بحث سلبی-اثباتی ، بحثی که منصور حکمت در حاشیه کنگره سوم حزب کمونیست کارگری(من بعد حککا) طرح کرد. نتیجهگیریهای بسیار درست و مهمی بود از مشاهدات تاریخی و اجتماعی. این بحث به طور سوبژکتیو نه تنها اشکالی ندارد بلکه بسیار درست و مهم است.
این بحث اخیراً توسط عباس گویا نقد شده است. او دو بحث ”سلبی-اثباتی” و ” آیا کمونیسم در ایران پیروز میشود؟” را در یک نوشته چند قسمتی نقد کرده است.
عباس گویا معتقد است که این بحث اشتباه است یا غیر مارکسیستی است و جنبه مارکسیستی و کارگری نیروهای طرفدار این بحث را کمرنگ و حتی پاک میکند. اما من فکر میکنم کاملاً برعکس این بحث هم مارکسیستی است هم بسیار درست و مهم است. این بحث بی تقصیر است. وضعیت کنونی احزاب و جریانات کمونیسم کارگری مولود اشتباهات دیگری است. آنچه در مورد بحث سلبی-اثباتی اشتباه بود زمان و مکان طرح آن بحث بود نه خود بحث. و به همین دلیل هم بود که بخشی ازسرنوشتی را که عباس گویا هم به آن اشاره میکند رقم زد. مشاهدات عباس گویا درست است. بعد از مرگ منصورحکمت تمام جناحهای آن جریان آنقدر بر میخ سلبی کوبیدند که انگار هر حرف اثباتی در هرجا و در هرموردی گناه کبیره بود. و همانطور که دیدیم این یکی از عوامل غیر مستقیمی بود که سرنوشت غم انگیز کنونی جریان کمونیسم کارگری را رقم زد.
من سعی میکنم اینجا نشان بدهم چرا زاویه این نقد نادرست است و اشکال کار کجا بود. چرا آن بحث بی تقصیر است. سعی میکنم نشان بدهم چرا آن بحث برای آن حزب بیربط و نابجا بود.
بحث سلبی اثباتی بطور عام
همانطور که در بالا اشاره کردم به نظر من این بحث بطور سوبژکتیو و عام نه تنها اشکالی ندارد بلکه به شدت مارکسیستی و درست است. مارکسیسم یک متدلوژی است و این متدولوژی را میتوان برای بررسی رویدادهای اجتماعی، تاریخ و سیاست به کار برد. به نظر من با این متدولوژی یکی از نکاتی که میتوان در بررسی انقلابات و تحولات سیاسی تاریخی به آن رسید همین برجسته شدن جنبه سلبی انقلابات و قیامهاست.
اگر هدف ما کمونیستها از مبارزه سیاسی کسب هژمونی جنبش کمونیستی کارگری و کسب قدرت سیاسی است.این یکی از مهمترین پلههای متاخر مسیر کسب هژمونی است.
یک جنبش سیاسی که سودای کسب قدرت و تغییر جامعه را در سر دارد، در یک جایی از سیر تاریخی و سیاسی خود لاجرم باید جنبهی سلبی وضعیت موجود را در خود و در انظار جامعه برجستهتر از هرچیزی بکند.
جنبش عدم خشونت گاندی برای استقلال هندوستان در اذهان همه دنیا با نه به استعمار تداعی میشد. ماندلا با نه به آپارتاید شناخته میشد، کارل مارکس و ایدههای انقلابیش با نه به کاپیتالیسم تداعی میشوند.… و جنبش کمونیستی هم قبل و بیش از هر چیز نه به کاپیتالیسم و کار مزدی است.
عباس گویا مینویسد ” اولا صرف عبارت “جنبش کمونیستی” بدون حتی یک کلام اضافه تر،بصرف اسمش، چه در دوره عادی و چه در دوره انقلابی و چه هر دوره ای مابین اینها، اثباتی است. ثانیا چرا جنبش کمونیستی در دوره انقلابی، جنبش آگاهگری نیست؟ ... آیا این عبارت لنین که مضمونا گفته بود هر روز انقلاب مانند۱۰سال در دوره عادی بر آگاهی توده ها میافزاید، ناشی از تکرار هزار باره “شاه باید برود” یا “نه به جمهوری اسلامی” یا “نان و صلح و آزادی” است؟ خیر، نتیجه بحثهای بلاانقطاع داغ و آگاهگرانه دردوره انقلابی است. ادعای جنبش کمونیستی در دوره انقلابی جنبش آگاهگری نیست، در اصل و اساس بی پایه است.”
بگذریم از اینکه او خودش دو پاراگراف قبلتر مینویسد ”…آنچه مارکس در کاپیتال و حکمت در اینجا با نفی توضیح میدهند، نفی دیالکتیکی است. در نفی دیالکتیکی، نفی پدیدۀ نفی شده اثبات پدیده دیگری است.” پس جنبش کمونیستی اساساً سلبی است. این یک قاعده است که شما اول باید بگویید چه نمیخواهید. تمام مباحث اثباتی در طول تاریخ در راستای نفی پدیدههایی بودهاند.
نقل به مضمونی که عباس گویا از لنین میآورد ابداً داستان بحثهای آگاهگرانه و داغ در دورانهای انقلابی نیست. بحث روزهای انقلاب است و خصیصه بارز و برجسته این روزها سرعت رویدادها و عمق تغییرات و تحولات است، حجم وسیع امکان پراکتیک سیاسی و لزوم تصمیم گیری و موضعگیریهای سریع و آنی است. نه بحثهای داغ و آگاهگرانه. دوران تجربه کردنهای پشت سر هم است. روزهای انقلاب دوران سیاسی شدن همه چیز است، دوران به صدر رانده شدن سیاست و سؤالات سیاسی است. هم جامعه و هم روبنای فکری جامعه و اذهان مردم با سرعت سرسام آوری تغییر مییابند و این ناشی از بحثهای اگاهگرانه نیست بلکه ناشی از خصائلی است که به اختصار برشمردم. توده مردم در جریان روند سریع رویدادها انبوهی از آگاهی و تجاربی را که در حالت عادی سالها وقت و انژری برای کسبشان لازم است، به دست میآورند.
مراحلی در دوران انقلابی هستند که بیش از هر چیزی دوران سلبی است، هیچ نیرویی تا به عنوان نماینده سلب وضع موجود شناخته نشود، به عنوان نیرویی که پیشاپیش همه پرچم نفی وضع موجود را دست دارد شناخته نشود، کسی به حرفهای هرچند زیبا و منطقی اثباتیاش گوش فرا نمیدهد.
علیالخصوص در دوران اعتلای انقلابی به نظرمن کسی به بحث و استدلال و تئوری گوش نمیدهد. پراتیک انقلابی است که جریانی را معرفه میکند. نمونه بسیار بارز و برجسته آن کومهله است. بحث چندانی نکرد، تئوریای ارائه نداد اما صرفاً با پراتیک انقلابی و مهمترین آن «نه» محکم به ارتجاعی که داشت به قدرت میرسید، کومهله را به سرعت به یک جریان تودهای عظیم و پرنفوذ تبدیل کرد.
متأسفانه ما در تجارب انقلابی جامعه ایران در خاطرات و تصاویر درون ذهنمان آنچه از انقلاب ۵۷ برجسته است، بحث و جدلهای کشدار و بعضا نامربوطی بود که میان چپها رخ میداد. اما واقعیت این است که اینها متن رویدادها نبود، حتی حاشیه و پاورقی هم نبود. از مدتها قبل از قیام مذهبیها در شبکه وسیع مساجد مشغول سازماندهی بودند، نیرو جمع میکردند و در تدارک قدرت گیری بودند، قیام رخ داد و ارتجاع اسلامی حاکم شده بود و چپ هنوز درگیر مباحث بورژوازی کمپرادور و وابسته، مرحله انقلاب و نیمه فئودال نیمه مستعمره و تئوریزه کردن مترقی بودن بورژوازی خودی و … بود.
مکان و زمان بحث اشکال داشت
همانطور که در بالا گفتم این بحث به خودی خود درست و به جاست. اماباید تشخیص داد کجا و در چه شرایطی باید آن را طرح و سرلوحه سیاستهای یک تشکیلات قرار داد.
پیشفرض اساسی این بحث این است که بخش عظیمی از جامعه این رژیم را نمیخواهند و خواهان سرنگونی سریع آن هستند. و زمانی که منصورحکمت این بحث را طرح کرد این یک واقعیت عیان بود. یک جریان سیاسی معرفه باید نماینده این خواست برحق مردم میشد. اما آیا هرجریان سیاسی به صرف نه گفتن به رژیم نماینده مردم در این زمینه میشود؟ پرواضح است که نه. حداقل چیزی که باید داشته باشد، این است که باید معرفه باشد، باید در اذهان جامعه شناخته شده باشد. اسمش سر زبانها باشد. مردم میدانند چه میخواه.د حزبی که آنقدر معرفه است که مردم لزومی نمیبینند وقتی از آن اسم میبرند بگویند حزب فلان. میگویند ”حزب”، و همین کلمه حزب برای مخاطب هم به اندازه گوینده روشن است. بالفور میفهمدکدام حزب است. باز برگردم به نمونهکومهله، مردم نمیگویند”کومهله-سازمان کردستان حزب کونیست ایران” میگویند ”کومهله”، قبل از تاسیس حزب کمونیست ایران هم نمیگفتند ”کومهله زحمتکشان کردستان ایران” میگفتند ”کومهله”. همان کلمه کومهله معرف حضور همه بود. سازمان دیگری هم فیالمثل بود به اسم ”کومهله یهکسانی” اما هیچکس با شنیدن اسم کومهله، ”کومهله یهکسانی” برایش تداعی نمیشد. ”سازمان چریکهای فدایی خلق ایران” تنها جریان چریکی در ایران نبود، اما مردم و حتی فعالین سیاسی میگفتند ”چریکها” یا ”فدایی” و این کافی بود تا شنونده بفهمد منظور ”سازمان چریکهای فدایی خلق ایران” است.شما اگر درکردستان بگویید ”حزب” اولین چیزی که به ذهن شنونده متبادر میشود ”حزب دمکرات کردستان ایران” است.
حزبی میتواند به نماینده ”نه” جامعه تبدیل شود اینقدر معرف باشد، که نیرو داشته باشد. قدرت بسیج داشته باشد و مردم بدانند که اینها کاری از دستشان برمیآید.
اما آیا حککا هیچ موقع این خصوصیات را داشت؟ به نظر من متأسفانه حککا نه تنها این خصوصیات را نداشت. هیچ گاه در طول حیاتش به یک حزب سیاسی جدی تبدیل نشد. سالهای نوری با آن حزبی که بتواند مردم را پشت سر خود بسیج کند فاصله داشت. متأسفانه تعدادی این واقعیت را فقط مختص الان و بعد از مرگ منصورحکمت میدانند. متأسفانه منصورحکمت زود از دست رفت اما من شکی ندارم که حتی با وجود او نیز اوضاع احزاب کمونیسم کارگری از اینکه هست بهتر نمیشد. حتی خود او هم قادرنبودبا معجزه ای این حزب را به مسیری غیر از اینکه هست ببرد. حتی خود او هم قادر نبود آن اشتباهات عظیم خود در مورد تحزب کمونیستی را جبران .
مشکل اصلی این احزاب این است که بر تئوری تحزب غلطی بنا شدهاند. من امیدوارم فرصت بکنم و در نوشته مستقلی به این بحث بپردازم. اما تا آنجا که به بحث ما راجع به سلبی-اثباتی برمیگردد. همانطور که گفتم این بحث نامربوطی بود برای یک جریان مانند حککا.
نکته آخر اینکه: عباس گویا در مقدمه نوشتهاش مینویسد :”منصورحکمت در نامه ژوئیه ۱۹۹۹ میگوید اوضاع انقلابی نیست، در اکتبر ۲۰۰۰ در بحث سلبی-اثباتی میگوید اوضاع انقلابی است” ( نقل به مضمون) عباس گویا میپرسد چرا؟ چه شده است؟
پاسخ روشن است. وقایع کوی دانشگاه در جولای ۱۹۹۹ و رویدادهای بعد از آن همه سرها را به طرف جامعه ایران چرخاند، بسیاری امیدوار بودند این رویدادها سرآغاز پروسهای شود که به دوران انقلابی بیانجامد. منصورحکمت در ارزیابی این تحولات متأسفانه مقداری نادقیق بود. او این دوران را دوران انقلابی میدانست، او به شدت امیدوار بود که این رویدادها به یک انقلاب بیانجامد و فکر میکرد این روند تمام سناریوهای احتمالی دیگری که خود قبلاً به درست برشمرده بود را از روی میز جارو کرده و تنها سناریوی ممکن انقلابی است که این اعتراضات سرآغاز آنند.
در بطن این فضا کنفرانس برلین که در آوریل ۲۰۰۰ اتفاق افتاد در اذهان حککا همان حلقهای بود که این حزب را به رهبر انقلاب در جریان تبدیل میکرد. بحث دریچه ورود به انقلاب و مباحث کنگره سوم حککا تماماً تأثیر گرفته از احساس غلطی بود که در نتیجه یک اکسیون به حزب دست داده بود. زمان طرح بحث سلبی-اثباتی به شدت غلط بود چرا که اگر حتی حککا یک حزب شناختهشده قوی و مطرح در صحنه سیاسی در ایران نیز بود، طرح آن بحث در فضای توهم آلودی که کنفرانس برلین بر حزب حاکم کرده بود، بدون زائل کردن آن توهمات میتوانست خطرناک باشد.
توهم برای احزاب و سازمانهای سیاسی جدی سم است. خطرناکتر از هر چیزی است. و زمانی که حزب مسموم است طرح چنین مباحثی کشنده است. اما متأسفانه شخص منصورحکمت هم با همه درایت و کارایی سیاسیاش از گزند این توهمات به دورنماند.
تمام مباحث و فعالیتهای او بعد از کنفرانس برلین به شدت تحت تأثیر این توهمات بودند.
موخره
آنچه اشتباه بود بحث سلبی-اثباتی نبود. اشتباه اصلی خود حککا بود، تئوری تحزبی بود که حککا برآن بنا شده بود. حککا بدون بحث سلبی اثباتی هم آیندهای بهتر از این نداشت. با وجود منصورحکمت هم آیندهای بهتر از این نداشت. من آمیدوارم فرصتی پیدا کنم به این مساله بهطور مبسوط و مستدل بپردازم.