۴۵ سال از انقلاب ۵۷ سپری شده و طی این مدت ارزیابی ها و تحلیل های گوناگونی در باره ی این رویداد بزرگ تاریخی به عمل آمده است. با این حال به باور من هنوز به اندازه ی کافی در باره ی زمینه ها، بستر و پیامدهای انقلاب ۵۷ مطالعه و بررسی صورت نگرفته و به ویژه جای بررسی ها و ارزیابی های آکادمیک و جامعه شناسانه ی مستقل مبتنی بر اصول علمی در این باره خالی است و اندک بررسی های تاکنونی ناکافی هستند.
به آن امید که مطالعات ادامه یابد و ابعاد گوناگون و تاثیر گذار انقلاب ۵۷ بر جامعه ایران و تحولاتی که در آن پدید اورده و خواهد اورد مورد بررسی قرار گیرند.
همانگونه که انتظار می رود گروه ها، احزاب و فعالین سیاسی نیز تا کنون بررسی ها و تحلیل های مختلفی در باره ی انقلاب ۵۷ به عمل آورده اند که عمدتا معطوف به پیامدهای سیاسی آن به ویژه چرایی و چگونگی قدرت گیری روحانین و تشکیل جمهوری اسلامی بوده اند.
این گروه ها و افراد همچنین بر سر ماهیت انقلاب ۵۷ نیز توافق ندارند و برخی ها اصولا رویداد ۵۷ را انقلاب ندانسته و از آن با عنوان ‘قیام ۵۷’ نام می برند و در چنین چهارچوبی بررسی ها و ارزیابی های خود را انجام و ارائه داده اند.
من در این نوشته نمی خواهم در باره ی درستی یا نادرستی هیچکدام از این ارزیابی ها صحبت و یا داوری کنم. اما ارزیابی من این است که رویداد بزرگ و تاریخی ۵۷ نه یک انقلاب تمام عیار، بلکه یک ‘انقلاب سیاسی’ بود که منجر به سرنگونی استبداد سلطنتی گردید، ولی به دلایل گوناگون نتوانست به ایجاد دگرگونی های طبقاتی و تحولات بزرگ و بنیادین در جامعه ی ایران نائل شود.
با این حال نبایستی سرنگونی سلطنت پهلوی را صرفا به عنوان یک تغییر سیاسی بی اهمیت و یا کم اهمیت به شمار اورد و آن را در حد رفتن حکومت پهلوی و آمدن جمهوری اسلامی به شمار اورد.
انقلاب ۵۷ در واقع برای همیشه به نظام چند هزار ساله و استبداد سلطنتی در ایران پایان داد و نظام سلطنتی را برای همیشه به بایگانی تاریخ سپرد.
این دستاورد سترگ تاریخی را نه تنها نبایستی دستکم گرفت و کم اهمیت شمرد بلکه بایستی به عنوان یکی از مهم ترین رویدادهای تاریخی ایران به شمار اورد.
نظام سلطنتی به ویژه از اوایل قاجاریه تا سال ۵۷ عمده ترین سد و مانع در مسیر هرگونه رشد و توسعه ی اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی جامعه ایران بود که انقلاب ۵۷ برای همیشه طومار آن را درهم پیجید و به عمر چند هزارساله ی آن پایان بخشید.
برای درک بهتر دومین دستاورد تاریخی وسترگ انقلاب ۵۷ لازم است اندکی به گذشته بازگردیم و به جامعه ایران در واپسین سالها و ماه های قبل از انقلاب ۵۷ بنگریم.
ایران در آستانه ی انقلاب ۵۷ علیرغم هیاهوی فراوان و پر سروصدای مقامات و رسانه های حکومتی (پهلوی) در باره ی پیشرفت و ترقی و مدرنیزاسیون، جامعه ای بود بشدت عقبمانده، سنتی و بحران زده که توسط یک حکومت شبه مدرن استبدادی اداره می شد.
استبداد و دیکتاتوری حکومت که عمدتا اجرای آن برعهده ی ‘ساواک’ بود، چنان گسترش یافته بود که حتی متن ترانه های عامه پسند را نیز کنترل و سانسور می کرد و رسما استفاده از پاره ای واژه ها مانند گل سرخ و جنگل و امثال اینها ممنوع شده بودند!
هیچ رسانه و روزنامه ی مستقلی اجازه ی انتشار نداشت وهرگونه انتقادی از سیاست های حکومت و به ویژه شخص شاه، دربار و ساواک با خشونت تمام سرکوب می شد.
بنابر خاطرات ‘علم’ حتی اعتراضات صنفی دانشجویان به وضعیت خوابگاه ها را نیز شاه ‘توطئه روسها’ ! به شمار می آورد و شخصا دستور سرکوپ آن را می داد.
هرگونه فعالیت سیاسی ممنوع بود و شاه حتی تنوع احزاب سلطنت طلب و حکومتی را نیز تاب نیاورد و همه انها را منحل و در حزبی که خود تشکیل داده بود ‘حزب رستاخیز’ ادغام نمود و با کمال وقاحت اعلام نمود که ‘هرکس ناراضی است پاسپورت بگیرد و از این کشور برود’
(این فرمایش شاهانه بعدها توسط حاکمان جدید در قالب حزب فقط حزب الله بازتولید گردید که تا امروز هم شنیده می شود)
بنابر آمارهای رسمی سازمان برنامه و بودجه ی حکومت پهلوی و برخی منابع معتبرخارجی، در سال ۱۳۵۵ فقر و فلاکت عمومی چنان گسترده بود که بیش از ۴۲ درصد شهرنشینان و ۶۴ درصد روستائیان ایران از سوتغزیه رنج می بردند. همچنین از لحاظ خدمات پزشکی و تعداد دکتر و تخت بیمارستانی، ایران در قعر جدول خاورمیانه قرارداشت. یعنی حتی فقیرترین و عقبمانده ترین کشورهای خاورمیانه از لحاظ دسترسی به خدمات پزشکی و بیمارستانی وضعیت بهتری از ایران داشتند.
همچنین آمارهای رسمی سازمان برنامه و بودجه ی حکومت پهلوی، در سال ۱۳۵۵بیانگر آن هستند که ۶۸ درصد از جمعیت بزرگسال ایران کاملا بی سواد بودند و هر سال به دلیل فقر والدین و کمبود مدرسه و مراکز آموزشی صدهاهزار کودک از تحصیل محروم می شدند.
این وضعیت فاجعه بار در شرایطی بود که شاه هرساله بر حجم خریدهای نظامی می افزود و از اینکه حکومت او را ‘ژاندارم منطقه’ می نامیدند شادمان بود و برای سرکوب قیام مردم ظفار علیه سلطان قابوس نیروی نظامی می فرستاد.
به هرجهت از آنجایی که هدف این نوشته پرداختن به اوضاع فاجعه بار جامعه ی ایران در آستانه ی انقلاب ۵۷ نیست، به همین مختصر اکتفا می کنم.
تحت چنین شرایط فاجعه باری توده های گرسنه و به کلی تهی دست ایران هیچ چاره ای جز انقلاب و سرنگونی حکومت پهلوی پیش روی خود نمی دیدند.
اما دقیقا به همان دلایل و به ویژه درصد بالای بی سوادان کشور(۶۸ درصد از جمعیت بزرگسال) و خفقان قرون وسطایی رژیم پهلوی که امکان هرگونه فعالیت سیاسی وآگاهی بخش احزاب، گروه ها و روشنفکران چپ و دموکراتیک را از آنان گرفته بود، با موافقت ساواک ‘حسینه ارشاد’ برپا گردید تا شبه روشنفکران اسلامی در آنجا آزادانه دیدگاه های سیاسی خود را تبلیغ کنند و زیرنظر ساواک ‘مدرسه حقانی’ تاسیس گردید که برای جمهوری اسلامی(آینده) کادرهای لازم را تربیت کند.
همچنین روحانیت مرتجع سطح پایین تر، هزاران مسجد را در اختیار داشتند و آزمنبرهای آنها به تبلیغ و ترویج خرافه پرستی مشغول بودند و در تماس مستقیم و روزانه با توده های مردم قرار داشتند.
در چنین شرایطی توده های تهی دست عملا جز روحانیون واپسگرا هیچ مرجع دیگری نداشتند و جز مساجد و هیئت های مذهبی هیچ مکانی برای گردهم امدن و برنامه ریزی اعتراضات خود نیافتند واین چنین بود که مرجع قرار گرفتن روحانیون بشدت واپسگرا به رهبری خمینی مسیر انقلاب ۵۷ را به سود خود تعیین نمودند که به تشکیل حکومت قرون وسطایی ولایت فقیهی منجر گردید.
با همه ی اینها نباید فراموش کرد که توده های تهی دست و حتی بخش قابل توجهی از اقشار متوسط تحصیل کرده ی جامعه ایران در آن سالها دارای گرایشهای مذهبی و سنتی بودند و به آموزه های دینی به خصوص مذهب شیعه باور داشتند.
بیش از هزارسال بود که روحانیت شیعه این ‘توهم’ را در متون مذهبی بیان کرده و در میان توده های مردم اشاعه داده بودند که عدالت واقعی فقط در صورت ظهور امام زمان در جهان برقرار خواهد شد و به همین دلیل دعا و استغاذه برای ظهور امام زمان بدل به بخشی از دعاهای روزانه ی پیروان مذهب شیعه که اکثریت مردم ایران را تشکیل می دادند، گردیده بود.
هم چنین طی چند قرن گذشته اینجا و آنجا فکر تشکیل حکومت اسلامی از طرف برخی مراجع شیعه مطرح شده بود که در نهایت خمینی و منتظری آن را در سالهای منتهی به انقلاب ۵۷ در قالب ولایت فقیه تئوریزه کردند و به اشاعه ی آن در میان توده ها پرداختند.
بگونه ای که در آستانه ی انقلاب ۵۷ توهم برقراری عدالت اجتماعی از طریق تشکیل حکومت اسلامی عملا جای انتظارو دعا برای ظهور امام زمان را گرفت و فضای ذهنی جامعه ی ایران را تسخیر کرد و شعار اصلی و بنیادین انقلاب ۵۷ را که عبارت بود از ‘ استقلال، آزادی، عدالت اجتماعی’ بود، به استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی تغییر داد.
در واقع از نظر توده ها جمهوری اسلامی برابر بود با ‘عدالت اجتماعی’ که ریشه در همان توهم هزارساله داشت.
البته من برآن نیستم که قدرت گیری روحانیون و تشکیل جمهوری اسلامی در ایران را فقط ناشی از توهم نوده ها بدانم و نقش عوامل دیگر را نادیده بگذارم.
واقعیت این است که هم در وقوع انقلاب ۵۷ و هم در چرایی و چگونگی تشکیل جمهوری اسلامی دلایل گوناگون و پرشماری، هرکدام به اندازه ی خود نقش داشته اند که امید است در آینده همه ی آنها مورد بررسی قرار گیرند.
آنچه بیش از هر چیز مورد توجه من قرار گرفته این است که طی ۴۵ سال اخیر رژیم قرون وسطایی و بشدت مرتحع، استبدادی و ضد مردمی جمهوری اسلامی با مسیری که در پیش گرفت ناخواسته به ‘توهم’ توده های مذهبی جامعه ایران در باره ی برقراری عدالت اجتماعی از طریق تشکیل حکومت اسلامی پایان داد و این توهم را برای همیشه از ذهن انها زدود.
به گونه ای که ممکن نیست بار دیگر جامعه ی ایران سودای تشکیل حکومت اسلامی را در سر بپروراند و بار دیگر به چنین فاجعه ای تن بدهد.
همچنین تجربه ی دهشتناک و خونبار جمهوری اسلامی ، جایگاه و پایگاه اجتماعی روحانیون را چنان تضعیف نمود و آنان را از منبر مرجعیت اجتماعی و سیاسی و حتی دینی بزیر کشید که با هیچ ترفند و وسیله ای توان بازسازی آن را نخواهند داشت.
پایان سخن انکه انقلاب ۵۷ دو دستاورد سترگ و تاریخی بسیار مهم را، هرچند به بهایی سنگین و خونبار به جامعه ایران بخشید که عبارتند از:
نقطه ی پایان گذاشتن بر نظام سلطنتی دیرپا و چند هزارساله در ایران برای همیشه و به بایگانی تاریخ سپردن آن.
پایان بخشیدن به توهم دیرپای چند صدساله ی توده های مذهبی
در خصوص عدالت اسلامی و استقرار عدالت اجتماعی از طریق برپایی حکومت اسلامی.
اهمیت تاریخی توهم زدایی از توده ها در باره ی ‘عدل علی’ و حکومت اسلامی از این لحاظ نیز حایز اهمیت است که اسلام سیاسی را برای همیشه از جامعه ی ایران زدود..
بدون تردید این دو دستاورد سترگ و تاریخی انقلاب ۵۷ دو مانع کهن، ریشه دار و بغایت ارتجاعی را از سر راه نیروهای چپ، دموکراتیک و آزادیخواه ایران برداشته و مسیر مبارزه ی آنان برای تحقق استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی را تا حدود زیادی هموارنموده است.
–
بایز افروزی ۲ نوامبر ۲۵