کارگران در برابر فاشیسم سرمایهداری امپریالیستی: راه مبارزه طبقاتی – جنگ طبقاتی- و پیروزی
سرمایه به عنوان یک نظام تاریخی تولیدی به مرز خویش رسیده است، دیگر بجز کشتار، ویرانی ارمغانی برای انسان و زمین ندارد. کارگران باید پیروز شوند، بدون پیروزی کارگران نسل انسان نابود می شود و کره زمین زیر و رو می گردد، سرمایه راهی جز مرگ ندارد!
خیانت به آرمانهای کمونیستی و جنایت در حق انسان، بهویژه طبقه کارگر و کلیه اقشار تحت ستم، چیزی جز تسلیم در برابر نظم نابودیشدنی سرمایهداری نیست. کارگران و تنها کارگران میتوانند در مقابل فاشیسم سرمایهداری امپریالیستی مقاومت کنند و آن را از میان بردارند. فریاد “کارگران سراسر جهان، متحد، متحزب و مسلح شوید!” نه فقط یک شعار، بلکه یک ضرورت تاریخی است. تنها با انقلاب قهری کمونیستی، درهم شکستن دولت سرمایه داری بطور کلی و ایجاد دیکتاتوری طبقاتی انقلابی پرولتاریای مسلح- شوراهای کارگران مسلح و یا…، راه دگرگونی رادیکال و بنیادی جامعه بشری ممکن خواهد شد.
امروز، دولتهای سرمایهداری امپریالیستی، بهویژه دولت امپریالیستی آمریکا، با فرمانهای فاشیستی خود علیه طبقه کارگر، مهاجران، زنان، رنگینپوستان و سایر اقشار تحت ستم، در تلاش هستند که کارگران را ضعیف، منزوی و تقسیم کنند. حمله به مهاجران نه نقطهای مجزا، بلکه بخشی از یک استراتژی کلی برای تسریع سرکوب کل جامعه و بهویژه طبقه کارگر است. برای سرمایهداران، سود بیشتر جز از طریق استثمار فزاینده طبقه کارگر و تحمیل نظم فاشیستی بر آنان ممکن نیست. بنابراین، دولت سرمایهداری ناگزیر باید طبقه کارگر را سرکوب کند، آن را بر اساس نژاد، مذهب، ملت، جنسیت و رنگ پوست تقسیم نماید و مانع از اتحاد آگاهانه و سازمانیافته و تسلیح طبقاتی و صف مستقل طبقاتی آن گردد.
اما راه مقابله چیست؟ تنها طبقه کارگر متحد، سازمانیافته و متحزب، مسلح به دو ابزار اساسی—آگاهی طبقاتی و سلاح آتشین—میتواند مقاومت کرده و حمله را به ضدحمله تبدیل کند. جنگ طبقاتی را تا پیروزی کامل، تا درهم کوبیدن دولت سرمایهداران، تا ایجاد دولت مسلح طبقه کارگر و لغو کامل نظام سرمایهداری ادامه دهد. این تنها راهی است که میتواند جامعهای نوین بنا کند—جامعهای که در آن برای زیستن همچون یک انسان، فقط انسان بودن کافی باشد. در آن نه محل تولد، نه مذهب و نه ملیت و نه نژاد و جنسیت انسانی و نه بر اساس رنگ و شکل اندام های تن انسانی که به علت زیست در محیط های متفاوت از نظر گرما و سرما و تغذیه از مواد گوناگون تغییر یافته اند، طرح است، بلکه در آن همه به قدر نیرو – استعدادهای – شان فعالیت می کنند و به قدر نیازهایشان از محصول به وفور جامعه بر داشت می کنند.
چنانچه مارکس و انگلس نوشته اند :
” قدرت حاکمه سیاسی بمعنای خاص کلمه عبارت است از اعمال زور متشکل یک طبقه برای سرکوب طبقه دیگر، هنگامی که پرولتاریا بر ضد بورژوازی ناگزیر بصورت طبقه ای متحد گردد، و از راه یک انقلاب،( قهری کمونیستی – من ) خویش را به طبقه حاکمه مبدل کند و بعنوان طبقه حاکمه مناسبات کهن تولید را از طریق اعمال جبر ملغی سازد،( از طریق موجودیت دادن به دیکتاتوری طبقاتی انقلابی پرولتاریای مسلح – من) آنگاه همراه این مناسبات تولیدی شرایط وجود تضاد طبقاتی را نابود کرده و نیز شرایط وجود طبقات بطور کلی* و در عین حال سیادت خود را هم بعنوان یک طبقه از بین می برد.
بجای جامعه کهن بورژوازی، با طبقات و تناقضات طبقاتیش، اجتماعی از افراد پدید می آید که در آن تکامل آزادانه هر فرد شرط تکامل آزادانه همگان است. ” مانیفست حزب کمونیست ۱۸۴۸
این جامعه غیرممکن نیست؛ بلکه ممکن و ضروری است! تنها راه نجات انسان از چنگال سرمایهداری—این هیولای خونآشام که تنها با مکیدن خون بیشتر از طبقه کارگر زنده میماند—سرنگونی کامل آن است. جنایت در حق انسان، بهویژه طبقه کارگر و همه تحت ستمان، ادامهٔ همان سازوکار ستمگرانهٔ سرمایهداری است که امروزه بطورکلی به انحطاط و فساد و پوسیدگی گرائیده است باید با نیروی متحد و مسلح پرولتاریا در هم کوبیده شود. اگر در هم کوبیده نگردد بدانیم با ایجاد جنگ هسته ای و با ادامه ویرانگری محیط زیست که خود را در طوفان ها، آتش سوزی ها، امراض واگیردار، زمین لرزه ها، سیل ها، ته نشین کردن زمین که پدیده رایجی بویژه در جوامعی مثل ایران گردیده است و … بیان می کند،با موجودیت دادن به دولت های فاشیستی و مرتجع نژادی و مذهبی و… زمین را زیر و رو می کند و به زندگی نسل انسان بر روی سیاره زمین پایان می دهد.
لنین در کتاب دولت و انقلاب تصریح میکند که انقلاب قهری امری اجتنابناپذیراست: “این دولت نمیتواند از طریق زوال جای خود را به دولت پرولتری بدهد، بلکه تنها از طریق انقلاب قهری ممکن خواهد بود.”، ” دولت بورژوائی باید در هم شکسته شود”، ” دولت بورژائی باید ویران گردد”، ” آنگاه بر روی خرابه های آن دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا ساخته گردد”، ستایش انگلس ازاین انقلاب و “قهر”۱* نه یک خیالبافی، بلکه بازتابی از ضرورت تاریخی است که در تمام آثار مارکس و لنین تأکید شده است. هرگونه ایدهپردازی درباره جایگزینی دولت بورژوازی از طریق اصلاحات یا “گذار مسالمتآمیز”، یا ” تصرف قدرت سیاسی”۲*، یا “بدست گرفتن سکان دولت موجود”، خیانت به آرمانهای کمونیستی و تسلیم در برابر نظم سرمایهداری نابودگر است.
جنگ دولتهای سرمایهداری علیه مهاجران، بخشی از جنگ آنها علیه کل طبقه کارگر است. اما میتوان این جنگ را به جنگ داخلی طبقاتی علیه دولت سرمایهداری امپریالیستی تبدیل کرد. مهاجران نه دشمن، بلکه بخشی از طبقه کارگر جهانی هستند که باید متحد شده و به ارتش انقلاب پرولتاریایی تبدیل شده و بپیوندند. طبقه کارگر، تنها با سازماندهی انقلابی و تسلیح خود، میتواند از حالت دفاعی خارج شده و به نیرویی تهاجمی برای سرنگونی نظام سرمایهداری بدل گردد. حزب سیاسی پرولتاریا مهمترین و اساسی ترین وسیله برای آماده کردن پرولتاریا برای انقلاب پیروزمند قهری کمونیستی، درهم کوبیدن دولت بورژوا – امپریالیستی- و ایجاد دیکتاتوری طبقاتی انقلابی پرولتاریای مسلح برای واژگون ساختن کامل نطام موجود اجتماعی – نظام سرمایه داری امپریالیستی است.۳*
راه پیش رو روشن است: کارگران جهان، متحد شوید، سازماندهی کنید، مسلح شوید!
حمید قربانی انسان بیوطن
۱ فوریه ۲۰۹۸ سال اسپارتاکوسی
چند فاکت از آثار مارکس، انگلس و لنین، برای اندیشیدن و مسلح شدن بیشتر :
۱* لنین به نقل از انگلس :
اينک اين استدلال انگلس:
“… درباره اين که قوه قهريه در تاريخ نقش ديگرى نيز ايفا ميکند» (علاوه بر عامل شر بودن) «که همانا نقش انقلابى است، درباره اين که قوه قهريه، بنا به گفته مارکس، براى هر جامعه کهنهاى که آبستن جامعه نوين است، بمنزله ماماست، درباره اين که قوه قهريه آنچنان سلاحيست که جنبش اجتماعى بوسيله آن راه خود را هموار ميسازد و شکلهاى سياسى متحجر و مرده را در هم ميشکند – درباره هيچيک از اينها آقاى دورينگ سخنى نميگويد. فقط با آه و ناله اين احتمال را ميدهد که براى برانداختن سيادت استثمارگران، شايد قوه قهريه لازم آيد – واقعا که جاى تأسف است! زيرا هرگونه بکار بردن قوه قهريه بنا به گفته ايشان، موجب فساد اخلاقى کسانى است که آن را بکار ميبرند و اين مطالب عليرغم آن اعتلاى اخلاقى و مسلکى شگرفى گفته ميشود که هر انقلاب پيروزمندانهاى با خود به همراه ميآورد! اين مطالب در آلمانى گفته ميشود که در آن تصادم قهرى، تصادمى که به هر حال ممکن است به مردم تحميل گردد، حداقل اين مزيت را دارد که روح آستانبوسى، روحى را که در نتيجه خوارى و ذلت جنگ سى ساله در اذهان مردم رسوخ کرده است، از بين ببرد. و آنوقت اين شيوه تفکر تيره و پژمرده و زبون کشيشانه جسارت دارد خود را در برابر انقلابىترين حزبى که تاريخ نظير آن را نديده است عرضه دارد؟» (ص ١٩٣ چاپ سوم آلمانى، پايان فصل چهارم بخش دو“
۲* – نظر به تکامل فوق العاده صنایع بزرگ در عرض بیست وپنج سال اخیر و رشد سازمانهای حزبی طبقه کارگر که با این تکامل صنعتی همراه است ونیز نظر به تجربیات عملی که اولا در انقلاب فوریه و آنگاه به میزان بیشتری در کمون پاریس ، یعنی هنگامی که برای نخستین بار مدت دو ماه پرولتاریا حکومت را بدست داشت – حاصل آمد. این برنامه اکنون در برخی از قسمت ها کهنه شده است. بویژه آنکه کمون ثابت کرد که «طبقه کارگر نمیتواند بطور ساده ماشین دولتی حاضر و آماده ای را تصرف نماید و آنرا برای مقاصد خویش بکار اندازد.” (رجوع کنید به »جنگ داخلی در فرانسه؛ پیام شورای کل جمعیت بین المللی کارگران، چاپ آلمانی، صفحه ۱۹، که در آنجا این فکر بطور کامل تری شرح و بسط داده شده است.)” مقدمه بر مانیفست حزب کمونیست مارکس و انگلس لندن سال ۱۸۷۲ُ
” بورژوازی از فئودالیسم سلطنت استبدادی، ماشین بوروکراتیک – نظامی را به عاریت گرفت و ان را کمال بخشید، اپورتونیست ها (بویژه در ۱۹۱۴-۱۹۱۷ ) درآن روئیدند. ( امپریالیسم بمثابه یک عصر در کشورهای پیشرفته در کل قدرت بیش از اندازه ای به این ماشین بخشید) هدف انقلاب پرولتاریائی”داغان کرد”، “خرد کردن” این ماشین و جایگزین کردن آن با خود مدیری کامل از پائین، در محلات و در بالا قدرت مستقیم پرولتاریای مسلح، دیکتاتوری پرولتاریا!”، لنین مارکسیسم در باره دولت– وظایف انقلاب در رابطه با دولت
۳* – کارل مارکس در نقدی بر برنامه گوتا سال ۱۸۷۵ :
“بین جامعۀ سرمایه دارى و جامعۀ کمونیستى یک دورۀ تحول انقلابى از اولى به دومى وجود دارد. متناظر این دورۀ تحول، یک دورۀ گذار سیاسى نیز هست که دولت در آن چیزى نمى تواند باشد جز دیکتاتورى انقلابى پرولتاریا.
اکنون برنامه [گوتا] نه به این آخرى مى پردازد و نه به سرشت دولت در جامعۀ کمونیستى.”، ترجمۀ سهراب شباهنگ
مارکس و آنارشیست ها و اصولگرایان!
“اگر مبارزه ی طبقه ی کارگر اشکالِ قهرآمیزي به خود بگيرد، اگر کارگران به جای ديکتاتوری بورژوازی ،دیکتاتور ِی انقلابی خود را بنا نهند، آنگاه آنان مرتکب ِ گناه ِ کبيره ی تخطی از اصول ِ جاودان شده اند، چرا که برای ارضای نیازهای روزمره ی کفرآميزشان و در هم شکستن مقاومت بورژوازی به دولت، شکلی انقلابی و گذرا می دهند به جای آنکه سلاح های خود را برگيرند و دولت را ملغی سازند.” کارل مارکس بیتفاوتی سیاسی
” کسی که فقط مبارزۀ طبقاتی را قبول داشته باشد، هنوز مارکسیست نیست و ممکن است هنوز از چارچوب بورژوائی و خرده بورژوائی خارج نشده باشد. محدود ساختن مارکسیسم به مبارزۀ طبقاتی – به معنای آن است که از سر و ته آن زده شود، مورد تحریف قرار گیرد و به آنجا رسانده شود که برای بورژوازی پذیرفتنی باشد. مارکسیست فقط آن کسی است که قبول نظریۀ مبارزۀ طبقات را تا قبول نظریۀ دیکتاتوری پرولتاریا بسط دهد. وجه تمایز کاملاً عمیق بین یک خرده بورژوای عادی (و همچنین بورژوازی بزرگ) با یک مارکسیست در همین نکته است. با این سنگ محک است که باید چگونگی درک واقعی و قبول مارکسیسم را آزمود” لنین، دولت و انقلاب، اوت – سپتامبر ۱۹۱۷