام کارهایمان براى نهار دوباره به مقر رفتیم . همان روز بعد از نهار آماده رفتن به مرز شدیم و یکى از دوستانم موسى ماموخ براى خداحافظى به دیدنم آمد (*١*).بعد از خداحافظى با موسى همه به مقر رفتیم براى جلسه . ادامه‌ی خواندن

چهارشنبه ٢٣ / ٢ / ١٣۶۶

امروز واحد ما که اکنون جزٸى از گردان ٢۴ مهاباد است از شهر رانیه به سوى یکى دیگر از اوردوگاههاى کومه له حرکت کردیم . این اوردوگاه در ده کوچکى به اسم ” واژه” قرار داشت . طرفهاى ظهر به واژه رسیدیم . رفقاى گردان ٣١ بوکان در این اردوگاه بودند و ما نهار را در مقر گردان خوردیم . تا شب آنجا بودیم و با دوستان خود که مدتها بود ندیده بودیم به صحبت و شوخى گذراندیم . شب بعد از شام همه باهم مسابقه فوتبال بین آلمان و هلند را نگاه کردیم . بعد از دیدن مسابقه براى استراحت و خواب به مقر گردان سردشت رفتیم ٬ قبل از خواب با رحمان یکدست تخته بازى کردیم و بعد از کمى شوخى خوابیدیم.

در مورد این خاطرات

در مورد این خاطرات
اسم من خالد ظاهرى است . سال ١٣۴۵ در آبادى کوچکى به اسم ” سورازه ” در نزدیکى سنندج متولد شدم . اگر اشتباه نکنم در سال ١٣۴٩ به شهر سنندج نقل مکان کردیم . در خیابان ٢۵ شهریور و در سه راه شیخان ساکن شدیم. دوران مدرسه را در همین شهر بودم . در سال ١٣۵٧ و در دوران انقلاب من هنوز با سیاست آشنایى نداشتم و اصلا نمیدانستم سیاست خوردنى است یا نوشیدنى . با درست شدن بنکه ها در محلات سنندج و شرکت در جلسات هفتگى گروهاى چپى در محلات کم کم با واژه هاى سوسیالیزم و کمونیزم آشنا شدم . ادامه‌ی خواندن