«دشواری عشق»
شاهد بودند
با قلب هایی در بغض شاهد بودند ادامهی خواندن
«دشواری عشق»
شاهد بودند
با قلب هایی در بغض شاهد بودند ادامهی خواندن
«لحظه ای در کوبانی»
روی سختی سنگر
خوابش برده بود
زنی در کوبانی.
کبوترها از پرچم های سیاه ترسیدند ادامهی خواندن
«لەبانگی ڕەشتانا»
تاریکان بوو
شەنگال بریندار
شەنگال بێ مانگ و
کۆبانی پەلەپیتکەی گڕگرتووی گەریلا بوو
تاریکان بوو
ساوایەکی کڕ تینی مەمکێکی ون کردبوو
تیشکیان لە کۆڵان سەردەبڕی و
لە شەقاما خوا کچۆڵەیەکی دەفرۆشت. ادامهی خواندن
«در ستایش ماهی سیاه بودن»
در هجوم موج مجال عصیان است
و آغاز جستن ادامهی خواندن
«دنیایی به بزرگی عراق»
در بیروت باران می بارد
و سنگ فرش های آنکارا خیس است
کودکی بر خیابان های گرسنه ی فلوجه
لبخندی فراموش شده را می فروشد
مردی در کوچه های خاکی کابل
به خاطره های کهنه اش عشق می ورزد
و ضربان قلبش را در سکوت دیوارها نهان می کند. ادامهی خواندن
«بر رخسار غلام خون نشست» ادامهی خواندن
«به ظلمت اذانتان» ادامهی خواندن
«غزه»
زایمان تاریخ است
خدای جنگ چنگ میزند
و تمدن لعنت به سنگهای کوچک توست. ادامهی خواندن
«باد و خون»
از کرانه ها باد می وزد
بیضه کرده بغض بر گلوگاه انسان
فوران می کند خون در خشم
و زیر سقف ها خاموشان چه آرامند. ادامهی خواندن
«ای کاش نارنج ها بریزند»
باران که میبارد ادامهی خواندن