انتخاب سرنوشتساز: نه دموکراسی یا فاشیسم، بلکه سوسیالیسم یا بربریت
«آنتی فاشیسم، بدترین محصول فاشیسم است.»
انتخاب مجدد ترامپ در آمریکا و رشد پوپولیسم و راست افراطی در دیگر کشورها، بار دیگر خطر فاشیسم و گسترش گرایشهای راست افراطی را در کانون توجه قرار داده است. از نگاه دموکراسیخواهان و چپگرایان ظهور و گسترش پوپولیسم نه نتیجه شرایط خاص سرمایهداری، بلکه حاصل قدرتگیری دیکتاتورهاست. از دید ما، فاشیسم محصول شکست تاریخی طبقه کارگر است. اگرچه فاشیسم امروز نمیتواند در دستور کار سرمایهداری جهانی قرار گیرد اما این به معنای نبود خطرات جدی از جانب سرمایهداری جهانی برای طبقه کارگر نیست.
فقط چپگرایان نیستند که ترامپ را فاشیست میدانند؛ بلکه شمار قابلتوجهی از اعضای طبقه حاکم آمریکا، حتی در حزب جمهوریخواه، نیز او را فاشیست قلمداد کردهاند. کامالا هریس در مصاحبهای با شبکه سیانان، ترامپ را «فاشیست» نامید و اظهار داشت: «رئیسجمهور ایالات متحده نباید کسی باشد که دیکتاتورها را تحسین میکند و خود یک فاشیست است.» همچنین، باراک اوباما، رئیسجمهور پیشین آمریکا، در جریان انتخابات ریاستجمهوری ۲۰۱۶، ترامپ را «فاشیست» خطاب کرده بود. اما شاید مهمترین مورد، اظهارات ژنرال بازنشسته نیروی دریایی ایالات متحده (مارینز)، جان کلی باشد که جمهوریخواه است. او در دوره اول ریاستجمهوری ترامپ ابتدا به عنوان وزیر امنیت داخلی و سپس به عنوان رئیس دفتر کاخ سفید خدمت کرد. جان کلی میگوید ترامپ در همان دوره از هیتلر تمجید کرده است. او با تطبیق تعریف کلی فاشیسم، ترامپ را فاشیست میداند. در تمامی این موارد، یک نکته مشترک به چشم میخورد: تقلیل پدیده فاشیسم به ویژگیهای فردی یک دیکتاتور، در حالی که این پدیده ریشه در شرایط خاصی از تحولات سرمایهداری دارد.
دیکتاتوری و دموکراسی هر دو روبناهای نظام سرمایهداری هستند و سرمایه، بسته به نیازهای خود، میتواند یکی از این اشکال را برگزیده و پیادهسازی کند. سرمایهداری در پاسخ به ضرورتهای تاریخی و اقتصادی خود، گاه به دموکراسی و گاه به دیکتاتوری روی میآورد. در قلب اروپا، شرایط دهه ۱۹۳۰ ایجاب میکرد که سرمایه در آلمان شکل دموکراسی به خود بگیرد. اما در اواخر همان دهه و اوایل دهه ۱۹۴۰، سرمایه ضرورت را در دیکتاتوری دید و این شکل را پذیرفت. پس از دهه ۱۹۴۰ نیز بار دیگر شرایط تغییر کرد و سرمایه به سمت پذیرش دموکراسی حرکت کرد.
نکته مهمی که گرایشهای راست و چپ سرمایه در مورد آن عوامفریبی کرده و به فریب افکار عمومی میپردازند، این است که وانمود میکنند فاشیسم صرفاً از طریق سرکوب و اعمال زور توانست سلطه خود را برقرار کند. در حالی که سرمایهداری، چه در آلمان، ایتالیا، اسپانیا، پرتغال، شیلی و سایر کشورها، ابتدا از طریق سازوکارهای دموکراتیک و با کمک چپگرایان و اتحادیههای ضدکارگری، زمینه شکست طبقه کارگر (پرولتاریا) را فراهم کرده است و شرایط را برای دیکتاتوری سرمایه مهیا کرده است. پس از تضعیف و شکست پرولتاریا، سرمایه بهراحتی به شکل دیکتاتوری درآمده و توانسته است چهره خشن و سرکوبگر خود را تداوم دهد.
فاشیسم تنها با شکست تاریخی طبقه کارگر توانست قدرت سیاسی را تسخیر کند. به عبارت بهتر، سوسیال دموکراسی پس از جنگ جهانی اول با سرکوب مبارزات کارگری و سپس استالینیسم در دهه ۱۹۲۰ با به شکست کشاندن مبارزات انقلابی پرولتاریا، زمینهساز ظهور فاشیسم شد. در قلب اروپا و در آلمان، در جریان شکست انقلاب آلمان، حدود بیست هزار نفر از کارگران و انقلابیون توسط نیروهای دموکرات به قتل رسیدند تا زمینه را برای قدرتگیری نازیسم فراهم کنند. بدون این کشتار، که به شکست تاریخی پرولتاریا انجامید، امکان ظهور نازیسم وجود نمیداشت.
در سال ۱۹۲۲، زمانی که نازیسم هنوز در آلمان بهطور گسترده شناختهشده نبود، گامبل، که نه کمونیست بود و نه انقلابی، بلکه مدافع جمهوری بورژوایی تأسیسشده در ویلمار بود، کتابی منتشر کرد تحت عنوان «چهار سال کشتار سیاسی» که در آن پرده از کشتارهای سازمانیافته برداشت. نکته جالب در اظهارات گامبل این است که او بیان میکند ایدئولوگها و ژورنالیستها ابتدا زمینهسازی برای قتل و کشتار را در افکار عمومی آماده میکردند، و سپس ارگانهای سرکوب، آخرین مرحله این فرآیند را به انجام میرساندند.
بر خلاف عوامفریبی تروتسکیستها، استالینیستها، آنارشیستها و دموکراتها، توحش و وحشیگری ویژگی خاص فاشیسم و رژیمهای فاشیستی نیست، بلکه این ویژگی به سرمایهداری در حال انحطاط تعلق دارد که در آن توحش به شکلی سیستماتیک، ماشینی و صنعتی بروز میکند. بورژوازی دموکرات کمتر از فاشیستها جنایتکار نیست. بهعنوان مثال، بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی، بمباران وحشیانه شهرهای هامبورگ و درسدن و تروریسم دولتی دموکراتها یا استالینیسم، هیچکدام از توحش فاشیسم کمتر نبودهاند. با خاک یکسان کردن غزه و کشتار دهها هزار نفر بدون حمایت دموکراتهای آمریکایی و اروپایی غیرممکن بود. تعداد سیاهپوستانی که توسط دولتهای بهظاهر متمدن و دموکرات بریتانیا و آمریکا قتلعام شدهاند، کمتر از قربانیان یهودی در دوران حکومت نازیها نیست.
فاشیسم و ضد فاشیسم خاستگاه مشترکی دارند، هرچند که دومی وانمود میکند که به دنبال دموکراسی است. به عبارت بهتر، آنتیفاشیسم در راستای تحکیم نهادهای دموکراتیک سرمایهداری عمل میکند تا دولت دموکراتیک سرمایه را تقویت کرده و به تبع آن، طبقه کارگر را با ایدئولوژی آنتیفاشیسم مسموم کند.
تئوری آنتیفاشیسم یکی از قویترین ابزارهای ایدئولوژیک برای ایجاد سردرگمی در طبقه کارگر و کشاندن آن به جنگ دوم امپریالیستی بود. برخلاف آنارشیستها، استالینیستها و تروتسکیستها، مواضع کمونیستهای چپ در وقایع اسپانیا (۱۹۳۹-۹۳۶ ) عدم مشارکت در دفاع از جمهوری اسپانیا بود. آنها استدلال می کردند که جنگ در اسپانیا، نه یک جنگ داخلی بلکه یک جنگ امپریالیستی است که در آن طبقه کارگر قربانی می شود. جنگ اسپانیا این فرصت را برای استالینیستها، تروتسکیستها و آنارشیستها فراهم کرد تا در کنار دموکراتها جنگیدن را تمرین کرده و خود را برای جنگ میهنی تحت اتحاد امپریالیستی بریتانیا، روسیه و آمریکا آماده کنند. کمونیستهای چپ معتقد بودند که «آنتیفاشیسم» تنها فرمولی برای ایجاد سردرگمی است که در نهایت به آشفتگی در مواضع پرولتری و شکست قطعی طبقه کارگر منجر خواهد شد.
گرایشهای مختلف سرمایه، بهویژه چپ دستگاه سیاسی سرمایه، میکوشند با تنزل دادن نئونازیها ونئو فاشیستها به صرفاً گروههای جنایتکار، هویت تروریسم سیاسی آنها را پنهان کرده و جنایاتشان را همسطح جرائم گروههای تبهکار نمایش دهند و به تبع آن جنایات باندهای نئوفاشیستی را پدیدهای جدا از بربریت ذاتی سرمایهداری جلوه دهند. در عین حال، از نهادهای دموکراتیک سرمایه میخواهند چنین باندهایی را غیرقانونی اعلام کنند. در عین حال، از نهادهای دموکراتیک سرمایه میخواهند که چنین باندهایی را غیرقانونی اعلام کنند. در واقع، آنها نقش نظام سرمایهداری در تولید این خشونتها و باندهای جنایتکار را نادیده میگیرند. این رویکرد در نهایت مشروعیت بیشتری به قانون سرمایه میبخشد و از دولت سرمایه میخواهد که نقش نگهبان دموکراسی را ایفا کند. با چنین رویکردی، آنها عملاً پنهان میکنند که تروریسم سیاسی پاسخی به بحرانها و رقابتهای درونی سرمایهداری است. از دموکراتهای گانگستر گرفته تا بورژوازی وحشی در ایران، ترکیه، روسیه و سایر کشورها، همه در تغذیه و حمایت از چنین گروههایی بهنفع منافع خود سهیماند. وجود دولت سرمایهداری زمینهساز وجود چنین گروههایی است.
در کشورهای سرمایهداری، گروههای فشار سرمایه بسته به ساختار سیاسی هر کشور، اشکال متفاوتی به خود میگیرند. در ایران، گروههایی مانند «لباسشخصیها» و «انصار حزبالله»، در ترکیه «بوزکورتها» (گرگهای خاکستری)، و در روسیه ناسیونالیستهای افراطی مانند «ناشیستها» یا «کزاکها» نقش بازوی غیررسمی سرکوب را ایفا میکنند. در کشورهایی با دموکراسی پارلمانی، این گروهها با عناوینی چون «دموکراتهای وطنپرست»، «نئونازیها» یا «فاشیستها» شناخته میشوند. همانطور که گروههایی مانند «لباسشخصیها» یا «انصار حزبالله» بدون وجود جمهوری اسلامی نمیتوانند وجود داشته باشند، «گرگهای خاکستری» در ترکیه نیز بدون بورژوازی آن کشور و «ناشیستها» یا « کزاکها» بدون حمایت دولت روسیه دوام نمیآورند. به همین ترتیب، بدون وجود بورژوازی دموکراتیک (توحش سرمایهداری)، گروههای «نئونازی» نیز نمیتوانند شکل بگیرند. چرا که دولت نه بیطرف، بلکه یک نهاد طبقاتی است و دولت دموکراتیک و پارلمانی در حقیقت تنها دیکتاتوری دموکراتیک سرمایه است. بنابراین، هرگونه کمک به تقویت دولت دموکراتیک، در واقع به تقویت جنگ طبقاتی سرمایه علیه کارگران منجر میشود. ضد فاشیسم، حتی در اشکال رادیکال خود، نمیتواند جز تقویت دموکراسی بورژوایی باشد. امروز، چپ دستگاه سیاسی سرمایه با ایجاد سردرگمی تحت عنوان «آنتیفاشیسم»، در واقع در جهت حفظ فاشیسم پایدار و سرسخت یعنی سرمایهداری تلاش میکند.
با این توضیحات، باید تأکید کرد که می بایست میان فاشیسم و پوپولیسم تمایز قائل شویم. پیشروی پوپولیسم مختص آمریکا نیست؛ این روند بهوضوح در سراسر جهان قابل مشاهده است، از سرمایهداری متروپل تا سرمایهداری پیرامونی. پوپولیسم در اروپا نه تنها کمتر از آمریکا نیست، بلکه ممکن است حتی بیشتر از آنجا باشد. همچنین، پوپولیسم در سرمایهداری پیرامونی نیز در حال گسترش است.
طبقه کارگر در سطح جهانی هنوز شکست تاریخی نخورده است، لذا پیشروی پوپولیسم از یک سو نشاندهنده واکنش سرمایه به بحران خود و از سوی دیگر بیانگر عقبنشینی طبقه کارگر از موقعیت پیشین خود در عرصه جهانی است. هرچند طبقه کارگر در سالهای اخیر نشانههایی از بیداری و ورود به عرصه مبارزه را نشان داده است، اما مبارزه طبقاتی در سطح جهانی هنوز ماهیتی تدافعی دارد. طبقه کارگر هنوز نتوانسته است پس از کمپینهای تبلیغاتی شکست استالینیسم، جایگاه خود را بازپسگیرد. یکی از دلایل اصلی این وضعیت، مسمومسازی طبقه کارگر از طریق «ایدئولوژی دموکراسی» بوده است؛ ایدئولوژیای که ایدئولوگهای دولتی و غیردولتی سرمایه نقش اساسی در شکلگیری و تداوم آن ایفا کردهاند.
رشد پوپولیسم چالشهای جدیای برای مبارزه طبقه کارگر ایجاد میکند. پوپولیسم با دامن زدن به میهنپرستی افراطی، کارگران مهاجر را عامل بیکاری کارگران بومی و مهاجران را مسئول مشکلات اجتماعی معرفی میکند. سیاستهای آن بر اخراج مهاجران تأکید دارد و کارگران را به دفاع از «ملت» و صفآرایی پشت سرمایه ملی فرا میخواند. چنین رویکردی باعث تعمیق شکافها و تفرقه در درون طبقه کارگر میشود و همبستگی طبقاتی را دشوارتر میکند. طبقه کارگر باید توانایی رویارویی با این چالشها را پیدا کند، به این معضلات واکنش نشان دهد و در برابر حملات بورژوازی، همبستگی طبقاتی خود را حفظ و تقویت کند.
یکی از جلوههای عوامفریبی ترامپ، وعده تأمین امنیت شغلی برای کارگران آمریکایی و بازگرداندن فرصتهای شغلی از دست رفته به آمریکا بود و همچنان نیز هست؛ وعدهای که برخی اتحادیههای ضدکارگری نیز از آن حمایت میکنند. ترامپ در دور اول ریاست جمهوری تلاش کرد با راهاندازی جنگ تجاری، اعمال تعرفههای سنگین بر کالاها و سرمایههای خارجی، و اخراج کارگران مهاجر، فرصتهای شغلی را به داخل آمریکا بازگرداند، کاری که مجددا شروع کرده است. او از دست رفتن مشاغل را نتیجه حضور کارگران مهاجر و انتقال صنایع به خارج از کشور معرفی کرد، در حالی که بیکاری پدیدهای ساختاری و ناشی از ماهیت نظام سرمایهداری است، نه صرفاً نتیجه مهاجرت یا برونسپاری تولید.
در مجموع، سیاستهای تعرفهای ترامپ در دوره نخست ریاستجمهوریاش تأثیرات محدودی بر بازگرداندن مشاغل به آمریکا داشت. هرچند برخی صنایع خاص از این سیاستها بهره بردند، اما بسیاری از بخشهای دیگر اقتصاد آسیب دیدند. کاهش نرخ بیکاری در این دوره بیشتر ناشی از روند کلی رشد اقتصادی پیش از شیوع پاندمی کووید-۱۹ بود و نمیتوان آن را بهطور کامل به سیاستهای تجاری ترامپ نسبت داد.
ترامپ خود را یک صلحطلب قلمداد میکند و ادعا میکند که صلح را در خاورمیانه برقرار کرده و در تلاش است تا به جنگ اوکراین نیز پایان دهد. با این حال، ما شاهد افزایش تنشهای امپریالیستی خواهیم بود، نه به این دلیل که ترامپ فردی بیثبات و ناپایدار است و نمیتوان پیشبینی کرد که دست به چه اقداماتی خواهد زد، بلکه به این خاطر که اولاً، تنشها نتیجه سرمایهداری در حال انحطاط هستند و ثانیاً، در دوران انحطاط سرمایهداری، این تنشها شکل مخربتری به خود میگیرند. با این حال، باید به نکتهای بسیار مهم اشاره کرد و آن اینکه از نظر دیالکتیکی، با وجود آن که تنشهای امپریالیستی خود را بروز خواهند داد، اما بورژوازی در حمله به طبقه کارگر متحد خواهد بود و اختلافات داخلیاش را کنار خواهد گذاشت.
بحران در اردوگاه سرمایه، بستر ظهور گرایش پوپولیستی بهعنوان یک راهحل احتمالی برای برونرفت از این بحران شده است. پیشروی این گرایش بدون عقبنشینی طبقه کارگر از مواضع پیشین خود امکانپذیر نبوده است. آنتیفاشیسم یکی از مهلکترین سمها برای مسموم کردن طبقه کارگر است، چرا که در نهایت تنها به تقویت دموکراسی بورژوایی و بازسازی قدرت آن منتهی میشود. در شرایط کنونی، وظیفهای سنگین بر دوش انترناسیونالیستها قرار دارد: دفاع از استقلال طبقاتی کارگران در مبارزه طبقاتی. در واکنش به بحران سرمایهداری، پاسخ طبقه کارگر باید از مواضع طبقاتی خود و با مطالبات مشخص و واقعیاش باشد. بیشک، مبارزه طبقه کارگر از دفاع از استانداردهای زندگیاش آغاز خواهد شد و در ادامه، سیاستهای بورژوایی را به چالش خواهد کشید. در تکامل این مبارزه، طبقه کارگر قادر خواهد بود تا نظم سرمایه را به چالش کشیده و آن را در هم شکند. تنها طبقه کارگر جهانی است که میتواند از طریق مبارزه انترناسیونالیستی و با طرح مطالبات خود در قالب یک انقلاب کمونیستی، به این چرخه باطل پایان دهد و آیندهای نوین برای بشریت رقم بزند.
کانال تلگرام:
ایمیل:
contact@internationalistvoice.org
وبسایت:
ایکس(توییترسابق) :