بِریورمن، سرمایه‌ی انحصاری و هوش مصنوعی: کارگر جمعی و بازسازی وحدت نیروی کار

بِریورمن، سرمایه‌ی انحصاری و هوش مصنوعی: کارگر جمعی و بازسازی وحدت نیروی کار

نویسنده: جان بِلِمی فاستر

مندرج در مجله‌ی مانتلی ریویو، جلد ۷۶، شماره‌ی ۷، دسامبر ۲۰۲۴

مترجم: پویان کبیری

اتوماسیون یا خودکارسازی مرتبط با الگوریتم‌های طراحی‌شده برای رایانه‌ها، که احتمال جایگزینی نیروی کار انسانی با ماشین‌های هوشمند را مطرح می‌کند، موضوعی است که بیش از یک قرن و نیم قدمت دارد و به دورانی بازمی‌گردد که چارلز بَبِیج ماشین تفاضل خود را طراحی کرد و کارل مارکس در اثر مشهور خود “گروندریسه” به مفهوم “عقل عمومی” (General Intellect)  پرداخت و بعدها در کتاب “سرمایه” ایده‌ی “کارگر جمعی”(Collective Worker)  را مطرح نمود.۱

با این حال، تنها با ظهور سرمایه‌داری انحصاری در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم بود که صنایع بزرگ و کاربرد علم در صنعت توانستند “تبعیت واقعی” (Real Subsumption) نیروی کار در فرآیند تولید را جایگزین “تبعیت صوری” (Formal Subsumption)  کنند.۲

در اینجا دانش مربوط به فرآیند کار به‌طور سیستماتیک از کارگران سلب گردید و به‌گونه‌ای در مدیریت تمرکز یافت که فرآیند کار بتواند به‌تدریج تجزیه و تحت منطقی قرار گیرد که در تسلط فناوری ماشینی‌ست. با تثبیت سرمایه‌داری انحصاری پس از جنگ جهانی دوم و پیشرفت سایبرنتیک، ترانزیستور و فناوری دیجیتال، اتوماسیون تولید – به‌ویژه آنچه امروز به‌عنوان هوش مصنوعی (AI) شناخته می‌شود – به تهدیدی فزاینده برای نیروی کار تبدیل گردید.

این تغییر به شکلی برجسته در رُمان سال ۱۹۵۲ کورت وانه‌گات، “پیانوی خود‌نواز” “Player Piano”، به تصویر کشیده شده است که بر تجربه او در کار برای شرکت جنرال الکتریک استوار بود. این داستان در آینده‌ای نزدیک در شهر خیالی “ایلیوم” در شمال ایالت نیویورک روایت می‌شود و جامعه‌ای را به تصویر می‌کشد که به‌طور کامل خودکار شده و تقریبن تمامی کارگران تولیدی را جابجا کرده است.

در یک سوی رودخانه‌ای که شهر را تقسیم می‌کند، منطقه‌ای به نام “هوم‌اِستد” قرار دارد، جایی که اکثریت جمعیت، شامل کسانی که در آزمون‌های ملی نمره‌ی کافی نگرفته‌اند، زندگی می‌کنند. این افراد عمدتن یا بیکارند، یا در پروژه‌های بازسازی و احیای منابع، مشاغل تجاری معدود باقی‌مانده و ارتش به‌کار گرفته می‌شوند. این جمعیت به‌طور کلی با “درآمد پایه‌ی جهانی” (UBI)  زندگی می‌کنند، که در سطحی بسیار پایین‌تر از درآمدهای سابق کارگران غیرماهر تعیین شده است، هرچند می‌توانند از تلویزیون‌های ۲۸ اینچی لذت ببرند.

در سوی دیگر رودخانه، مهندسان، مدیران و کارمندان دولتی زندگی می‌کنند که مسئولیت نگهداری و مدیریت ماشین‌آلات تولیدی که در همان طرف قرار داده شده‌اند را بر عهده دارند یا به امور عمومی می‌پردازند. داستان بر محور شخصیت اصلی، “پال پروتئوس”، یک مهندس بسیار مورداحترام، تمرکز دارد که از روی پُل به سمت هوم‌اِستد می‌رود، با مردم عادی دیدار می‌کند و در یک شورش جمعی گرفتار می‌شود.

اوایل رمان، پروتئوس توضیح می‌دهد که “اولین انقلاب صنعتی، کار فیزیکی را کم‌ارزش کرد، سپس انقلاب دوم، کارهای ذهنی روتین را بی‌ارزش ساخت”، در حالی که پیش‌بینی می‌شود انقلاب صنعتی سوم مبتنی بر ماشین‌های کامپیوتری باشد که “تفکر انسانی را کم‌ارزش می‌کنند” و کار اصلی فکری را از مرکزیت خارج می‌کنند. هوش انسانی جای خود را به ماشین‌ها می‌دهد، یا چیزی که چند سال پس از انتشار این رمان به نام “هوش مصنوعی” شناخته شد.۳

رمان “پیانوی خودنواز”، نوشته‌ی کورت وانه‌گات، محصول نگرانی گسترده‌ای بود که در دهه ۱۹۵۰ در مورد اتوماسیون وجود داشت. در نوامبر ۱۹۵۸، مجله‌ی ملت  (The Nation) مقاله‌ای با عنوان “افسرده‌گی اتوماسیون” (The Automation Depression)  منتشر کرد که واکنشی اشتباه به بحران اقتصادی کوتاه‌مدت ۱۹۵۷–۱۹۵۸ بود.۴ نگرانی‌هایی که مجله‌ی ملت  و دیگر نشریات در دهه‌ی ۱۹۵۰ درباره‌ی تأثیر اتوماسیون بر بیکاری گسترده ابراز کردند، در آن زمان عمدتن اغراق‌آمیز بود. با این حال، اذعان عمومی به این واقعیت که رشد صنعت بزرگ‌مقیاس همراه با تثبیت سرمایه‌داری انحصاری پس از جنگ جهانی دوم- و انقلاب علمی- فنی مرتبط با آن (و ظهور انقلاب صنعتی سوم یا دیجیتال) – بیانگر تغییری بنیادی در رابطه‌ی کار و سرمایه است که چه در آن زمان و چه اکنون، دغدغه‌ای کاملن منطقی بود. این موضوع مسائلی را مطرح نمود که به انقلاب صنعتی اول در قرن نوزدهم بازمی‌گردد و اکنون در مرحله‌ای از توسعه‌ی پیشرفته‌تر با گسترش هوش مصنوعی مولد دوباره ظاهر گردیده است.

شاید دقیق‌ترین تحلیل از وضعیت کلی اتوماسیون و رابطه آن با کار در دهه ۱۹۵۰ توسط اقتصاددان مارکسیست و سردبیر مانتلی ریویو Monthly Review، پال ام. سوئیزی، ارائه شد. او در یک تک‌نگاری (مونوگراف) ناشناس به نام “انقلاب علمی-صنعتی”  که در سال ۱۹۵۷ برای شرکت سرمایه‌گذاری مدل وال‌استریت به نام رولند و اِستون “Roland & Stone” نوشته شد، به این موضوع پرداخت. در این گزارش، سوئیزی استدلال نمود که در حالی که موتور بخار نیروی محرکه‌ی انقلاب صنعتی اول بود، انقلاب علمی- صنعتی (یا علمی- فنی) توسط خودِ علم شکل گرفت، پیشرفتی که با ظهور سرمایه‌ی بزرگ‌مقیاس ممکن شده بود. این منجر به پیدایش مفهوم “دانشمند جمعی” شد، مفهومی که او از ایده‌ی “کارگر جمعی” مارکس برداشت کرده بود.

در اشاره به اتوماسیون، سوئیزی توضیح داد که “فرآیند کار”ی که در آن ماشین‌آلات به‌طور فزاینده‌ای ادغام می‌شوند، با ” حلقه‌ا‌ی” از اطلاعات که شامل کارگران و ماشین‌هاست مشخص می‌شود. او گفت:”وقتی انسان توسط یک یا چند دستگاه مکانیکی جایگزین می‌شود، این حلقه بسته می‌شود. سیستم به صورت خودکار در آمده است.”۵

سوئیزی در این زمینه به سخنرانی وانیوار بوش، مهندس، مخترع، و مدیر علمی آمریکایی اشاره کرد. بوش در این سخنرانی امکان ساخت خودرویی خودران را مطرح کرد که بتواند حتی در صورت خوابیدن راننده، خط سفید جاده را دنبال کند. به گفته‌ی سوئیزی، کاربرد اقتصادی و اجتماعی چنین سطح بالایی از اتوماسیون با ماشین‌های هوشمند، عمدتن به دلیل جابه‌جایی نیروی کار بود. او در ادامه توضیح داد: “هدف از اتوماسیون کاهش هزینه‌هاست. این کار در همه‌ی موارد از طریق صرفه‌جویی در نیروی کار انجام می‌شود و در برخی موارد، در سرمایه نیز صرفه‌جویی می‌کند”. با ظهور ترانزیستور، امکانات فناوری برای گسترش به نظر بی‌پایان می‌رسید. سوئیزی پیش‌بینی کرد که کامپیوترها نه‌تنها قابل‌اعتمادتر خواهند شد، بلکه به اندازه‌ای کوچک می‌شوند که در جیب جا بگیرند. همچنین، تلفن‌های رادیویی همراه که از طریق شبکه‌ها عمل می‌کنند، می‌توانند حتی از کامپیوترهای جیبی کوچک‌تر شوند و به اندازه‌ای کوچک شوند که روی مچ دست قرار بگیرند. با انقلاب علمی- فنی، اتوماسیون و ماشین‌های هوشمند همه‌کاره‌ به معنای “تغییر به سمت سود” و دور شدن از دستمزدها در اقتصاد کلی بود. این تحولات همچنین به مفهوم جابه‌جایی قابل‌تصور میلیون‌ها کارگر بود.۶

در سال ۱۹۶۴، رشد بهره‌وری مرتبط با اتوماسیون منجر به انتشار سندی به نام “انقلاب سه‌گانه” شد که توسط کمیته‌ی موقت انقلاب سه‌گانه به رئیس‌جمهور لیندون بی. جانسون ارائه شد. این سند به شکاف ایجادشده در قطع ارتباط میان درآمد از طریق مشاغل پرداخت که نتیجه‌ی افزایش بی‌نیازی به کارگران صنعتی و ترویج “درآمد پایه‌ی جهانی” بود.

 به هر حال، لئو هابرمن و سوئیزی در مقاله‌ای در شماره‌ی نوامبر ۱۹۶۴ مجله‌ی بررسی ماهانه (مانتلی ریویو) تحت نام “انقلاب سه‌گانه” به شدت با این موضوع مخالفت کردند. آن‌ها “درآمد پایه‌ی جهانی” را، مشابه آن‌چه در رمان ونه‌گات به تصویر کشیده شده بود، سیاستی کوته‌بینانه دانستند که منجر به ایجاد جمعیتی وابسته و بی‌روحیه می‌شود که به زندگی با یک سیستم رفاهی گسترده، ولی همواره ناکافی محدود شده‌اند. در عوض، آن‌ها خواستار جنبشی انقلابی‌‌تر به سوی سوسیالیسم، از طریق مالکیت عمومی بر ابزار تولید و اجرای برنامه‌ریزی اقتصادی توسط کارگران و برای کارگران، شدند.۷

با این حال، هیچ‌یک از این مسائل در کتاب سرمایه‌ی انحصاری نوشته پال ای. باران و پال ام. سوئیزی مورد بررسی قرار نگرفت. این کتاب در همان سالی تکمیل شد که بحث درباره‌ی انقلاب سه‌گانه در جریان بود (باران در مارس ۱۹۶۴ درگذشت و سوئیزی از اضافه کردن عناصر جدید به کتاب هنگام انتشار آن در سال ۱۹۶۶ خودداری کرد) .سرمایه‌ی انحصاری، نرخ‌ بالای استثمار و بهره‌وری صنعت سرمایه‌داری انحصاری را که در قالب “گرایش مازاد به افزایش” منعکس می‌گردد، به عنوان امری بدیهی تلقی کرد. آن‌ها به عمد از تحلیل دگرگونی “فرآیند کار”  به همراه پیامدهای ناشی از تغییرات تکنولوژیکی که مشخصه‌ی دوره‌ی سرمایه‌داری انحصاری هستند، اجتناب کردند.۸ آن‌ها به جای پرداختن به این مسائل، تصریح کردند که این عناصر فراتر از محدویت‌های خودخواسته‌ی مطالعه‌شان بوده و بایستی در یک بررسی جامع‌تر درباره‌‌ی سرمایه‌داری انحصاری مورد توجه قرار گیرند.

در حقیقت، در هیچ کجای دهه‌ی ۱۹۶۰، ماهیت واقعی فرآیند کار نه در میان چپ و نه در علوم اجتماعی بورژوایی، به صورت سیستماتیک بررسی نشد.۹  به ساده‌گی فرض بر این بود که فناوری پیشرفته‌تر، که به عنوان امری اجتناب‌ناپذیر دیده می‌شد، مهارت کارگران را افزایش می‌دهد، اما در عین حال تهدید بیکاری هرچه فزون‌تر را به بار می‌آورد. به قول هربرت مارکوزه، بحث‌های ازخودبیگانه‌گی، تحت تأثیر مارکس، مکانیزاسیون و اتوماسیون بی‌امان تولید را به عنوان “فاجعه‌ای برای ذات انسانی” دیدند.۱۰ با این حال، نقدهای دقیق و معنادار درباره‌ی فرآیند کار در سرمایه‌داری انحصاری غایب بودند.

در مقدمه‌ای که سوئیزی برای کتاب “کار و سرمایه‌ی انحصاری: تنزل کار در قرن بیستم” اثر هری بریورمن (۱۹۷۴) نوشته است، او شکاف موجود در کتاب سرمایه‌ی انحصاری در ارتباط با فرآیند کار را برجسته می‌کند و اثر بریورمن را پاسخی برای پر کردن این خلأ عظیم می‌داند. او نوشت:

“می‌خواهم روشن کنم که دلیل عدم تلاش باران و من برای پُر کردن این شکاف نه فقط رویکردی بود که اتخاذ کردیم، بلکه دلیل بنیادی‌تر این بود که ما فاقد شرایط لازم برای این کار بودیم. نابغه‌ای مانند مارکس توانست فرآیند کار تحت سرمایه‌داری را بدون مشارکت مستقیم در آن تحلیل کند و این کار را با درخشندگی و بینشی بی‌نظیر انجام دهد. اما برای انسان‌های معمولی‌تر، تجربه‌ی مستقیم یک شرط لازم است، همان‌طور که کارنامه‌ی ناامیدکننده‌ی کارشناسان و مراجع دانشگاهی در این زمینه به روشنی نشان می‌دهد. باران و من این تجربه مستقیم حیاتی را نداشتیم و اگر در این موضوع وارد می‌شدیم، به احتمال زیاد گرفتار بسیاری از افسانه‌ها و خطاهایی می‌شدیم که ایدئولوگ‌های سرمایه‌داری با شور و حرارت ترویج می‌کنند. در نهایت، هیچ موضوعی وجود ندارد که پنهان کردن حقیقت در آن برای سرمایه‌داری از چنین اهمیتی برخوردار باشد. به عنوان شاهدی بر این ساده‌لوحی، تنها یک مثال را ذکر می‌کنم- ما کل افسانه‌ی کاهش عظیم درصد نیروی کار غیرماهر طی نیم‌قرن گذشته را بلعیدیم (نگاه کنید به “سرمایه‌ی انحصاری”، ص ۲۶۷. (“۱۱

در مقابل، هری بریورمن دارای تجربه‌ی غنی در زمینه‌ی فرآیند کار تحت سرمایه‌داری انحصاری بود و توانست این تجربه را با درکی عمیق و فوق‌العاده از تحلیل مارکس درباره‌ی روز کاری در کتاب “سرمایه” ترکیب کند. علاوه بر این، او تاریخ کامل مدیریت مدرن و توسعه‌ی ماشین‌آلات صرفه‌جوئی در کار را نیز مورد بررسی قرار داد.۱۲ با این حال، در حالی که کتاب “کار و سرمایه‌ی انحصاری” اثر بریورمن خلاء به‌جا مانده در کتاب “سرمایه‌ی انحصاری” باران و سوئیزی را پُر کرد، بریورمن هم‌زمان توصیف انقلاب علمی- فنی که در تک‌نگاری سوئیزی ارائه شده بود را به همراه تحلیل کلی “سرمایه‌ی انحصاری” به‌عنوان پایه‌ای تاریخی و مشخص برای تحلیل خود به‌کار گرفت.۱۳

پنجاه سال پس از انتشار کتاب “کار و سرمایه‌ی انحصاری”، این اثر همچنان به‌عنوان یک نقطه‌ی ورود حیاتی برای تحلیل انتقادی فرآیند کار در زمان ما، به‌ویژه در ارتباط با اتوماسیون مبتنی بر هوش مصنوعی کنونی، باقی مانده است.

مارکس، بریورمن و کارگر جمعی

بحث اصلی بریورمن در کتاب “کار و سرمایه‌ی انحصاری” اکنون به‌خوبی شناخته شده است. او با استناد به نظریه‌های مدیریتی قرن نوزدهم، به‌ویژه کارهای چارلز بَبِیج و کارل مارکس، توانست تحلیل فرآیند کار را گسترش دهد و نقش مدیریت علمی را که در سرمایه‌داری انحصاری قرن بیستم توسط فردریک وینسلو تیلور و دیگران معرفی شد، روشن نماید.

بَبِیج، نظریه‌پرداز مدیریتی قرن نوزدهم اندرو اور، مارکس و تیلور، همگی تقسیم‌کار پیش‌مکانیزه را اصلی اولیه و پایه‌ای برای توسعه‌ی سرمایه‌داری ماشینی می‌دیدند. بنابراین، منطق تقسیم‌کار به‌شکل فزاینده‌ای دقیق و همه‌جانبه، همان‌طور که در مثال معروف آدام اسمیت درباره‌ی تولید سنجاق نشان داده شده، می‌توانست منطقن به‌عنوان پیش‌زمینه‌ای قبل از ورود ماشین‌آلات در نظر گرفته شود.۱۴

در مورد بَبِیج، او مثال سنجاق اسمیت را بازسازی کرد تا اقتصاد تولید را، هم در سیستم کارخانه‌ای اولیه (تحت همکاری) و هم در صنعت مدرن (یا ماشین‌سازی) توضیح دهد. منطق تقسیم‌کار سرمایه‌داری زمینه را برای طراحی کامپیوترهای محاسباتی اولیه‌ی بَبِیج فراهم نمود که هدف آن توسعه‌ی تدریجی تقسیم‌کار همه‌جانبه به‌عنوان وسیله‌ای برای تبلیغ و ترویج ارزش اضافی بود. از این رو، در نظریه‌ی مدیریتی در حال ظهور انقلاب صنعتی قرن نوزدهم، ارتباط مستقیمی میان تقسیم‌کار همه‌جانبه، اتوماسیون، و توسعه‌ی کامپیوتر وجود داشت. ۱۵

بریورمن با پیروی از دیدگاه مارکس، آنچه که بعدها به‌عنوان “اصل بَبِیج” شناخته شد را دوباره وارد بحث‌های معاصر درباره‌ی فرآیند کار در چارچوب سرمایه‌داری انحصاری اواخر قرن بیستم نمود. او از این اصل به‌عنوان “قانون عمومی تقسیم کار سرمایه‌داری” یاد کرد.

بر اساس این اصل (که اکنون معمولن به دو بخش تقسیم می‌شود) تقسیم کار در شرایط سرمایه‌داری برای تعیین:

کمترین مقدار کار لازم برای انجام هر وظیفه‌ی فردی‌ست، به‌طوری که هر وظیفه به کوچک‌ترین اجزاء ممکنه‌ی آن تجزیه گردد.

این تقسیم‌کار باعث صرفه‌جویی در هزینه‌های نیروی کار ‌شود، زیرا هر وظیفه‌ی جداگانه می‌تواند به ارزان‌ترین میزان نیروی کار مورد نیاز برای انجام آن اختصاص یابد.۱۶

بَبِیج مزایای تقسیم‌کار را از طریق تخصیص وظائف کم‌اهمیت‌تر (که در آن، زمان نیاز به تلاش عضلانی کمتر و همچنین مهارت پایین‌تری داشتند) به نیروی کار ارزان‌تر مانند زنان یا کودکان، در مقایسه با نیروی کارِ، گران‌تر مردان بالغ، که اغلب کارگران ماهر و صنعتگران بودند، توضیح داده بود.۱۷

او نوشت: “با تقسیم‌کاری که باید در فرآیندهای مختلف انجام شود و هرکدام نیازمند درجات مختلفی از مهارت یا نیرو هستند، مالک یا همان صاحب کارخانه می‌تواند دقیقن میزان لازم از هرکدام را برای هر فرآیند خریداری کند.”۱۸

به گفته‌ی اندرو اور، “کل گرایش صنعت تولیدی”، اگرچه ممکن است به طور کامل جایگزین نیروی انسانی نشود، حداقل وسیله‌ای بود برای کاهش هزینه‌ها از طریق جایگزین کردن نیروی کار زنان و کودکان به جای مردان یا نیروی کار غیرماهر به جای کارگران ماهر.۱۹

بریورمن در “اسطوره‌شناسی سرمایه‌داری” نوشت:

“اصل بَبِیج به‌عنوان تلاشی برای “حفظ مهارت‌های کمیاب” معرفی می‌شود، به این صورت که کارگران ماهر تنها به وظائفی گمارده شوند که “فقط آن‌ها قادر به انجامش هستند” و از “هدر رفت منابع اجتماعی” جلوگیری شود. این اصل به‌عنوان پاسخی به “کمبود” کارگران ماهر یا افراد دارای آموزش فنی ارائه می‌شود که زمان آن‌ها باید به‌صورت “کارآمد” و برای منافع “جامعه” استفاده شود. اما، هر چقدر هم که این اصل ممکن است گاهی به‌شکل پاسخی به کمبود نیروی کار ماهر جلوه‌ نماید…، این توجیه در کل نادرست است. شیوه تولید سرمایه‌داری به‌طور سیستماتیک مهارت‌های جامع و چندوجهی را، هرکجا که وجود داشته باشد، نابود می‌کند و مهارت‌ها و مشاغلی را به‌وجود می‌آورد که با نیازهای آن هماهنگ باشند. از این پس، توانایی‌های فنی به‌طور سخت‌گیرانه براساس اصل “نیاز به دانستن” توزیع می‌شوند. توزیع عمومی دانش درباره‌ی فرآیند تولید در میان همه‌ی شرکت‌کنندگان، از این لحظه به بعد، نه‌تنها “غیرضروری”، بلکه به مانعی مثبت برای عملکرد شیوه تولید سرمایه‌داری تبدیل می‌شود.”۲۰

با پیشرفت تقسیم‌کار همه‌جانبه، همان‌طور که مارکس در نقد تولید سرمایه‌داری استدلال نمود، ماشین‌آلات می‌توانند درمجموع جایگزین نیروی کار شوند و شکلی از تولید بالقوه خودکار را ایجاد نمایند، در عین حال توده‌های عظیمی از کارگران را به جمعیت مازاد نسبی یا ارتش ذخیره‌ی کار سوق می‌دهند و بدین ترتیب، هزینه‌های نیروی کار را به‌طور کلی کاهش می‌دهند. جائی که کارگر همچنان حضور داشت، به زائده‌ای از ماشین تقلیل ‌یافته بود. تمام این گرایش، همان‌گونه که مارکس اشاره نمود، در این واقعیت مشهود بود که اکثریت عظیم کارگران در صنعت نساجی که در قلب انقلاب صنعتی انگلستان قرار داشتند، زنان و کودکان بودند که شدیدن استثمار می‌شدند و تنها بخش کوچکی از دستمزد کارگران مرد صنعتگر و ماهری را دریافت می‌کردند که جایگزین آن‌ها شده بودند. این دستمزد حتی برای امرار معاش نیز کافی نبود.

این شرائط به توسعه‌ی صنعت ماشینی و استثمار بیشتر کارگران دامن زد. وضعیت کارگران، چه دستمزد آن‌ها بالا بود و چه پایین، آن‌ها را در مقایسه با دستگاه عظیم تولیدی که نیروی‌کار جمعی‌شان به‌وجود آورده بود، در وضعیت نابرابری فزاینده قرار می‌داد. این دستگاه تولیدی به‌عنوان وزنه‌ای سنگین بر دوش کارگران تحمیل می‌شد و به‌طور هم‌زمان استثمار و جایگزینی آن‌ها با ماشین‌آلات را افزایش می‌داد.۲۱

با این حال، برای توسعه‌ی بیش‌تر تقسیم‌کار، لازم بود که مقاومت کارگران با استفاده از علم به‌عنوان یک نیروی مستقیم درون تولید، شکسته شود. این امر چیزی را فراهم نمود که مارکس آن را فرعی‌سازی واقعی (به جای صرفن صوری) کارگر در فرآیند تولید سرمایه‌داری می‌نامید. همان‌طور که مَتِئو پاسکوئینِلی در کتاب “چشمِ ارباب: تاریخ اجتماعی هوش مصنوعی” بیان می‌کند: “مارکس به‌وضوح اعلام کرد: پیدایش تکنولوژی، پروسه‌ای برآمده و هدایت‌شده توسط تقسیم‌کار است”، درحالی‌که اجرای “اصل بَبِیج” مسیر را به‌سوی اتوماسیون و سلطه‌ی ماشین به‌عنوان ابزاری برای افزایش استثمار نیروی کار هموار نمود.۲۲

ادغام علم، با چیزی که سوئیزی آن را “دانشمند جمعی” می‌نامید، تجسم یافت، به‌عنوان یک نیروی نوظهور جدید در تولید سرمایه‌داری، عملن تنها با صرفه‌جوئی‌های ناشی از مقیاس و گسترش بازار که با رشد شرکت‌های عظیم انحصاری سرمایه‌داری همراه بود، ممکن شد. مدیریت ساده‌ای که در سرمایه‌داری رقابتی آزاد شرکت‌های کوچک توسط مالک و تعداد انگشت شماری ناظر انجام می‌شد، دیگر برای حفظ سودآوری تحت شرایط جدید شرکت‌های غول‌پیکر و چندبخشی که به‌دنبال موج‌های عظیم ادغام در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم پدید آمدند، کافی نبود.۲۳

رویکرد جدید مدیریت به بهترین شکل توسط تیلور به تصویر کشیده شد، تا جایی که “مدیریت علمی و تیلوریسم” به اصطلاحاتی مترادف تبدیل شدند. بریورمن “تیلوریسم” را بر اساس سه اصل متمایز خلاصه کرد:

“جدا کردن فرآیند کار از مهارت‌های کارگران”.

“تفکیک اندیشه (طراحی) از اجرا”.

“استفاده از این انحصار دانش برای کنترل هر مرحله از فرآیند کار و شیوه‌ی اجرای آن”.

اگرچه تیلور ادعا می‌کرد که افزایش دستمزدها بخشی جدایی‌ناپذیر از این سیستم، حداقل در مراحل اولیه‌ی اجرای مدیریت علمی در یک صنعت خاص است، اما هدف کلی کاهش هزینه‌ی واحد نیروی کار برای کارفرمایان بود.

بریورمن نوشت: “تیلور “اصل بَبِیج” را بهتر از هر کسی در زمان خود درک کرد و همواره این اصل در محاسبات او محوریت داشت… او در کتاب اولیه‌ی خود “مدیریت کارگاه” در سال ۱۹۰۳، به صراحت گفت که “امکانات کامل” سیستم او [مدیریت علمی] “تا زمانی که تقریبن تمام ماشین‌ها در کارگاه توسط افرادی با توانایی و قابلیت‌های کمتر و در نتیجه ارزان‌تر از کسانی که در سیستم قدیمی مورد نیاز بودند، اداره نشوند، محقق نخواهد شد.”

سهم متمایز خودِ تیلور این بود که او یک ضرورت مدیریتی در مقیاس کامل را برای افزایش کنترل بر شغل مطرح کرد، که عمدتن از طریق ‌مهارت‌زدائی (deskilling) اجرا می‌شود. از این رو، بریورمن معتقد بود که در تیلوریسم، “نظریه‌ای نهفته است که چیزی کمتر از بیان صریح کلامی شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری نیست.” ۲۴

برای بریورمن، منطق متناقض کامل شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری و امکان یک پاسخ سوسیالیستی انقلابی تنها با مکانیزاسیون و اتوماسیون، از جمله معرفی هوش مصنوعی (شکلی پیشرفته‌تر از اتوماسیون) در تولید سرمایه‌داری انحصاری آشکار گردید. تحلیل بریورمن در اینجا اساسن بر مفهوم “کارگر جمعی” مارکس تکیه داشت. مارکس از این مفهوم به‌مثابه مقوله‌ای برای دربرگرفتن کلیت تقسیم کار دقیق، سلسله‌مراتب کار و ادغام دانش کار در ماشین‌ها استفاده کرد.

حتی در زمینه‌ی سطوح بالاتر مکانیزاسیون که با کاهش مهارت و جایگزینی کارگران همراه بود، فرآیند کار، بنا به گفته‌ی مارکس، همچنان به‌صورت ارگانیک و از نظر ارزش کار به‌عنوان مبنای آن، اساسن ثابت باقی ماند.۲۵

تحلیل مارکس از “کارگر جمعی” در سرمایه، از بحث او درباره‌ی “عقل عمومی” (General Intellect) در گروندریسه، که حدود یک دهه پیش‌تر نوشته شده بود، فراتر می‌رود. در آنچه که به‌عنوان “قطعه‌ای درباره‌ی ماشین‌ها” (Fragment on Machines) در گروندریسه شناخته می‌شود، “عقل عمومی” در ماشین‌ها ادغام شد و منجر به حذف آشکار نیروی کار- و حتی ارزش کار- در تولید با رشد اتوماسیون می‌شود.۲۶

بریورمن در کتاب “کار و سرمایه‌ی انحصاری” به این بیانیه‌ی مارکس در “قطعه‌ای درباره‌ی ماشین‌ها” اشاره کرد، جایی که مارکس نوشته بود: “پروسه‌ی تولید دیگر یک فرآیند کاری، به این معنا که کار، نیروی حاکم بر آن باشد، نیست.” ۲۷ با این حال، “قطعه‌ای درباره‌ی ماشین‌ها” گاه به‌اشتباه در مباحث اخیر مورد استفاده قرار گرفته است تا استدلال شود که مارکس نظریه‌ی ارزش کار را به‌طور ‌تدریجی جایگزین شده توسط تولید ماشینی و اتوماسیون می‌دیده است.۲۸ با این حال، این موضوع با تحلیل‌هایی که نشان دادند چگونه مفهوم بعدی مارکس از “کارگر جمعی” کل فرآیند مکانیزاسیون و اتوماسیون را از ابهام در‌آورد، رد شده است و همچنان بر ادامه‌ی مرکزیت کار و نظریه‌ی ارزش کار تأکید دارند.۲۹

رویکرد بریورمن به تضاد ظاهری مرتبط با تبعیت فرآیند کار از ماشین، تمرکز بر مفهوم “کارگر جمعی” مارکس بود. این مفهوم نه تنها نشان‌دهنده‌ی مرکزی بودن جاودانه‌ی کار در تولید است، بلکه به امکانات انقلابی جدید نیز اشاره می‌کند. بریورمن مانند مارکس، در کارگر جمعی، کار را به‌عنوان فرآیندی ارگانیک در نظر می‌گرفت که شامل سلسله‌مراتب کار و مکانیزاسیون می‌شود.

مارکس در پاسخ به اور درباره‌ی اتوماسیون و کارگر جمعی در کتاب “سرمایه” نوشته است:

دکتر اور، پیندار* یا ستایش‌گر پُرشور کارخانه‌ی خودکار، آن را از یک سو به عنوان “همکاری ترکیبی از بسیاری از گروه‌های کارگری، بزرگسال و جوان، در مراقبت ماهرانه و پیوسته از یک سیستم ماشین‌آلات تولیدی که به طور مداوم توسط یک نیروی مرکزی به حرکت درمی‌آید” (محرک اولیه) توصیف می‌کند؛ و از سوی دیگر به عنوان “یک اتوماسیون وسیع که از ارگان‌های مختلف مکانیکی و فکری تشکیل شده است، که به طور بی‌وقفه برای تولید یک شیء مشترک در هماهنگی کامل عمل می‌کنند و همه‌ی آن‌ها تابع یک نیروی متحرک خودتنظیم‌گر هستند”، معرفی می‌نماید. این دو توصیف از مشابه بودن فاصله‌ی زیادی دارند. در یکی، کارگر جمعی ترکیبی به‌عنوان موضوع غالب [übergreifendes Subjekt]  و در دیگری اتوماتون مکانیکی به عنوان شیء ظاهر می‌شود. خودِ اتوماتون (خودکار) به‌عنوان موضوع است و کارگران تنها ارگان‌های آگاهی هستند که با ارگان‌های ناخودآگاه خودکار هماهنگ شده‌اند و همراه با آن‌ها تحت‌سلطه‌ی نیروی متحرک مرکزی قرار دارند. توصیف اول [که به‌طور کلی به کارگر جمعی مربوط است] برای هر نوع استفاده‌ی ممکن از ماشین‌آلات در مقیاس بزرگ قابل اِعمال است، در حالی که دومی مشخصه‌ی استفاده از آن توسط سرمایه است و لذا به سیستم کارخانه‌ی مدرن تعلق دارد. بنابراین، اور ترجیح می‌دهد که ماشین مرکزی که حرکت از آن می‌آید را نه تنها به‌عنوان یک خودکار (اتوماتون)، بلکه به‌مثابه یک خودکامه معرفی کند. “در این سالن‌های وسیع، نیروی “مهربان” بخار هزاران کارگر مشتاق را به گرد خود می‌آورد.”۳۰

*(پیندار”Pindar” ، نام شاعر یونانی قرن ششم و پنجم قبل از میلاد است که سبک او با زبانی بلند و اغراق‌آمیز شناخته می‌شود. با این توصیف، مارکس سعی می‌کند تشابه میان زبانی که برای تمجید از کارخانه‌های اتوماتیک به کار می‌رود و سروده‌های بلندپروازانه‌ی پیندار را نشان دهد؛ یعنی همانگونه که پیندار با زبانی پر از جذبه و تمجید، پیروزی‌های ورزشی را بزرگ و فضائل انسانی را ستایش می‌نمود، دکتر اور نیز با همان زبان اغراق‌آمیز، از مزایای تولید صنعتی سخن می‌گوید و از پیروزی‌های ظاهری ماشین‌آلات تمجید می‌نماید. اما مارکس می‌خواست نشان دهد که پشت این جلوه‌های سطحی، تناقضات و هزینه‌های انسانی وجود دارد که این زبان پُراُبهت، به آن‌ها نمی‌پردازد. مارکس در این مقایسه نشان می‌دهد که نحوه‌ی شاعرانه‌وار تمجید از فرآیندهای “اتوماتیک” در کارخانه‌ها، بیشتر به خلق یک روایت جذاب هنری منجر می‌شود تا پرداختن به واقعیت‌های اقتصادی و اجتماعی تولید صنعتی. به طور خلاصه، با خطاب قرار دادن دکتر اور به عنوان “پیندار کارخانه‌ی اتوماتیک”، مارکس به نقد زبان اغراق‌آمیز و رمانتیک‌ طرفداران سرمایه‌داری صنعتی می‌پردازد. او به تضاد میان زبان شاعرانه و زیبا و واقعیت‌های تلخ و پیچیده‌ی استثمار و بیگانگی در پس تولید صنعتی اشاره می‌کند. این توصیف کنایه‌آمیز به‌مثابه یادآوری آن است که پشت ستایش‌های سطحی ماشین‌آلات مدرن، یک شبکه‌ی پیچیده از مشکلات اقتصادی و اجتماعی نهفته است که هیچ سرود یا توصیف شاعرانه‌ای قادر به پوشاندن آن نیست. مترجم)

در این توصیفات متناقض از پیامدهای اتوماسیون توسط اور، توضیح اول، همان‌طور که مارکس پیشنهاد کرده است، به‌طور کلی به پدیده‌ی کارگر جمعی مربوط می‌شود که با توسعه‌ی تولید سوسیالیستی همخوانی دارد. توضیح دوم به اسطوره‌ی خودِ ماشین مربوط می‌شود که دارای عقل عمومی است و در آن کار یا کاملن غایب است یا به حالت ذلیل و بی‌مغز تقلیل یافته است. برای اور، “وقتی که سرمایه، علم را به خدمت خود می‌گیرد، دست سرکش کار، همیشه به اطاعت آموزش داده خواهد شد.”۳۱ در مقابل، برای مارکس، پاسخ انقلابی این بود که علم را به‌نفع کارگر جمعی به‌گونه‌ای به کار بگیرد که توسعه‌ی اجتماعی آزاد را تقویت نماید.

چیزی که به‌مثابه اوج تحلیل بریورمن، که بر پایه‌ی “سرمایه”ی مارکس ساخته شده بود، ظهور کرد، توسعه‌ی یک رویکرد انقلابی به تقسیم‌کار، مکانیزه‌سازی، اتوماسیون و هوش مصنوعی بود، که در آن کارگر جمعی دست‌کم به‌طور بالقوه سوژه‌ی فعال کار اجتماعی بود. چنین دیدگاهی به شدت مخالف توصیف‌های بیش‌تر فتیشیزه‌شده‌ی ماشین (یا ماشین‌پرستانه)_دیدگاه ترجیحی مورد نظر اور و تیلور_ بود که کارخانه را به‌عنوان یک “اتوماتون وسیع که از ارگان‌های مکانیکی و فکری مختلف تشکیل شده” و به‌مثابه خودکامه‌ای غیرقابل غلبه در تولید، با کارگرانی که فقط به پیوست‌های آن تبدیل شده‌اند، در نظر می‌گرفت بود.

کارگر جمعی، هوش مصنوعی و بازآفرینی وحدت تولید

در نقد بریورمن، فناوری مدرن، از جمله اتوماسیون و هوش مصنوعی در عصر دیجیتال، در نهایت بیان‌گر یک گرایش قدرتمند برای اتحاد مجدد پروسه‌ی کاری بود که توسط تقسیم‌کار سرمایه‌داری تنزل یافته بود. به‌طور قابل توجهی، تمام وظائفی که اسمیت در مثال سنجاق خود در ابتدای “ثروت ملل” ذکر کرده بود، اکنون در یک ماشین واحد جمع شده بودند که امکان اتحاد مجدد خودِ فرآیند کار را فراهم می‌نمود. با این حال، سرمایه‌داری در مرحله‌ی انحصاری خود، که در آن استثمار نیروی کار و پروسه‌ی ارزش‌افزایی هنوز ریشه در اصل بَبِیج داشت، همواره سعی نموده تا با استفاده از سطوح بالاتر مکانیزه‌سازی و اتوماسیون برای بازسازی تقسیم‌کاری که اکنون به‌طور فزاینده‌ای قدیمی و منسوخ‌شده استفاده نماید. همانطور که بریورمن اعلام کرد، “فرآیند بازسازی‌شده‌ای که در آن اجرای تمام مراحل در مکانیزم کاری یک ماشین واحد گنجانده شده است، اکنون به نظر می‌رسد که آن را برای یک جمع از تولیدکنندگان همبسته مناسب می‌سازد که هیچ‌کدام از آن‌ها نیازی به صرف تمام عمر خود در انجام یک  کارکرد خاص ندارند و همه‌گی می‌توانند در روند مهندسی، طراحی، بهبود، تعمیر و بهره‌برداری از این ماشین‌های پیوسته مولدتر مشارکت نمایند.” با این حال، این امکاناتی که به‌طور فنی برای کارگر جمعی در نتیجه‌ی پیشرفت‌ نیروهای تولیدی فراهم گردیده‌اند، توسط روابط اجتماعی تولید در سرمایه‌داری انحصاری خنثی می‌شوند. “بنابراین، شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری بر فرآیندهای جدید ابداع‌شده توسط فناوری، یک تقسیم‌کار همواره مفصل‌تر را، فارغ از این‌که ماشین‌آلات چه میزان از امکانات را برای حرکت در جهت عکس فراهم کرده باشند، تحمیل می‌نماید.” ۳۲

همانطور که خودِ مارکس در مفهوم کارگر جمعی‌اش تشخیص داد و بریورمن در چارچوب سرمایه‌داری انحصاری آن را برجسته نمود، امکانات تکنولوژیکی جدید برای آزادی انسانی، که در آن انسان‌ها به‌طور بالقوه سوژه‌های تولید هستند، علیه خودِ آن‌ها به کار گرفته می‌شوند. کارگر در دنیایی که در آن مدیریت سرمایه از فناوری ماشینی جدید برای تقویت تقسیم‌کار جزءبه‌جزء استفاده می‌کند، به یک شیء کالائی‌شده‌ی صرف تبدیل می‌شود و ماشین هرچه بیش‌تر”هوشمند”، خودش به‌عنوان سوژه‌ی تولید درنظر گرفته می‌شود. به‌ تعبیر بریورمن، کارگر جمعیِ مارکس، خود تحت سرمایه‌داری انحصاری تنزل یافته بود. “در حالی که تولید جمعی شده است و کارگر فردی در بدن جمعیِ کارگران گنجانده شده است، این پیکری‌ست که مغز آن لوبوتومیزه (جراحی شده)، یا بدتر از آن، کاملن برداشته شده است. مغزش عملن از بدنش جدا شده و توسط مدیریت مدرن تصاحب شده تا به ابزاری برای کنترل و ارزان‌سازی نیروی کار و فرآیندهای کاری تبدیل گردد.” ۳۳

اما اگر مفهوم “کار جمعی” در نگاه اور که به منطق ماشینی تقلیل یافته بود، به‌وضوح تحت سرمایه‌داری انحصاری حضور داشت، “کارگر جمعی” مارکس، همراه با “دانشمند جمعی” سوئیزی، نمایانگر امکانات انقلابی جدیدی بود که با افزایش خودکارتر شدن ماشین‌ها پدیدار گشت، ماشین‌هائی که دانش فرآیند کار را که در طول تاریخ بشر توسعه یافته‌، در خود ادغام می‌کنند. با آموزش گسترده‌تر کارگران در علوم و مهندسی از طریق مدارس فنی که به‌واسطه‌ی افزایش بهره‌وری ممکن شده بود، این امر می‌توانست منجر به اتحاد مجدد و تقویت نیروی کار انسانی و خلاقیت شود. به‌طور طعنه‌آمیز، هر چه این امر قابل تحقق‌تر می‌شد، سیستم آموزشی سرمایه‌داری بیشتر تنزل می‌یافت و کارگران را تحت سلطه‌ی اصل بَبِیج نگه می‌داشت، اصلی که به کاهش ارزش دانش کارگر وابسته بود.

از این رو، در جامعه‌ی سرمایه‌داری انحصاری، آموزش به‌طرز فزاینده‌ای تحت تأثیر همان منطق تقسیم‌کار مفصل قرار می‌گیرد. ضرورت سیستم در این رابطه از همان ابتدا روشن بود. همانطور که فِرانک گیلبریت، یکی از بنیانگذاران مدیریت علمی، نوشته است: “آموزش یک کارگر  صرفن به‌معنای توانمند ساختن او برای اجرای دستورالعمل‌های برنامه‌ی کاری‌اش می‌باشد. هنگامی که او بتواند این کار را انجام دهد، آموزش او، صرف‌نظر از سن‌اش، تمام شده است.” ۳۴ این اصل، همراه با تنزل کار، علت اُفت شدیدآموزش در مدارس عمومی در ایالات متحده و سایر کشورهاست. علوم، فرهنگ، تاریخ و تفکر انتقادی به‌طور سیستماتیک از سطوح K–۱۲ یعنی از مهد‌کودک تا کلاس ۱۲ حذف یا کم‌اهمیت شده‌اند، که به‌طور فزاینده‌ای، به‌ویژه در مقاطع ابتدایی، به پروسه‌ا‌ی تقلیل‌گرا اختصاص یافته که از طریق آزمون‌های استاندارد شده اعمال می‌شود. انگار که سیستم در نهایت توانسته است وسیله‌ای بیابد تا به‌طور کامل از ضرب‌المثل آدام فرگوسن، اقتصاددان سیاسی کلاسیک-لیبرال، که می‌گوید: “جهل، مادر صنعت است”، بهره‌برداری نماید. این گفته بر این تأکید دارد که از دیدگاه سرمایه هرچه کارگران بی‌تفکرتر باشند، بهره‌وری آن‌ها بیش‌تر است.۳۵ دیجیتال‌سازی آموزش، به‌جای گسترش دانش و خلاقیت، به سمت عکس آن پیش می‌رود: استانداردسازی بی‌وقفه. به نظر می‌رسد که هدف، تبدیل بخش بزرگی از جمعیت به آن چیزی باشد که سی. رایت میلز آن را “ربات‌های شادمان” می‌نامید.۳۶ با رشد مدل‌های زبانی بزرگ مقیاس، همراه با رشد هوش مصنوعی مولد که قادر است حجم عظیمی از داده‌ها را پردازش نماید و اطلاعات را به‌طور مصنوعی در “شبکه‌های عصبی” بر اساس الگوریتم‌های از پیش تعیین‌شده ترکیب کند، به‌شکل فزاینده‌ای دانشجویان دانشگاه‌ها تشویق می‌شوند تا از این فناوری‌ها به‌عنوان جایگزینی مکانیکی برای یادگیری واقعی استفاده نمایند.۳۷ به‌جای تأکید بر کارگر جمعی یا دانشمند جمعی، تأکید بر هوش مصنوعی به‌عنوان هوش ماشین جمعی است.

در پس این، در سرای پنهان تولید، تضعیف مداوم کار انسانی نهفته است. گوگل برای اجرای طرح دیجیتال‌سازی تمام کتاب‌های جهان (که تعداد آن‌ها حدود ۱۳۰ میلیون جلد منحصربه‌فرد برآورد شده است)، صد هزار کارگر موقت و قراردادی را استخدام کرد تا کتاب‌ها را با سرعت بالا و هماهنگ با موسیقی‌ که ریتم کار را تنظیم می‌کرد، اسکن کنند. اگرچه این پروژه تا حد زیادی رها شده است، اما به‌عنوان ابزاری برای توسعه‌ی هوش مصنوعی مولد تلقی می‌شد. ۳۸ افزایش تعداد کارگران موقت و قراردادی، که نیروی کار ناپایدار را تشکیل می‌دهند، از واقعیت‌های پنهان عصر دیجیتال/هوش مصنوعی هستند که زیر پوشش هاله‌ای از رمز و راز “رایانش ابری” پنهان شده‌اند. مشاغل پلتفرمی جدید، میلیون‌ها کارگر قراردادی را به‌کار می‌گیرند. نظرسنجی‌های آنلاین از نیروی کار ملی توسط گروه‌های تجاری مانند مؤسسه‌ی جهانی مک‌کینزی “نشان می‌دهد [که] بین ۲۵ تا ۳۵ درصد از کارگران” در ایالات متحده “در ماه گذشته به‌طور مکمل یا اصلی در کار غیراستاندارد یا گیگ [پلتفرمی] مشغول بوده‌اند. از سال ۲۰۲۴، این به‌معنای آن است که حداقل ۴۱ میلیون نفر در ایالات متحده در نوعی از کار گیگ [یا پلتفرمی]”، معمولن به‌عنوان کارگران موقت یا پیمانکار، مشغول هستند. اگرچه مشاغل بی‌شماری از سوی هوش مصنوعی تهدید می‌شوند- تخمین‌ها بسیار متفاوت است- اما کار به‌طور کلی چندان از بین نرفته، بلکه بیشتر به‌صورت موقت و بی‌ثبات درآمده است.۳۹

با این حال، در برابر این زوال ظاهرن گریزناپذیر کار، گرایش‌های متضادی نیز وجود دارد. همان‌طور که مارکس به‌خوبی مشاهده کرد، مبارزات انقلابی جدیدی که هدفشان “بازسازیِ کلیِ جامعه” است، ناگزیر پدیدار می‌شوند، جائی که ظرفیت‌های در حال گسترش انسانی، همراه با توسعه‌ی نیروهای مولده، توسط روابط اجتماعی تولید محدود می‌گردد.۴۰ مبارزات طبقاتی امروز بر سر فرآیند کار علیه فناوری دیجیتال جدید یا هوش مصنوعی نیست، بلکه علیه تقلیل خودِ انسان‌ها به الگوریتم‌های صِرف است. تنها کارگر جمعی به‌مثابه تجسم عقل عمومی، تحت یک سوسیالیسم پیشرفته یا یک سیستم توسعه‌ی انسانی برابر و پایدار، می‌تواند شرایط تولید را به‌نفع جامعه ‌به‌عنوان یک کل کنترل نماید.

یادداشت‌ها:

مَتِئو پاسکوئینِلی، “چشم استاد: تاریخ اجتماعی هوش مصنوعی” (لندن: ورسوس، ۲۰۲۳)؛ پیترو دانیل اومودئو، “دیالکتیک اجتماعی هوش مصنوعی”، مانتلی ریویو جلد ۷۶، شماره ۶ (نوامبر ۲۰۲۴): ۴۰–۴۸؛ سایمون شِفر، “ماشین‌های محاسباتی هوش بَبِیج و سیستم کارخانه”، پرس و جوی انتقادی ۲۱، شماره ۱ (پاییز ۱۹۹۴): ۲۰۵، ۲۰۹–۲۱۰، ۲۲۰–۲۲۳.

کارل مارکس، سرمایه، جلد ۱ (لندن: پنگوئن، ۱۹۷۶)، ۱۰۱۹–۱۰۲۵، ۱۰۳۴–۱۰۳۸.

کورت وانه‌گات جونیور، “پیانوی خودکار” (نیویورک: انتشارات دل، ۱۹۵۲، ۱۹۸۰)، ۱۲–۱۳، ۱۸۷. توصیف‌های خاص از انقلاب‌های صنعتی اول و دوم که در رمان استفاده شده، توسط وانه‌گات به دانشمند کامپیوتر و ریاضیدان آمریکایی نوربرت وینر نسبت داده شده است.

ریک وارتزمن، “اولین باری که ملت از اتوماسیون وحشت کرد”، پولیتیکو، ۳۰ مه ۲۰۱۷.

پال ام. سوئیزی (منتشر شده به‌طور ناشناس)،” انقلاب علمی- صنعتی” (نیویورک: مدل، رولند و استون، ۱۹۵۷)، ۱۰، ۲۷–۳۶؛ مارکس، سرمایه، جلد ۱، ۴۶۱، ۴۸۳، ۵۴۴. پل ای. باران در دهه‌های ۱۹۴۰ و ۵۰ مطالعاتی برای شرکت وال استریت مدل، رولند و استون انجام داد تا درآمد اضافی کسب کند. اما در سال‌های ۱۹۵۶–۱۹۵۷، او در حال تکمیل” اقتصاد سیاسی رشد” بود و از سوئیزی برای کمک در تحقیق درخواست کرد. سوئیزی در نهایت برای کمک به باران، رساله‌ی” انقلاب علمی-صنعتی” را نوشت. با توجه به زمینه‌ی یک شرکت وال استریت که می‌خواست دیدگاه خوش‌بینانه‌ای از فرصت‌های سرمایه‌گذاری ارائه دهد، سوئیزی عملن مجبور شد رساله را به سمت آن جهت هدایت کند، که این دیدگاه با نظرات خود او در این زمینه تفاوت زیادی داشت. با این حال، همان‌طور که به باران در آن زمان گفت، تحقیق در مورد علم پایه و پیامدهای اجتماعی و اقتصادی آن که چنین پروژه‌ای مستلزم آن بود، فوق‌العاده ارزشمند بود و این جائی‌ست که اهمیت مشارکت او در آن نهفته است. برای مطالعه‌ی بیش‌تر به کتاب “عصر سرمایه انحصاری” (The Age of Monopoly Capital) نوشته‌ی پال آ. باران و پال ام. سوئیزی، و ویراستاری نیکلاس باران و جان بِلِمی فاستر مراجعه کنید (نیویورک: انتشارات مانتلی ریویو، ۲۰۱۷)، صفحات ۱۴۶ و ۵۰۳.

سوئیزی،” انقلاب علمی-صنعتی”، ۲۸–۳۰.

لئو هابِرمن و پال ام. سوئیزی، “انقلاب سه‌گانه”، مانتلی ریویو جلد ۱۶، شماره ۷ (نوامبر ۱۹۶۴): ۴۱۷–۴۲۳. همچنین ببینید: جورج و لوئیز کروالی، “فراتر از اتوماسیون”، مانتلی ریویو جلد ۱۶، شماره ۷ (نوامبر ۱۹۶۴): ۴۲۳–۴۳۹. هابِرمن و سوئیزی در مقاله‌شان نوشتند: “نتیجه‌گیری ما تنها این است که ایده‌ی درآمد عمومی تضمین‌شده، اصول انقلابی بزرگی که نویسندگان “انقلاب سه‌گانه” به وضوح به آن اعتقاد دارند، نیست. اگر تحت سیستم کنونی ما اعمال شود، مانند دین، تسکینی برای مردم خواهد بود که به تقویت وضعیت موجود کمک می‌کند. و تحت سیستم سوسیالیستی، کاملن غیرضروری خواهد بود و ممکن است بیشتر از آن‌که مفید باشد، آسیب‌رسان باشد” (هابِرمن و سویئزی، “انقلاب سه‌گانه”، ص. ۱۲۲). گزینه‌های رادیکال‌تر به درآمد پایه‌ی عمومی (غیر از سوسیالیسم) تضمین اشتغال کامل و سیاست خدمات عمومی جهانی هستند. در این زمینه، ببینید: جیسون هایکل، “خدمات عمومی جهانی”، وبلاگ جیسون هایکل، ۴ اوت ۲۰۲۳.

پال ای. باران و پال ام. سوئیزی، “سرمایه‌ی انحصاری” (نیویورک: انتشارات مرور ماهانه، ۱۹۶۶)، ۸–۹، ۷۲.

نگاه کنید به: جان بِلِمی فاستر، مقدمه‌ای بر بریورمن، “کار و سرمایه انحصاری”، ۱۱-۱۴.

هربرت مارکوزه نقل شده در بریس براون، “مارکس، فروید و نقد زندگی روزمره” (نیویورک: انتشارات مرور ماهانه، ۱۹۷۳)، ۱۴.

پال ام. سوئیزی، مقدمه بر بریورمن، “کار و سرمایه‌ی انحصاری”،۲۵-۲۶.

در مورد نقش بریورمن به‌عنوان یک کارگر تولیدی، نگاه کنید به: بریورمن، “کار و سرمایه‌ی انحصاری”، ۴–۵.

بریورمن، “کار و سرمایه‌ی انحصاری”، ص ۱۱۵. علاوه بر گزارش سوئیزی از انقلاب علمی- فنی و “دانشمند جمعی”، بریورمن تحلیل سوئیزی از “عصر سنتزها” را بر اساس توسعه‌ی شیمی آلی وارد کرد.

آدام اسمیت، “ثروت ملل” (نیویورک: کتابخانه مدرن، ۱۹۳۷)، ۴–۵.

پاسکوئنیِلی، “چشم استاد”، ۵۳–۷۶.

بریورمن، “کار و سرمایه‌ی انحصاری”، ۵۵–۵۸؛ پاسکوئنِیلی، “چشم استاد”، ۱۷، ۱۰۴.

چارلز بَبِیج، “اقتصاد ماشین‌آلات و صنایع” (کمبریج: انتشارات دانشگاه کمبریج، ۲۰۰۹، نسخه‌ی فکس‌شده از نسخه‌ی اصلی منتشر شده توسط چارلز نایت در ۱۸۳۱)، ۱۴۳–۱۴۵، ۱۸۶.

بَبِیج، “اقتصاد ماشین‌آلات و صنایع”، ۱۳۷–۱۳۸.

اندرو اور، “فلسفه‌ی تولیدات” (لندن: چارلز نایت، ۱۸۳۵)، ۱۹–۲۳.

بریورمن، “کار و سرمایه‌ی انحصاری”، ۵۷.

مارکس، “سرمایه”، جلد ۱، ۵۴۴–۵۴۵، ۷۹۸–۷۹۹؛ کارل مارکس، “گروندریسه” (لندن: پنگوئن، ۱۹۷۳)، ۶۹۳–۷۰۵.

پاسکوئنِیلی، “چشم استاد”، ۱۰۹.

بریورمن، “کار و سرمایه‌ی انحصاری”، ۱۷۵؛ ریچارد ادواردز، “زمین متنازع” (نیویورک: انتشارات بیسیک بوکز، ۱۹۷۹).

بریورمن، “کار و سرمایه‌ی انحصاری”، ۷۷–۸۲؛ فردریک وینسلو تیلور، “مدیریت کارگاه”، در مدیریت علمی فردریک وینسلو تیلور (نیویورک: هارپر و برادرز، ۱۹۴۷)، ۱۰۵؛ فاستر، “مقدمه بر بریورمن، کار و سرمایه‌ی انحصاری”، ۲۷.

مارکس، “سرمایه”، جلد ۱، ۴۶۴–۴۶۹، ۵۴۴؛ پاسکوئنِیلی، “چشم استاد”، ۹۹، ۱۰۴–۱۰۵، ۱۰۸–۱۱۰، ۱۱۶–۱۱۸؛ بریورمن، “کار و سرمایه‌ی انحصاری”، ۳۰۸، ۳۲۰–۳۲۱؛ راب بی‌میش، “مارکس، روش و تقسیم کار” (اوربانا: انتشارات دانشگاه ایلینوی، ۱۹۹۲)، ۱۱۰–۱۱۳، ۱۲۶–۱۳۲.

مارکس، “گروندریسه”، ۶۹۳–۷۰۵.

بریورمن، “کار و سرمایه‌ی انحصاری”، ۱۱۸–۱۱۹.

نگاه کنید به: پائولو ویرو، “دستور زبان کثرت” (نیویورک: سمیوتکست[e]، ۲۰۰۴)، ۱۰۵–۱۰۶.

از منظر ارزش، همانطور که مایکل هاینریش توضیح داده است، تحلیل مارکس از کارگر جمعی از اسطوره‌ی ماشین و مفهوم “عقل عمومی” عبور کرد. این تحلیل به توسعه‌ی بیش‌تر نظریه‌ی ارزش مارکس (فراتر از گروندریسه) از طریق تمایز بین ارزش و ارزش مبادله، و کار عینی و انتزاعی، و از طریق توسعه‌ی مفهوم ارزش اضافی نسبی مرتبط بود. هدف نهایی از معرفی ماشین‌آلات در تولید سرمایه‌داری، به گفته‌ی مارکس، افزایش نرخ ارزش اضافی یا استثمار کارگر (چه فردی و چه جمعی) بود. مایکل هاینریش، “قطعه‌ای درباره‌ی ماشین‌ها: یک اشتباه مارکسی در گروندریسه و غلبه بر آن در سرمایه”، در “آزمایشگاه مارکس: تفسیرهای انتقادی از گروندریسه”، ویراستاران ریکاردو بلوفیوره، گیدو استاروستا، و پیتر دی. توماس، (شیکاگو: هی‌مارکت، ۲۰۱۳)، ۱۹۷–۲۱۲. همچنین نگاه کنید به: چِنگ انفو، “خلق ارزش توسط کار زنده” (کانوت، ترکیه: انتشارات بین‌المللی کانوت، ۲۰۰۵)، ۱۰۹–۱۱.

مارکس، “سرمایه”، جلد ۱، ۵۴۴–۵۴۵؛ اور، “فلسفه‌ی تولیدات”، ۱۳، ۱۸.

اور، “فلسفه‌ی تولیدات”، ۳۶۸.

بریورمن، “کار و سرمایه‌ی انحصاری”، ۳۲۰.

بریورمن، “کار و سرمایه‌ی انحصاری”، ۳۲۱.

فرانک گیلبرت نقل‌شده در بریورمن، “کار و سرمایه‌ی انحصاری”، ۳۰۹.

آدام فرگوسن نقل‌شده در مارکس، “سرمایه”، جلد ۱، ۴۸۳.

جان بِلِمی فاستر، “آموزش و بحران ساختاری سرمایه”، مانتلی ریویو جلد ۶۳، شماره ۳ (ژوئیه–اوت ۲۰۱۱): ۶–۳۷؛ سی. رایت میلز، “تخیل جامعه‌شناختی” (آکسفورد: انتشارات آکسفورد، ۱۹۵۹)، ۱۷۵.

جیسون رزنیکوف، “رقابت با ایده‌ی پیشرفت: چالش هوش مصنوعی کار”، فوروم کار جدید، ۱۰ سپتامبر ۲۰۲۴، newlaborforum.cuny.edu؛ کتی هیوارد، “فراناگیری ماشینی: هوش مصنوعی، نئولیبرالیسم و دانشگاه‌ها در بحران”، رد پپر، ۲۵ اوت ۲۰۲۴، redpepper.org.uk.

موریتس آلتنراید، “کارخانه‌ی دیجیتال” (شیکاگو: انتشارات دانشگاه شیکاگو، ۲۰۲۲)، ۳–۴؛ جنیفر هاوارد، “چه اتفاقی برای تلاش گوگل برای اسکن میلیون‌ها کتاب کتابخانه‌ی دانشگاه‌ها افتاد؟”، ادسرج، ۱۰ اوت ۲۰۱۷؛ “چند کارگر گیگ وجود دارد؟”، مرکز داده اقتصاد گیگ، دسترسی یافته در ۲۳ اکتبر ۲۰۲۴.

صندوق بین‌المللی پول (IMF) تخمین می‌زند که هوش مصنوعی “۴۰ درصد از مشاغل جهان” و ۶۰ درصد در اقتصادهای پیشرفته را تحت تأثیر قرار خواهد داد. معنای واقعی این و زمان‌بندی آن، با کنار گذاشتن تبلیغات، هنوز مشخص نیست. دارون آجم‌اوغلو، اقتصاددان MIT، تخمین زده است که “تنها درصد کوچکی از کل مشاغل-حدود ۵ درصد- در دهه‌ی آینده کاملن قابل جایگزینی با هوش مصنوعی خواهد بود یا حداقل به‌شدت تحت تأثیر و کمک آن قرار خواهد گرفت.” کریستالینا جورجیوا، “هوش مصنوعی اقتصاد جهانی را متحول خواهد کرد. بیایید مطمئن شویم که به نفع بشریت باشد”، وبلاگ صندوق بین‌المللی پول، ۱۴ ژانویه ۲۰۱۴؛ جران ویتنشتاین، اقتصاددان MIT که از رکود می‌ترسد، می‌گوید: “هوش مصنوعی تنها ۵ درصد مشاغل را می‌تواند انجام دهد.”، بلومبرگ، ۲ اکتبر ۲۰۲۴. در مورد ناپایداری، نگاه کنید به: آر. جمیل جونا و جان بِلِمی فاستر، “نظریه‌ی مارکس درباره‌ی ناپایداری طبقه کارگر”، مانتلی ریویو جلد ۶۷، شماره ۱۱ (آوریل ۲۰۱۶): ۱–۱۹.

کارل مارکس، “مقدمه‌ای بر نقد اقتصاد سیاسی” (مسکو: انتشارات پروگرس، ۱۹۷۰)، ۲۱؛ کارل مارکس و فردریک انگلس، “مانیفست کمونیست: نسخه‌ی ۱۵۰ سالگی” (نیویورک: انتشارات مرور ماهانه، ۱۹۹۸)، ۲.

________________________________________________________


Google Translate