بریده باد…!

بریده باد…!

در میان هیاهو و مظلوم نمایی های تبلیغاتی در مورد فاجعه کشتار مکه… بناگاه دو موضوع جدید هم وارد دستگاه گسترده تبلیغات رژیم شد. یکی نام حکومت عربستان سعودی به «رژیم حاکم بر حجاز» تغییر یافت و دیگر اینکه علاوه بر ضایعات جانی و مالی حجاج، «تعرض و تجاوز ناموسی» هم به آن افزوده شد… ادامه‌ی خواندن

من اولین رئیس جمهور ایران خواهم شد!

ایران زمین، این کهن دیار، پس از پشت سرگذاشتن سده ها و هزاره های پر فراز و نشیب تاریخی، و در پی استقرار و انقراض صدها سلسله از سلاطین و شاهان و خلفا و زنجیره بی پایانی از حکومتهای موروثی – سرانجام پس از «سقوط ۷۹» در یک نابهنگام تاریخی – برای اولین بار شاهد پیدایش نظام حکومتی غریبی شد که نام «جمهوری اسلامی» بر خود نهاد ولی بسرعت به ظهور پدیده مهیبی بنام «فاشیسم مذهبی» انجامید. ادامه‌ی خواندن

تانگوی هسته ای و کشف جدید مقامات اطلاعاتی امریکا!

هرچند در وطن فروشی و خام طمعی و خونخواری آخوندها هیچ تردیدی نیست ولی سوالی که هنوز بی جواب مانده اینست که در چهارچوب سیاست مماشات دولت امریکا و دیگر قدرتهای غربی و در جریان «تانگوی هسته ای» با ملاهای نفتی، تا کی و تا کجا پرنسیب های حقوق بشری لگدمال میشوند؟ ادامه‌ی خواندن

شنود، سکوت، مماشات

بسیاری بر این باورند که “اوباما” از همان اول هم نه با ما که با اونا بوده است ولی بطور قطع سیاست “مماشات” نمیتواند هیچ تضمین آینده داری و عاقبت خوشی برای طرفین اصلی داشته باشد. چرا که لبخند کریه “ملاهای نفتی” تا جایی برای قدرتهای غربی خوشایند و قابل تحمل است که با “دندانهای اتمی” همراه نشود. ادامه‌ی خواندن

موش‌ها و آدم‌ها در انفرادی

یکی از روزهای سرد اوایل زمستان سال ۶۳ در یک جابجایی غیر منتظره، توسط یکی از پاسداران کشیک زندانِ “هتل اموات” به سلول دیگری منتقل شدم. به محض اینکه چشم بندم را کنار زدم با دیدن دستشویی داخل سلول نفس راحتی کشیدم… حدود دو ماه ی بود که در انفرادی “هتل” بسر میبردم. البته از همان ابتدا بخاطر جراحتهای شدید کف پاهایم و اینکه راه رفتن برایم خیلی سخت و دردناک بود مرا در سلولی گذاشتند که باصطلاح دستشویی داشت و یکی از مزایای وجود آن “چاله مستراح” در سلول این بود که مجبور نبودم هربار برای رفتن به توالت منتظر نوبت و رخصت و کمک “برادر پاسدار” باشم… بخصوص با وضعیت خونریزی کلیه و شرایط فیزیکی خاصی که بعد از چند نوبت “تعزیر” دچارش شده بودم. ادامه‌ی خواندن

“سید فخر طاهری” سالارِ سربدارِ زندان اصفهان

اواخر پائیز سال ۱۳۶۰ بود که بعد از ماهها انفرادی و بازجویی و پشت سرگذاشتن سلولهای سپاه و انفرادیهای “هتل اموات” در شرایط زیر اعدام، سرانجام در پی یک محاکمه چند دقیقه ی در دادگاه “عدل اسلامی” و محکومیت به حبس، به بند عمومی زندانیان سیاسی زندان دستگرد اصفهان منتقل شدم. بندی با دوازده اتاق که ظرفیت اسمی هر کدام دوازده نفر بود ولی عملآ گاه تا دو برابر آن تعداد، زندانی بصورت “کف خواب” جا داده بودند. ادامه‌ی خواندن