نه
شکی ندارم
که برق نگاهت آشنا ست
و باید جائی دیده باشم اَت
بایگانی دسته: عباس سماکار
زبان سرخ تو ( شعر )
عباس سماکار
برای بچه های خیابان
زبان سرخ تو
احتمالاَ باید همین حرف ها را زده باشی
که این طور باد در گوش هایت می پیچد
و از درد و سوزِ باطوم و گاز اشک آور و شکنجه بی تابی
دستگیری ( شعر )
برای ترانه موسوی
دختری که ندانسته سبز پوشیده بود
دستگیری
هرکه را می گیرند
اول شکنجه اش می کنند
بعد تجاوز
و آخر سر اگر زنده بماند
نام نشان و اتهامش را از او می پرسند
مادران میدان ( شعر )
کلامی از آتش
و طلای مذاب خونی که لبانت را خیس می¬کند
بازتاب زلال اشکی ست
که بی¬شتاب فرود می¬آید
تا دلاوری¬ها و به خون خفتنت را
در پیشگاه مردم جهان شهادت دهد