نمونه تکان دهنده‌ای از تجلی انسانیت در مقابل توحش اعدام

پدری که قاتل فرزندش را بخشیده از احساساتش قبل و بعد از «نه» گفتن به اعدام حرف می‌زند. از تک تک جملاتش می‌توان در هر آژیتاسیون علیه اعدام استفاده کرد.

«وقتی به من گفتند باید برای اجرای حکم بیایی انگار دوباره خبر دادند پسرت مرده‌ است».

نقل از پست پری کسرائیان در فیس بوک

۳ مه ۲۱، ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۰ 

پدری که از قاتل فرزندش گذشت: آرام شدم

استان وایر، ترمه ایرانی-  «روز بدی بود. وقتی به من گفتند باید برای اجرای حکم بیایی، انگار قلبم کنده ‌شد؛ انگار دوباره خبر دادند پسرت مرده‌ است. خیلی حالم بد شد. پاهایم می‌لرزیدند. حال بدی داشتم. نمی‌توانستم حرکت کنم. به سمت زندان رفتم. باید به زندان “وکیل‌آباد” مشهد می‌رفتم چون اعدامی‌ها را آن جا نگه‌ می‌دارند. مدارک را بردم و در اتاق یکی از مسوولان زندان رضایت دادم.»

این حسی است که پدر مهران داشته است، جوانی که پنج سال پیش در یک درگیری بچه گانه در نیشابور به قتل رسید.

اولیای‌دم ۳۵۸ مقتول سال گذشته اعلام گذشت کرده‌اند. این خبری است که محسنی‌ اژه‌ای، سخن‌گوی قوه‌قضایی در نشست خبری این هفته خود اعلام کرده است.

امسال هم تعداد زیادی از خون فرزند، پدر، خواهر  برادر خود گذشتند تا خانواده دیگری را داغ‌دار نکنند. پدر و مادر مهران هم یکی از آن ها هستند.

پدر از حسش پس از رضایت می‌گوید:«مثل آدم تب‌داری که تبش پایین بیاید و بدنش آرام شود، آرام شدم. حالم خوب شد. همه کسانی که در زندان بودند از من تشکر می‌کردند حتی آن هایی که من را نمی‌شناختند. همه حال‌شان خوب شده‌ بود.»

پنج سال این خانواده تاب نداشتند تا قاتل پسرشان حکمش را بگیرند؛ قصاص. سعید نوجوانی را در زندان به سر کرد و می رفت تا جوانی را بر دار آغاز کند. خانواده ای در پی رضایت بود و دیگری ماتم‌زدۀ از دست‌دادن فرزند. چند ساعتی به اجرای حکم مانده بود که پدر مهران تاب نیاورد و رفت تا رسما قاتل فرزندش را ببخشد:«صورت مهران جلوی چشمم بود. اصلا یادم نمی‌رفت. گریه می‌کردم. هنوز هم داغدار هستم. اما داغ‌دار کردن خانواده‌ای دیگر که من را آرام نمی‌کرد. تازه پشیمان هم می‌شدم. اگر قصاص می‌کردم، بعد از اجرای حکم به خودم می‌آمدم و می‌دیدم اشک مادری را جاری کردم اما پسرم برنگشت.»

«رضا یوسفی مقدم» به شرق گفته است:«من از همان اول هم نمی‌خواستم سعید اعدام شود. من خدا نیستم، بنده خدا هستم و جان انسان‌ها دست خداست اما می‌خواستم سعید بداند کاری که کرده تاوان دارد.»

می‌گوید:«با این که داغ‌دار بودم اما همیشه به این فکر می‌کردم که قتل اتفاقی بوده و پسر جوانم در یک درگیری که از پیش طراحی‌شده، نبود. به دست دوستش کشته ‌شد. سعید هم بچه بدی نبود. او شرور نبود. برایم جای تعجب داشت که چه طور چاقو کشید. بچه خوبی بود و حتی او را از طرف مدرسه به مکه فرستاده ‌بودند اما جوانی است دیگر. نتوانست خودش را کنترل کند.»

خبرنگار از چگونگی حادثه می‌پرسد.

    این اتفاق در مراسم عروسی رخ داد. واقعا اتفاق تلخی بود. انگار دنیا روی سرم خراب شد. پسر جوانم که با زحمت بزرگش کرده‌ و به او دل بسته‌ بودم در یک چشم‌ به‌هم‌زدن جانش را از دست داد و پرپر شد. واقعا قابل تحمل نیست هر پنجشنبه سر قبرش می‌روم.

از تصمیمی که گرفتید پشیمان نیستید؟

    اصلا پشیمان نیستم.

چرا دیه دریافت نکردید؟

    وضع مالی‌ من خوب است. من تاجر هستم و به پول احتیاجی نداشتم. در این مدت پیشنهاد شد پول بگیرم و کار خیر کنم اما دیدم این کار هم غلط است. هرچه می‌خواستم خانواده سعید می‌دادند اما با خودم فکر کردم این کار درست نیست، چرا باید همه دارایی آن ها را بگیرم؟ خانواده‌ای را بدبخت کنم تا کار خیر بکنم؟ کار خیر من این است که بنده خدایی را ببخشم و این کار را هم کردم.

همسرتان راضی بود؟

    بله، راضی بود. اگر راضی نبود که نمی‌شد رضایت بدهم. او مادر مهران بود و داغش از من بیش‌تر است. اما زودتر از این ها به من می‌گفت ببخش.

اگر کسی سراغ شما بیاید و بگوید برای فرزندش رضایت می‌خواهد و درخواست کمک دارد، همراهی‌اش می‌کنید؟

    قطعا این کار را می‌کنم. اول با خانواده اولیای‌دم هم‌دردی می‌کنم و بعد می‌گویم چه دردی کشیدم اما بخشیدم تا دردی به دردهایم اضافه نشود.

بعد از این که رضایت دادید، خانواده سعید برای تشکر آمدند؟

    آن‌ها می‌خواستند بیایند اما من راضی نشدم. برادرش من را در خیابان دید و به پایم افتاد. او را بلند کردم و گفتم جوان نمی‌خواهم اشک در چشمانت ببینم.

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate