مجاهدین و «اسلام راستین»
آنچه در زیر می خوانید تلخیصی است از مقالهای تحت عنوان «از جمهوری اسلامی خمینی تا جمهوری دمکراتیک اسلامی، از اسلام خمینی تا اسلام «راستین» مجاهدین» که در نشریۀ «راه رهایی»، گاهنامۀ هواداران سازمان وحدت کمونیستی در آمریکا، شمارۀ ۲، مرداد ۱۳۶۱، انتشار یافته است. ما علاوه بر تلخیص مطلب، تغییراتی جزئی نیز در آن دادهایم.
مجاهدین از آغاز تأسیس خود تاکنون، یعنی چه در سالهای پیش از تغییر مواضع ایدئولوژیک، چه در دوران بازسازی سازمان خود هنگام انقلاب و پس از آن، و چه بعد از تأیید بنی صدر و «میثاق» و سرانجام تشکیل «شورای ملی مقاومت»، همواره برقراری یک جامعۀ «بی طبقه» و مبتنی بر اسلام «راستین» را به مردم وعده دادهاند. این البته طبیعی است که هر جریان سیاسی ابتدا طرحی از جامعهای که برایش مبارزه می کند ارائه دهد و سپس در جهت تحقق آن گام بردارد. اما این نیز طبیعی است که کسانی که این وعدهها را می شنوند بخواهند در مورد چند و چون آن و قصد واقعی و امکانات عملی وعده دهندگان پرس و جو کنند، بویژه هنگامی که پای وعدههایی در میان است که خواه ناخواه تجربههای تلخ چند سالۀ اخیر را در ذهن متبادر می سازند. مگر نه اینکه خمینی و انصارش وعدهها می دادند که در حکومت اسلامی شان از ستم و بیداد و فقر و فلاکت و استبداد و سایر نابسامانیها خبری نخواهد بود و جمهوری اسلامی در جهت تحقق منافع «مستضعفین» و بر اساس «استقلال و آزادی» و نظایر اینها بنا خواهد شد. و چه شد؟ یک نگاه کوتاه به حدود چهار سال خلافت خمینی و انصارش کافیست تا درجۀ کذب این وعدههای فریبا را آشکار کند. چهار سال حاکمیتی خونبار، ستمگرانه، سفاکانه، مستبدانه، چهار سال کشتار بهترین فرزندان انقلاب ایران، و با این همه چهار سال وعده و وعید!
ضرورت بررسی و پرس و جوی یاد شده هنگامی فزونی می یابد که می بینیم مجاهدین خود را پیرو همان مذهبی اعلام می کنند که حکام کنونی ایران: اسلام. بنابراین باید بفهمیم آیا چنانکه مجاهدین ادعا دارند، اسلام «راستین» اینان با اسلام خمینی و اعوان و انصار و مقلدین وی متفاوت است و یا نه، میان مبانی عقیدتی هر دوی آنها تشابهی ماهوی وجود دارد.
دلیل دیگری هم برای این بررسی وجود دارد که کمتر مهم نیست. بجز تجربۀ رژیم سفاک خمینی و انصار، تاریخ شاهد بسیاری حکومتهای مذهبی دیگر نیز بوده است که همچون حکومت ولایت فقیه، خونریزی و بیدادگری و جلوگیری از رشد و تعالی جامعه، کمترین جنایتی بوده است که مرتکب شدهاند. از امپراتوریهای اسلامی قرون گذشته گرفته تا حکومتهای مسیحی قرون وسطا و رژیمهای مذهبی پاکستان و عربستان و … و هنگامی که مجاهدین به طرفداری پر و پا قرص از ایجاد یک جمهوری اسلامی – البته «دمکراتیک» – می پردازند و پا را توی یک کفش کرده و به هیچ روی حاضر نیستند به خواست دمکراتیک جدایی مذهب از سیاست تن دردهند، طبیعتاً برای هر آدم روشن بینی این سؤال پیش می آید که چه تضمینی وجود دارد که مجاهدین در قدرت، به نام اسلام و جمهوری «دمکراتیک» اسلامی همان تجربیات تلخ را تکرار نکنند؟ طبیعی است که در صورتی که نتوان نشان داد که اسلام مجاهدین تفاوتی ماهوی با اسلام خمینی دارد، علیرغم صدها مجاهد شهید، اثبات چنین تضمینی ممکن نخواهد بود. پس می کوشیم در حد توانمان مسئله را مورد بررسی قرار دهیم، با این توضیح که ما این بررسی را وظیفۀ همۀ نیروهای مترقی می دانیم.
***
یکی از اصولی ترین تفاوتهای دین و علم در این است که دین معمولاً بر اساس مجموعهای از اصول تغییرناپذیر (دگم) بنا شده است، حال آنکه علم ماهیتاً تغییرپذیر و تکامل یابنده است. مثلاً دینهایی چون اسلام، یهودیت و مسیحیت در مقطع زمانی خاصی پایه گذاری شدهاند و فلسفۀ شان این است که آفریدگاری بصیر و آگاه به تمام مسائل، این جهان هستی و بالطبع انسانها را خلق کرده است. انسان بدون راهنمایی قادر نیست به سوی آرمانی مطلق حرکت کند. از این رو آفریدگار بصیر و آگاه به تمام مسائل، رسولانی را برگزیده است تا پیامها و رهنمودهای خود را به انسانها رسانده و از این طریق آنان را به سوی حقیقت مطلق راهنمایی کند. به زعم مسلمانان، کتابهای مذهبی دستوراتی آسمانی اند که این پروردگار عالم از طریق یکی از مقرب ترین فرشتگان، یعنی جبرئیل، به پیامبران به صورت وحی نازل کرده تا بدان وسیله انسانها را رهبری کند. از این رو کتابهایی چون زبور، تورات، انجیل و قرآن همگی دستوراتی هستند که از جانب خدا به پیغمبران وحی شدهاند. بنابراین این کتابها کامل اند و تغییر ناپذیر.
البته، هر چند به خاطر طبقاتی بودن جوامع و تفاوت در شیوۀ تفکر انسانها برداشتهای مختلفی از اصول و احکام یک دین می شود، لیکن بین این برداشتها نمی تواند تفاوتهای ماهوی وجود داشته باشد. این بخصوص در مورد اصول و احکام قرآنی صادق است، چه بسیاری از آیات قرآن با صراحت بسیار و به طریقی بسیار مشخص بیان می شوند. مثلاً وقتی در آیۀ ۱۱ از سورۀ نساء قرآن تعیین می کند که ارث فرزند پسر دو برابر فرزند دختر است، و یا اینکه سهم خویشاوندان و وارثان مختلف را معین می کند، دیگر نمی توان برداشتهای متفاوتی از این آیه داشت. دقیقاً به همین دلیل است که طی قرنها قوانین ارث اسلام – علیرغم مذاهب و شعبات بسیار آن – ثابت مانده است. اگر دین تغییرپذیر بود باید در کتابهای آسمانی مطرح می گردید که اصول و احکام آن در زمانها و مکانها و در شرایط مختلف متفاوت خواهد بود. اما هیچ یک از ادیان چنین مسئلهای را مطرح نکردهاند.
وضع علوم کاملاً متفاوت است. یعنی علوم ماهیتاً تغییرپذیر و تکامل یابندهاند و نظری کوتاه به تاریخ این واقعیت را به روشنی نشان می دهد. ده فرمان تورات هزاران سال است ثابت مانده است. الصلوة عمود الدین (نماز ستون دین است) در قرآن هزار و چهار صد سال است ثابت مانده است. آن آیهای که سود را حلال اما بهره را حرام کرده نیز هزار و چهار صد سال است ثابت مانده است. اما کافی است که به تغییرات فیزیک و شیمی در دو قرن اخیر توجه کنیم. و یا قانون جاذبۀ ارسطو را – که در حال حاضر بسیار احمقانه جلوه می کند – مقایسه کنیم با قانون جاذبۀ نیوتون در دو قرن پیش و آنها را با قانون نسبیت انشتین و سپس با فیزیک و مکانیک کوانتوم چند دهۀ اخیر. در این صورت خواهیم دید که علم با چه سرعتی به جلو رفته و چگونه تئوریهای جدید، بسیاری از تئوریهای پیشین را مردود شناخته و ناقص بودن آنها را نشان دادهاند.
مجاهدین و اصول احکام تشیع
مجاهدین، شریعتی، طالقانی، خمینی، شریعتمداری و خوئینی و بسیاری از مراجع دیگر، خود را شیعۀ اثنی عشری (دوازده امامی) محسوب می دارند.
اساس اصول و احکام دستورات، یعنی فقه شیعه را قوانین و آیات قرآن، حدیثهای نبوی و حدیثهای نقل شده از امامان دوازده گانه و بالاخره فتوای مراجع تقلید زمان (مجتهدین جامع الشرایط و آیت الله عظمیها) تشکیل می دهند. در این منابع و مراجع سلسله مراتبی وجود دارد. یعنی هیچ یک از دستورهای پائینیها قادر نیست منابع بالاتر از خود را نقض کند. مثلاً در قرآن گفته می شود که باید نماز خواند. هیچ حدیثی نمی تواند این اصل را منسوخ بشمارد. اگر قانونی در قرآن نبود، برای حل مسئلۀ ناشی از آن به حدیث رجوع می شود. فتوای مراجع تقلید قادر به نسخ حدیثها نیست. اگر مسئلهای نه در قرآن طرح شده باشد و نه در حدیثها، اما به آن نیاز افتد، آنگاه مراجع باید فتوا صادر کنند. شیعیان باید دستورات مرجع تقلید خود را انجام دهند، مثل جزئیات نماز خواندن، وضو گرفتن، و یا جزئیات و مقدار پرداخت زکات و یا اینکه مثلاً تلویزیون، رادیو و سینما حلال اند یا حرام. البته مراجع تقلید، که پس از طی کردن سلسله مراتبی به درجۀ اجتهاد و مراد بودن می رسند، باید بر اساس علم خود از قرآن و حدیث و زمان خود فتوا بدهند و فتوای آنها نمی تواند برخلاف اصول قرآن و حدیثها باشد، چه به اعتقاد هر مسلمانی قرآن کلام خدا است و کلام خدا را نمی توان تغییر داد. و نیز به اعتقاد هر مسلمان شیعه مذهبی، محمد و امامان دوازده گانه معصوم و خطاناپذیرند و کلام آنان (حدیث) را نمی توان تغییر داد.
آیا قوانین قرآن می توانند با جریانها و نگرشهای مترقی قرن نوزدهم و بیستم هماهنگی داشته باشند؟ اگر به قرآن رجوع کنیم – و یا به حدیثها و رسالههای مراجع تقلید – قوانین بسیاری خواهیم یافت که در حال حاضر جوابگوی نیازهای تکاملی جامعه نبوده و مانعی برای رشد و تکامل آن هستند. پس چگونه است که مجاهدین با طرح مسئلۀ اسلام «راستین» می کوشند تا عکس این ابراز را به ثبوت رسانند و اسلام و تشییع را مکتبی انقلابی و حتی قرن بیستمی جلوه دهند؟
به اعتقاد ما مجاهدین و سایر جریانهای رادیکال اسلامی می کوشند تا به اعتقادات مدرن خود نام اسلام داده و از مفاهیمی بسیار کهنه تفسیرها و تعبیرهایی ارائه دهند تا آنها را به اندیشههایی ظاهراً نو تبدیل کنند. بعنوان مثال، همه می دانیم که به اعتقاد مارکس، فیلسوفان تاکنون به تعبیر جهان پرداختهاند، اما از آنجا که تعبیر جهان کافی نیست، وظیفۀ انقلابیون است که جهان را تغییر دهند. مجاهدین می کوشند تا چنین مفهوم و اعتقادی را در قرآن بیابند. در «چگونه قرآن بیاموزیم»، مجاهدین طرح می کنند که «… قرآن در حد تبیین و تفسیر جهان متوقف نمی شود، بلکه دین و تفسیر را در خدمت تغییر جهان قرار می دهد و انسان را بدین تغییر امر و دعوت می کند و در این مسیر از او مسئولیت می طلبد و چنانکه پیش از این گفتیم، این امر خصوصیت ویژۀ ادیان توحیدی است.» (صفحۀ ۲۹)
به عبارت دیگر مجاهدین یکی از دستاوردهای قرنهای اخیر جوامع را نه تنها به قرآن بلکه به تمام دینهای توحیدی مربوط می سازند. جالب است که در پاورقی با کم انصافی و بدون ذکر نام مارکس، اذعان می کنند که این ایده برای نخستین بار توسط یک فیلسوف مطرح گردید – و برای ما روشن نمی شود که اگر برای ادیان توحیدی این ایده روشن بوده است، چرا تا پیش از قرن نوزدهم آن را مطرح نکرده بودن. در پاورقی می خوانیم که «تنها برای اولین بار در نیمۀ قرن نوزدهم بود که یک فیلسوف انقلابی اظهار کرد که تاکنون فلاسفه تنها به تفسیر جهان پرداختهاند، اما تفسیر جهان کافی نیست، بلکه باید آن را تغییر داد. صرف نظر از اینکه چنین حکمی تا چه اندازه با مبانی فلسفی – جهان شناختی فیلسوف نامدار مذکور سازگار باشد.»
بنابراین برای جریانهای رادیکال اسلامی (مجاهدین و دیگران)، تضادی بین مفاهیم انقلابی چند قرن اخیر و مفاهیم و اصول قرآنی وجود دارد که بسیار مسئله برانگیز است. پس باید دید مجاهدین چگونه این تضاد را برای خود توجیه می کنند. برای این کار باید کمی پایههای اعتقادی ایشان را توضیح دهیم. مجاهدین خود را اثنی عشری و طرفدار نظری آیت الله طالقانی محسوب می دارند (بی سبب نیست که طالقانی را پدر می نامند). بنابراین سلسله مراتبی را که قبلاً به آن اشاره کردیم در فقه شیعه می پذیرند. مثلاً در مورد قرآن یعنی بالاترین منبع این سلسله مراتب می نویسند:
«بطوری که می دانیم قرآن مجموعۀ مطالبی است که از مبدأ آفرینش و هستی بر پیامبر اسلام وحی شده است و به اعتقاد و ادعای خود ما آخرین کتاب آسمانی و آخرین نمودار و دادۀ پدیدۀ وحی است.»
مجاهدین با حدیثها و کلام امامان نیز مخالفتی ندارند – و گر نه این همه تأکید بر نهج البلاغه نمی گذاشتند. البته طبیعی است که همانند علی شریعتی ادعا کنند که بسیاری از حدیثها غیر معتبر و یا ساختگی می باشند. مثلاً می توانند این استدلال را ارائه دهند که به دلایل سیاسی، صفویه از طریق علامۀ مجلسی، مؤلف کتاب «بحار الانوار»، به تولید حدیثهای ساختگی پرداختهاند – هر چند به باور ما ثابت نکردهاند که آنقدر در مسائل اسلامی تبحر دارند که قادر به تشخیص حدیثهای معتبر از حدیثهای ساختگی باشند. معهذا مجاهدین با مرجع حدیث مخالفتی نشان ندادهاند، یعنی تاکنون اختلافی اصولی با اسلام خمینی، شریعتمداری، خوئینی و غیره ندارند. بخصوص که نهاد اجتهاد را هم نفی نمی کنند. جالب اینجاست که نظر آنان دربارۀ اجتهاد شباهت بسیاری به نظر خمینی و هم مسلکان وی دارد. دربارۀ اجتهاد می نویسند:
«قرآن اصول و دیدگاههای کلی و محکم را عرضه کرده و به تناسب شرایط اجتماعی و تاریخی نزول خود و مسائل مبتلا به آن، برخی دستورالعملها و رهنمودهای خاص را نیز بیان کرده است. اما پیاده کردن آن اصول و دیدگاههای عام و کلی در شرایط خاص به عهدۀ پیروان قرآن است که بایستی با تلاش و کوشش خود و با روشی عینی و علمی رهنمودهای متناسب با شرایط را از آن استنتاج و در عمل پیاده کنند. و این یعنی اجتهاد. روشن است که تمام افراد جامعه نمی توانند به این کار بپردازند. یعنی وظایف و فعالیتهای بسیار گسترده و متنوع اجتماعی و ضرورت تقسیم کار، این کار را غیر ممکن می گرداند. بنابراین، اجتهاد وظیفۀ ارگانهای رهبری و اداره کنندۀ جامعه و به اصطلاح مرکزیت اجتماع است که طبعاً تودههای مردم بایستی از دستورالعملهای این رهبری اطاعت و پیروی کنند، یعنی تقلید.» (تأکید از ماست)
بنابراین می بینیم که در اصول تفاوت چندانی با نظر خمینی ندارند. پس چگونه می توانند با پذیرش اصول تشیع تضاد اسلام «راستین» خود را با مفاهیم کهنۀ قرآنی حل و یا در واقع توجیه کنند؟ برای این کار مجاهدین خود را با یک روش تحلیلی سیستماتیک مجهز ساختهاند که بدون آن قادر به توجیه تضادهای فوق نخواهند بود. رکنهای این سیستم عبارتند از:
الف- نهاد اجتهاد را پذیرفتهاند که بر حسب آن تودههای شیعه مجبورند از رهبری و مرجع اطاعت و پیروی کنند. جالب است که نظر ایشان در ارتباط با مسئلۀ تقلید با نظر خمینی دربارۀ اجتهاد – یعنی ولایت فقیه – یکسان است. اگر به کتاب «ولایت فقیه» – که ابتدا به «حکومت اسلامی» معروف بود – نظری بیافکنیم، خواهیم دید که نظر خمینی با مفهوم نقل قول بالا از مجاهدین یکسان است.
ب- مجاهدین معتقدند که در حال حاضر، رهبری و امامت تشیع با آنهاست (همانطور که خمینی این ادعا را دارد)، یعنی معتقدند که بر حسب بند بالا شیعیان باید از آنها اطاعت و پیروی کنند. به عبارت دیگر مجاهدین برای خود همان رسالتی را قائلند که خمینی برای خود قائل است، چه خود را موظف می دانند که مسائل قرآن را برای تودهها تفسیر کنند و متقابلاً از آنها نیز انتظار اطاعت و پیروی دارند.
پ- اما آنچه مجاهدین را از شیعیان سنتی جدا می سازد این است که مجاهدین اصرار دارند که قرآن پدیدهای پویا و دینامیک است. به عبارت دیگر ایشان می خواهند نشان دهند که قرآن با زمان و تغییر شرایط تکامل می یابد و به بیان دیگر، در الگویی که ما از علم (در مقابل مذهب) دادیم، قرار می گیرد.
و اما ببینیم مجاهدین بر اساس چه اصول و شواهدی این پویایی را قائلند. ایشان نیز به این اعتقاد قدیمی اسلامی باور دارند که آیههای قرآن بر دو دستهاند: آیههای محکم و آیههای متشابه. و این مسئله را بدین گونه تعریف می کنند:
«محکمات آیاتی هستند که اصول اساسی و دیدگاههای کلی مکتب را بیان می کنند. به عبارت دیگر، این آیات مشتمل بر اصولی هستند که مبانی و بنیادهای مکتب، کادر و چهارچوب آن را تشکیل می دهند، یعنی اصول و بنیادهایی که استوار و پا بر جا بوده و بمثابه حقایقی ثابت و پایدار می باشند. آیات متشابه مشتمل بر مطالبی است که خود اصل نیستند، اما منبعث از اصول می باشند و لذا فاقد خصلت ثبات و پایداری هستند.»
و نتیجه می گیرند:
«از توضیحات مذکور به خوبی نتیجه می شود که تشابه مظهر دینامیسم پدیدههاست. یعنی چنانکه دیدیم پدیده در مسیر تحول یابندۀ خود از متشابه عبور می کند و نیز می بینیم که متشابهات چه دامنۀ گستردهای دارند.»
به عبارت دیگر، از نظر مجاهدین پویایی و تغییرپذیری قرآن به دلیل وجود متشابهات در آن است. آیا این برخورد صحیح است؟ آیا می توان بر اساس تفاوت محکمات و متشابهات ثابت کرد که قرآن می تواند با زمان پیش رفته و اسلام «راستین» مجاهدین را حقانیت بخشد؟
به اعتقاد ما خیر. چرا که مجاهدین با خوش باوری قرآن را نه آنچنان که هست، بلکه آنچنان که خود آرزو دارند تفسیر می کنند و به این ترتیب سعی در توجیه احکام و اصول غیرقابل توجیه آن دارند. در واقع، بحث ایشان در ارتباط با محکمات و متشابهات برخلاف علل وجودی اسلام است. مثلاً مجاهدین همانند همۀ مسلمانهای دیگر معتقدند که محمد آخرین پیامبر خدا و اسلام آخرین دین خداست. با توجه به اینکه تاریخ می تواند هزاران سال دیگر ادامه یابد و در عربستان هزار و چهار صد سال پیش هم انسان به کامل ترین مرحله از تکامل خود نرسیده بود، معلوم نیست چرا باید محمد آخرینِ پیامبران باشد؟ آیا خدای اسلام نمی توانست پروسۀ نبوت را تا زمانی که انسان در سطح بالاتری از تکامل قرار گیرد همچنان ادامه دهد؟ چرا باید آخرین کلام خدا در شرایط اجتماعی عربستان عقب افتادۀ چهارده قرن پیش نازل شود؟ به اعتقاد ما مجاهدین نمی توانند به این سؤالات پاسخهای رضایت بخشی بدهند.
وانگهی، مجاهدین حتی تعریف محکم و متشابه را نیز آنطور که خود می خواهند ارائه می دهند. در فرهنگ عمید این تعریف به گونۀ دیگری است:
«محکمات آیاتی هستند که معنای آنها واضح و صریح است و محتاج به تأویل نیست. مقابل متشابهات.»
علاوه بر این، در خود قرآن (آیۀ ۷، سورۀ آل عمران) گفته شده است:
«اوست آنکه کتاب را بر تو نازل کرد. آیاتی از آن محکم اند. آنها مادر (اصل) کتاب اند و آیات دیگری متشابهاند. اما کسانی که در دلهاشان کجی و لغزش است، به دنبال آنچه متشابه است روان می گردند.»
و این با برداشت مجاهدین که می کوشند پویایی و تغییرپذیری را به متشابهات نسبت دهند کاملاً منافات دارد.
به این ترتیب، از آنجا که قرآن و حدیث اساس اسلام را تشکیل می دهند و این دو نیز به نوبۀ خود در بسیاری از موارد صریح اند، بنابراین هیچ نوع جمهوری اسلامی نمی تواند آزادی و برابری – البته در معنای انقلابی آن – را تحقق بخشد. حال می کوشیم این ابراز خود را بطور مشخص تر ثابت کنیم.
اسلام و آزادی غیر مسلمانان
برای ما روشن نیست که مجاهدین که قرآن را قبول دارند چگونه می توانند آزادی غیرمسلمانان را محترم بشمارند و در عین حال به قرآن وفادار باقی بمانند. چرا که طبق اصول قرآنی، هیچ جامعۀ اسلامی قادر نیست این آزادی را تضمین کند. و اما چرا.
در قرآن خدا همه چیز را تحت الشعاع قرار می دهد. چارچوب جامعۀ اسلامی بجز مؤمنان و معتقدین را در نظر نمی گیرد. بی سبب نیست که محمد مکتب خود را اسلام و ایمان آورندگان به آن را مسلمان (تسلیم شده؟) می نامد. شاهد ما شعار قرآن «اِنّمَا المؤمنونَ اِخوَة» است. (بگذریم از اینکه بر اساس آن تنها مؤمنانِ مرد برادر در نظر گرفته می شوند و از خواهر بودن مؤمنان خبری نیست!) و نیز آیۀ قرآن «إِنَّ هَذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ» (آیۀ ۹۲، سورۀ انبیا) …
می بینیم که در هر دو شعار بالا مسلمانان یک امت واحد را تشکیل می دهند و از غیر مسلمانان خبری نیست. البته بر اساس آیۀ ۸ از سورۀ ممتحنه («لَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيَارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ») می توان ادعا کرد که حکومتهای اسلامی موظفند نسبت به غیرمسلمانان با اخلاق حسنه و قسط و عدالت اسلامی رفتار کرده و حقوق انسانی ایشان را رعایت کنند. شاید هم مجاهدین با توسل به قضیۀ محکمات و متشابهات توجیه دیگری داشته باشند، اما به هر حال آنچه این آیه مطرح می کند این است که با غیرمسلمانانی که با مسلمانان جنگ نکرده و آنها را از سرزمین خود بیرون نمی رانند با عدالت رفتار شود. به عبارت دیگر، عدالت صرفاً برای کسانی تجویز می شود که تسلیم مسلمانان و حکومت اسلامی شوند. و فکر نمی کنیم بتوان اسم این را عدالت گذاشت.
علاوه بر این نمی توان ثابت کرد که در چارچوب قوانین قرآنی، عدالت و مهربانی با اقلیتهای مذهبی غیرمسلمان واقعاً قابل رؤیت است. در اسلام، بسیاری از اقلیتهای مذهبی – همانند غیرمعتقدین به خدا – کافر، مشرک و به اصطلاح مرتد فطری محسوب می شوند. بقیه هم اهل کتاب به شمار می روند و قرآن با اهل کتاب هم رفتار آنچنان عادلانهای ندارد. مثلاً آیۀ ۶۴ از سورۀ مائده برخورد بسیار توهین آمیزی با یهودیان دارد و به ایشان لعنت می فرستد. در آیۀ ۵۱ از همین سوره («يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ»)، قرآن به مسلمانان دستور می دهد که از میان یهودیان و مسیحیان دوست برنگزینند، چه در غیر این صورت خدا ایشان را هدایت نخواهد کرد. در آیۀ ۸۲ همان سوره از یهودیان به عنوان سخت ترین دشمنان مسلمانان یاد می شود.
حتی اگر مانند مجاهدین به پویایی قرآن و متشابه بودن بسیاری از آیههای آن معتقد باشیم، باز هم نمی توانیم از آن رفتاری قسط گونه نسبت به مسیحیان و یهودیها برداشت کنیم. چگونه می توان از یک مسلمان قرآن خوان انتظار داشت که پس از قرائت آیههایی از این نوع، با یهودیان و مسیحیان ساکن در جامعهای اسلامی رفتاری عادلانه در پیش گیرد؟ تفاوت – در واقع بیشتر بودن – مالیات پرداختن اهل کتاب (جزیه) به حکومت اسلامی – که در واقع همان باج است – نیز خود شاهد دیگری بر به رسمیت شناختن تبعیض و نابرابری از سوی اسلام و قرآن است.
خشن تر از این، رفتاری است که قرآن به مسلمانان در قبال کفار و مشرکین (که در حال حاضر یعنی کمونیستها، بهائیان، هندوان، بودائیان، آته ئیستها و …) تجویز می کند. برای ما روشن نیست که مجاهدین چگونه می توانند در عین پذیرش قرآن (و آیات قرآنی زیر) رفتاری متفاوت از خمینی و یارانش با گروههای فوق الذکر داشته باشند و اگر به سبب وجود همین آیههای صریح و روشن نبود، آیا خمینی و جلادانش می توانستند جنایات خود را توجیه کنند؟ این آیهها آنقدر واضح و «محکم»اند که جای هیچ تعبیر و تفسیر دیگری را باز نمی گذارند.
بعنوان نمونه:
«پس از آنکه ماههای حرام به پایان رسید بکشید مشرکان را به هر کجا بیابیدشان و دستگیرشان کنید و تنگ بگیرید بر آنها و برای دستگیری شان کمینگاهها بر پا دارید. پس اگر توبه کردند و نماز بر پا داشتند و زکات دادند آنها را رها کنید. چه خدا آمرزنده و مهربان است.»
آیۀ ۲۳ از همان سوره:
«ای آنان که ایمان آوردهاید اگر پدران و مادران تان کفر را بر ایمان ترجیح دادند آنان را برای دوستی انتخاب نکنید. هر کس با آنان دوستی کند نیز از ستمگران بشمار می آید.»
آیۀ ۲۹ از همان سوره:
«بکشید آنان را که ایمان نیاوردهاند به خدا و روز قیامت، آنان را که حرام ندارند آنچه را خدا و رسولش حرام داشتهاند و نمی گروند به کیش حق، آنانی که کتاب داده شدند، تا با خواری جزیه بپردازند با دستهای خود …»
می بینیم که بر اساس این آیهها دستور قتل هر غیر مسلمانی و حتی هر انسان مبارزی که گناهش عدم اعتقاد به دین و اسلام است و یا حرام و حلال اسلامی را رعایت نمی کند، صادر شده است. بنابراین چه تضمینی وجود دارد که در جمهوری «دمکراتیک» اسلامی نیز، همچون جمهوری اسلامی کنونی، غیرمسلمانان – کمونیستها و دیگران – به جوخۀ اعدام سپرده نخواهند شد؟
قرآن و جامعۀ بی طبقۀ توحیدی مجاهدین
همه می دانیم که مجاهدین خود را پشتیبان و خواهان برقراری جامعهای می دانند که در آن تفاوتهای طبقاتی و غیره رخت بربسته و استثمار ریشه کن شده است. آیا در چارچوب قوانین، اصول و احکام قرآنی برقراری چنین جامعهای قابل تضمین است؟ به گمان ما خیر. در چارچوب آیههای قرآن و حتی سنت اسلامی نمی توان طبقات و استثمار انسان از انسان را برانداخت. در واقع، اسلام محمد و یا حتی علی و ابوذر و حسین محصول شرایط جامعۀ طبقاتی صدر اسلام بوده و به هیچ روی نتوانسته و نمی توانستهاند جامعهای بی طبقه را متصور شوند. ما در بندهای زیر می کوشیم طبقاتی بودن و ضد استثماری نبودن قرآن را به اثبات رسانیم.
۱- آیههای قرآن حاکی از آنند که جامعۀ اسلامی طبقاتی و مبتنی بر اختلاف طبقاتی است. مثلاً در آیۀ ۳۲ از سورۀ زخرف می خوانیم:
«… قسمت کردیم میان ایشان روزی ایشان را در زندگی دنیا. و برتری دادیم برخی از ایشان را در درجات تا بگیرند برخی از آنان برخی را به خدمت …» (تأکید از ماست)
البته هر گاه مسلمانان می خواهند مسئلۀ برابری را در قرآن به ثبوت برسانند به آیۀ «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ» (گرامی ترین شما نزد خدا پرهیزکارترین شماست) متوسل می شوند و به چند آیۀ شبیه آن. ولی اینها به هیچ وجه مبین عدم گرایش طبقاتی قرآن نیستند.
۲- آیههای قرآن نه تنها علیه جامعۀ طبقاتی نیستند بلکه طبقات جامعۀ عربستان آن زمان را نیز می پذیرند. بی سبب نیست که سران قریش در زمان محمد و پس از وی نیز از بزرگان جامعۀ اسلامی محسوب می شدند. در آیۀ ۳۲ از سورۀ نور، نهاد بردگی – یعنی عقب افتاده ترین نهاد جامعۀ طبقاتی – پذیرفته می شود. همچنین در آیۀ ۲۵ از سورۀ نساء و یا در آیۀ ۴ از سورۀ محمد. در این آیۀ اخیر حتی به مسلمانان اجازه داده می شود که اسیران جنگی را به صورت برده درآورند. واقعیت نیز منافاتی با این اصول نداشت. مگر نه این است که قنبر بردۀ علی بود و امام حسین چندین برده داشت؟ چطور است که مشروبهای الکلی در اسلام صریحاً منع شده است ولی بردگی همواره بطور ضمنی و یا صریح به رسمیت شناخته شده و به هر حال هرگز از لزوم لغو آن سخنی به میان نیامده است؟
پاسخی که مجاهدین می دهند بیشتر به توجیه شبیه است و در عین خود در معنایی همان به رسمیت شناختن بردگی است:
«در نظرگاه اسلام برده اساساً یک انسان است و بعنوان انسان مورد احترام و برخوردار از حقوق طبیعی یک انسان است و مالک او به هیچ وجه حق ندارد آزاری به او برساند تا چه رسد به اینکه او را بکشد. از نظر قرآن یک بردۀ مؤمن بر یک فرد آزاد ولی مرتجع و مشرک ارجحیت دارد.»
مثل این است که بگوییم یک کارگر هم انسان است و سرمایه دار نباید با او بد رفتاری کند و به این ترتیب القا کنیم که سرمایه داری می تواند و یا می خواهد حقوق انسانی کارگران را به ایشان بدهد.
توضیح و در واقع توجیه دیگر مجاهدین از این هم سست تر است:
«برخلاف نظامهای برده داری که قوانین آنها در جهت تحکیم پایههای بردگی بوده است، دستورات و موضع گیریهای اسلام در جهت سست کردن پایههای آن و بالاخره الغای آن می باشد. به عبارت دیگر اصل محکم و دیدگاه بنیادی قرآن نه بر اساس پذیرش بردگی بلکه بر مبنای عشق و آزادی بردگان است و حرکت اسلام به سمت تحقق چنین هدفی می باشد. اما اینکه چرا بردگی صریحاً و در همان زمان لغو نشده، برمی گردد به شرایط اجتماعی که اسلام در آن ظهور کرده، شرایطی که طبعاً چنین اقدامی را تجویز نمی کرده است. بنابراین اگر چنین کاری بطور زودرس و چپ روانه یعنی طی مراحل کمی صورت می گرفت، به ضد خود تبدیل شده و موجب اختلال پیشرفت هماهنگ جامعه می گردید. لذا اسلام در بدو تولدش ناگزیر بود با توجه به شرایط اجتماعی و محظوراتی که وجود داشت بردگی را موقتاً و به صورت وصلۀ ناجوری بر پیکر اجتماع پذیرفته ولی به سمت الغا و نفی آن سمت گیری کند.» (تأکیدها از ماست)
ولی ما بجز چند توصیه راجع به خوش رفتاری با بردگان در قرآن و سنت اسلامی، سمت گیری نفی کنندۀ آن را مشاهده نمی کنیم. مسلمانان هم هرگز در لغو بردگی پیشگام نبودهاند. وانگهی، مجاهدین اسلام را با نظامهای برده داری مقایسه می کنند که در زمان ظهور اسلام قرنها از قیامهای بردگان علیه برده داران (مثلاً قیام اسپارتاکوس) می گذشت و جامعۀ عربستان زمان محمد هم برده داری نبود. علاوه بر این در جامعۀ عربستان آن زمان بردگی نقشی اساسی ایفا نمی کرد که بتواند استدلال مجاهدین را موجه کند. نکتۀ دیگر اینکه بنابر توضیح مجاهدین، آیات قرآنی (مثلاً در مورد بردگان) تابع شرایط مادی جامعه بوده و خداوند با شناخت «دیالکتیکی» از شرایط رشد اقتصادی و اجتماعی از چپ روی در آیههای قرآن دوری کرده و کلام الهی خویش را تابع شرایط جامعۀ چهارده قرن پیش کرده است. حال این سؤال پیش می آید که پس مجاهدین چگونه می خواهند آیههایی را که خدا برای صدها سال پیش نازل کرده با شرایط جهان امروزی وفق دهند؟!
اسلام و مقام زن
تحقیر نقش و موجودیت زن در اسلام و قرآن چنان آشکار است که ما به اشاراتی کوتاه بسنده می کنیم.
در جامعۀ طبقاتی قرآنی زن مقام بسیار پایینی دارد. بی سبب نیست که پیامبر اسلام و امامان دوازده گانه و سایر مراجع اسلام هرگز نه در حرف و نه در عمل نقش مستقلی برای زنان قائل نشدهاند. ادعای مسلمانان راجع به «مقام والای زن در اسلام» تعارفی بیش نیست. مثلاً در آیۀ ۳۴ از سورۀ نساء ابراز می شود که مردان بر زنان برتری و قوام دارند («الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ») در آیۀ ۱۱ از همان سوره برای فرزند دختر ارثیهای نصف ارثیۀ فرزند پسر تعیین می شود. در نهج البلاغه – حاوی خطبههای امام علی که از نظر شیعیان قرآن دوم تلقی می شود و نیز بویژه مجاهدین بر آن بسیار تکیه می کنند – بارها به زن توهین می شود، زن با مار و شیطان مقایسه شده و ناقص العقل و احساساتی خوانده می شود. در فقه اسلامی شهادت یک مرد با شهادت دو زن معادل است، مکافات جرایم برای زنان بسیار سنگین تر از مردان است و زنان نمی توانند قاضی، مجتهد، امام جماعت و … بشوند.
اسلام و استثمار
بسیاری از شیعیان و منجمله طالقانی و مجاهدین خود را خواهان نفی استثمار معرفی می کنند و بر آنند که می توان بر اساس رهنمودهای قرآن استثمار را از میان برداشت. اما به گمان ما، از آنجا که بدون نفی مالکیت و سود نمی توان استثمار را نابود کرد، و از آنجا که قرآن مالکیت و سود را می پذیرد، بنابراین در چارچوب اسلام استثمار قابل ریشه کن شدن نیست.
برای اثبات این نظر، علاوه بر پذیرش بردگی از جانب اسلام، می توان به بسیاری از دیگر آیههای قرآن نیز رجوع کرد. مثلاً در آیههای ۱۸۸ از سورۀ اعراف، ۸۵ از سورۀ هود و ۵۹ از سورۀ شعراء، مالکیت خصوصی (و منجمله مالکیت خصوصی بر وسایل تولید) به رسمیت شناخته می شود. در آیۀ ۵ از سورۀ نساء گفته می شود که مال (مالکیت) ستون و قوام زندگی است. («الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا») و یا در حدیث آمده «الناس مسلطون علی اموالهم» که یعنی انسانها مالک و مسلط بر اموال خود هستند.
علاوه بر اینها، طالقانی مالکیت را غریزهای ذاتی محسوب می دارد که هم در انسانها (از کودکی) و هم در حیوانات موجود است. وی در صفحۀ ۷ کتاب «اسلام و مالکیت» می نویسد:
«… اصل مالکیت پیش از آنکه موضوع قانونی و اعتباری باشد، اصل فطری و نفسانی است، پس از آن منشأ احکام حقوقی گردیده …»
پذیرش ارث از جانب قرآن نیز خود دقیقاً به معنی پذیرش مالکیت خصوصی و حق انتقال آن به کسانی است که خود برای به دست آوردن آن کاری نکردهاند. بعلاوه، در آیۀ ۲۹ از سورۀ نساء، تجارت (و بنابراین سود حاصل از آن) پذیرفته و حتی تشویق می شود. و یا در آیۀ ۲۷۵ از سورۀ بقره سود جایز و حلال – و ربا حرام – دانسته می شود. برای مجاهدین، به این ترتیب، هیچ راه گریز و توجیهی باقی نمی ماند، چه خودشان آیۀ اخیر («أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا») را جزو آیههای محکم قرآن دسته بندی کردهاند.
به این ترتیب می بینیم که در چارچوب اصول قرآنی جایی برای ایجاد یک جامعۀ واقعاً دمکراتیک، یک جامعۀ واقعاً بی طبقه، جامعهای که در آن زن و مرد و همۀ انسانها برابر باشند وجود ندارد. جمهوری «دمکراتیک» اسلامی، حتی در نام خود دارای تناقض است. اگر اسلامی است، دیگر دمکراتیک نیست و اگر دمکراتیک است، دیگر نمی تواند اسلامی باشد. و این جلوهای از التقاط فلسفی مجاهدین است که ما خواهیم کوشید در آینده جنبههای دیگری از آن را بشکافیم.
اما از آنچه گفتیم باز هم این نتیجه گرفته می شود که امروز ضرورت تأکید بر لزوم جدایی دین از دولت و مبارزه در راه این هدف، تنها وظیفۀ کمونیستها نیست، بلکه این حداقل خواستۀ یک دمکرات نیز باید باشد. اگر خمینیها و بهشتیها و سایرین توانسته و می توانند از آیههای قرآن تعبیرهایی به نفع خود ارائه دهند، هیچ تضمینی وجود ندارد که مجاهدین و سایر مسلمانان مخالف خمینی نیز فردا – و حتی امروز – نتوانند همین کار را بکنند. چه احکام قرآن و اسلام و جمهوری اسلامی – و هر دین یا مذهب دیگر – ماهیتاً و اصولاً قادر به پاسخگویی مثبت به نیازهای جنبشهای انقلابی قرون اخیر نبوده و نیستند.
نشریۀ گاهنامه ، شمارۀ ۱
ارگان هواداران سازمان وحدت کمونیستی در اروپا
بهمن ماه ۱۳۶۱