کوتاه. مختصر. همین

کوتاه. مختصر. همین
سال ۱۳۶۴ درست چند ماه پس از گرفتن دیپلم دبیرستان، دانشگاه قبول شدم. دانشکده ی ما (علوم اجتماعی) در میدان بهارستان، جنب سازمان برنامه و بودجه بود که حالا به گیشا منتقل شده و آن دانشکده که عمارتش بسیار قدیمی و تاریخی است، تبدیل به موزه ی مردمشناسی شده بود که الان خبر ندارم سرنوشتش چه شده….
بهرحال سال ۱۳۶۴ اولین موضوعی که در دانشگاه محکم زد توی ذوقم همانا ممنوعیت پوشیدن شلوار جین و جوراب سفید بود. دانشجویان اعم از دختر و پسر، حق نداشتند شلوار جین بپوشند، حال آنکه سیگار کشیدن هیچ ممنوعیتی نداشت ! ادامه‌ی خواندن

زندایی بچه دار نمی شد اما وجودش پر از عشق بود

از دیروز آنقدر هیجانزده ام که واقعاً نمی دانم چگونه احساسم را بیان کنم. و آیا اصلاً هیچ نیازی به بیان احساس هست یا نه؟… با خودم فکر می کنم که بله! نیاز دارم احساسم را بنویسم. اما چون شما نمی دانید ماجرا از چه قرارست، اول بایستی خلاصه ای از گذشته را برایتان تعریف کنم: ادامه‌ی خواندن

«رزیتا» در ترکیه! قسمت هشتم

با سپاس از خانم گیتی نوین بخاطر نقاشی های بسیار زیبایشان

 

«ساواش پاشا» این خواننده ی مردمی و آزادیخواه، ترانه ی تازه ای خوانده و ضبط کرده بود که شعر ِ آن از سروده های خودش بود. شعری که چند خط اولش را دو سال پیش نوشته بود اما همانطور نیمه کاره، لابلای کاغذهایش خاک می خورد. حتی ماهها پیش یکروز ِ تعطیل که پشت کامپیوترش نشست و شروع کرد به تایپ  و مرتب کردن ِ دستنوشته های کامل شده یا ناقصش؛ آن سروده را در کامپیوتر تایپ نکرد و همانگونه «ناتمام» و تایپ نشده، روی میز باقی اش گذاشت. اما پس از آشنایی با رزیتا،  با الهام از عشق متقابل و درک عمیق دنیای درونی و عاطفی دو دلداده، و با شناخت بیشتر از عواطفی که می توانند موجب دگرگونی های فکری و در نتیجه باعث سقوط یا اعتلای فرد شوند، بلافاصله پس از سرودن شعر ِ «آی کیز آی اینجه دوشونجه لی»، به یاد کار نیمه تمامش افتاد. به سراغ سروده اش رفت و بعد از دوسال آنرا به پایان رساند. آنقدر سلیس و شیوا و پر احساس و آنقدر قوی و محکم و رسا که وقتی مدیر کارهای هنری اش و همچنین دوستان ترانه سرا و آهنگساز و تنظیم کننده اش آن سروده را خواندند، همگی با قاطعیت گفتند که: «این ترانه از شاهکارهای ساواش است و «تاریخی» خواهدشد»! ادامه‌ی خواندن

«رزیتا» در ترکیه! قسمت ششم

با سپاس و تشکر از خانم گیتی نوین بخاطر نقاشی های زیبا و پر احساس شان

آنروز صبح سر میز صبحانه،  گونش و اورهان داشتند روزنامه های مختلف را نگاه می کردند. روی صفحه ی اول بیشتر روزنامه های صبح ترکیه، عکسی از عسل بود با این جملات از او: «زندگی با من سنگدل بود، من هم با خیلی ها  سنگدلی کردم؛ زندگی به من رحم نکرد، من هم به خیلی ها رحم نکردم؛ زندگی، مرا بازیچه کرد، من هم خیلی ها را بازیچه کردم؛ من فرزند یک اعدامی ام! ثمره ی فقر و فلاکت فرهنگی و اقتصادی کشورم هستم»! ادامه‌ی خواندن

«رزیتا» در ترکیه! قسمت سوم

«آفرین!… آفرین!… درود !…. آی لاو یو ترکیه» !

این صدای رزیتا بود که البته شنیده نمی شد مگراینکه کسی خیلی نزدیکش باشد، و گوش های تیزی هم داشته باشد…. رزیتا زیرلب به مردم ترکیه درود می فرستاد…. ادامه‌ی خواندن