همواره و در تمامی اعصار تاریخی جوامع طبقاتی، طبقات مسلط و حاکم در صدد پنهان کردن خط مرز بین استثمارکنندگان و استثمارشوندگان بودهاند. آنان با دستمالی و قلب کلمات و مفاهیمی مانند دمکراسی، دموکراسی متعلق به «خود» را به عنوان دمکراسی «همه» جا می زنند و با تبین واژه دموکراسی به عنوان نشانگرتجلی اراده «مردم»، تلاش میکنند که «دولت»حافظ منافع خودرا به عنوان حامیان «مردمی» که به شکلی دموکراتیک! آن را انتخاب کردهاند، معرفی نمایند.
واژه «دمو» و «دمکراسی» در جوامع یونان باستان و روم نیزهمین نقش را برعهده داشت. الیگارشی اشرافیت ثروتمند و دارندگان قدرت سیاسی روم نیز مدعی دموکراسی در جامعه بردهداری روم بودند؛ اما مگر کسی می تواند این حقیقت روشن را کتمان کند که همین طبقه سرانجام در پایان و پس از مبارزات طبقاتی طولانی و جنگ داخلی بین اشرافیت و عامه مردم (دموس) با استفاده از ارتش خود را به قدرت مافوق جامعه تبدیل کرده و به ارباب سرنوشت آن مبدل شده بود؟ نمونه به قدرت رسیدن سزار به روشنی توخالی بودن واژه دموکراسی را، حتی در جوامع باستانی به اثبات میرساند.
دموکراسی واقعی تا هنگامی که طبقه به معنای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی خود محو و نابود نشده امکان تحقق کامل نمییابد. اصولاً زمانی می توان به معنای واقعی کلمه از مردم و شهروندان صحبت کرد که طبقه از میان رفته و جامعه وارد فاز سوسیالیستی شده باشد. در نتیجه هرگونه استدلالی برای اثبات موجودیت دموکراسی در جامعه طبقاتی تلاشی برای مخفی نگه داشتن مناسبات غیر دموکراتیک موجود و تحمیق اکثریت جامعه توسط دولت های بورژوایی به مثابه نمایندگان اقلیت جامعه میباشد. به اعتقاد ما تحقق کامل دموکراسی حتی در دوران گذار از سرمایهداری به سوسیالیسم نیز امکانپذیر نخواهد بود چرا که طبقات متخاصم هنوز به حیات خود در جامعه ادامه میدهند. اما با در نظر گرفتن آنکه دولت دوران گذارمتعلق به اکثریت جامعه، یعنی کارگران و زحمتکشان است دموکراسی این دوران از گستردگی فراوانی برخوردار میباشد
اینک بگذارید پس از این مقدمه کوتاه و پیش از پرداختن به مفهوم مارکسیستی دمکراسی، در ابتدا به دو بینش انحرافی در پیوند با مسألۀ دمکراسی که توسط مدافعان سابق و کنونی «سوسیالیسم» مطرح شده، ، اشاراتی داشته باشیم. این نظرات، انحرافاتی هستند که از درون دو طیف مدافعین بهاطلاح چپ و سوسیالیست مطرح شده اند.
در ابتدا به نقد نظرات جریانات راست و میانه اپوزیسیون میپردازیم که امروزه فراوان به چشم میخورند. جریاناتی که با القاب مختلف «سوسیال دموکرات»، «مشروطه خواه»، «جمهوری خواه لائیک»، «سکولار دمکرات» و همچنین دیگر انواع گرایش هایی که زمانی طرفدار «اردوگاه» های سوسیالیستی (مانند شوروی و چین) بوده اند، اما پس از فروپاشی آنان، از گذشته استالینیستی و مائوئیستی خود برش کرده و پس از چرخشی ۱۸۰ درجه به اردوی جهانی «سوسیال دمکراسی» پیوسته اند. البته میتوان سلطنت طلبان را نیز به این خیل وسیع سوسیال دموکرات ها اضافه نمود. مواضع طبقاتی این طیف گسترده اپوزیسیون سوسیال دموکرات و لیبرال، علیرغم تفاوتهای ظاهری در واقع همانند اصلاح طلبان داخلی نمایندگی و دفاع از منافع جناح چپ جریانات راست «اصول گرا» داخل ایران میباشد.
این طیف با فرض بر آن که گویا نمونه دمکراسی جامعه بورژوازی غرب «مدینۀ فاضله» ای است که می توان همان الگو را نعل به نعل در ایران به مورد اجرا گذاشت و تمامی مشکلات جامعۀ خود را حل کرد؛ خود را به عنوان ناجیانی که حامل این «هدیه» بزرگ برای ملت ایران هستند، معرفی می کنند. حال باید پرسید که این «دمکراسی» اهدایی چیست و چگونه عمل می کند.
روی دیگر سکه بینش لیبرال ها، درک استالینیستی از مقوله دمکراسی ست. بر اساس اعتقادات نظری این طیف دمکراسی اساساً ارتباطی با جنبش کارگری و کمونیست ها ندارد. به زعم آنان، «دمکراسی» واژهای بورژوایی است که نباید وارد حوزه تفکر کمونیست ها شود. آنان استدلال میکنند که کمونیست ها خواهان استقرار «دیکتاتوری پرولتاریا» هستند که به مفهوم آنان شکلی از رژیمی استبدادیست که قرار است اقلیتی را در جامعه سرکوب کند، و «دمکراسی» نیز پدیدهای «بورژوایی» و متعلق به همان اقلیتی که قرار است توسط این اکثریت سرکوب شود. در نتیجه، این دسته خود را کاملاً از مقوله «دمکراسی» جدا کرده و آن را پدیدهای «بورژوایی» می پندارند.
از منظرتحلیل مارکسیستی، درک هر دوی این بینش ها از «دمکراسی» کاملاً نادرست و انحرافی ست. آنان علیرغم صف آرایی دربرابر یکدیگر، ازوجوه اشتراک چندی برخوردارند.
اول، هردوی آنان، «دمکراسی» را به عنوان مقولهای بورژوایی ارزیابی می کنند.
دوم، هردو بینش برداشت نادرستی از نظریۀ کارل مارکس در مورد «دیکتاتوری پرولتاریا» داشته و این واٰژه را آگاهانه و یا نا آگاهانه تحریف می کنند.
بینش لیبرالی تصور میکند که بورژوازی پس از انقلابات بورژوا دموکراتیک قرون ۱۷ و ۱۸ در اروپا مفهوم «دمکراسی» را به مثابۀ ایدهای «نوین» کشف کرده است و از آن جا که سودمندی آن در پیشرفت جامعه طی چند سده گذشته به اثبات رسیده پس میتوان و باید از این حمایت کرد و راه رسیدن به سوسیالیسم را از طریق تقویت و قوام بخشیدن به این شکل از دمکراسی به فرجام رساند. آنان عامدانه فراموش میکنند که بورژوازی پس ازاستقرار سلطه طبقاتی خود رسالت انقلابیاش را به پایان رسانده و خود به سرکوبگر مبارزات کارگران و زحمتکشان مبدل شده است.
بینش استالینی نیز با استدلالی مشابه نتیجۀ معکوس بینش لیبرالی گرفته به رد کامل مفهوم دموکراسی میرسد. آنان دموکراسی را مختص جامعه طبقاتی سرمایهداری دانسته و قادر به درک اهمیت و نقش آن در جامعه طبقاتی دوران گذار نیستند. بنا به اعتقاد آنان دموکراسی مقولهای متعلق به طبقه میرنده بورژوازی بوده و پس از سقوط آنان این مفهوم نیز به خاک سپرده می شود و اصولاً ارتباطی به جنبش کارگری ندارد.
اما برخلاف هردوی این بینش ها مارکسیست ها معتقد به دموکراسی هستند، منتها خمیره این دموکراسی سوسیالیستی با ماهیت سلف بورژوائیش کاملا متفاوت است. اگر در جامعه سرمایه داری ایدئولوژی«دمکراسی» تنها به عنوان وسیلهای برای تحمیق توده ها و سرپوش گذاشتن بر واقعیت جنایتکارانه سرمایه داری به کار رفته، دموکراسی مورد نظر مارکسیستی، فلسفهایست که در جریان عمل اجتماعی خود را بروز می دهد. این دموکراسی برخلاف «دمکراسی بورژوایی»، خواهان مخفی کردن هیچ مسئلهای از انظار توده ها نیست؛ چرا که طبقۀ کارگر منافعی برای مخفی کردن ندارد. دمکراسیست شفاف، عیان، روشن و تحت کنترل اکثریت جامعه و در خدمت تمامی آحاد آن. تجربه شکست انقلاب روسیه به روشنی نشان داد که عدم وجود چنین دموکراسی گستردهای چه عواقب زیانباری برجای خواهد گذاشت.
مدافعان «چپ» سرمایه داری، کوشش می کنند که با استفاده از رسانه های تبلیغاتی همگانی مرز بین «دمکراسی بورژوایی» و «دمکراسی راستین سوسیالیستی» مخدوش کرده و آن دورا یکی جلوه دهند. طبعاً و با توجه به گستردگی و قدرتمندی رسانه های نوشتاری و تصویری، نه تنها طبقات متوسط جامعه که حتی بخش عمدۀای از طبقه کارگر و جوانان نیز فریب این نظریات انحرافی را خورده و بدان آغشته میشوند.
از دیدگاه مدافعان مارکسیسم انقلابی، کوچکترین وجه اشتراکی میان این دو نوع «دمکراسی» وجود ندارد. هر یک از آنان در خدمت طبقهای خاص و درتخاصم با طبقه اجتماعی دیگری قرار دارد. بر خلاف دیدگاه لیبرال ها و جناح «دمکرات» بورژوازی، «دمکراسی سوسیالیستی» نه تنها ادامه دهنده و متکامل کننده «دمکراسی بورژوایی» نیست، بلکه درست در نقطۀ مقابل آن قرار میگیرد. دمکراسی بورژوایی با هدف حفظ سلطۀ بورژوازی و توجیه نظام سرمایه دارانه، طراحی شده؛ در حالی که دمکراسی سوسیالیستی به منظور نقض سیستم استثمار و از میان برداشتن دولت سرمایه داری، بنا نهاده شده است. مبارزۀ کارگران و زحمتکشان (و سایر قشرهای تحت ستم) تنها در سایه استقرار دموکراسی سوسیالیستی، ادامه یافته و جلوۀ واقعی می یابد.
برخلاف ادعای مبلغین سوسیال دمکرات که خواهان برقراری مسالمتآمیز جامعه به زعم خود بهتر و یا «سوسیالیستی» با استفاده از ابزارهای دموکراسی بورژوایی، ابزارهایی چون پارلمان، انتخابات، سندیکاهای فرمایشی و یا دولت های احزاب کارگری هستند، امکان تحقق این امر در چهارچوب نظام موجود امکانناپذیر است. این دوشکل از دموکراسی، یا بهتر بگوئیم دیکتاتوری طبقاتی اصولاً نسبت به یکدیگر بیگانه بوده و هریک نفی دیالکتیکی دیگری به شمار میآید. چگونه می توان از یک دولت صددرصد دمکراتیک بورژوایی که بر اساس قوانین سرمایهداری خواهان حفظ استثمار طبقهی کارگر و زحمتکشان است انتظار دمکراسی واقعی داشت؟ این امکان پذیر نیست. چرا که حیات آن بسته به این استثمار است؛ چگونه می توان به گونهای مسالمت آمیز از سرمایه داری عبور کرده و به مرحله سوسیالیسم که اساس وجودی آن نفی مناسبات استثماری، لغو مالکیت فردی و در انتها نفی دولت حامی مالکان سرمایه و مناسبات سرمایهدارانه است، رسید. برقراری و تحقق کامل دموکراسی در گرو لغو مناسبات مبتنی بر مالکیت فردیست. این مناسبات تنها در صورت قدرت گیری طبقه کارگر امکان پذیر می باشد.
برخلاف نظرات فرقه گرایان استالینیست و دیگر جریانات مشابه که سنخیتی بین دموکراسی و کارگران ندیده و «دیکتاتوری پرولتاریا» را به معنای سرکوب و حکومت الیگارشی حزبی تصور می کنند، این دیکتاتوری در واقع گسترده ترین شکل دموکراسی ممکن پیش از محو کامل طبقات می باشد. این دموکراسی پایه در وسیع ترین اقشار جامه متشکل از کارگران و دیگر اقشار ستمکش دارد. دموکراسی که دروازه ورود به سوسیالیسم بوده و تنها در صورت کسب قدرت سیاسی توسط نمایندگان واقعی این طبقات و اقشار صورت واقعیت به خود می گیرد.
بنا به نظر کارل مارکس، «دمکراسی» از «سوسیالیسم»، تفکیک ناپذیر است. او در تمام نوشته های خود، پس از سال ۱۸۴۸، مشخصاً نبرد برای دمکراسی را یکی از راههای مؤثر و مهم برای رسیدن به سوسیالیسم می داند. مارکس در مانیفست می گوید: «نخستین گام در انقلاب طبقۀ کارگر ارتقای پرولتاریا به مقام طبقۀ حاکم و کسب پیروزی در نبرد برای دمکراسی است». بدین معنا تنها از طریق نبرد برای دمکراسی می توان راه رسیدن به سوسیالیسم را تسهیل کرد. بنابراین برخلاف نظرات چپ استالینیستی و یا جریانات سانتریستی که «دمکراسی» را پدیده ای بورژوایی می نامند، بنا به نظر مارکس دمکراسی به مفهوم واقعی تنها در صورت برقراری سوسیالیسم تحقق می یابد. دمکراسی از آن پرولتاریا است. مثال روشن این ادعا مبارزات کارگران ایران برای کسب حقوق دموکراتیک خود، بویژه در دهه اخیراست. آنان به روشنی نشان دادند که پیگیرترین بخش جامعه در مبارزه برای احقاق دموکراسی هستند. کارگران در خلال مبارزه پیگیردر بطن جامعه، و نه درون چهارچوب پارلمانتاریسم ادعایی لیبرال ها، به آگاهی های سوسیالیستی رسیده و و موفق به برقراری جامعه دوران گذار به سوسیالیسم خواهند بود
مارکس پس از شکست انقلابات ۱۹۴۸ و مشاهده ناتوانی بورژوازی آلمان و فرانسه درانجام تکالیف بورژوا دموکراتیک بدین باور می رسد که بورژوازی دیگر قابلیت حل تکالیف بورژوا دموکراتیک را از دست داده و از ترس پرولتاریا، به سوی جریانات مستبد و پیشاسرمایه داری رو کرده است. او در خطابیه ی خود به اتحادیه ی کمونیست ها در سال ۱۸۵۰ سخن از انقلاب مدوام به میان می آورد. مارکس پس از سال ۱۸۵۳ هیچگاه به طور مترادف از عبارات «دمکراسی» و «بورژوازی» استفاده نمی کرد. او برای توصیف دموکراسی بورژوازی از عبارت «لیبرالیسم» استفاده می کند. او می گویداین لیبرال ها دیگر دموکرات نیستند و دمکراسی را رعایت نمی کنند. به کلام دیگر، مارکس دمکراسی را از آن پرولتاریا می دانست. او قویا اصرار می ورزد که اینک حل تکالیف دموکراتیک بر عهده پرولتاریا گذاشته شده. این گفته مارکس پس از صدوهفتاد سال هنوز به قوت خود باقیست.
درچهارچوب مناسبات تحمیلی و عقب افتاده سرمایه داری ایران، که فاقد هرگونه اصالت و سنت دمکراسی بوده وهیچ گاه اعتقادی به دمکراسی بورژوازی، برآمده از سنت مبارزات ضد فئودالی نداشته، هرگز نمی توان انتظار تحمل فضای آزاد و دموکراتیک از سوی دولتمردان این سیستم ابتر را داشت. کوچکترین گشایش دمکراتیک در سیستم اختناق زنگ خطر سرنگونی کل نظام را به صدا در می آورد؛ همانگونه که رژیم دیکتاتوری نظامی شاهنشاهی به محض ایجاد گشایش های دمکراتیک نسبی، در ظرف مدت کوتاهی توسط اعتراض های میلیونی سرنگون شد. تجربیات قرن اخیر بورژوازی چه در ایران و چه سایر کشورهای جهان سوم، علیرغم ظواهر متفاوت بورژوازی، چه تاج سلطنتی یا عمامۀ آخوندی و چه یونیفرم ژنرال ها به خوبی نشان داد که سرمایه داران برای حفظ منافع خود راهی جز سلب کلیۀ آزادی های دمکراتیک ندارند. بورژوازی ایران در چارچوب نظام سرمایه داری بینالمللی، هرگز قادر به رشد نیروهای مولده و حل مسایل بنیادی اقتصادی و اجتماعی نخواهد بود؛ و در نتیجه تحمل گشایش دمکراتیک را نخواهد داشت. دمکراسی خرده بورژوازی نیز فراتر از دمکراسی بورژوازی نخواهد رفت.
از این رو کسب قدرت سیاسی و تشکیل دولت دیکتاتوری پرولتاریا به منظور دموکراتیزه کردن کل سیستم اجتماعی، یعنی دموکراتیزه کردن تمام شئون و حیات بشریت وظیفهایست که اینک بر دوش طبقه کارگر گذاشته شده ؛ وظیفهای که نه از درون پارلمان ها، سندیکاهای زرد فرمایشی و یا شرکت بوروکرات های کارگری در درون دولت بورژوایی، بلکه تنها از طریق انقلابی همه جانبه، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی صورت می پذیرد. مفهومی که از منظر کارل مارکس، معنای دیگری به جز انقلاب سوسیالیستی نمی تواند داشته باشد.
بنابراین وقتی ما صحبت از دموکراتیزه کردن کل مسایل اجتماعی می کنیم، بدان معناست که ما خواهان انقلاب سوسیالیستی هستیم و هیچ مفهوم دیگری نمی تواند داشته باشد. دموکراتیزه کردن کل مسائل اجتماعی مهم ترین و محوری ترین ودر واقع نخستین قدم در راه انقلاب پرولتری و مبارزه برای تحقق آن است.
مسألۀ محوری امروز ایران در راه رسیدن به سوسیالیسم نیز از این قاعده کلی جدا نیست. طبقۀ کارگر ایران که تجربۀ مشخصی در ارتباط با اعمال دمکراسی و ساختن شوراهای کارگری در انقلاب گذشته از خود نشان داده، اینک نیز در مقامی قرار گرفته که بتواند نبرد برای دمکراسی را تا سرنگونی این رژیم و ساختن جامعۀ سوسیالیستی پیش ببرد. تجربه ناموفق انقلاب ۱۳۵۷ به روشنی نشان داد که هیچ طبقه و یا قشر اجتماعی دیگری قادر به تکمیل وظایف بورژوا دموکراتیک نیست. بورژوازی و خرده بورژوازی از همان ابتدای به قدرت رسیدن وظیفه دیگری به جز سرکوب و قلع و قمع فعالان کارگری ـ کمونیستی برعهده نگرفته اند. اما طبقۀ کارگر با وجود تمام مشکلاتی که حتی امروز نیز با آن روبروست کماکان تنها طبقه ای بوده که لحظه ای از مبارزه برای دموکراسی دست نشسته و همچنان ادامه می دهد. آنان تنها طبقه ای هستنند که می توانند به دمکراسی نائل شده و آن را برای تمام آحاد جامعه تامین کنند. وظیفه تقویت طبقۀ کارگر وکوشش در جهت تدارکات انقلاب کارگری و انقلاب سوسیالیستی تنها راه برای برقراری دموکراسیست. وظیفهای که اینک در مقابل تمامی جریاناتی که خواهان آزادی و دمکراسی به مفهوم واقعی کلمه هستند، قرار گرفته است.
اینک مسئله انقلاب کارگری در دستور کار جامعۀ ما قرار گرفته و نمی توان به هیچ وجه منتظر جریانات لیبرالی ماند که الگوی دمکراسی سوئدی و آمریکایی و غیره را برای ایران تجویز می کنند. نمیتوان انتظارداشت که بورژوازی ایران برای ما دمکراسی به ارمغان بیاورد. نمی توان در انتظار خرده بورژوازی بود که تاکنون همیشه به عنوان نیروهای ضربت بورژوازی عمل کرده است. اینک این رسالت تاریخی به طبقۀ کارگر واگذار شده است. اینک انقلاب سوسیالیستی در دستور کار اکثریت مردم ایران و در محور آن طبقه کارگر قرار گرفته است.
پیش به سوی انقلاب سوسیالیستی!
۱۳ خرداد ۱۴۰۰
شبکه های اجتماعی مازیار رازی
https://linktr.ee/mazraz