رضا پهلوی، روز پنجشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۳، در یک پیام ویدئویی تازه، با ذکر اینکه «تحولات جهانی و منطقهای، فرصت تازهای را برای … نجات ایران پیش روی ما قرار داده است»، اعلام کرد که «آمادگی خود را برای هدایت این تغییر، و رهبری دوران گذار اعلام کردهام.»
او دربارهٔ چگونگی راهبری این «دوران گذار» نیز توضیح داد که قصد دارد «توان و نیروی» خود را «در مسیر استقرار دولتی ملی، و جلب حمایت حداکثری جهانی برای تحقق آن» بهکار بگیرد.
در سطح تشکیلاتی باید از رضا پهلوی همراهان او در سازمان اطلاعاتی «اف.بی.آی» FBI نزدیک به ترامپ مانند «بیژن کیان»، باید پرسید چه نظرسنجی عمومی در ایران صورت گرفته است که نشاندهنده این است که مردم ایران رضا پهلوی را برای «رهبریت» و «هدایت» دوران گذار انتخاب کرده اند؟ هیچ نظر سنجی صورت نگرفته است و این می تواند یک ادعای بی اساس باشد. این فرض که رضا پهلوی «محبوبیت در میان مردم ایران دارد» درست نیست و تنها مبلغ آن بخشی از جناح های درونی رژیم جمهوری اسلامی است. اخیرا طلبه ای از قم به نام «مهدی نصیری» این ادعا را دامن زده است! او در برخی از میزگردهای سلطنت طلبان همراه با بیژن کیان مصاحبه داشته اشت و مشترکا این تبلیغات بی اساس را دامن زده اند. بدیهی است که مهدی نصیری خود از چراغ سبز فرمانده های ارشد جمهوری اسلامی برخوردار است، وگرنه ضدیت او با خامنه ای و ادعای او از فروپاشی قریب الوقوع و حمایت سیاسی از رضا پهلوی او را محققا وزارت اطلاعات دستگیر و یا حتی اعدام کرده بود. اما چنین اتفاقی نیافتاده است، زیرا او توسط بخشی از فرماندهان ارشد سپاه مورد حمایت است (چه بسا با توافق خود خامنه ای). فرماندهان ارشد سپاه برای روز مرگ خامنه ای و یا حملات احتمالی نظامی توسط ترامپ و دولت اسرائیل، خود را برای روز مبدا آماده می کنند که نظام را یا نجات دهند و با سلطنت طلبان و دولت ترامپ به توافق برسند، تا در موقعیت فروپاشی رژیم بتوانند یک جبهه سومی (جدا از جناح های اصلاح و اصولگرا) همراه با دولت ترامپ و نمایندگانش (سلطنت طلبان) تشکیل دهند و نظام را از فروپاشی نجات دهند.
از سوی دیگر، رضا پهلوی درخواست وکالت از مردم را کرده است تا به او اعتماد کنند و در عوض او مردم را به سعادت و «دمکراسی» برساند! او می گوید دست همکاری به سوی «همه نیروهای دموکراسیخواه اعم از شخصیتها و احزاب و گروهها دراز میکنم تا بر پایه سه اصل مشترک حداقلی: تمامیت ارضی ایران، دموکراسی سکولار مبتنی بر حقوق بشر، و حق مردم برای تعیین شکل نظام سیاسی از طریق یک انتخابات آزاد، یاریگر انقلاب ملی ایران باشیم».
باید دید منظور او از به خطر افتادن «تمامیت ارضی» چیست؟ و ریشه این مواضع در کجا نهفته است؟
بدیهی است که امروز نظام جمهوری اسلامی در حال فروپاشی کامل نیست،(گرچه مخالفان جمهوری اسلامی افزایش یافته و حدود ۹۰ درصد از زحمتکشان مخالف این نظام هستند). اما بر خلاف نظریات رضا پهلوی که مردم را از شقه شقه شدن ایران می هراساند، اعتراضات حیابانی دو سال پیش نشان داد که یکی از وجوه مشترک تمام مردم در سراسر ایران اتحاد و همبستگی با هم بوده است. شعارهایی مانند:
- از شوش تا کردستان، جانم فدای ایران
- از کردستان تا تهران، جانم فدای ایران
- از کردستان تا تهران، خونین تمام ایران
- از کردستان تا تهران، ستم علیه زنان
- اگه با هم یکی نشیم، یکی یکی تموم میشیم
- اگه باهم یکی نشیم، یکی یکی کشته میشیم
تمام شعارهای بالا نشاندهند اینست که ریشهٔ نخستین و مهم ترین پیش شرط رضا پهلوی برای اتحاد مردم ایران در مورد «تمامیت ارضی» در جای دیگر نهفته است. برای یافتن ریشه این مطالبه، باید از علل به قدرت رسیدن رضا میرپنج (پدر بزرگ ایشان) در ایران آغاز کرد.
ریشه های عینی ظهور مساله ملی
این دوران مصادف است با کشف گسترده و استخراج صنعتی نفت در کرانههای ایرانی خلیجفارس، همچنین دورانی که این طلای سیاه ارزش ویژه خود را در جریان جنگ جهانی اول به اثبات رسانده و اهمیت جهانی یافته است. اسنادی که پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ توسط دولت نوین کارگری به نمایندگی لنین و تروتسکی در روسیه افشا شد، نشان میدهد که قراردادی محرمانه ۱۹۰۷ میان امپراتوری روسیه تزاری و امپراتوری بریتانیا در منطقه سن پتیرزبورگ، عملاً ایران را بین خود تقسیم کرده بودند. طبق این قرارداد شمال ایران به روسیه واگذار شد و منطقه جنوب تحت نفوذ انگلستان قرار گرفت. قدرت دولت به منطقه مرکزی ایران محدود میماند. با این احوال، اگرچه قرار بود که پس از این تقسیم، دولت مرکزی به حال خود رها شود، اما در عمل هر دو دولت انگلیس و روسیه تلاش میکردند که دامنه نفوذ خود را در دربار گسترش دهند. دربار مرکز توطئهچینیهای اینان بود، بخشی از وزرا و درباریان از مطامع روسیه پشتیبانی میکردند و بخشی دیگر سنگ منافع انگلیسها را به سینه میکوبیدند؛ در واقع آن دو نقشی به جز ضعیف دولت مرکزی در جهت تقویت منافع خودشان بازی نمیکردند. این نیروها در مناطق نفوذ خود ارتش و سیستم اداری ویژه خود را داشتند؛ مستشاران روسی به شمال اعزام میشدند و کلنلها و سربازان انگلیسی در جنوب جولان میدادند. در این میان حکام محلی که در واقع همان تیولداران و زمینداران بزرگ بودند، طرف یکی از آن دو را گرفته و تحت حمایت آنان به تاختوتاز در منطقه میپرداختند.
ارتش روسیه پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ به دستور حکومت شوراها، خاک ایران را ترک کرده و دولت نوین کارگری به دستور لنین، بهصورت یکطرفه قرارداد محرمانه فوق را ملغی اعلام کرد و پاره کرد (تا مورد استفاده مجدد توسط دولت دیگری در آینده قرار نگیرد. این اقدام مورد تحسین بسیاری از تجدد خواهان آن زمان ایران از جمله ماللک الشعرای بهار، احمد کسروی و غیره )، اما ارتش قزاق طرفدار تزار نیکلای مخلوع همچنان درایران باقی ماند. رضاخان یکی از دستپروردگان همین ارتش بود. او از درون ارتش ضدانقلابی قزاق ظهور کرد؛ اما علیرغم خروج نیروهای روسی از شمال و ابطال قرارداد، انگلیسیها کماکان به حضور خود در جنوب ایران ادامه دادند. آنان ارتش قزاق را زیر بالوپر خود گرفته و اقدام به تجدید نظرهایی در سیاستهای منطقهای خود کردند. اینک خطر اصلی، خطر «کمونیسم» ارزیابی میشد و انگلیسیها تلاش میکردند که احتمال گسترش انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ به ایران را به حداقل برسانند. عجیب نیست که ناگهان انگلیس که تا چندی پیش طرفدار تز دولت مرکزی ضعیف برای حفظ سلطه خود در جنوب ایران بود، پس از پیروزی انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ تغییر سیاست داده و نیاز به تشکیل یک دولت مرکزی قوی در ایران برای مقابله بانفوذ شوروی را در دستور روز قرار میدهد؛ دولتی متمرکز و قدرتمند، درعینحال طرفدار انگلیس.
بنابراین، طرح کودتای رضاخان و سید ضیاء در جهت تحقق این سیاست نوین و بهمنظور جلوگیری از گسترش انقلاب سوسیالیستی به ایران، سازماندهی میشود و سرانجام دولت مرکزی نیرومندی به رهبری شخصیتی نظامی و خشن، مانند «رضا میرپنج» به قدرت میرسد. رضاخان ارتش واحد، زبان واحد و دستگاه قضایی واحد را سازماندهی میکند. اگرچه همین تغییرات، در صورت ظاهر همانند دوران شکلگیری دولتهای مدرن بورژوایی در اروپا اتفاق افتاد، اما درواقع، این تغییرات نتیجه منطقی جنگ طبقاتی طبقه جدید علیه فئودالیسم و رشد و گسترش بورژوازی در جامعه نبود، تغییری بود تحمیلی و از بالا بدون وجود پایههای اجتماعی لازم در ساختار جامعه. در جامعه ایران هیچگاه طبقه بورژوازی انقلابی شکل نگرفته بود، و این جامعه به علت وجود ساختار وجه تولید هزارساله آسیایی، هرگز دوران فئودالیسم کلاسیک را از سر نگذرانده بود. جامعه متکی بر «وجه تولید آسیایی» بود.
یکی از وظایف اصلی این دولت دست ساخت جدید بورژوایی غلبه بر وضعیت ملوکالطوایفی موجود و کنترل مرزها بود که درنتیجه آن سرکوب ملیتها در مناطق مرزی بود که بلافاصله آغاز شد. در این دوره بود که مساله «تمامیت ارضی» برجسته شد. این سرکوب ها ملیت ها ایران، تنها به سرکوب نظامی محدود نماند و در ابعاد فرهنگی نیز گسترش یافت. ازآنجاکه زبان دیوانسالاری (بوروکراسی) کشور درگذشته زبان فارسی بود، این زبان بهمثابه زبان رسمی کشور تعیین شد (در دوران وجه تولید آسیایی زبان بوروکراسی دولتی حتی در هندوستان و مرزهای چین نیز فارسی بود)؛ بنابراین استدلال میبایست تمام مناطق مرزی نظیر کردستان، آذربایجان، بلوچستان، ترکمنستان و غیره که ملیتهایی مختلف با زبانها و پیوندهای تاریخی متفاوت برای هزاران سال در آن زیست کرده بودند، اینک تغییر زبان داده و به فارسی بنویسند و سخن بگویند؛ تخطی از این فرمان سرکوب شدید توسط دولت مرکزی را به ارمغان میآورد. زبان مدارس و ادارات بهاجبار به فارسی تغییر میکند و دولت مرکزی هنگام اجرای همه این اقدامات حمایت انگلیسیها را پشت سرخود داشت. جالبتوجه است که دولت انگلستان که تا صباحی پیش برای حفظ منافع خود شیخ خزعل را در جنوب تقویت میکرد، در این دوره برای تقویت دولت مرکزی، خود از مبتکرین سرکوب قیام خزعل میشود.
بنابر این طرح پیش شرط اولیه و اساسی امروزی رضا پهلوی متکی بر این سابقه ننگین رضا شاه دارد، که در زمان محمد رضا شاه نیز تداوم یافت.
آیا حل مساله ملی همانند اروپا است؟
سلطنت طلبان و گرایشات راست اپوزیسیون استدلال می کنند که حل مساله ملی در ایران همانند حل مساله ملی در اروپا خواهد بود و برای رسیدن به یک جامعه دمکراتیک این مطالبات اولیه باید توسط حکام جدید پس از سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی حل شوند.
این نیز یک استدلال بی ارتباط به جامعه ایران است.
مفهوم ملت در اروپا پس از طی پروسه طولانی رشد مناسبات کالایی، ایجاد بازار واحد ملی و زبان واحد و سرانجام تشکیل دولت ملّی شکل گرفت. امّا، این روند در ایران، به علت غلبه طولانی وجه تولید آسیایی بر مناسبات تولید تا دوره امپریالیسم صورت نپذیرفت. این مناسبات، برای اولینبار در دوره رضاشاه، آن هم از بالا و بهزور قوای نظامی و حمایت نظامی و سیاسی امپریالیسم بر جامعه ایران تحمیل شد. مسلماً چنین پروسه جبر و زوری که بدون درنظرگرفتن نیاز وحدت ملی بر اساس زبان، فرهنگ و محدوده جغرافیایی در صدد تشکیل یک دولت فراگیر ملی، تحت سلطه فارسها بود، منجر به تقویت احساسات ناسیونالیستی در درون ملل تحت ستم میشد. مللی که زبان، فرهنگ و دیگر وابستگیهای قومی آنان بهشدت توسط رضا شاه و محمد رضا شاه سرکوب و انکار شده و اقتصاد آنان در سطح نازلی نگاهداشته شده است. آنان ازنظر نظامی تحت کنترل قرار گرفتند (البته در دوره خمینی و خامنه ای هم همین سیاست ها تداوم یافت). مناطق سکونت ملیت ها تحت ستم بیشتر به شهرکهای اشغالی شباهت داشته و امروز دارد. این ملل از حق شرکت در تصمیمگیریهای مربوط به خود محروم بوده و سیاستهای اقتصادی و اجتماعی آنان از مرکز تعیین میشد. چنین وحدت ملی معنای عینی پدیده «ستم ملی» بوده و هست. ستمی کماکان بر اساس ایده کهن استبداد آسیایی، اما این بار در پوسته یک دولت مدرن بورژوایی که توسط امپریالیسم بر جامعه تحمیل شده است.
این ریشه های ضدیت رضا پهلوی نسبت به ملیت های تحت ستم جامعه دارد. ریشه های اصلی این تضاد در دولت مرکزی سرمایه داری از بالا تحمیل توسط امپریالیسم بر جامعه ایران دارد. و راه حل آن دامن با ارعاب و زور و حمله نظامی و کشتار ملیت های تحت ستم نیست. روشی که رضا خان و محمد رضا شاه دنبال کردند (همچنین خمینی و خامنه ای) و امروز رضا پهلوی می خواهد برای ایران به ارمغان بیاورد!
دمکراسی برای کل ایران و تشویق ملیت های تحت ستم، در وهله نخست تشخیص و برسمیت شمردن این ستم مضاعف است. سپس رفع این ستم بر اساس برسمیت شماردن حق دمکراتیک ملیت ها به تعیین سرنوشت خود به هر شکلی که خود تعیین می کنند. بر رسمیت شمردن حق تعیین سرنوشت همانند به رسمیت شمردن حق طلاق یک زن نسبت به همسرش است. این وحدت ملیت ها با اجبار و زور سر نیزه و تحمیق و خط و نشان کشیدن و یا پیش شرط قایل شدن عملی نخواهد بود. ملیت های تحت ستم همانطور که امروز در خیابان ها از متحدین یکدیگر و کل جامعه هستند با داشتن حق تعیین سرنوشت خود و فراهم آوردن شرایط اقتصادی برابر با ملت فارس هیچ علتی برای انشقاق و جدایی نخواهند داشت.
۱۱ بهمن ۱۴۰۳
–
مازیار رازی https://linktr.ee/mazraz