زمینه های شکل گیری انقلاب مردمی ایران در سال ۱۳۵۷ و پیامدهای آن

♦️ زمینه های شکل گیری انقلاب مردمی ایران در سال ۱۳۵۷ و پیامدهای آن.

♦️اوضاع داخلی و جهانی حاکم بر آن دوره و عواملی که باعث شد آمریکا و متحدان غربی آن شاه و حاکمیتش را کنار گذاشتە، از خمینی و نهضت او جهت به دست گرفتن قدرت حمایت کنند.

♦️ دامنە، نقش و جایگاە سازمانها و جریانات سیاسی و جایگاه مردمی آنها.

♦️ وضعیت کردستان و حوادثی که در پی شکست انقلاب و قیام ۵۷ در کردستان رقم خورد.

♦️ نگرش و موضع مردم کردستان در قبال روی کار آمدن جریان محافظه کار اسلامی و واکنش خمینی و رژیمش در برابر آن.

♦️وضعیت کنونی ایران پس از گذشت بیش از چهار دهە از حاکمیت خفقان و سرکوب جمهوری اسلامی و امکان یک تحول توده ای و انقلاب جدید مردمان ایران.

ایوب دباغیان

۶ فوریه ۲۰۲۵

درباره مفهوم انقلاب و قیام مردم ایران در سال ۱۳۵۷، هر یک از پژوهشگران و تحلیلگران سیاسی ممکن است تفاسیر و نظرات متفاوتی داشته باشند از بابت اینکه چه عواملی بیشترین تاثیر را در بە ثمر رساندن انقلاب داشته است، و البتە بخش قابل توجهی از آنها علل انقلاب را بر اساس مصالح خاصی تفسیر و ارزیابی می کنند.

در اینجا سعی خواهم کرد نکات اصلی مربوط به انقلاب مردمی ایران در سال ۱۳۵۷ را مورد بحث و گفتگو قرار دهم.

به نظر من، برای دانستن و پرداختن بە دلایل واقعی انقلاب و سقوط حکومت طاغوتی محمد رضا شاه در آن زمان، باید به تغییرات و اصلاحات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در دهه ۴۰ شمسی برگردیم کە توسط شاه و رژیمش البتە بنا بە خواست و تحت فشار قدرتهای خارجی و سرمایه داران به ویژه آمریکا ایجاد و هدایت می‌شد.

با این حال، صرف نظر از تمایل، و بدون در نظر گرفتن خواسته ها و توانایی آن در پاسخگویی به انتظارات عمومی، مشروعیت سیاسی و ثبات اجتماعی سلطنت که خود تغییرات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی بسیاری را در این دوره ایجاد کرد، از طریق همین تغییرات و نیروهای اجتماعی تولید شده به دردسر افتادە بود.

اصلاحات دهه ۱۳۴۰ به عنوان یک ضرورت اجتناب ناپذیر برای رشد و توسعه  نیروهای مولده در کشور و در راستای منافع سرمایه داری جهانی تلقی می شد. این بدان معناست که از یک سو، مناسبات اقتصادی-اجتماعی عقب مانده و نیمه فئودالی حاکم بر جامعه ایران، نیاز مبرمی به تغییر و تحول داشت به نحوی که شرایط را خنثی کند و تنش ها و درگیری های اجتماعی را کاهش دهد.

از سوی دیگر، سرمایه‌داری جهانی چشم گذاشته بود به بازار فروش، نیروی کار ارزان، ثروت فراوان منابع زیرزمینی به‌ویژه نفت و همه حوزه‌های سرمایه‌گذاری در ایران که تا آن زمان دست نخورده باقی مانده بود.

لزا از این رو ایران به دلیل برخورداری از منابع زیرزمینی غنی و موقعیت استراتژیک جغرافیایی و سیاسی در منطقه و همچنین دارا بودن جامعه ای جوان ساکن در روستاها که منبع مهمی برای نیروی کار بود، به کشوری مهم برای سرمایه گذاری تبدیل شد. بنابراین برای رفع این نیازها، اولین کاری که باید انجام میشد این بود که نیروی کاری را که در روستاها مستقر شده بودند را به شهرها بیاورند تا مانند هر کالای دیگری به اندازه کافی برای کار با کمترین هزینە وجود داشته باشد.

دوم اینکه باید طبقه متوسطی از خریداران وجود داشته باشند که بتوانند کالاها را بخرند و به مصرف کنندگان سرمایه داری تبدیل شوند.

حال رژیم شاه که دیگر با کمک کودتاچیان و حمایت انگلیس و آمریکا بر بحران دهه ۳۰ غلبه کرده آن را پشت سر گذاشته بود، به ویژه پس از سفر شاه به آمریکا که از حمایت رئیس جمهور وقت «کندی» برخوردار شد.

بدین ترتیب اصلاحاتی که شاه آن را «انقلاب سفید» یا «انقلاب شاه و خلق» نامید، ایران را از جامعه کشاورزی و فئودالی به جامعه سرمایه داری نیمه صنعتی تبدیل کرد و آمادگی خود را برای ادغام در نظام اقتصادی جهانی اعلام کرد. که استارت آن در بهمن ماه ۱۳۴۱ زده شد.

اما این برنامه که ماهیت اصلی آن اصلاحات ارضی بود، بیش از حد محافظه کارانه و ناکارآمد به نظر می رسید. به عنوان مثال، اگرچه مالکیت زمین به برخی از کشاورزان واگذار شد، اما عدم توانایی در پرداخت اقساط بلندمدت، فقرا را مجبور کرد که زمین های خود را به قیمت بسیار پایین به اعیان بفروشند و سپس برای امرار معاش به شهرها از جمله تهران نقل مکان کرده، ساکن شوند و در حاشیه شهرها و محلاتی همچون حلبی‌آبادها و مجبور آبادها به دور از هرگونه خدمات ضروری و اولیه زندگی کنند که مدام در حال افزایش هم بودند و مستقیماً شاهنشاه را مقصر این وضعیت و فقر خود می‌دانستند.

در این دوره به دنبال مشروطیت اصلاحات بورژوایی توسط حکومت شاه، دانشگاه ها به دلیل ضعف و سطح پایین آموزش آکادمیک گروه های دانشجویی از مدیریت ناکارآمد و عقب مانده ای برخوردار بودند که نمی توانستند پاسخگوی خواسته های دانشجویان باشند. و از سوی دیگر، پیدایش فضای پلیسی حاکم بر دانشگاه و قسمتهای دانشجویی که هرگونه اعتراضی را به شدت سرکوب می کرد. خوب فضای سرکوب و سلب آزادی بیان، سانسور و ممنوعیت هر نوع فعالیت سیاسی در داخل و خارج از دانشگاه، روشنفکران خشمگین و ناراضی را به واکنش شدید علیه رژیم شاهنشاهی وامیداشت.

از سوی دیگر، اگرچه زنان از سطح پایینی از آزادی اجتماعی برخوردار بودند، اما تأثیر اصلاحات بر زنان بسیار محافظه کارانه و ناچیز بود و رژیم شاه به دلیل حضور و نفوذ دین و قوانین مبتنی بر شریعت اسلام، جرأت لازم بر گسترش آن را در این عرصه نداشت. لزا از این رو شاه نتوانست از طریق اصلاحات مدنی به موقعیت و جایگاه ثابتی در میان زنان ایرانی دست یابد.

از طرفی هم فقر و نداری مردم؛

اگرچه قیمت نفت خام در این مدت چندین برابر افزایش یافته بود، اما این افزایش قیمت نفت آنقدری که به رشد روابط سرمایه داری در ایران و توسعه نظام بوروکراسی سرعت بخشد، نتوانست به همان میزان هم در خدمت ریشه کن کردن فقر و بهبود شرایط بد مردم باشد و گام بردارد. در نتیجه اعتراضات عمومی و توده ای هر روز گسترش می یافت و افزایش درآمدهای نفتی و فقیر تر شدن مردم شکاف عمیق تری ایجاد می کرد.

از سوی دیگر، درآمدهای نفتی به دولت این فرصت را داد تا کنترل پایه‌های اقتصادی کشور را در دست بگیرد و به بزرگ‌ترین مالک تبدیل شود، در این دوره بود که فساد مالی در سیستم بوروکراسی دولتی نهادینه شد و فساد در دربار سلطنتی شکل گرفت. خویشاوندان، سرمایه داران و بازرگانان نزدیک به شاه و دربار، اکثر قراردادهای تجاری را در اختیار گرفتند که در نتیجه، یک طبقه سرمایه دار محروم ناراضی هم به وجود آمد.

در نتیجه اصلاحات، طبقه متوسط ​​نسبتاً ثروتمند به دو بخش تقسیم شد، یکی که توانسته بود امتیازات خاصی را به دست آورد، و دیگری که اکثریت هم بودند از چنین امتیازاتی برای خود محروم شدند و علت را نشأت گرفته از تبعیض رژیم دانستند و اعتراضاتشان بالا گرفت.

از سوی دیگر، چون اصلاحات ارضی نتوانست تولیدات کشاورزی را افزایش دهد، در نتیجه و مدام مایحتاج روزمره زندگی گران شدە و این امر به بحرانی دیگر برای مردم ایران تبدیل گردیده گریبان گیرشان شده بود.

بنابراین اصلاحات شاه نه تنها نتوانست به منازعات سیاسی و اجتماعی پایان دهد، بلکه خود را در عرصه های دیگر نیز به طور گسترده نشان داد.

لزا از دهه ۴۰، جامعه ایران متورم شده انقلابی بود که می توانست بقایای مناسبات اشراف قدیمی (ارباب‌رعیتی) را در همه عرصه های اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی سرنگون کند.

به طور خلاصه باید اینطور بگم که، اصلاحات شاه اگرچه توانست انقلاب و قیام توده ای را برای مدتی از از دستور کار جامعه و مردم ایران حذف کند، اما در عین حال زمینه را برای ظهور یک موقعیت انقلابی دیگر نیز فراهم کرد.

با گذشت زمان، و همزمان با رشد مداوم صنعت و اقتصاد سرمایه داری به رهبری آمریکا که الزامن می‌بایست به طور مستمر بازار سرمایه را توسعه می بخشید، از طرفی هم رقابت بین اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده که به موضوعی روزمره از سیاست بین المللی تبدیل شدە بود ، با همه اینها جامعه ایران روز به روز به وضعیت انقلابی نزدیکتر می شد.

همزمان، همسایه مرزی ایران، افغانستان، شاهد کودتای نظامی در اردیبهشت ماە ۱۳۵۷ توسط حزب دموکراتیک خلق افغانستان با حمایت اتحاد جماهیر شوروی علیه دولت محمد داوود خان رئیس جمهور وقت آن زمان بود که در پی آن عملا تنش‌های آمریکا و شوروی وارد فاز دیگری گردید، و باعث شد نگرانی های آمریکا در مورد ایران را به سطح دیگری برساند.

در چنین شرایطی بود که مردم ایران به امید دستیابی به آزادی، پایان دادن به ظلم و ستم سلطنتی، و دستیابی به زندگی بهتر از آنچه که داشتند، علیه رژیم شاه به خیابان ها آمدە قیامی را به راه انداختند که در کمتر از یک سال سراسر ایران را فرا گرفت.

دولت شاه کنترل اوضاع را کاملاً از دست داده بود دیگر توانی برای مهار آن نداشت،  وقتی برای آمریکا و متحدان غربی یش از جمله انگلیس مشخص شد که شاه کنترلی بر اوضاع ندارد، دیگر دفاع از شاه و دولتش برایشان بیهوده و بی فایده بود. از طرفی هم خطر این وجود داشت که ایران هم بدرد افغانستان رفتە مورد تهاجم و تصاحب شوروی قرار گیرد،

پس برای دور نگه داشتن ایران از احتمال کمونیسم، و از سوی دیگر، از آنجایی که ایالات متحده در حاشیه همواره و به طور مداوم نهضت اسلامی در اپوزیسیون شاه را زیر نظر داشته و تا آن زمان پیوسته به شاه و رژیمش هشدار میداد که برخلاف چپ‌ها و کمونیست‌ها، سیاست ملایم‌تری در قبال آنها اتخاذ کنند. لزا با در نظر گرفتن این نوع سیاست بود که آمریکایی ها با برخی از مخالفان ایران از جمله خمینی ارتباط برقرار کردند و زمانی که وی به پاریس رفت مستقیماً با او تماس گرفتند و تصمیماتی اتخاذ کردە و قول هایی از یکدیگر دریافت کردند.

به گفته برخی منابع، خمینی حتی وعده تمدید قراردادهای نفتی و ادامه صادرات نفت به غرب را هم داده بود. قولی که محمدرضا پهلوی از آن به عنوان تهدیدی برای غرب استفاده می‌کرد. در سال ۱۹۷۳ شاه اعلام کرد که قراردادهای نفتی او با شرکت های غربی در سال ۱۹۷۹ به پایان می رسد و او تمایلی به تمدید آنها نخواهد داشت که البته برخی از تحلیلگران آن را یکی از عوامل بیرونی انقلاب می دانند.

بنابراین، پس از آنکه آمریکا و متحدانش مطمئن و متقاعد شدند که بقای شاه دیگر امکان پذیر نیست، آنها به این نتیجه رسیدند که رژیم اسلامی راه حل مقابله با نفوذ شوروی در صورت روی کار آمدن جریانات چپ است و معتقد بودند که این نهضت اسلامی قدرت لازم را دارد و این اولویت اول آنها بود.

حفظ منافع اقتصادی آنها در اولویت دوم قرار میگرفت، زیرا آنها می دانستند اگر نتوانند اوضاع سیاسی و موج توده ای را که در خیابان ها وجود دارد مهار کنند، نمی توانند از منافع اقتصادی خود محافظت کنند.

لزا آمریکا و متحدان اروپایی آن به اتفاق آرا در کنفرانسی در گوادلوپ فرانسه تصمیم گرفتند که دیگر از شاه و رژیم او حمایت نکنند و در نتیجه تصمیم گرفتند همه عرصه ها را برای به قدرت رسیدن نهضت اسلامی به رهبری خمینی آماده کنند.

بنابراین کنفرانس گوادلوپ با پشت کردن به شاه، هم سرنوشت شاه را تعیین کرد و هم حاکمیت یک رژیم اسلامی را در دستور کار خود برای ایران گذاشت، سپس از سیستم رسانه ای غرب برای تامین منافع خمینی و نهضت او استفاده کردند و شبی نبود که پیام ها و اعلامیه های خمینی را برای ایران در شبکه بی بی سی فارسی پخش نکنند. حتی شایعه دیده شدن عکس خمینی در ماه نیز در این کانال منتشر شد.

و این در شرایطی بود که چپ ها از حداقل امکانات رسانه ای برخوردار بودند.

پس از توافق در گوادلوپ، ارتش اعلام بی‌طرفی کرد و غرب نگران ناتوانی دولت شاپور بختیار در کنترل انقلاب و حفظ منافع خود در برابر قدرت و نفوذ شوروی بود.

بنابراین ورود ژنرال هایزر که از فرماندهان باتجربه نیروی هوایی ایالات متحدە امریکا و البتە تاثیرگذار در ارتش شاه به شمار می رفت، در واقع برای رفع این تهدیدات و جلوگیری از هرگونه کودتای احتمالی ارتش و در عین حال آماده سازی شرایط برای بازگشت خمینی به قدرت بود، نه حمایت از وضعیت غیرواقعی بختیار که آمریکا به خوبی درک کرده بود که حکومت بختیار دیگر امکان ماندن را ندارد. بنابراین ارتش باید راه را برای تصرف قدرت سیاسی، و کنترل موج انقلاب توده ای برای اسلام گرایان هموار می کرد و خمینی را به عنوان آلترناتیو رژیم شاهنشاهی در افکار عمومی ایران جا انداختە تحمیل می کرد.

از طرفی هم، مردم احساس خطر میکردند که انقلاب توسط تعدادی از جریانات و احزاب خاصی تسخیر شود، به همین دلیل به مراکز قدرت، پادگان ها، انبارهای اسلحه و مهمات حمله بردە و خود را مسلح کردند، و این برخلاف میل حامیان خمینی بود زیرا می خواستند این منابع به دست مردم نیفتد تا بتوانند در طرح ها و برنامه های نهایی خود به راحتی انقلاب و توده های مردم را با آن سرکوب کنند. چون در دسترس بودن سلاح، امکانات دفاعی و شجاعت مردم توان سرکوب انقلاب را طولانی تر می‌کرد.

اما نهایتاً در دهه ۶۰ شمسی کاری که رژیم شاه در سرکوب نمودن انقلاب مردمی نتوانست انجام دهد را  رژیم اسلامی خمینی صورت دادە بە پایان رساند.

شاید این سوال مطرح باشد که انقلاب ۵۷ ایران نتیجه خیزشی سراسری و مردمی ایران بود و علاوه بر جنبش محافظه‌کار اسلامی به رهبری خمینی، چند جریان و حزب سیاسی دیگر نیز در آن شرکت داشتند. کە هر کدام موقعیت و محبوبیت جماهیری خاص خود را داشتند، از جمله جنبش ناسیونالیست لیبرال، جنبش چپ و کمونیستی. و جدا از آمریکا و متحدانش کە فاکتور و عامل خارجی در به قدرت رسیدن خمینی و جنبش او بودند، سوال اینجاست چه عوامل دیگری باعث شد کە این دو جریان سیاسی نه‌توانند به عنوان دو نیروی تاثیرگذار در انقلاب ایفای نقش کنند تا بە آن اهدافی کە برایش قیام کردە بودند برسند؟

خوب در واقع، علاوه بر اراده آمریکا و متحدان غربی آن، چندین عامل مهم دیگر نیز وجود داشت که باعث شد یک جنبش مذهبی جایگزین رژیم شاه شود و قدرت را به دست گیرد:

اول اینکه نهضت اسلامی در جریان شروع انقلاب مردمی ١۳۵۷ جریانی قوی بود که بر خلاف سایر احزاب دیگر دارای رهبری، نهادها و بنیان فکری خاص خود بود، و در تمام آن سالها در دولت و حکومت پهلوی برای خود دولت بود.

اگر به وقایع و تغییرات صد سال گذشته از انقلاب مشروطیت تا انقلاب ضد سلطنتی ١٣۵۷ نگاه کنیم، میبینم کە آنها نقش چشمگیری داشته اند.

آنها یک جریان سیاسی مذهبی شیعه بودند که تشنه قدرت و خواهان حکومت بودند، و در صد سال گذشته به صورت دولت در سایه وجود داشتند و در اداره امور کشور و ملت اعم از دادگاه، ازدواج و طلاق، عواید مادی و نقدی از طریق اماکن موقوفه مانند خانه‌ها، مغازه‌ها، زمین‌ها، مناسبت‌های مذهبی یا به اصطلاح «سهم الامام» و «وجوهات شرعی» که از آن‌ها درآمد قابل توجهی به دست می‌آوردند باعث شد سازمانی بزرگ و ثروتمند زیر نظر مرجعیت شیعه تشکیل دهند و با افراد معتمد و سرشناسی هم رهبریش کنند.

جریان دوم، جنبش های ناسیونالیستی و لیبرالیستی، غرب گرا بودند. پیدایش آنها به اوایل قرن بیستم بازمی گردد و رهبران این جنبش بودند که فرهنگ مدرن اروپایی را به ایران منتقل کردند. در زمان مصدق از ملی کردن و بومی سازی نفت و استقلال سیاسی ایران دفاع می کردند.

در انقلاب ۱۳۵۷ این جنبش به دلیل بی کفایتی و نداشتن جایگاە و موقعیت لازم توده ای، که در طول زندگی خود به عنوان منتقدان بی درد سر حکومت شاه هم شناخته می شدند، تسلیم جریان مذهبی شدند. آمریکا و متحدانش این را به خوبی درک کرده بودند، لزا و بە همین دلیل بود کە آنها را جدی نگرفته رویشان حساب باز نکردند.

جنبش سوم چپ و سوسیالیستها بودند، کە تاریخ این جنبش و جریانات سیاسی در ایران به زمانی برمی گردد که کارگران آذربایجان و استان های شمالی ایران بە منظور کار کردن در مناطق و میادین نفتی باکو به آن مناطق آمدە بودند، و در آنجا بود کە با افکار و تفکرات طبقاتی انقلابی و سوسیال دموکراتیک آشنا شدند.

این جنبش در جریان انقلاب مشروطیت متحد جدی جنبش های لیبرال و ملی خواە بود. با تشکیل حزب (اجتماعیون یا عامیون) و بعدها تاسیس اولین حزب کمونیست ایران در سال ۱۲۹۹ شمسی وارد عرصه مبارزات سیاسی شدە به جنبشی مهم در عرصه سیاسی ایران تبدیل شد.

اگرچه این جنبش به دلیل وابستگی حزب توده به سیاست خارجی اتحاد جماهیر شوروی آسیبهای چشمگیری دید، اما توانست برای دهه ها بر اندیشه سیاسی و فرهنگی روشنفکران ایرانی تسلط یابد و همچنان نقش خود را در عرصه سیاسی و اجتماعی ایران ایفا کند.

متاسفانه در جریان انقلاب مردمی ۱۳۵۷، این جنبش به دلیل درگیری های فکری، جناح بندی های سیاسی و شکاف های تشکیلاتی نتوانست از شرایط بوجود آمدە اجتماعی برای ایجاد توازن مناسب در بین نیروهای سیاسی استفاده کند و همین امر کاری کرد کە بعد ها از جانب جریان عقب افتادە خمینی کە بە قدرت رسیدە بودند سرکوب شوند.

همانطور که می بینید در صد سال گذشته جامعه ایران پیوستە صحنه درگیری و رقابت بین این سه جنبش، هم با یکدیگر و هم با رژیم های متوالی برای قدرت سیاسی بوده است.

با سر کار آمدن و به قدرت رسیدن رژیم خمینی بعد از انقلاب مردمی ۱۳۵۷ ، و در نتیجە توازن قوای نیروهای جهانی دوران جنگ سرد و ناتوانی و فقدان موقعیت مردمی جنبش های ناسیونالیستی و لیبرالیستی از یک سو، و عدم  تشکل های توده ای کارگری،  فقدان خودسازماندهی و تحکیم جنبش های چپ و فقدان رهبری انقلابی مترقی پدیدار گشت.

خمینی با سر کار آمدنش به یکی از اهدافش که نابودی شاه و حاکمیت او بود، دست یافته بود و سپس باید برای هدف دوم خود که همانا سرکوب و نابودی انقلاب و تحمیل قدرت خود بود، تلاش می کرد.

او در راستای رسیدن بە این هدف و انحراف افکار عمومی، می‌بایست دست به یک سری فریبکاری های عمومی بزند، از جمله: اشغال سفارت آمریکا و گروگان گرفتن ۵۲ نفر از کارمندان و دیپلمات های آن به مدت ۴۴۴ روز، سردادن شعارهای مرگ بر آمریکا. که در واقع راه را برای سرکوب فعالان و مبارزان واقعی ضد امپریالیستی هموار میکرد. یا نمایش مستضعفان و پشت کردن به مال دنیا، رۆیا و دیدگاە توزیع عادلانه ثروت بین فقرا، استقبال از جنگ ایران و عراق بە منظور آماده نگە داشتن جامعه، حمله مداوم به دانشگاه ها و تعطیلی آنها به بهانه انقلاب فرهنگی و دە ها کار دیگر کە خمینی برای گمراه کردن مردم انجام می‌داد تا نفس انقلاب را کُند کند و در نهایت کاملاً سرکوب کند.

تغییر موازنه قدرت نیروهای انقلابی و مخالفان انقلاب، خودسازماندهی و تقویت آنها پس از ۲۲ بهمن، فقدان حزب یا یک جبهه قوی چپ و سوسیالیست، تشکل سراسری و کارگری و حتی بی کفایتی و عدم مشروعیت تاریخی، سیاسی و اجتماعی جریان راست، یعنی بورژوازی لیبرال و البته اشتباهات غیرقابل انکار روشنفکران و نیروهای سیاسی. یا کاری که حزب توده و سازمان اکثریت انجام داده به وسیله‌ی برای جمهوری اسلامی تبدیل شدند، و نامشان را برای همیشه به بدی و بدنامی ثبت در تاریخ کردند.

پس می‌بینیم، خمینی و جلادان اسلامگرای او از ظرفیت مادی و توان سازمان یافته شده تشکیلاتی برخوردار بودند تا انقلاب مردمی ۱۳۵۷ را بی‌رحمانه شکست دهند.

بدیهی است که مردم کرد در کردستان هم فعالانە به همراه سایر ملیتهای دیگر ایران علیه رژیم شاه قیام کردە و در انقلاب شرکت داشتە و فرزندان و جوانان زیادی را از دست دادند، اما آنچه کردستان را پس از قیام و به دست گرفتن قدرت توسط خمینی و همفکرانش، و تشکیل دولت موقت از دیگر مناطق و شهرهای ایران متمایز کرد، دو واقعه سیاسی، مردمی و تاریخی بود که هر کدام اهمیت خاص خود را داشت:

– اول اینکە پس از قیام، سازمانی که ۹ سال مخفیانه مبارزات سیاسی و تشکیلاتی‌ش را سازماندهی کردە پیش می‌برد، و متشکل از گروهی از دانشجویان جوان کُرد از دانشگاه های تهران و سایر شهرهای ایران بودند، که نقش فعالی هم در انقلاب و قیام داشتند. پس از مجروح شدن یکی از اعضای بنیانگذار این سازمان بە نام کاک «حمە حسین کریمی» که در جریان گرفتن شهربانی شهر سقز در ۲۴ بهمن ۱۳۵۷ زخمی گردید و دو روز بعد از مجروح شدنش در  ۲۶ بهمن ماه متاسفانه جان باخت، در پس از این رویداد و در همان روز بود که همرزمانش تصمیم به علنی نمودن سازمان با نام “کومله” گرفتند.

اگر بخواهم به درستی منظورم را رسانده ادای مطلب کنم، باید بگویم کومه له در تب و تاب تحول و شرایط خاص و قیام مردم ایران و کردستان علیه حاکمیت سلطنتی شاه و نظام ستمگر و ارعاب ساواک، همزمان تصرف قدرت توسط خمینی و یارانش که منجر به سرخوردگی و شکست قیام مشروع مردم ایران و کردستان شد، کومه له به عنوان یک جنبش رادیکال جدید با هدف مبارزه و حمایت از مردم ستمدیده کردستان و کارگران و زحمتکشان ظهور کرد. پس از نه سال از مبارزه مخفیانه‌ در زمان شاه و نهادهای سرکوبگر و شکنجه گر ساواک، به عنوان چراغی در دل تاریکی و ظلم، و به عنوان نور امید به آینده برای نجات مظلومان متولد شد. و خیلی زود در همان تب و تاب قیام مورد استقبال طبقە بی بضاعت و ستمدیده اما انقلابی کردستان قرار گرفت و توانست بر اراده مردم کرد تکیه کند.

 در آن زمان، پذیرفتن کومه له به عنوان یک سازمان سیاسی چپ و کمونیستی به معنای نفی کردن رژیم خمینی بود که تازه در حال تثبیت پایەهای قدرت خودش بود کە در پی آن و مدت زمان کمی فرمان قتل و عام  مردم مدنی، سبیل و بیگناە كُرد را صادر کرد.

ثانیاً پس از قیام و پایان انقلاب، و در پی ناامیدی و نگرانی مردم کردستان از عواقب اوضاع ناشی از شکست انقلاب که حاصل دست بیگانه و تحمیل رژیم آخوندی خمینی بود، هزاران نفر اسلحه به دست گرفتە و با گفتن «نه» بزرگی که همچون مهر بر عدم مشروعیت خمینی و نظامش کوبیدند در همه پرسی نمایشی، موسوم به (رفراندم) ١٢ فروردین ۱۳۵۸ شرکت نکردە و تصمیم به مقاومت و دفاع گرفتند کە در نتیجه آن جنبش انقلابی مردم کردستان شکل گرفت و به امری واقعی تبدیل شد.

البته علاوه بر این، ایران پس از آن وضعیتی که در بعد از فروپاشی قیام به دست خمینی و بیگانگان  دچارش گردید، کردستان که به میدان نبرد و مقاومت برای ادامه قیام توده ای سراسر ایران تلقی می شد، به محلی  امن و مکان مناسبی برای اسکان همه جنبش ها و تشکل ها و شخصیت هایی تبدیل شد که دیگر نمی توانستند به کار سیاسی و تشکیلاتی خود در تهران و شهرستان های خود ادامه دهند، و خود را به کردستان می‌رساندند.

در همان لحظات نخست سر کار آمدن نهضت اسلامی،  در اوایل اردیبهشت ۱۳۵۸ در شهرهای مهاباد و سنندج  بە فرمان فرمانده پادگان های تحت امر رژیم تازە تأسیس مردم را هدف گوللە قرار دادند، کە در مهاباد ۲۰ نفر با تیراندازی این نیروها و در شهر سنندج نیز حدود ۲۰۰ نفر بە دلیل توپ باران و تیراندازی جان باختە شهید شدند.

همزمان، رژیم توانستە بود برخی از محافظه کاران و مرتجعین منطقه را با خود همراە کردە به خدمت بگیرد.

مسلح نمودن فئودال ها و عشایرها و سازماندهی آنها در قالب یک سازمان محافظه کار تحت نام “شورای عشایری کردستان” و تقویت نهضت اسلامی به رهبری احمد مفتی زاده در سنندج  از جملە آغازین این تلاش ها بود.

در اردیبهشت همان سال بود کە جنگ بین مردم ترک و کرد را در نقده به راه انداختند و به دستور ملا حسنی محافظه کار تعدادی از پاسداران را برای کشتار و غارت اموال مردم روانە آنجا کردند. همچنین در ٢٣ تیر ماە، پاسداران رژیم جمهوری اسلامی در شهر مریوان به سوی مردم تیراندازی کردە بە گلوللە بستند که بر اثر آن ۲۴ نفر کشته و ۴۰ نفر مجروح شدند. همزمان در سنندج هم بە دلیل تیراندازی رژیم  چندین نفر دیگر جان باختند.

پس از فاجعه ۲۳ تیر ماە و کشتار مردم مریوان، کوچ تاریخی مردم مریوان بە عنوان صحنه ای از مبارزات مردم مریوان و جنبش انقلابی مردم کردستان به رهبری رفیق جانباختە فواد مصطفی سلطانی رقم خورد کە در اعتراض به اقدامات سرکوبگرانه رژیم و جنایات مزدوران جمهوری اسلامی برگزار شد، از تاریخ ۳۰ تیرماە ۱۳۶۸ تا ۱۳ مرداد به طور دسته جمعی شهر را ترک کردند و با مشارکت و حمایت بسیاری از مردم سایر شهرهای کردنشین به مدت دو هفته در ۱۲ کیلومتری مریوان در اردوگاه کانی میران مستقر شدند.

سرانجام همانطور که انتظار می رفت در ادامە جنایات رژیم در ۲۸ مرداد حمله نظامی به کردستان آغاز شد. نیروهای رژیم از دو محور ارومیه و کامیاران به مناطق کردستان حمله کردند. کومه له همزمان با صدور بیانیه ای با عنوان «خلق کُرد در بوتە آزمایش» از مردم کردستان خواستند تا مقاومت همه جانبه در برابر رژیم اسلامی داشته باشند. در پاسخ به این فراخوان مبارزه و مقاومتی بی سابقه در کردستان شکل گرفتە به راه افتاد.

اگرچه رژیم با استفاده از نیروی هوایی و توپخانه توانست کردستان را تصرف کند، اما دیری نپایید که جمهوری اسلامی به عنوان یک رژیم اشغالگر و بیگانه مورد حمله گسترده نیروهای پیشمرگه قرار گرفت و همزمان تظاهرات گسترده مردمی در شهرها آغاز شد. سه ماه بعد تعادل قوا به نفع مردم کردستان تغییر کرد و رژیم را مجبور به عقب نشینی و آتش بس کردە بە پای میز مذاکره کشاند.

می خواهم بگویم بازگشت نیروهای پیشمرگه جریانات سیاسی به شهرها، استقبال باشکوه مردم، توسعه فعالیت های سیاسی، تشکیل شوراها و تشکل ها و اقتدار مردم بر سرنوشت خود. رژیم مرتجع اسلامی و نیروهایش را در ۲۸ مرداد ١٣۵۸  دچار  شکست کرده، جنبش انقلابی کردستان را به مرحله دیگری از مبارزه و مقاومت برد. مردم به طور عام و جوانان به طور خاص نقش فعالی در اداره و سازماندهی شهرها و امنیت محله ها ایفا کردند.

در کمتر از شش ماه در حالی که جمهوری اسلامی خود را برای حمله ای دیگر آماده می کرد، کومه له با وجود موانعی که بر سر راه خود داشت، سعی کرد افکار عمومی کردستان را برای مقابله با حمله دیگری از سوی رژیم آماده کند.

جمهوری اسلامی از مذاکرات و توافقات صمیمانه و صادقانه با «هیئت مردم کردستان» نا صادق بود و بسیار کند عمل کرده وقت کُشی می کرد و تنها به دنبال فرصتی بیشتر بود.

و هنگامی که رژیم آماده‌کاری خود را تکمیل کرد، قرارداد آتش بس را نقض کرده، حملات دوباره خود را در فروردین ۱۳۵۹ از کامیاران – سنندج به کردستان آغاز کرد.

اما آنچه مهم است بدانیم این است که مقاومت مردم کردستان در برابر هجوم جمهوری اسلامی، درسها و دستاوردهای فراوانی را به همراه داشت که همچنان از سرمایه های ارزشمند کومه له در ادامه مبارزه برای رسیدن به اهدافش می باشد.

مردم کردستان برای اولین بار قدرت را از پایین یعنی حاکمیت شورایی را تجربه کردند. آنها آزادی بی قید و شرط سیاسی را عملی نموده تمرین کردند. زحمتکشان و توده های کارگر سازمان یافته در صفوف کومه‌له ، بقایای نظام فئودالی را پاک کردند، زنان در سطح وسیعی وارد عرصه فعالیت های اجتماعی شدند، سنگ بنای آموزش و پرورده پیشرو تاسیس شد. برای اولین بار مردم خود را تحت ستم و تبعیض قومی ندیدند.

اگرچه با روی کار آمدن جمهوری اسلامی انتقاد مداوم، نفرت، ناامیدی و اعتراض مردم به وضعیت بد اقتصادی، کمبودها و بیکاری از یک سو، و از سوی دیگر عدم امنیت و آزادی بیان و تجربە بیش از چهار دهە از حکومت خونین جمهوری اسلامی به مردم ثابت کرده است که در دیکتاتوری ولایت فقیە امکان آزادی ملتها وجود ندارد.

اما از دیماه سال ۹۶ بە آن طرف مرحله خشم و نفرت مردم از حاکمیت و رژیم جمهوری اسلامی به طور کلی تغییر کرده است. حتی متفاوت تر از اعتراضات و تظاهرات های سال ١٣٨٨، ۸۰ درصد تظاهرکنندگان از دیماە ۹۶ تا آبان ۹۸ ، و به‌ویژه جنبش زن زندگی آزادی کە در شهریور ۱۴۰۱ پس از کشته شدن مهسا (ژینا) امینی دختر جوان سقزی در تهران توسط نیروهای گشت ارشاد، بە جنبشی سراسری در ایران، کە حمایت و توجه گسترده جامعه جهانی را نیز بە همراە داشتە و دارد را نسل جوانان ایرانی اعم از دختران و پسرانی که با تحولات جهانی، فضای مجازی و گسترش آگاهی‌های اجتماعی و حقوق بشری رشد کرده نقش پررنگی در سازماندهی و حضور در اعتراضات داشتەاند را تشکیل می دهند، کە این خود به ما می گوید که این نسل جوان، جدید و شجاع و جسور، که هیچ نقشی در انقلاب و روی کار آمدن رژیم نداشتە، و به خواست آنها نبودە، اکنون بالغ است راضی بر ادامە بقای جمهوری اسلامی نیست و می خواهد به آن پایان دهد.

سخن آخر:

رژیم ایران اگر چە همچنان قدرت سرکوب خود را حفظ کرده و با ابزارهایی مانند نیروهای امنیتی، قطع اینترنت و دستگیری مخالفان توانسته کنترل سیاسی خود را حفظ کند، اما جنبش «زن، زندگی، آزادی» بی‌تردید تاثیرات عمیقی بر موازنه قدرت میان مردم و نظام سرکوبگر اسلامی ایران داشته است: «شکستن اقتدار روانی حکومت، همبستگی اجتماعی و تغییر گفتمان عمومی، تضعیف مشروعیت حکومت و همبستگی بین‌المللی» از جملە تغییرات در موازنە قدرت میان مردم معترض و رژیم هستش ، از طرفی هم بحران اقتصادی: «کاهش درآمدهای نفتی، تورم و کاهش ارزش پول ملی، بیکاری و فقر، فرار سرمایە و مغزها و افزایش اعتراضات در نتیجە مشکلات اقتصادی به‌ویژه گرانی کالاهای اساسی و دستمزد پایین، اعتراضات متعددی از سوی کارگران، معلمان و بازنشستگان» از هر نظر رژیم آخوندی را زیر منگنە قرار دادە است، لزا در چنین شرایطی، احتمال اینکە ایران دوباره به یک وضعیت انقلابی نزدیک شود قطعی است.

اگر چە من معتقدم که سرنگونی رژیم اسلامی ایران تنها زمانی می تواند محقق شدە به واقعیت تبدیل شود که یک آلترناتیو سوسیالیستی ایجاد شود، و یک جنبش عینی طبقه کارگر و مشارکت توده های تحت ستم جامعه با آن جنبش همراە باشد.

و البتە بدیهی است که تنها نیروهای سوسیالیست و انقلابی نیستند که در صدد براندازی جمهوری اسلامی هستند. نیروهای سیاسی و احزاب دیگری هم هستند که منتظر تحولات و قیام و خیزش انقلابی هستند.

که اتفاقا همه آنها اصیل نیستند و بیشتر آنها با معرفی آلترناتیوهای مختلف دیگر برای برهم زدن و ساقط کردن اوضاع انقلابی طوری تلاش خواهند کرد که نتواند خواسته طبقات مستضعف و رضایت قیام کننده گان باشد.

علاوه بر اینکە، مداخله خارجی هم می تواند وجود داشته باشد، تا بتواند اپوزیسیون بورژوایی را تقویت کردە پر و بالشان باشد.

از سوی دیگر، وقتی دولت آمریکا و هم پیمانان غربیش رژیم ایران را در وضعیت فروپاشی ببینند، مطمئناً برای جایگزینیش دست بکار شدە جایگزینی هم تراز با خواست و منافع خودشان خواهند تراشید.

پس به منظور تکرار نشدن همه احتمالات ذکر شده همچنین حوادث و عواملی که منجر به شکست و سقط قیام ۱۹۷۹ شد،

ملت باید هوشیار و چشم و گوش باز همه امکانات و موانعی را که می تواند تهدیدی برای فضای انقلاب و قیام باشد را بشناسد و در جهت خنثی کردن آن تلاش کند.

آنچه واضح است این است که در صورت قیام توده‌ای، دیگر توهم و سوء تفاهم از نهضت اسلامی در ایران وجود نخواهد داشت.

و مردم ایران در طول نزدیک بە نیم قرن گذشته از حاکمیت نظام اسلامی زندگی سیاه و دردناکی را تجربه کرده اند، مردم به خوبی از این واقعیت غیرقابل انکار آگاهند که آخوندها با افتتاح دکان دین و مذهب، خود را بر مردم تحمیل کرده اند، آنها چیزی جز دستگیری، شکنجه و اعدام صدها هزار انسان اعم از پسران و دخترانشان ، سرکوب هر صدای اعتراضی، فقر، فساد مالی و اخلاقی به ملت نداده اند.

بنابراین دین در قیام آینده ایران مطمئنا نقشی نخواهد داشت، و بە نظر من آلترناتیوی سیاسی برای آینده ایران میتواند شانس داشته باشد که ترکیبی از سکولارها، نیروهای مترقی، چپ و زحمتکشان جامعه باشد. و چنین آلترناتیوی را تا حد زیادی انقلاب ژینا و جنبش زن زندگی آزادی در خود نهادینه نموده بە خوبی بر همگان و تمام جهان ثابت کردە است..

منابع / زمینەهای اجتماعی شکل گیری انقلاب ایران ـ ابراهیم علیزادە

 


Google Translate