کمونیست ها چه کسانی هستند؟ چه هدفی دارند؟ چگونه می خواهند و قادر به رسیدن به هدف شان هستند؟
“ حقیقت این است که کمونیست ها به محض آن که بتوانند، در سرنگون کردن سلطۀ بورژواها تردیدی به خود راه نخواهند داد.» ایدئولوژی آلمانی- مارکس، انگلس-۱۸۴۵- ۴۶
خاصه در عصر ما، عصر گندیدگی امپریالیسم، عصر فاسد شدگی و مرگ امپریالیسم، عصر جنگ های امپریالیستی ، جنگ های ثروت برای سرمایه داران زالوصفت و مرگ دسته جمعی برای کارگران و زحمتکشان،
کمونیست ها – کارگران آگاه – افراد و سازمان و حزب و… هستند که اساسا مبشر و تلاش کننده تئوریکی و عملی، در پراتیک و نظر، برای به پیروزی رساندن انقلاب قهری کمونیستی و دیکتاتوری انقلابی پرولتاریای مسلح می باشند!
و در مقابل افراد، تشکلات، اجزاب و جریانات کشوری و بین المللی که در شرایط کنونی و بویژه شرایط کنونی مبلغ و مروج و فراخوان دهنده ی طبقه کارگر به اتحاد، تحزب، مسلح شدن و قیام مسلحانه برای به پیروزی رساندن جنگ طبقاتی – انقلاب قهری کمونیستی ، درهم کوبیدن ، ویران کردن دولت قدیمی – دولت بوژواها – دولت سرمایه داری امپریالیستی و ایجاد و ساختن دیکتاتوری طبقاتی انقلابی پرولتاریای مسلح تنها دولت واژگون کننده و نابود و لغو کننده ی جامعه سرمایه داری امپریالیستی جهانی و جاگزین آن با کمونیسم نیستند، به هیچ عنوان لایق نام کمونیست و حتی سوسیالیست و انقلابی و ترقی خواهانه واقعی نیستند. آنها همگی دانسته و یا نادانسته ” با نیت خیر جهنم را مفروش کرده اند” در خدمت نظام ویران گر و کشتارگر موجود اجتماعی یعنی سرمایه داری امپریالیستی مسلط بر جامعه ی جهانی هستند.
آنها مارکسیسم را به لیبرالیسم، مارکس را به یک لیبرال و عالم عامی اقتصاد،تئوریزه کننده ی اتحادیه ها که امروزه با رهبران با حقوق و مزایای صدراعظم ها و وزرا و نمایندگان مجالس قانونگذار سرمایه داران، یک مفسر دنیا خوب و بد، خیر و شر، موجود بیآزار و مورد پسند طبقه سرمایه دار تبدیل می کنند.
کارل مارکس حتی در سال ۱۸۴۷ در زمانی که هنوز سرمایه داری در عنفوان جوانی و انقلابی بود، راه و طریق گذار از این نظام استثمارگر را که همان زمان ماهئیت غارتگرانه و خون آشامی اش را شناخته بود، چنین دانست :
“نباید گفته شود که جنبش اجتماعی در برگیرنده جنبش سیاسی نیست. هیچ جنبش سیاسی ای وجود نداشته است که در عین حال یک جنبش اجتماعی نیز نبوده باشد.
در نظامی که طبقات و اختلافات طبقاتی در آن وجود نداشته باشد، رفورم های اجتماعی، دیگر انقلابات سیاسی نخواهند بود. تا وقتی که این زمان فرا برسد، در آستانه هر تغییر شکل کلیِ جدید جامعه، آخرین جمله علم الاجتماع همواره چنین خواهد بود:
« یا مرگ یا مبارزه، جنگ خونین یا نیستی، مسئله به صورت سرسختانه مطرح است. »(ژرژ ساند ) (۱) ” پایان فقر فلسفه
کارل مارکسی که به همراه فردریش انگلس در ماتیفست کمونیست بعد از اینکه “قدرت دولتی نوین فقط کمیته ای است که امور مشترک همه طبقه بورژوازی را اداره می نماید.”، دانست، جنگ طبقاتی را فراخوان داد و ” رهائی طبقه کارگر را تنها بدست طبقه ممکن است” دانست و طبقه کارگر را تنها طبقه تا به آخر انقلابی جامعه سرمایه داری دانست و از انقلاب کمونیستی (قهری کمونیستی من)بعنوان تنها راه حل نام بُرد :
“کمونیست ها عار دارند که عقاید و نظریات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام می کنند که تنها از طریق واژگون ساختن همه نظام اجتماعی موجود، از راه جبر، وصول به هدفهایشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند. پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را بدست خواهند آورد .
پرولتارهای سراسر جهان، متحد شوید!”
پایان مانیفست حزب کمونیست ۱۸۴۸ مارکس و انگلس
کارل مارکس مخصوصا بعد از کمون پاریس در سال ۱۸۷۱ کاملا به این نتیجه رسید که نمی توان دولت کنونی را بدست گرفت و از آن طبقه کارگر برای رسیدن به اهداف خویش استفاده کند۱. کارل مارکس در جنگ داخلی در فرانسه که جمع بندی و درس آموزی از کمون پاریس بود، به این نتیجه انقلابی و کمونیستی رسید که دولت سرمایه داری را می باید درهم کوبید درهم شکست و به نوشته ی لنین به نام مارکسیسم در باره ی دولت ، کارل مارکس ۱۸ بار در همین اثر نام برده از کلماتی همچون درهم شکستن، داغان کردن، ویران کردن، منهدم نمودن، درهم کوبیدن، خراب کردن، چیزی از آن بجا نگذاشتن و امثالهم در باره ی برخورد به دولت سرمایه داری که در نامه ای به گوگلمان آن را ” دستگاه بوروکراسی نظامی ” طبقه سرمایه دار می داند، استفاده کرده است. خود لنین چنین می نویسد :
” بورژوازی از فئودالیسم سلطنت استبدادی، ماشین بوروکراتیک – نظامی را به عاریت گرفت و ان را کمال بخشید، اپورتونیست ها (بویژه در ۱۹۱۴-۱۹۱۷ ) درآن روئیدند. ( امپریالیسم بمثابه یک عصر در کشورهای پیشرفته در کل قدرت بیش از اندازه ای به این ماشین بخشید) هدف انقلاب پرولتاریائی”داغان کرد”، “خرد کردن” این ماشین و جایگزین کردن آن با خود مدیری کامل از پائین، در محلات و در بالا قدرت مستقیم پرولتاریای مسلح، دیکتاتوری پرولتاریا!”، لنین مارکسیسم در باره دولت– وظایف انقلاب در رابطه با دولت- ۱۹۱۷،
لنین در همان سال درکتاب معروف و شایان توجه برای طبقه کارگر در کل و بویژه کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست یعنی دولت و انقلاب ، کسانی را که مبارزه طبقاتی و ادامه آن را تا دیکتاتوری طبقاتی انقلابی پرولتاریا را باور ندارند، با کلماتی همچون لیبرال، سگ روی زانو نشین سرمایه داران، اپورتونیست، مسخ کننده ی مارکسیسم، احمق، سرمایه پسند دانسته و می نویسد:
” کسی که فقط مبارزۀ طبقاتی را قبول داشته باشد، هنوز مارکسیست نیست و ممکن است هنوز از چارچوب بورژوائی و خرده بورژوائی خارج نشده باشد. محدود ساختن مارکسیسم به مبارزۀ طبقاتی – به معنای آن است که از سر و ته آن زده شود، مورد تحریف قرار گیرد و به آنجا رسانده شود که برای بورژوازی پذیرفتنی باشد. مارکسیست فقط آن کسی است که قبول نظریۀ مبارزۀ طبقات را تا قبول نظریۀ دیکتاتوری پرولتاریا بسط دهد. وجه تمایز کاملاً عمیق بین یک خرده بورژوای عادی (و همچنین بورژوازی بزرگ) با یک مارکسیست در همین نکته است. با این سنگ محک است که باید چگونگی درک واقعی و قبول مارکسیسم را آزمود» لنین، دولت و انقلاب، اوت – سپتامبر ۱۹۱۷
لنین به نقل از کارل مارکس از اثر او به نام نقدی بر برنامه گوتا سال ۱۸۷۵ که دولت را در مرحله گذار جامعه از سرمایه داری به کمونیسم، یعنی فاز اول جامعه ی کمونیستی چنین می نامد :
“بین جامعۀ سرمایه دارى و جامعۀ کمونیستى یک دورۀ تحول انقلابى از اولى به دومى وجود دارد. متناظر این دورۀ تحول، یک دورۀ گذار سیاسى نیز هست که دولت در آن چیزى نمى تواند باشد جز دیکتاتورى انقلابى پرولتاریا.
اکنون برنامه [گوتا] نه به این آخرى مى پردازد و نه به سرشت دولت در جامعۀ کمونیستى.»، در جواب به کائوتسکی که در اثر خود به نام دیکتاتوری پرولتاریا که کلا بر خلاف نامش در رد دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا و انقلاب قهری است که موجودیت دهنده ی دیکتاتوری پرولتاریاست، از دموکراسی بورژوائی و یا به قول خویش از “دموکراسی خالص” دفاع می کند و می پرسد که طبقه کارگر چرا؟ به دیکتاتوری نیاز باید داشته باشد، در صورتی که اکثریت هست و می تواند از راه پارلمان اکثریت شود و دولت را در دست گیرد و با ” دموکراسی خالص” به کمونیسم برسد و خون هم از دماغ کسی نریزد، از زبان مارکس و انگلس چنین می نویسد :
” کائوتسکی با دانمشند مآبی دانشمندترین سفیه کابینه نشین یا با چشم و گوش بستگی یک دختر بچه دهساله می پرسد : وقتی اکثریت در دست است چه نیازی به دیکتاتوری وجود دارد؟ ولی مارکس و انگلس توضیح می دهند :
– برای درهم شکستن مقاومت بورژوازی،
– برای ایجاد رعب و وهراس در دلهای مرتجعین،
– برای حفظ اوتوریته مردم مسلح علیه بورژوازی،
برای اینکه پرولتاریا بتواند دشمنان خویش را قهرا سرکوب نماید.
کائوتسکی این توضیحات را نمی فهمد. او که شیفته « خالص بودن ” دموکراسی است و جنبه بورژوائی آنرا نمی بیند، ” بنحوی پیگیر” اصرار می ورزد که اکثریت، چون اکثریت است، نیازی به ” درهم شکستن مقاومت اقلیت ندارد، نیازی به ” سرکوب قهری ” اقلیت ندارد و کافیست سرکوبی در مواردی انجام گیرد که ” دموکراسی نقض شده است. کائوتسکی که شیفتۀ ” خالص بودن ” دموکراسی است من غیر عمد مرتکب همان اشتباه کوچکی میشود، که تمام دموکراتهای بورژوا همواره مرتکب آن می گردند : بدین معنی که او برابری صوری را ( که در دوران سرمایه داری سراپا کاذبانه و سالوسانه است) بعنوان برابری واقعی می پذیرد! مطلب بی اهمیتی است! “ص ۲۲
استثمارگر نمی تواند با استثمار شونده برابر باشد.
این حقیقت ، هر اندازه هم که برای کائوتسکی نا مطبوع باشد، مهمترین مضمون سوسیالیسم را تشکیل می دهد.
حقیقت دیگر: مادام که هر گونه امکان استثمار یک طبقه بتوسط طبقۀ دیگر بکلی از بین نرفته است، برابری واقعی و عملی هم نمی تواند وجود داشته باشد.” ص ۲۲، انقلاب پرولتری و کائوتسکی مُرتد، ۱۹۱۸
تذکر لازم و ضروری،
باید دانست “برابری واقعی” هیچگاه بین انسان ها بر قرار نخواهد شد، زیرا که انسان ها از نظر نیرو و استعداد و بویژه نیازهای واقعی با هم برابر نیستند. برای این بود که کارل مارکس در همان نقد ی بربرنامه گوتاء نوشت : جامعه ی کمونیستی در عالی ترین فاز خویش جامعه ایست که این شعار را بر پرچم خویش حک کرده است : ” از هر کس به اندازه نیرو – استعدادهایش کار – فعالیت – به هر کس به اندازه نیازهایش”،
البته خود لنین نیز در همین اثر یعنی انقلاب پرولتری و کائوتسکی مُرتد، برابر ی را یک شعار خرده بورژوائی و مذهبی می داند و نقدش می کند.
بنا براین،
کسانی در ۱۰۱سال بعد از مرگ لنین و در دوره واقعا هارشدن طبقه سرمایه دار امپریالیست که جز مرگ چاره ای برایش نمانده است، یعنی دوره تهدید واقعی نسل انسان و محیط زیست به مرگ و ویرانی ناگزیر بوسیله ی جنگ هسته ای، ویرانی محیط زیست و با وجود دولت های چنان مسلح و مجهز و بیرحم از دفاع از انقلاب قهری کمونیستی، برای درهم کوبیدن دولت های کنونی در هر شکل و نام و ایجاد دیکتاتوری انقلابی پرولتاریای مسلح که شکل شورائی بهترین شکل آن است که تا کنون کشف شده است، طفره می روند، سکوت می کنند، رد می کنند و با دموکراسی، بدست گرفتن، تسخیر و تصرف کردن دولت موجود جانشین می کنند و هنوز از سوسیالیسم و کمونیسم صحبت می کنند و نام خود را “کمونیست کارگری”، سوسیالیستی کارگری”؛ ” سوسیالیسم انقلابی” و یا مارکسیست و لنینست و امثالهم می نهند یا واقعا بیشعور اجتماعی هستند، چیزی از جامعه طبقاتی و دولت طبقاتی – دیکتاتوری طبقاتی۲ – نمی دانند و یا حقیقتن خیانت پیشه و جنایت کار و نوکر سرمایه داران و حافظ نظام سرمایه هستند!
به قول برشت:
” کسی که حقیقت را نمی داند بیشعور است، ولی کسی که حقیقت را می داند و آن را دروغ می پندارد، جنایت کار است.”
کارگران رهائی بشر بدست شما و پیروزی انقلاب قهری کمونیستی شماست!
بنا براین : کارگران سراسر جهان متحد، متحزب۳ و مسلح شوید که جنگ طبقاتی را بایست به پیروزی رسانید!
حمید قربانی -انسان بیوطن
۲۵ -۱- ۲۰۹۸اسپارتاکوسی/۲۰۲۵م./۱۴۰۴ه.
___________________________________________
سه زیر نویس ها از مارکس، انگلس و لنین
*۱ –
” نظر به تکامل فوق العاده صنایع بزرگ در عرض بیست وپنج سال اخیر و رشد سازمانهای حزبی طبقه کارگر که با این تکامل صنعتی همراه است ونیز نظر به تجربیات عملی که اولا در انقلاب فوریه و آنگاه به میزان بیشتری در کمون پاریس ، یعنی هنگامی که برای نخستین بار مدت دو ماه پرولتاریا حکومت را بدست داشت – حاصل آمد. این برنامه اکنون در برخی از قسمت ها کهنه شده است. بویژه آنکه کمون ثابت کرد که «طبقه کارگر نمیتواند بطور ساده ماشین دولتی حاضر و آماده ای را تصرف نماید و آنرا برای مقاصد خویش بکار اندازد.” (رجوع کنید به »جنگ داخلی در فرانسه؛ پیام شورای کل جمعیت بین المللی کارگران، چاپ آلمانی، صفحه ۱۹، که در آنجا این فکر بطور کامل تری شرح و بسط داده شده است.)” مقدمه بر مانیفست حزب کمونیست مارکس و انگلس لندن سال ۱۸۷۲ُ
۲* – دوﻟﺖ و اﻧﻘﻼب، نوشتۀ لنین
(۱) ﺁآآموزش ﻣﺎرﮐﺴﻴﺴﻢ درﺑﺎرۀ دوﻟﺖ و وﻇﺎﯾﻒ ﭘﺮوﻟﺘﺎرﯾﺎ در اﻧﻘﻼب
(۲) ﭘﻴﺸﮕﻔﺘﺎر ﺑﺮاﯼ ﭼﺎپ اول
(۳) ﻣﺴﺌﻠۀ دوﻟﺖ اﮐﻨﻮن ﺧﻮاﻩ ازﻧﻈﺮﺗﺌﻮرﯼ وﺧﻮاﻩ ازﻧﻈر ﻋﻤﻠﯽ و ﺳﻴﺎﺳﯽ اهمیت وﻳﮋﻩ اﯼ ﮐﺴﺐ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. ﺟﻨﮓ اﻣﭙﺮﯾﺎﻟﻴﺴﺘﯽ، ﭘﺮوﺳۀ ﺗﺒﺪﯾﻞﺳﺮﻣﺎﯾﻪ دارﯼ انحصاری ﺑﻪ ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ دارﯼ اﻧﺤﺼﺎرﯼ دولتی را ﺑه ﻣﻨﺘﻬﺎ درﺟه ﺳﺮﻋﺖ و ﺷﺪت ﺑﺨﺸﻴﺪﻩ اﺳﺖ. ﺳﺘﻤﮕﺮﯼ ﺳﻬﻤﮕﻴﻦ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺗﻮدﻩ هاﯼ زﺣﻤﺘﮑﺶ ﮐﻪ از ﻃﺮف دوﻟﺘﯽ اﻋﻤﺎل ﻣﯽ ﮔﺮدد ﮐﻪ روز ﺑﻪ روز ﺑﺎ اﺗﺤﺎدهاﯼ پر توان ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ داران ﺑﻴﺸﺘﺮ در هم ﻣﯽ ﺁﻣﻴﺰد، دم ﺑﻪ دم ﺳﻬﻤﮕﻴﻦ ﺗﺮ ﻣﯽشود. ﮐﺸﻮرهاﯼ ﭘﻴﺸﺮﻓﺘﻪ ــﻣﻨﻈﻮر ﻣﺎ “جبهۀ ﭘﺸﺖ” ﺁﻧﻬﺎﺳﺖــ ﺑﺮاﯼ ﮐﺎرﮔﺮان ﺑﻪ زﻧﺪان هاﯼ ﻧﻈﺎﻣﯽ ﺗﻮأم ﺑﺎ اﻋﻤﺎل ﺷﺎﻗﻪ ﻣﺒﺪل ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ.» و .اﯼ .ﻟﻨﻴﻦ
ﻓﺼﻞ ۱- ﺟﺎمعۀ ﻃﺒﻘﺎﺗﯽ و دوﻟﺖ؛ “دولت”، ﻣﺤﺼﻮل ﺁﺷﺘﯽ ﻧﺎﭘﺬﯾﺮﯼ ﺗﻀﺎدهاﯼ ﻃﺒﻘﺎﺗﯽ است. اﮐﻨﻮن ﺑﻪ ﺳﺮ ﺁﻣﻮزش ﻣﺎرﮐﺲ همان ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﺎرها در ﭘﻮیۀ ﺗﺎرﯾﺦ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺁﻣﻮزش هاﯼ ﻣﺘﻔﮑﺮان اﻧﻘﻼﺑﯽ و ﭘﻴﺸﻮاﯾﺎن ﻃﺒﻘﺎت ﺳﺘﻤﮑﺶ در ﺟﺮﯾﺎن ﻣﺒﺎرزۀ ﺁزادﯾﺨﻮاهاﻧۀ ﺁﻧﻬﺎ ﺁﻣﺪﻩ اﺳﺖ. ﻃﺒﻘﺎت ﺳﺘﻤﮕﺮ اﻧﻘﻼبی های ﺑﺰرگ را در زﻣﺎن ﺣﻴﺎﺗﺸﺎن ﻣﻮرد ﭘﻴﮕﺮدهاﯼ داﺋﻤﯽ ﻗﺮار دادﻩ، در ﺑﺮاﺑﺮ ﺁﻣﻮزش ﺁﻧﻬﺎ ﺧﺸﻤﯽ ﺑﺲ وﺣﺸﻴﺎﻧﻪ و ﻧﻔﺮﺗﯽ ﺑﺴﻴﺎر ﺟﻨﻮن ﺁﻣﻴﺰ از ﺧﻮد ﻧﺸﺎن دادﻩ اﻧﺪ و ﺑﺎ ﺳﻴﻠﯽ از دروغ و ﺗﻬﻤﺖ های ﺑﺴﻴﺎر رذﯾﻼﻧﻪ ﺑﺎ ﺁن ﺑﺮﺧﻮرد ﮐﺮدﻩ اﻧﺪ. ﭘﺲ از ﻣﺮﮔﺸﺎن ﺗﻼش هایی به کار ﺑﺮدﻩ اﻧﺪ ﺗﺎ ﺷﻤﺎﯾﻞ هاﯼ ﺑﯽ زﺑﺎﻧﯽ از ﺁﻧﺎن ﺑﺴﺎزﻧﺪ و ﺑﻪ اﺻﻄﻼح ﺗﻘﺪﯾﺲ ﺷﺎن ﮐﻨﻨﺪ، ( تقدیس شان کنند- حمید قربانی)، ﺑﺮاﯼ ﻧﺎم ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﻣﻨﻈﻮر “ﺗﺴﻠﯽ “ﻗلب ﻃﺒﻘﺎت ﺳﺘﻤﮑﺶ و ﻓﺮﯾﺐ اﯾﻦ ﻃﺒﻘﺎت اﻓﺘﺨﺎر ﻣﻌﻴﻦ قایل ﺷﻮﻧﺪ و در ﻋﻴﻦ ﺣﺎل، ﺁﻣﻮزش اﻧﻘﻼﺑﯽ ﺷﺎن را از ﻣﺤﺘﻮﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺳﺎزﻧﺪ و ﺑﺮﻧﺪﮔﯽ اﻧﻘﻼﺑﯽ ﺁن ﺮا از ﺑﻴﻦ ﺑﺒﺮﻧﺪ و ﻣﺒﺘﺬﻟﺶ ﮐﻨﻨﺪ. در ﺣﺎل ﺣﺎﺿﺮ ﺑﻮرژوازﯼ و اﭘﻮرﺗﻮنیست هاﯼ درون ﺟﻨﺒﺶ ﮐﺎرﮔﺮﯼ ﺑﺮاﯼ “ﻣﺴﺦ ﮐﺮدن” ﻣﺎرﮐﺴﻴﺴﻢ همداﺳﺘﺎﻧﻨﺪ، ﺑﻪ ﭼﻨﻴﻦ ﻧﺤﻮﯼ جنبۀ اﻧﻘﻼﺑﯽ اﯾﻦ ﺁﻣﻮزش و روح اﻧﻘﻼﺑﯽ ﺁن ﺮا از ﯾﺎد ﻣﯽ ﺑﺮﻧﺪ و ﻣﯽ زداﯾﻨﺪ و ﺗﺤﺮﯾﻒ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ و هرﭼﻪ را ﮐﻪ ﺑﺮاﯼ ﺑﻮرژوازﯼ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻨﯽ اﺳﺖ ﯾﺎ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻨﯽ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽ رﺳﺪ، در درﺟۀ اول اهمیت ﻗﺮار ﻣﯽ دهند و ﻣﯽ ﺳﺘﺎﯾﻨﺪ. ﺷﻮﺧﯽ ﻧﻴﺴﺖ ﮐﻪ اﮐﻨﻮن همۀ ﺳﻮﺳﻴﺎل ﺷﻮﯾﻨﻴﺴﺖ ها “ﻣﺎرﮐﺴﻴﺴﺖ”ﺷﺪﻩ اند! ﻣﺘﺨﺼﺼان، داﻧﺸﻤﻨﺪان ﺑﻮرژواﻣﺸﺮب ﺁﻟﻤﺎنی، ﯾﻌﻨﯽ اﻴﻦ دﯾﺮوز اﻣﺤﺎء کنندگان ﻣﺎرﮐﺴﻴﺴﻢ ﻧﻴﺰ ﺣﺎﻻ ﺑﻴﺶ از ﭘﻴﺶ از ﯾﮏ ﻣﺎرﮐﺲ “ﻣﻠﯽ ـ آﻟﻤﺎﻧﯽ”، ﺳﺨﻦ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﮐﻪ ﮔﻮﯾﺎ اﺗﺤﺎدﯾﻪ هاﯼ ﮐﺎرﮔﺮﯼ را ﮐﻪ ﺑﺮاﯼ ﺟﻨﮓ ﻏﺎرﺗﮕﺮاﻧﻪ ﺑﻪ ﭼﻨﻴﻦ ﻧﺤﻮ ﻋﺎﻟﯽ ﺳﺎزﻣﺎن ﯾﺎﻓﺘﻪ اﻧﺪ، ﭘﺮوردﻩ اﺳﺖ!
*۳- کارل مارکس
دو:
_ با توجه به این که پرولتاریا به عنوان طبقه، فقط در صورتى مىتواند علیه قهر دسته جمعى طبقات مالک وارد عمل شود که در حزب سیاسى مجزاى خویش، در تخالف با همهى اشکال قدیمى احزاب طبقات مالک، متشکل گردد؛ _ با توجه به اینکه تشکل پرولتاریا در حزب سیاسىاش براى تضمین پیروزى انقلاب اجتماعى و هدف نهایى آن، نابودى طبقات، ضرورى است؛ _ با توجه به این که باید وحدت نیروهاى طبقهى کارگر، که از قبل در مبارزات اقتصادى تحقق یافته، به عنوان اهرم توده هاى این طبقه در مبارزه علیه اقتدار سیاسى استثمار کنندگانشان به کار آید؛ کنفرانس به اعضاى انترناسیونال خاطرنشان مىسازد که در جریان مبارزهى طبقهى کارگر، فعالیت اقتصادى و فعالیت سیاسى این طبقه به طرزى ناگسستنى با هم پیوند دارند.
(تلخیص از قطعنامهى کنفرانس لندن انجمن بین المللى کارگران _ انترناسیونال _ سپتامبر ۱۸۷۱، به ، به نقل از «کارمزدى و سرمایه»، انتشارات سوسیال، پاریس، ۱۹۷۲)