نفرین بر محیط و کسانی که طناب دار را برای خودکشی می‌بافند

در این روزها دو نفر از اعضا و پیشمرگان سازمان زحمتکشان به رهبری عبدالله مهتدی به نامهای بهار محمدی و جلیل  علیپور جان باختند. به درست دهها و دهها نفر در مورد کاک جلیل نوشتند، اما در مورد خانم جوان ٣٠ ساله، بهارمحمدی فقط چند سطر خبررسانی شد و منبعد به فراموشی سپرده شد. با شایعات و ناروشنی از علل مرگش او را بعد از مرگ نیز اعدام کردند. این اطلاعیه چند سطری سازمانش انسان را به یاد اطلاعیه‌ای در مورد یک گربه گُم شده انداخت که این روزها بر روی یک چوب برق چسپانده بودند (یک صفحه چاپی بزرگ در مورد خصوصیات گربه نوشته بودند و برای یابنده جایزه ده هزار کرونی سوئدی را قید کرده بودند). ای کاش بهار در یک محیط می‌بود که برایش به اندازه همان گربه ارزش قائل بودند.
همانطور که در اطلاعیه می‌خوانید بهار محمدی به زندگی خودش پایان داد. اما چرا، برای چه، علل این تصمیم و اقدامات پیشگیرانه چه بود، با چه مشکلاتی توانسته دست و پنجه نرم کند و دیگر توانش را نداشته و…؟ آیا وی که توانسته تا ٣٠ سالگی با مشکلات عدیده که در پائین به گوشه‌هایی اشاره خواهد شد مقاومت کند، بمانند قهرمان استقامت قابل ستایش نیست؟ اما چرا او را گم نام می‌کنند؟ نمیدانیم، شاید به مانند فرهنگ پوسیده اسلامی در افغانستان و اینکه دختر را جزو فرزند بحساب نمیآورند، از دیدگاه خیلی‌ها دختری مبارز که محتوم به مرگ شده لزومی به تجلیل نباشد؟؟
مرگ بهار عزیز مشتی از خروار مشکلات اجتماعی و تشابهی در علل خودکشی‌های روزمره است. گمنامی وی نیز ریشه در افکار اسلامی نسبت به زن و سنت پوسیده آن دارد. خانواده بهار را از دور می‌شناسیم و اهل منطقه دیواندره (منطقه زادگاهی است) و به دلیل همین ارادت به مردم منطقه نتوانستیم در مقابل به فراموشی سپردن بهار سکوت کنیم.
ابتدا اشاره کنیم که خودکشی امری منحصر به یک گروه و یا جامعه خاصی نیست. شاید شامل خانواده هر یک از ما نیز بشود. اما هر مورد مشخص در هر مکان معینی می‌تواند علت مختص به خود را داشته باشد. در جامعه ایران به دلیل فقر و فلاکت و آپارتاید جنسی و زن ستیزی، مردم از جان خود بیزار شده‌اند و آمار خودکشی بخصوص در میان زنان بسیار بالاست. برای علت خودکشی بهار بمانند هر کیس مجزا باید به گذشته‌ او، مشکلات اجتماعی، خانواده‌گی و فردی که جامعه در کمک به نیاز فرد بی‌توجه بوده پرداخته شود.
از قبل یک پرانتر باز کنیم و بگوییم که دردآورتر اینکه تعداد این نوع خودکشی‌ها در میان این سازمان به نسبت جمعیت چند صد نفری اردوگاه‌شان رکورد بسیار بالای دارد. چندین و چندین نفر به سرنوشت بهار دچار شده‌اند و یک کلمه در مورد علل اینکه چرا در این اردوگاه این فجایع روی می‌دهد اشاره نمی‌کنند. یک مقاله، میزگرد، مبحث و گفتگو و سخنرانی برای علت‌یابی این قربانی‌ها اختصاص نمی‌دهند. اما هر روزه صفحات فیسبووک و رسانه‌هایشان به مرده پرستی اختصاص می‌یابد و حتی قربانیان همچون بهار نیز جزو “شهید خوری” نیست که از او یاد کنند مگر اینکه برای لیست دریافت کمک مالی نام بهارها لازم آید. اکثریت مردم هم در فیسبووک با شنیدن خبرهایی از نوع مرگ بهار عکس‌العملی نشان نمی‌دهند و با دو کمله از خود رفع تکلیف می‌کنیم و می‌نویسیم :”یادی به ریز بیت”(یادش گرامی باد). به موضوع بهار برگردم.
او در خانواد‌ه‌ای فقیر در روستای تازه‌ ده _حاجی موسی از منطقه قالقالی بدنیا آمد. پدر و مادرش نیز به مانند دیگر اقشار محروم از سواد و تحصیل و آگاهی بی‌بهره بودند و قربانیان ناعدالتی اجتماعی بیش نبوده‌اند. مادر بهار در خانواده فقیر و بدونه امکانات در خانه شوهری به مانند دیگر مادران کارش تلاش شبانه روزی برای چرخش زندگی خانواده،  تولید مثل و مراقبت از مرد و بچه و والدین شوهرش بوده است (پدر شوهرش مریضی مزمن داشته). آیا چنین مادری می‌توانست به زندگی امیدوار باشد، به پرورش بچه فکر کند و معنی زندگی را بداند. خواهر دیگر بهار در میان فشار  اجتماعی و خانواده قبل از ازدواج  به زندگی خود پایان داده بود. اینها فقط گوشه‌ کوچکی از فضایی است که بهار در آن پرورش یافته بود. وی در چنین محیطی بزرگ شد و به ازدواج مردی اهل باینچوب سارال درمی‌آید و صاحب یک دختر می‌شود. اما او از زندگی خود از همان اوایل ناراضی بوده و همیشه با همسرش اختلاف داشته است. مرتب برای کمک به خانه پدری برگشته بود. پدرش به دلیل فقر مالی و فرهنگی و تاثیرات فرهنگ اسلامی جامعه از دخترش نه اینکه حمایت نکرده، بلکه وی را با اجبار و زور و تهدید دوباره به خانه همسر برگردانده که آن خانه برای بهار جهنمی بیش نبوده است.
 اینکه بهار تن به همخوابی با کسی بدهد که دوستش ندارد، قبول کردن تجاوز عریان است و کرامتش آنجا شکسته شده است. اینکه صاحب بچه شده بدونه اینکه عشقی در میان باشد، اراده‌‌اش برهم ریخته شده و …..
از اینکه رفتار شوهرش با وی چکونه بوده خبر دقیق نداریم، اما با هم سازگار نبوده‎اند. بهار به پدرش گفته بوده: من را مجبور به زندگی با مردی نکنید که با هم سازگار نیستیم والی کاری می‌کنم که پشیمان شوید. بهار نه فقط یک فرد آسیب‌دید‌ه اجتماعی بلکه بیمار از این مناسبات بوده و کسی وی را درک و کمک نکرده است. بهار و همسرش به شهر سنندج کوچ می‌کنند اما مشکلاتشان نه اینکه حل نمی‌شود بلکه در شهر سنندج بیشتر و در این دنیای بیرحم این زن کسی را نداشته و جرات نکرده برای بار دیگر به خانه پدری برگردد. قطعا نیاز داشته که کسی به وی محبتی ابراز دارد و او را به حساب آورد. با فردی آشنا میشود و فکر می‌کند زندگی‌اش نجات خواهد یافت و با این فرد تصمیم می‌گیرند به صفوف پیشمرگان در کردستان عراق بیایند و به تشکیلات عبدالله مهتدی می‌روند و چهار سال پیشمرگ می‌شود. و از نظر سازمانش “هیچ مشکلی نداشته” و مسلح بوده.
 بدنبال اینکه وی بدونه اجازه پدر و گرفتن طلاق رسمی با همسر جدیدش همراه می‌شود، از جانب مردم و خانواده تحریم و بعنوان “بی‌ارزش” به وی نگاه می‌کردند و او را ” ئاق” (بایکوت) کرده بودند. این چنین زنانی در جامعه اسلام‌زده کشتن‌شان بر اساس قوانین ارتجاعی اسلامی و آیه‌های پوسیده قرآن از قبل صادر شده است. او برای نجات از زندگی جهنمی که داشته این تصمیم را گرفته بوده و خواسته بود که پیشمرگ بشود. بدنبال این تصمیم تمام دوران کودکیش، دوستان و بستگان و خانواده و حتی رابطه‌اش با دخترش که اکنون ١٢ سال است نیز قطع و تمام خاطراتش به مانند دود هوا رفت و هیچ چیز از گذشته‌ ٢٥ سال زندگی قبل از پیشمرگ شدنش برای او باقی نمانده بود.
بعد از مرگش شایع کرده‌اند که گویا وی “عصبی و مریض بوده” و یا اتهامات دیگر؟ آیا بهار میتوانست عصبی نباشد؟ آیا کسی جرات دارد بچه حیوانات را از مادرشان برباید. بهار برای چهار سال از دیدن بچه‌اش محروم شده، چطور عصبی نمی‌شود. این به ظاهر آسان است که گفته شود توان نداشته و خودکشی کرده. ما نمی‌توانیم بهار را بفهمیم مگر اینکه کفشهای وی را بپوشیم و راه وی را از کودکی تا هنگام مرگ طی کنیم. قطعا در درون سازمانش نیز این “انگ” (جدا شدن از همسر بدونه اجازه شوهر) پاک نشد بوده است. مستقیم و غیر مستقیم تحت فشار افکار اسلامی جامعه که اجتناب ناپذیر در احزاب اجتماعی هم بازتاب می‌یابد، روبرو بوده است. با نگاهها و کلامها و حتی اینکه هر روزه از وی سوال کرده باشند: “خبری از دخترت دارید” بدونه اینکه مشکلی از او حل کرده باشند، او را غیر مستقیم سرزنش کرده‌اند که موجب شود خود را “گناهکار” بداند که بچه‌اش را جا گذاشته و در ادامه تجربه تلخ سالهای گذشته زندگی، اعتماد به نفس خود را بیشتراز دست بدهد.
 او نمونه جسارت بوده و همینکه در شهر خودکشی نکرده و برای نجات خود به مبارزه روی آورده نشانه اراده و استقلال و اعتماد به نفس بوده است. اما این بدین معنا نیست که همیشه انسانها بتوانند نامحدود قوی بمانند. او قطعا امید و آرزوهای فراوانی برای زندگی قبل از پیوستن به صفوف پیشمرگ داشته و تصورات فراوانی را برای خود در ذهن پرورانیده بوده است. اما آیا تمام نخ رؤیاهایش در اردوگاه دوباره پنبه نشده؟ آیا مشکلات دیگری از نوع ایران برایش پیش نیامده که با دیده کالایی به وی نگاه کنند، بخصوص اینکه همسر خود را بجا گذاشته و با فرد دیگری که دوست داشته همراه شده و پروسه طلاق و چهار کلمه عربی پوچ در میان نبوده است. آیا افرادی به مانند کرکس منتظر یافتن ضعف و ناتوانی وی نبوده‌اند که در میان این همه مشکلات بخواهند دیوار حرمت وی را بشکنند؟
 او خواسته بود به خارج کشور بیاید و توانش را نداشت. با قرض کردن و جمع آوری پول ناچیزی که داشته‌اند هزینه ناقصی برای سفر دست و پا می‌کنند و به ترکیه می‌آیند و ناموفق دوباره به اردوگاه برمیگردند که قطعا منبعد بدهگاری به دیگران بر مشکلاتشان افزوده است. از دوستان در اروپا درخواست کمک می‌کند که متاسفانه سرش در این زمینه نیز به سنگ می‌خورد. او بیشتر احساس تنهایی و بی سرپناهی کرده و همسرش نیز در اردوگاه توان حل مشکلات را نداشته و بهار خسته‌تر از گذشته غرورش بیشتر شکسته می‎شود. خواست جدایی همسرش بهانه‌ و فقط چاشنی برای انفجار بشکه باروت مشکلات است که به زندگی خود پایان دهد و با تپانچه فرد دیگری خودکشی می‌کند. گویا او بدنبال سختی و مرارت سال‌های تلخ زندگی در این ماه‌های اواخر دچار ناراحتی روحی شده بود و گویا چند بار خودزنی می‌کند که اینها خود پیش‌زمینه خودکشی است. بعضی ازهمرزمانش غیرواقعی می‌گویند: ” او هیچ مشکلی نداشته” که این با واقعیات همخوانی ندارد. قطعا بهار جرات نکرده که از ته دل برای دخترش گریه کند. چون فکر کرده که به او میگویند:” اگر دخترت را دوست داشتید چرا به جایش گذاشتید؟ غافل از اینکه دختران اسیرشده شنگالی بچه‌هایشان را که تخم تجاوزگران داعش است از خود نمی‌رهانند و چه بسا پدر بچه قاتل بستگان و والدین‌شان باشد. اگر بهار هم پدر دختر را دوست نداشته اما او به حکم پرورش دخترش در شکم خود و بند ناف و دادن حیات به او، پاره‌ای از وجود بهار بوده که چهار سال غیر مستقیم از او گرفته شده و بی‌خبر بوده. آیا این مشکل برای مردی که زنش را نخواهد وجود دارد؟ هرگز.
آری اینکه چه گذشته‌ای موجب شده که بهار خودکشی کند موضوعی قابل تعمق است مشکلات را باید از پایه ‌بینیم و سطحی به آن نگاه نکنیم “هیچ کس همان نیست که ما می‌بینیم”. آیا سوالی برای اکثریت اردوگاه‌نشین این سازمان مطرح شد که وی چرا از جامعه مردسالار و اسلامی فرار می‌کند و به درون حزب سیاسی می‌آید به تصور اینکه به خوشبختی برسد اما به زندگی‌اش خاتمه میدهد و محیط مبارزه برایش بدتر از ایران می‌شود؟
گویا ازیک ماه پیش او را نیز خلع سلاح کرده بودند که به تفنگ دسترسی نداشته باشد. این اقدام پیشگیرانه در اردوگاه نظامی به مانند این است که از کسی بخواهی در حین شنا خیس نشوید. در محیط نظامی و اردوگاهی سلاح در همه جا و قابل دسترس است که بهارها خطری برای خود فراهم کنند.
اگر رفیقی هم متوجه ناراحتی بهار شده باشد، از نوع نصایح و مراقبت دلسوزانه دوستانه، مشکل وی را حل نکرده و نخواهد کرد. حتی به مانند نوشداروی بعد از مرگ سهراب هم نخواهد بود. این مراقبت دوستانه به معنای دادن قرص مسکن جهت بهبودی برای کسی است که سالها از مریضی سرطان رنج برده باشد.
 جامعه و محیط خیلی وقتها طناب را برای بهار بافته بودند.او در نهایت ناچاراً تن به قبول کردن داد که صندلی زیر پایش را خودش پرت کند. هدف از این نوشته جدا از اعاده حرمت نسبت به بهار گمنام این بود که برای هر مورد خودکشی باید به ریشه آن اشاره کرده و مسئولیت جامعه و خانواده و اطرافیان را روشن کنیم که بتوان برای موارد دیگر با اقدام پیشگیرانه و علمی و با اتکا به کمک انسانهای توانا و مجرب جلو این نوع فاجعه‌ها را گرفت. همچنین خواستیم حداقلی از بی‌مسئولیتی خود را به عنوان یک عضو جامعه بیان کنم. روشن کنم که اگر بهار در جامعه‌ای سالم در میان خانواده‌ای با سواد و اگاه بزرگ می‌شد. اگر خودش تحصیل می‌کرد و به اعتبار تحصیلات عالی شغل و اعتماد بنفس می‌یافت و احساس غرور و شخصیت میکرد، اگر یک زندگی رضایت بخش در کنار خانواده‌اش را ‌میداشت و به بزرگ شدن بچه‌اش می‌بالید و عشق می‌ورزید و اگر بدنبال فرار از ایران به کشورهای اروپایی می‌آمد و حرمت صدمه دیده انسانیش ترمیم می‌شد و بچه‌اش را نزد خودش میآورد و دهها اما و اگر دیگر که همکی برای انسان برحق و رواست، آیا این سرنوشتش بود؟
 نه مطمئنن شاید فردی برجسته می‌شد مانند هزاران نفر دیگر که “خدایشان” با وی فرق می‌کند. آیا این وضعیت که برای وی پیش آمده اگر برای ما پیش میآمد حالا ما چگونه بودیم. با این نگرش باید بگوئیم بهار عزیز بدونه اینکه غنچه بهار زندگی‌ات را ببینید پائیز و خزان بر تو باریدن گرفت. تو رفتی و به ما ثابت شد که انسانها در جامعه با فقر فرهنگی و ستم طبقاتی و جنسی چقدر ارزش دارند و حتی بعد از مرگ، حرمت شما را هم امان نگذاشته‌اند و ارزشی برایت قائل نبوده‌اند و با دو خط از پاسخگویی در مقابل علل خودکشی رفع مسئولیت کرده‌اند و یا خودت را مقصر قلمداد کردند. ما را ببخش که در مقابل بافنده‌گان طناب سکوت می کنیم و اکنون بجای کمک در مورد تو بعد از خودکشی می‌نویسیم. هنوز جامعه و محیط خانواده و احزاب سیاسی به زندگی و مرگ شما بی‌ارزش نگاه می‌کنند. همین دیشب رهبر حزب دیگر همطراز سازمان زحمتکشان به مناسبت روز کومه‌له در یک لایو از سه پیشمرگ (مصطفی قادری، فرهاد شعبانی، جلیل علیپور) که جزو سازمان وی هم نبوده‌‌اند و در این روزها و تقریبا همزمان با مرگ تو (بهار) و در سالگرد روز پیشمرگ کومه‌له جان باختند، نام برد. اما نام شما در هیچ قاموسی نیست عزیز جان. شما را از خود با ارزش‌تر میدانیم با آن سختی‌ها که کشیدی و به همه کسانی که از مرگ تو آزرده شده‌اند تسلیت می‌گوئیم.
این نوشته با همفکری و هم‌نظری جمع که در لیست آمده نوشته شده و عملا به عنوان نوشته جمعی به حساب میآید.    شاد و پیروز باشید //// بستگان و نزدیکان بهارمحمدی در دیواندره:
۱- فایق شهسواری
۲- شایسته مردای
۳- عباس رضایی
۴- کاوه بزرگپناه
۵-ابراهیم رستمی
Print Friendly, PDF & Email

Google Translate