ایران آبستن انقلابی دیگر! تجارب و بازخوانی انقلاب ۵۷

انقلاب ۱۳۵۷ یکی از عظیم ترین جنبش‌های توده‌ای در تاریخ ایران بود که منجر به سرنگونی رژیم پهلوی شد. اما با وجود این پیروزی اولیه، این انقلاب توسط ارتجاع اسلامی با یاری قدرت های سرمایه داری ربوده شد و ناکام ماند و شکست خورد  و نهایتاً به سلطه‌ی یک نظام استبدادی مذهبی منجر گردید. در چهار دهه گذشته نیروهای سیاسی از زوایای مختلف به بررسی و بازبینی آن پرداخته اند و هر نحله سیاسی بنا به زوایه  دید و منافع طبقاتی اش خوانش خود را از آن ارائه داده و میدهند که در پرتو آن، نتیجه گیری امروزشان را بگیرند.

 

“شاهی ها” که با یک انقلاب اجتماعی سرنگون شدند، این انقلاب را فتنه ۵۷ و یا “فتنه سیاه و سرخ” می نامند و اتوپی زنده کردن نظام سلطنتی را با فاشیستی ترین شیوه ها عرضه می کنند. غالب نیروهای لیبرال و جمهوری خواه که از اصلاح رژیم اسلامی ناامید شده  و “برانداز” شده اند ، میخواهند  “گذر” از جمهوری اسلامی را به شیوه ای “مخملی” پیش ببرنند.

پرسش اساسی که موضوع این بازبینی کوتاه است، این است که چرا انقلاب ۵۷ به شکست انجامید و چگونه می‌توان از این تجربه برای انقلاب‌های آینده درس گرفت؟ اهمیت این مسئله بویژه در شرایطی که در آستانه تحولاتی انقلابی در اوضاع بحرانی کنونی ایران که رژیم به دلیل رشد اعتراضات و مبارزات کارگری و توده ای، تشدید بحران های همه جانبه، شکست “هلال شیعی” در منطقه و فشار نیروهای خارجی، در دفاعی ترین و ضعیف ترین موقعیت قرار دارد اهمیت ویژه تری پیدا می کند.

دلایل شکست انقلاب ۵۷

در کلی ترین  سطح دو دلیل عمده را می توان به عنوان دلایل شکست انقلاب ۵۷ برشمرد. یکی عقب نشینی نیروهای امپریالیستی از حمایت از شاه و تمکین به نیروهای مذهبی و دوم فقدان رهبری طبقه کارگر و هژمونی نیروهای انقلابی چپ و آزادیخواه برای پر کردن خلا قدرت سیاسی. به هر یک از این دو جنبه اشاراتی می شود  و روی این نکته تاکید  می شود که آسیب شناسی دلایل شکست انقلاب ۵۷ قاعدتا باید به درد امروز ما بخورد.

۱. تغییر ریل آمریکا و متحدینش: زمانی که هنوز توازن قوا در صحنه مبارزات جاری بر علیه رژیم سلطنتی به نفع جریان اسلامی عوض نشده بود، تلاش‌ها برای متوقف ساختن انقلاب ایران در نیمه راه آغاز شد. از طرفی قدرت های بزرگ جهان سرمایه داری در اوج رقابت‌های دوران جنگ سرد نگران بودند که انقلاب ایران زمینه نفوذ اتحاد شوروی در این کشور را به وجود بیاورد،  و از طرف دیگر نگران عواقب انقلاب در راستای منافع منطقه ای خود بودند، از این روی به سرعت دست به کار شدند. کنفرانس “گوادلوپ” سرنوشت رژیم شاه را تعیین و تلاش های کشورهای غربی را برای جایگزین ساختن خمینی به جای شاه هماهنگ کرد. بعد از این تصمیمات بود که ارتش شاه اعلام بیطرفی کرد و ماشین های تبلیغاتی غرب از قبیل “بی بی سی” به نفع جریان اسلامی به کار افتادند. آنها در آن هنگام به خوبی می دانستند که دولت “شاهپور بختیار” توانایی کنترل انقلاب و دفاع از منافع غرب در مقابل خطر نفوذ اتحاد شوروی را ندارد. دولت “بختیار” برای آنها تنها فرصتی بود تا از رهگذر آن مجال بیابند با جریان اسلامی به توافق برسند. در چنین شرایطی بود که “هایزر” را به عنوان یک ژنرال با سابقه که نفوذ زیادی بر فرماندهان بالای ارتش شاه داشت، با هدف منع ارتش از هرگونه اقدام کودتاگرانه و آماده سازی مسیر به قدرت رسیدن خمینی به ایران فرستادند. مسئله اساسی این بود که ارتش می بایستی راه را برای به قدرت رسیدن اسلامی ها هموار سازد تا آنها نیز بتوانند با به دست گرفتن قدرت سیاسی، امواج انقلاب را به کنترل در آورند. آنها از ظرفیت های ضدانقلابی و ضد کمونیستی نیروهای اسلامی واقف بودند و دیدیم که طرفداران خمینی از همان اوایل جلو هر بحث و نظری را با شعار “بحث بعد از مرگ شاه” گرفتند. 

نیروهای مذهبی که در دوره حکومت پهلوی با اتکا به مساجد و مراکز مذهبی عملا سازمان داشتند، سهل تر می توانستند این خلا قدرت را پُر کنند.  بعنوان مثال در حالی که آثار “علی شریعتی” در هزاران نسخه چاپ و در دسترس همگان قرار می گرفت و یا مرکز فرهنگی “حسینیه ارشاد” در تهران با امکانات فراوان عملا در اختیار وی و همفکرانش قرار داشت و هم چنین نشریه “مکتب اسلام” در قم، آزادانه چاپ و منتشر می شد. و این در حالی بود که فعالین چپ فقط به دلیل به همراه داشتن یک جزوه مارکسیستی، می بایست رنج حبس های طویل المدت را تحمل کنند.

با فرار و سقوط شاه، هدف خمینی تحقق یافته بود و به کمک نیروهای لیبرال حکومت اسلامی را تشکیل داد و گام به گام خاموش کردن شعله های انقلاب را به اجرا در آورد. عوامفریبی های خمینی و پرده پوشی نیات واقعی اش از افکار عمومی جامعه، به او فرصت داد تا خود را برای سرکوب قطعی و نهایی انقلاب آماده سازد. نمایش “مستضعف پناهی” و ساده زیستی شخصی، ایجاد توهم در زمینه توزیع عادلانه ثروت در میان تودەهای محروم، رفتن به استقبال جنگ با عراق برای حفظ جامعه در حالت بسیج و در تب و تاب دائمی، حمله به دانشگاەها و به تعطیلی کشاندن آنها تحت عنوان “انقلاب فرهنگی”، نمونه هایی از عوامفریبی های خمینی را با هدف استراتژیک خاموش کردن شعله های انقلاب نشان می دهد. بدین ترتیب ضد انقلاب اسلامی، فرصت یافت تا ضربات پیاپی خود را بر پیکر انقلاب نوپای ایران فرود آورد و سرانجام در سال های نخست دهه شصت با کمک وحشیانەترین و گستردە ترین سرکوب، آن را به شکست بکشاند، تا به مدت ۴۶ سال بتواند ۲۲ بهمن، سالگرد این روز پر شکوه را ریاکارانه به نام خود مصادره کند.

۲. ضعف چپ: در سال ۱۳۵۷ با اینکه طبقه کارگر، به‌ ویژه در اعتصابات صنعت نفت، نقش کلیدی در فلج کردن ماشین دولتی داشت، و شوراهای مردمی در نقاط مختلف و از جمله در بسیاری از محیط ‌های کارگری و کارمندی و حتی در محلات در حال شکل گیری بودند، نیروهای چپ و کمونیست علیرغم اینکه شرایط  ذهنی کاملا برای تحولات انقلابی آماده بود، نتوانستند خود را در موقعیت رهبری جنبش های اجتماعی آن دوره ببیند و از رهبری مستقل خود برخوردار شوند. در نتیجه، این نیروی اجتماعی عظیم به دنبال جریانات خرده‌بورژوایی و مذهبی کشیده شد. دلایل این امر را جدا از محدویت هاِی شدیدی که برای چپ ها در دوره حکومت شاه  وجود داشت، همچنین حذف سیستماتیک نیروهای چپ و کمونیست بود  که از همان روزهای اول، توسط رژیم تازه‌ تأسیس جمهوری اسلامی سرکوب شدند. از طرف دیگرمی توان تاثیرات منفی و لطماتی که چپ اردوگاهی، پوپولیست و “همه با همی”  به موقعیت چپ وارد کرد  و نداشتن طرح و برنامه برای کسب قدرت سیاسی را هم دست نشان کرد. 

|||

بی اهمیتی به این دو دلیل اصلی که موجبات شکست انقلاب ۵۷ بود در اوضاع خطیر سیاسی کنونی برای قطب چپ جامعه می تواند کماکان همان نتیجه را به دنبال آورد. شباهت ها و مخاطرات این انقلاب با اوضاع کنونی بسیار است. امروز  بعد از ۴۶ سال تجربه، تکرار سناریوی ۵۷ البته با اکترهایی دیگر، از جمله خطراتی است که انقلاب آینده ایران را تهدید می‌کند که باید از آن درس گرفت و در پرتو آن به تقویت فرصت های موجود معطوف شد.

 امید به آلترناتیو سازی از بالا! تکرار تجربه ۵۷

طیف های مختلف اپوزیسیون بورژوایی که تلاش هایشان برای موج سواری بر جنبش های رادیکال دهه گذشته ناکام مانده، کماکان تلاش دارند با عرضه راهکارهای فریب کارانه شان، هم خیزش های انقلابی را به بیراهه بکشانند و هم خود را گزینه ای مقبول نشان دهند. اما از آنجا که پروژه “رژیم چنج” به شکل دخالت مستقیم هنوز در دستور آمریکا و دیگر قدرت های امپریالیستی نیست و هدف آنها در این مرحله فشار بیشتر برای “رام کردن” رژیم ایران است، سلطنت طلبان و مجاهدین که پایگاه اجتماعی محسوسی در جامعه ندارند، در “بورس” نیستند. آنها به عنوان نیروهای کنترا و ضدانقلابی تنها در شرایط اعتلای انقلابی می توانند به کار گرفته شوند. در شرایط فعلی تلاش برای استحاله و لیبرالیزه کردن و سازش بخشی از اپوزیسیون راست و لیبرال جمهوری اسلامی، با بخشی از نهادهای قدرت می‌تواند خطری باشد که انقلاب را بار دیگر به قهقرا برده  و به شکست بکشاند. از این روی هرگونه امید و توهم به گزینه های بورژوایی تکرار سناریوی ۵۷ و مصداق “از چاله به چاه افتادن” خواهد بود.

“مرگ بر جمهوری اسلامی” یا “مرگ بر خامنه ای” به تنهایی، تکرار همان شعار “مرگ بر شاه” است. با این شعارها  مشخص بود که مردم رژیم شاه را نمی‌خواستند اما معلوم نبود چه می خواهند. امروز اکثریت مطلق مردم ایران می دانند چه نمی خواهند، ولی هنوز کاملا نمی دانند چه می خواهند و چه گزینه ای آرزوها و خواسته هایشان را متحقق می کند، از این روی اگر چه رویکرد “اصلاح” رژیم اسلامی ایران بارها شکست و ناکامی خود را نشان داده، اما باز هم می تواند بنا به موقعیت بحرانی و ضعیف تر شده حاکمیت دوباره سر بلند کند و در غیاب یک آلترناتیو رادیکال و سوسیالیستی به گزینه ای برای بالایی ها تبدیل شود. گزینه ای که خواست ها و مطالبات توده های کار و زحمت را نمی تواند پاسخگو باشد و هیچ برنامه اقتصادی و رفاهی و آزادیخواهانه را برای اکثریت توده های محروم جامعه در دستور ندارد و هدفش حکمرانی بزک شده سرمایه داری بر گرده مردم خواهد بود. از این روی و در این شرایط خطیر باید به خواست های کارگران و محرومان جامعه که با سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی و تقویت گفتمان و گزینه سوسیالیستی مقدور می گردد معطوف بود. 

مردم آزادی و برابری و حرمت انسانی می خواهند. کارگران و توده های محروم از فقر، گرسنگی، شلاق، زندان، اعدام، سنگسار، خرافه مذهبی و آخوند و پاسدار و بسیجی بیزار و متنفرند. مردم نمی خواهند در سرزمینی با این همه ثروت، زیر خط فقر زندگی کنند. بیش از این تحمل بی سرپناهی را ندارند. نمی خواهند کودکان شان در خیابان ها و سر چهار راه ها شیشه اتومبیل ها را پاک کنند. نمی خواهند دختران کم سن و سال شان در خیابان ها آواره باشند و مجبور شوند  تن شان را به حراج بگذارند. نمی خواهند زندان ها مملو از جوانانی باشد که برای آزادی و برابری و علیه دیکتاتوری و ستمگری فریاد زدەاند. نمی خواهند محیط زندگی آنها قربانی سیاست های ضد زیست محیطی رژیم جمهوری اسلامی باشد. مردم نمی خواهند هیچ نشانەای از آپارتاید جنسیتی ببینند و انسان ها بر حسب جنسیت شان تفکیک و درجه بندی شوند. نمی خواهند خبر به دار آویختن کسی را به جرم ابراز عقیده، باور مذهبی، عشق ورزیدن و یا هر دلیل دیگری بشنوند. این مردم نمی خواهند هیچ گونه آثاری از تبعیض و ستمگری بر حسب ملیت وجود داشته باشد. این مردم دیگر نمی خواهند دین و مذهب و آئین، نُرم زندگی شان را رقم بزند، موهومات و خرافه های مذهبی بر اذهان فرزندان شان سنگینی کند و قوانین و احکام قضایی از دین و شریعت برگرفته شود .تحقق این خواست ها اگر چه تا حد زیادی پلاتفرم و کنش پیشروان جنبش های اجتماعی است، اما هنوز به یک حرکت اجتماعی و یک آلترناتیو سوسیالیستی که تنها راه تحقق این خواست ها است، متکی نشده است. امری که مبرمیت آن از هر زمانی ضروری گردیده است. 

ضرورت انقلابی دیگر با استراتژی سوسیالیستی

جنبش انقلابی ۱۴۰۱ نشان داد که جامعه ایران پس از تحمل  سالها رنج و آزار و محرومیت و استثمار، تشنه و آبستن انقلابی دیگر است. انقلابی که این دفعه دیگه مهار شدنی نباشد و به بیراهه نرود. این امر ضروری و ممکن است. گسترش اعتصابات و اعتراضات کارگری و خشم  فرو خوردەای که هر دم از گوشەای زبانه می کشد، نشانەهای تحول تاریخ سازی است که در راه است. تحولی که میتواند پایگاه اصلی اسلام سیاسی را نابود کند. انقلابی که نوید بخش رهایی از استثمار، ستمگری و نابرابری باشد. انقلابی که طبقه کارگر در رأس آن قرار گیرد و همه خس و خاشاک این جامعه را از صحنه زندگی مردم پاک کند. از این روی این وظیفه ماست که اجازه ندهیم که انقلاب جاری قربانی اهداف مبهم خود و راهکارهایی که بورژوازی سر راه آنها قرار می دهد شود. راهکارهای نیروهای بورژوایی و ایجاد توهم به قدرت های امپریالیستی تکرار همان اشتباهاتی است که در سال ۵۷ صورت گرفت و بارها در کشورهای دیگر از جمله عراق، افغانستان، لیبی، مصر، سوریه و … تکرار شده است. 

صورت مسئله کار، نان، آزادی و… و سایر خواست ها و آرزوهای تهیدستان جامعه در سال ۵۷  نه تنها حل نشده اند، بلکه بسیار تعمیق پیدا کرده اند. تحقق زندگی شایسته انسان در یک بدیل سوسیالیستی که وظیفه اش تنها سرنگونی صرف جمهوری اسلامی نیست، بلکه همزمان ساختن نظامی نو با اتکا بر قدرت کارگران و مردم محروم است. تحقق یک آلترناتیو سوسیالیستی آرزویی دست نیافتنی نیست. پتانسیل و نیروی مادی آن در جامعه وجود دارد. چپ علیرغم ضربات مهلکی که خورده سیمای اصلی جنبش های اجتماعی در دهه اخیر را تشکیل می دهد. از این روی عبور از جمهوری اسلامی برای ما به معنای سرنگونی انقلابی و از پایین است. نمی شود سرنگون خواه صرف بود بدون اینکه استراتژی و نقشه راهی متکی بر جایگزینی یک آلترناتیو سوسیالیستی را همزمان در دستور نداشت. این استراتژی نمی تواند “همه با همی” باشد  و  خود را از تلاش اپوزیسیون راست بی خیال کند.

تقویت و تلاش برای تقویت استراتژی سوسیالیستی در جنبش های اجتماعی باید اولویت نیروهای چپ و کمونیست و پیشروان جنبش های رادیکال اجتماعی باشد و این امر از طریق کمک به سازمانیابی جنبش کارگری و دیگر جنبش های پیشرو اجتماعی، معطوف بودن به محوریت ستون فقرات تحولات آتی یعنی طبقه کارگر، تلاش  برای گفتمان سازی سوسیالیستی در اعتراضات میدانی و اجتماعی طبقه کارگر، زنان، معلمان، پرستاران، بازنشستگان و سایر جنبش های اجتماعی پیشرو جامعه  و تلاش برای شکل دادن به رهبری سیاسی سراسری در راستای چشم انداز به دست گرفتن قدرت سیاسی توسط طبقه کارگر صورت می گیرد.

هلمت احمدیان


Google Translate