|
" طناب " پدرم کتان بود درازنای تاریخ را آرزو مرا این بود آرزو مرا این بود آرزو مرا این بود نمی خواستم ، نمی خواهم بمیرانم . خدا را در میان ، آدم ها روزبه فاطمی |
بایگانی دسته: شعر
«هَم، هَمه، هَمهَمه» ( ر.رخشانى )
پرسیدم:
«این راز را
بی پایان بارانی ست
یا تَراوُشِ دریا،
که این چُنین
وَرایِ بَهمَنی،
پِنهان می شود؟»
«شراب» ( ر.رخشانى )
از آن شب که یاد
در بی¬خودی گذشت،
تا این شامِ بی¬قرار،
گویی که شِعرهای خویش بوده¬ام،
رازهایِ این َفرار
در کوچِِ واژه¬ها.
من ، برتولت برشت
براى فاجعەى فلسطین ( ر.رخشانى )
"رویای خنده"
«آه، ای حُضورِ پیر» ( ر.رخشانی )
به همگی آنها که حضورشان در زندگی ام، پندارم را پُر بار تر کرد و می کند.
”گاهسَنج“ ( ر.رخشانی )
تفدیم به فرزندان فاطهه حفیفت پژوه ( تارا . ش )
شماها را صدا کردند تا شناسنامه هایتان را همراه ببرید
گفتند که میخواهند برای آخرین بار مادرتان را اعدام کنند!
شناسنامه تان را تحویل بدهید
جلوه زیبائی فردا ! ( از: آذرخش )
سه رباعی ( از :آذرخش )
اراذل واشرار!
شیخان، همه کینه توز و بدکردارند
وحشی صفت و ستمگر و خونخوارند
در مکر و فریب و حیله، رسوای جهان
بد نام ترین اراذل و اشرارند