مقدمه:
این مهملی که گرایشات راست یوتیوبی مثل رضا خسروی (بقالی چنگ پزوهی)حامی ترامپ پشتش مخفی هستند فرقش را واقع گرائی علمی چیست و چپ و کمونیزم رادیکال در مجای این دعوا قرار دارد؟
مارکس در ادامه پروژه مدرنیته بر این ادعا بود که سیاست و تحولات سیاسی را می شود با دید علمی بررسی کرد و قوانین تحول اجتماعی و سیاسی را می شود با متدهائی که سایر علوم سنجشی و عقلی می یابند ، یافت و روندها را تحلیل کرد و پیش بینی کرد و اثرگذاری کرد و به تاریخ جهت داد.
اینکه روندهای اجتماعی و تاریخی دیمی اتفاق نمی افتند و حکومتها و جنبش ها اتفاقی جائی نمی ایستند طبیعتا موضوع کنجاوی گرایشات متضاد طبقاتی بوده و در دو سوی نبرد طبقاتی تاریخ این تلاش “علمی کردن” تحولات اجتماعی و تاریخی ادامه داشته.
اما در هر سنجش علمی ما باید دنبال بایاسها باشیم یا چاله هائی که قضاوت را برای ما مشکل می کنند. این بایاسها پیش فرضهائی هستند که نتیجه گیری را بعد سنجش علمی به بیراهه می برند یا می توانند ببرند.
یعنی؟ انچه ما از قبل می خواهیم نتیجه گرفته شود گاهی در نتیجه گیری تاثیر می گذارد و بحشی از فعالیتهای تحقیقی همواره اینجاست که یا اثر بایاسها را حنثی کنند یا انها را جلو بگیرند.
در موضوع تجولات اجتماعی و سیاسی این نوع بایاسها می توانند ایدئولوژیها و اعتقادات و گرایشات سیاسی عامل مشاهده گر باشند و اینجاست که چپ و راست این سنجش موارد پیش فرضها را چگونه متفاوت می بییند و با ان چه می کنند.
در این مقاله گوتاه به نمونه ای از تلاش نظریه سازان راست بنام رئال پولیتیک اشاره می کنم و تضاد انرا با درک کمونیزم رادیکال و چپ نشان می دهم:
(۱)تناقض واقعیت اجتماعی و سیاسی و اهداف سیاسی و اجتماعی
یک وجه مهم که زیر ساخت معضل تحلیل و نظریه پردازی در سیاست است همین تناقض اشتی ناپذیر است بین واقعیتهای اجتماعی و سیاسی و انچه فرد ناظر یا جنبشها از جامعه و سیاست انتظار دارند.
راست سیاسی بنابه تعریف روی انچه هست ایستاده و اگر هم انرا با تغییر می خواهد ، هدفش تغییر ماهوی وضع موجود نیست. چپ و کمونیزم رادیکال اما از انجا که خود را نماینده چنبشی می بیند که از وضع موجود سختی و مصیبت می بییند خواهان تغییر ماهوی وضع موجود یا تغییر انقلابی است.
این تناقض ماهوی ایستگاههای نگرش خودش را در برخورد به مفهوم “واقعیت” نشان می دهد.
اینکه اساسا واقعیت چیست و چرا واقعیات در سیاست و علوم اجتماعی هرگز یکسان دیده نمی شوند و تعریف نمی شوند بحث بسیار است اما از دید من مارکس بود که این تناقض در دیدن واقعیات را فرموله کرد گرجه هر ادمی که در جامعه طبقاتی زندگی کرده باشد درکی از این واقعیات متناقض دارد.
لازم نیست مارکس بخوانیم تا بدانیم برف اغنیا و برف فقر یک رنگ ندارد! این را همه زحتمتکشان و کارگرها خوب فهمیده اند.
راست سیاسی واقعیت را انچه می بیند که هست و به طبقت محکوم جامعه توصیه می کند که این واقعیترا بپذیرند و گردن نهند.اساس سرکوب و شکنجه و اعدام دلیلش اینست. از ساوکیها تا لاجوردیها همواره از زندان سیاسی همین خواسته اند که “واقعیت” را بپذیرند.قدرت از دید راست خود واقعیت است.لذا وقتی از پذیرش واقعیت دم می زنند منظورشان پذیرش قدرت موجود است.
(۲)تکلیف چپ و کمونیزم رادیکال چیست؟
ایا چپ و کمونیزم رادیکال “واقع گراست”یا رویاپرداز و رویا گرا؟
راستها و سوسیال دموکراتها کمونیستها را به واقع گرا نبودن متهم می کنند. چون واقعیت انها وضع موجود است.کمونیستها در طول تاریخ از ایراد و خود فریبی بدور نبوده اند و شاید بسیاری موارد توهمها و رویاهای خود را بجای واقعیت فهمیده اند .من این را فرض می گیرم و باز می گویم که گرجه وضع موجود را باید بطور علمی و ابژکتیو شناخت اما تسلیم ان نشد.
این نکته محوری در درک دینامیک کمونیستی است که یک پایش در سنجش علمی وضع موجود است اما در انجا متوقف نیست چرا که خواهان تغییر ماهوی وضع موجود است.
وضع موجود را فقط بعنوان اغاز در نظر می گیرد نه ایستگاه نهائی.
مثلا وقتی به ناموزنه قدرت کنونی در ایران یا دنیا نگاه می کنیم در عین شناخت ابزارهای حکومتها برای ماندگاری باید از زاویه تغییر انقلابی به انچه نیستو نباید باشد و نحوه جایگزینی اون نقشه درذهن با این واقعیت اوژکتیو نگاه داشته باشیم و جامعه را به اینگونه فکر کردن عادت دهیم.
در رویا زندگی کردن همانقدر نادرست است که در واقعیت موجود ماندن و انرا ماندگار دانستن.
(۳)متد علمی در برخورد به واقعیت چیست؟ در علوم طبیعی چطور؟
بسیاری فکر می کنند که علوم طبیعی ابزار تفسیر واقعیت است در حالیکه این نیست.این سرشت انسانست که هرگز در دیدن واقعیت ماندگار نشود.
لذا تاریخ علم در تفسیرهای واقعیت ماندگار نبوده و بخش مهمی از هلم موجود به تعییر واقعیت به نفع انسان توسعه یافته. سابقا این بخش علم را بیشتر تکنولوژی می نامیدند اما این تقسیم بندی هم نادرست است.علو و تکنولوژی بخشهای منسحم یک سازمان نظری واحد هستند.
امروزه هر علمی به فرای خود می انجامد.
مثلا پزشکی به درمان محدود نمی شود و به بهداشت عروج می کند یا به علم توسعه توانهایفیزیکی و روانی انسان به علم مبارزه با پیری یا به علم ایجاد عقل جمعی انتگره کشانده می شود.
علم پزشکی از درمان بیماریهااغاز شده از توضیح انچه هست اما امروز عاقلان علم پزشکی به دنیای ابر انسانی به عبور از بدن موجود انسان و انتگره شدن عقل جهانی به پایان مرگ می اندیشند به پایان بیماریها.
خوب خواننده می بیند اگر مارکس زمانی از اهمیت تغییر متعاقب تفسیر وایغیت حرفمی زد امروز هیچ علمی در علوم تجربی هم در حد تفسیر انچه هست متوقف نمی شود.
(۴) رئال پولیتیکس و سابقه تاریخیش:
می گویند وون روشا از نویسندگان و متفکرین المان در قرن پایه گذار نظری رئال پولیتیکس بوده.
این جناب روشا البته خودش در حزب ملی لیبرال رهبری داشت و در جریان انقلاب المان در ۱۸۴۸ تا حدودی فعال بود. نظریات او را بیسمارگ بعدا بکار برد در بقدرت رسیدنش.
متد برخورد سیاسی است که فرض را در برخورد به توازن نیروها می گذارد و مدعی است که ملاحظات ایدئولوژیک ، اخلاقی را کنار می گذارد و خود را “واقع گرا” و غملگرا” می نامد.
رئال پولیتیک در عرصه بین المللی مکانیزمهای سیاستگذاریها و برخورد حکومتها را بر اساس دینامیزم قدرتشان و منافعشان توضیح می دهد و انگیزه واقعی حکومتها در رفتارهای بین المللی را بر اساس نیازهایشان برای بقا ارزیابی می کند.
حامیان رئال پولیتیک نسب خود را به سیاستمداران و نظامیان تمام اعصار پیوند می زنند مثلا زنرال معروف چینی سانتزاو و کتاب مشهورش “هنر جنگ” را پیشگام متد رئال پولیتیک” می نامند تا برسد به ماکیاولی و حتی هنری کیسینجر و برژینسکی!
همانطور که خواننده میبیند این “رئال پولیتیکس” زورش را می زند که واقعیت قدرت کنونی ادامه یابد.بانیان و عاملان این نظریه طبیعتا دروغ می گویند که نمی خواهند ایدئولوژیشان دخیل شود و فقط دنبال منافع مشخص بازی سیاست می کنند. همون
جنگ پزوه جناب خسروی” خودش بیچاره میگوید در حمایت ترامپ در امریکا تظاهرات کرده! ادمی وسط حامیان رژیم اسلامی و حامیان ترامپ می لولد! اما چند وقت یکبار رئال پولیتیک نوشخوار می کند!
تاریخا بخشی از چپ حامی مارکس به سوسیال دموکراسی پیوست چرا که درک جبری تاریخ انرا به پذیرش اوضاع بنام “واقع گرائی” و ایستادن در کنار بورژوازی کشاند.
خواننده این “واقع گرائی” را خوب می شناسد اگر تاریخ چپ ایران راهم شناخته باشد.
خلاصه کنم:
اینکه باید از واقعیت اغاز کرد مورد تایید متد علمی است اما اینکه در واقعیت باید ماند دیگر حرف راستهاست! کمونیزم رادیکال در سیاست دغدغه تغییر ماهوی دارد چرا که واقعیت موجود فقط به نفع سرمایه دارهاست.واقعیت موجود جائییبرای طبقه کارگر جز بدبختی و فقر و بی ایندگی ندارد اگر گاهی زمان تنفسی می دهند برای دوشیدن بیشتر گاوی است که باید بیشتر شیر بدهد!
راست سیاسی اگر به تغییر واقعیت فکر می کند باز برای حفظ اساس واقعیت است که نامش را رفرم گذاشته اند.
کمونیزم رادیکال در ایستگاه واقعیت نمی ایستد همانطور که هیچ عالم علوم تجربی اینروزه نمی ایستد.علم در ذات خود بخشی از دستاوردهای انسانی است که خودش را در روند تغییر شناسائی می کندد و ادامه خودش را در تعییر دائم می بیند.
انسان اگر بخواهد روی کره زمین ادامه حیات دهد باید از ان حفاظت کند و مصرف کننده نماند باید به سایر زیستمندان این کره احترام بگذارد باید از تداوم این کره زیبا حمایت کند باید به جنگها پایان دهد باید رشد کند و ادم دیگری شود زمان زیادی هم نمانده باید دغدغه تعییر داشت تا زنده ماند.
اینهم از من گفتن!
منبع:
رئال پولیتیک سابقه تاریخی
https://en.wikipedia.org/wiki/Realpolitik
از: سعید صالحی نیا
۱۵ فوریه ۲۰۲۵