عبور از هیاهوسالاری به دیالکتیک

جمشید عبدی
April 15, 2019

عبور از هیاهوسالاری به دیالکتیک

 (خامی و پوچی چنین مفهوم هایی درست در این امر نهفته است که چیزهایی راکه با هم پیوند انداوموار دارند، به نحوی سراپا دلخواسته به هم پیوند می زند و این پیوند اندام وار را به پیوندی تماما بازتابی بدل می سازد) "مارکس"

هنگامی که روش شناسیِ کلّیت، کنار گذاشته میشود و با برجسته کردن جنبه های شخصی(به معنای کانتیِ مفهوم شخص)،  مسیرِ دریافت واقعیتْ در کلّیتِ انضمامی مسدود می شود، دیگر اجزاء نه همچون کلیتی انداموار و ارگانیکْ که صرفا در بارتاب مقوله های جزئی و انفرادی و به صورتِ بی واسطه، بازآفرینی می شود و توانِ درک فرایندِ وحدتِ تاریخیِ را، یا به عبارت دیگر، برداشت دیالکتیکی از مفهوم را از دست می دهند. بازشناسی مسیر تحول یک جریان سیاسی(همچون جریان ما حکا) هنگامی که بهِ قصد، در خصلتِ تاریخیِ امورِ واقع، به جستجو نپردازد و بر فاکت های  منفردِ و خودسرانه از اشخاص و رویدادها مُتکی گردد، برخلاف روابط ذاتی و درون ساختاری تاریخ با دیالکتیکِ حقیقی فرایندِ عینی عمل میکند و شناسایی را ناکامل و تنها در مفهوم ناقص خود درک می کند. این شیوه تفکیک اجزا از کلیت همان مِتُدِ اندیشه ی اقتصادِ سرمایه درای است، که در تمام ابعادش با مرزگذاریِ علوم شناختی، روانشناسی، اقتصادی، جامعه شناسی و فلسفی، توان درک سیرِ تکوینِ تحولاتِ اجتماعی را در کلیتشان محدود می کند. این برداشت غیر دیالکتیکی ابتدا به بازنمود "ضد" همچون مانع می نگرد و با حذف و نه ارتقاء ی تضاد ساختاری جریان، توانایی پذیرش و رفع دیالکتیکی را ناتمام میگذارد. اظهار ادعای این شناخت بر شفاف سازی، تنها ناشی از درک مکانیکی از هیئت ساختار اجتماعی و مبارزه درون این ساختار است که وی را وا میدارد با تحلیلی یکسویه و ماشینی به درک جنبه های پدیداری و فرم ها اکتفا کند و علل ناکامی و اختلال در پیشروند عینی مبارزه را در این متن خودساخته و نه در کلیت عینی که در صورت تضادهای بیگانه با ذات مقوله ها رخ می نماید، جستجو  می کند. این فرار از ژرف نگری در کلیت شکست های جبهه مارکسیستی در ایران به طور عام و جریان سیاسی ما (حکا) به صورت خاص، ناشی از این جبرگرایی اراده گرایانه غیرممتد در پیشروند تاریخ است که با مبارزات طبقاتی در تاریخ خود خصلتی بیگانه پیدا کرده و هر بار  به دنبال زمینه هایی جدید برای شروع مجدد به جای درک، جذب و ارتقای عوامل ناکامی است. سرشت این دیدگاه، هنگامی که در مقابل شکست تحلیل نادرست خود قرار میگیرد، از تغییر در کارکردها و انتقاد از فرم های صوری درون ساختاری به جای پذیرش ناکارآمدی استراتژی، سود می جوید. فاصله به وجود آمده بین نظریه و عملی که می باید با جهش انقلابی در استراتژی پیموده شود را در حمله به موانع ناضروری نظریه و امید به تقدیرباوری اراده گرایانه در می نوردد. این رویکرد به شیوه ای روشن از ضرورت هایی سخن به میان می آورد که خود مانع تحقق آن است. انتقادی که اینبار به "ضدانتقاد" تبدیل شده و نه سوژه های فعال، که بافت های مرده را به مثابه آرمانگرایی صرف، به میدان می کشاند، بیش از هر حکم دیگری افق های تاریخی هستی خویش را محدود می کند. طرح گسترش این بحث ها در فضای وب، تنها نمایش هدفمندی از بازتولید  سیمایی سطحیتر از مناسبات درون حزبی و جدایی از تیز بینی سیاسی به قیمت کالایی شدن منافع سیاستی که با فراروری از بستر مبارزاتی طبقه، در خدمت انتزاع آفرینی به سود خویش است. با این وجود لازم است همیشه دیدگاه مطرح شده به خود صفت عینی و انضمامی بدهد تا در صورت فقر تئوریک مبنای گفته هایش را عوض کرده  و در مقابل ژرف نگری انتقادی، طرف مخالف خود را به فلسفه بافی و ایده الیسم متهم کند. با ایجاد این جدایی کسانی را که خواستار توجیه ژرفتری هستنند را به سوبژیکتیویسم می چسباند. گویا که فضای مبارزه عینی از تفکر بایست خالی باشد، مارکس به خوبی و پیش دستانه جواب این اعتراض را می دهد که" گویی این جدایی، از  واقعیت به کتابها راه نیافته، بلکه به عکس، از کتاب ها به واقعیت راه پیدا کرده است."  با پوپولیزه کردن مباحث تئوریک تنها به نیازِ ماجراجویی پاسخ داده خواهد شد و بیش از هر ارزشی، ارزشِ سرگرمی را دنبال می کند. البته که می توان این سرگرمی سازی را ستود، اما در یک کلوب تفریحی یا یک شب نشینی نه در یک جریان جدی سیاسی که قصد دگرگون کردن وضعیتِ کلیتِ ساختارِ اجتماعی را دارد.

رفقای ما وانمود میکنند که توده ای شدن بحث در خدمت مبارزه توده ای است.  اما از این نکته ساده منطقی غافل می مانند که با این عمل مجال نقد راستین و تئورک را بسته و فضای سطحی شدن و به مرز ابتذال کشیده شدن بحث را فراهم کرده اند.  گویا این رفقا  از "خصلت اصلی فضای عمومی" که در تمام سیستم های سیاسی از آن بهره برده می شود، آگاه نیستند. با عرض پوزش از مخاطبان فرهیخته تنها یک اشاره مختصر به این خصلت خواهم داشت.  نقدی که افلاطون به دموکراسی مستقیم آتنی دروان خود داشت در صورت ساده شده ی خود این بود" چون عامه مردم را می توان با یک نمایش موافق یا مخالف کرد، پس هیچگاه عموم نه براساس منطق که بر اساس میل و اجباری که آشکار و نهفته است تصمیم می گیرند. حال با عمومی کردن هر ایده ای، دستور به ابتذال کشیدن نقد داده می شود.  هیاهو آفرینی شیوه حل مناقشات بازار است. با این سبک می توان مسئله را به سطوح فرعی تر هدایت و از واقعیت اساسی دور و سودمندی نهایی را همچون اراده ای شخصی برای توجیه هر آشفتگی برتابید. هنگامی که پیامد های ضروری اقدامی در این سطح سنجیده نشود، روشن نگری و بی طرفی جای خود را به تهیج و اقدامات احساسی  و درنهایت ساده لوحی تمام گستره ی بحث اشغال می کند. با این وصف حتی اگر نیات نیک بانیان این ماجراجویی را فرضیه بگیریم، پی آمد های بی واسطه آن به تکمیل بی میلی  و بی تفاوتی مبارزاتی در کشاکش تحلیل های نادرست و سطحی می انجامد. در واقع عبور جامعه ما از هیاهوسالاری به اندیشه سالاری، فراروی از این میل طبیعی دنباله روی و گذار به ساحت اندیشه ی سیستماتیک و به طبع آن نجات معنای سیاست از آنچه اکنون رایج  شده است. تا جایی که به موضوع آگاهی حزبی و کار جمعی ارتباط دارد، میتوان در گزینش های ممکن و شیوه های عمل  متفاوت بود و این ذاتی خود آگاهی در سیر دیالکتیکی خود و بخش ضروری تکامل اندیشه سیاسی است. مارکس در خانواده مقدس با تاکید اظهار می دارد که "مسئله این است که پرولتاریا چه هست و براساس هستی خویش ، از نظر تاریخی چه کاری را ناچار است، انجام دهد." اما برجسته نمودن شکل های تهی و سطحی منازعات ابدی، نه تنها به رفع ضرورت های عینی منجر نمی شود، که افق های دیالکتیک ماتریالیستی، که تغییر انقلابی جامعه  را در دستور کار دارد محو و گنگ می کند و مانع از تبدیل نظریه به نیروی مادی در گستره ی مبارزه طبقاتی می شود.


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com