«یالها و غم»
صبح میرسد
اسبها پایینِ کوهپایه شیهه میکشند ادامهی خواندن
«یالها و غم»
صبح میرسد
اسبها پایینِ کوهپایه شیهه میکشند ادامهی خواندن
«تکثیر تنهایی»
پروانهای در مشت
و شعری در چشم
اشک بریزم
یا لمست کنم. ادامهی خواندن
«تا صبح»
نه وطن
نه رنگ نشسته بر پرچمها
نه برف که میزند و سربازان را میپوشاند
من تو را سرزمینم میدانم. ادامهی خواندن
«گیلار»
گیلار،گیلار است
حتی اگر دستهایش را در شالیزار ادامهی خواندن
«اگرها»
اگر ماه از تو زیباتر بود
هرگز دوستت نمیداشتم. ادامهی خواندن
«نشانیها »
زنی گفت:
همچون مرگیست
که دنبال زندگی باشد
هنوز در رگهایش برگها میرقصند ادامهی خواندن
آقای کارفرما، تولدت مبارک
برای این مناسبت، چند روز مرخصی گرفتهای؟ ادامهی خواندن
«ترانهی کسی که از جمعمان رفته بود»