شعرهای پنهان من

شعرهائی دارم که می ترسم بگویم شان
شعرهائی که شب های دیرهنگام
انگشت به شانه ام می زنند و از خواب بیدارم می کنند
شعرهائی که چنان به دلم چنگ می زنند
که «کالبد بی جان کلمه به درد می آید» ادامه‌ی خواندن