“سوسیالیسم سلطنتی”،- فیلسوف سرنوشت و زوال

Oswald Spengler(1880- 1936)

“سوسیالیسم سلطنتی”،- فیلسوف سرنوشت و زوال.

اسوالد اسپنگلر،- فیلسوف راستگرا، نیهلیست فرهنگی.

اسپنگلر(۱۹۳۶-۱۸۸۰م)، فیلسوف تاریخ، منتقد فرهنگ، نماینده زوال و بدبینی، یکی از راستگرایان فلسفه تاریخ در نیمه نخست قرن ۲۰ در امپریالیسم آلمان،و پیش از جنگ جهانی اول بود. او در مخالفت با مارکسیسم و کمونیسم زمان خود، مدعی شد که دولت سلطنتی-امپراتوری پرویس در آلمان نوعی سوسیالیسم دولتی بود! وی تحت تاثیر نیچه و گوته به تحقیقات تاریخی و فرهنگی خود عنوان “فلسفه سرنوشت” داد و آنرا بخشی از فلسفه آلمان مینامید و مدعی بود بعد از زوال هر فرهنگ و کشوری، باید منتظر حاکمانی همچون تزار، امپراتور، شاه شاهان، رهبر قاطع، و یا یک دیکتاتور فولادین بود. اسپنگلر از جمله مشخصات و دلایل زوال در فرهنگ غرب را، وجود: دمکراسی، عقلگرایی، پاسیفیسم، هومانیسم، گلوبالیسم، حقوق بشر، عشق به همنوع، دکادنس، التقاط فکری هنری، کلان شهرها، توسعه صنعت، و سلطه پول میدانست! او مخالف مارکسیسم، لیبرالیسم، و پارلمنتاریسم بود و هدفش ممانعت از پیروزی سوسیالیسم بعد از شکست آلمان در جنگ جهانی اول بود. وی میگفت هرجنبش سیاسی در قرن ۲۰ نیاز به: ناسیونالیسم، محافظه کاری، و دمکراسی ستیزی دارد. در نظر اسپنگلر دولت چه سلطنتی و چه حمهوری؛ باید بشکل قدرت هرمی سازماندهی شده باشد و نخبگان شامل: اشراف، کلان سرمایه داران، نظامیان، و تکنوکراتها باید زیر امر یک رهبر مصمم و با مشت آهنین، دولت را هدایت کنند.

اسپنگلر علنا تبلیغ: “فلسفه زندگی” خشونت آمیز، راسیسم، و سوسیال داروینیسم در سیاست، جامعه و فرهنگ می نمود. او در پایان قرن ۱۹ میلادی یک ایدئولوژی فاشیستی را نمایندگی میکرد و میگفت جامعه نیاز به یک موسولینی دیکتاتور در آلمان دارد. وی خون و تاریخ را اساس نظرات سیاسی و فرهنگی خود قرار داد و میگفت تاریخ تکرار فرار و فرود فرهنگ ها است. او هدف خود را باستانشناسی لایه های سپری شده درتاریخ جهان میدانست و مدعی بود که در تاریخ بشر همیشه اختلاف طبقاتی،نظام اربابی و رعیتی، و اختلافات نژادی وجود داشته.  او غرب را در وضعیت زوال و سقوط میدید و میگفت فرهنگها دارای روح خاص خود هستند که در مسیر قانونمندی سرنوشت در حرکت هستند. سوسیالیست ها در نقد اسپنگلر اشاره میکنند که؛ ناسیونالیسم شونیستی و راستگرای وی عامل اصلی: نیهلیسم، شکاکی، بدبینی فرهنگی، پوچگرایی، و تئوری آخرالزمانی زوال هستند. او میگفت: همچون قانون درون جنگل و نظریه سوسیال داروینیسم: باید قوی ترها بر ضعیف ترها سلطه داشته باشند، آسیا و افریقا باید مستعمره غرب گردند، دولت یعنی نظم درونی برای هدف تهاجم به بیرون، و مالکیت میدان عمل زور و قدرت است، زندگی یعنی جنگ و اراده عطف بقدرت، جنگ بدون ترحم، انسان ماهیتا یک جانور درنده است که از مکان و محیط اطرافش دفاع میکند،  خلقهای موفق تاریخ شبیه حیوانات، درنده و تجاوزگر بوده اند، سیاست یعنی یک جایگزین موقت بجای شروع جنگ و برای کسب و حفظ قدرت!

اسوالد اسپنگلر، راست ملی گرا، محافظه کار، پیشگام مرام فاشیستی، دارای نظریه فرهنگی خردگریز، فیلسوف و نماینده زوال و بدبینی فرهنگی، امپریالیسم را بعنوان وظیفه تاریخ، و سزاریسم یا امپراتوری را بهترین فرم حکومتی قرن ۲۰ میلادی میدانست. او خودرا نقطه عطف کوپرنیکی در تاریخ نویسی اروپا بشمار می آورد: که مخالف نظریه ماتریالیستی تاریخ، ضد مارکسیسم و کمونیسم و سوسیالیسم و جنبش چپ کارگری است. وی مدعی بود که تنها فلسفه قرن ۲۰ شکاکی است چون تمدن تا پایان قرن بیست در اکثر جوامع؛ همچون سیلی عظیم همه فرهنگها را زیر خواهد گرفت و نابود خواهد نمود؛ چون فلسفه زندگی فاقد: فهم و درک و برنامه و هدف و سیستم است. ادعای او بر سوسیالیست بودن دولت پرویس از نوع آلمانی! هواداران زیادی میان اقشار بورژوایی، اشراف، نظامیان، راستگرایان، تکنوکراتها، و آیات عظام کلیسا، پیدا نمود. لیبرالها و چپ ها اسپنگلر را جاده صاف کن فاشیسم در قرن گذشته میدانند؛ گرچه او بعد از دیدار و تبادل نظر با هیتلر در سال ۱۹۳۳ از نازیسم فاصله گرفت و گفت باید منتظر بلندپروازی های رهبر ماند؛ ولی اشکال هیتلرآنست که بجای دعوت ازنخبگان، قدرت سیاسی مدیریتی را به لمپن ها و “آتش به اختیارها” و عوام داه است!

اسپنگلر مدعی بود که فرهنگها حداکثر ۱۰۰۰ سال دوام می آورند و سپس بسوی زوال و نیستی میروند و بعد از آن، تمدن ها یا باقیمانده فرهنگهای مادی؛ غالبن بشکل آثار باستانی، در خاطره و در تاریخ می مانند! او میگفت تاریخ جهان ردیفی است از باقیمانده انواع فرهنگهای گوناگون و مستقل از هم؛ ولی دارای قانونمندی مشترک. وی پدیده فرهنگ را شبیه عمر یک انسان میدید که در طول زمان از مراحل: کودکی، جوانی، بلوغ، کهنسالی، و مرگ میگذرد. پیش بینی اسپنگلر در باره زوال غرب درطول قرن ۲۰ انجام نشد؛ غیر از اینکه آلمان در ۲ جنگ جهانی شکست: فاشیسم، راسیسم، امپریالیسم، و کاپیتالیسم را تجربه کرد. اسپنگلر میگفت تاریخ جهان تاکنون شاهد فراز و فرود ۸ فرهنگ مهم و عظیم مانند: مصر، یونان، چین، هند، ایران، غرب،عرب و غیره. در نظر او هر فرهنگی دارای ۴ فصل: بهار و زمستان و تابستان و پائیز است؛ وظیفه علم تاریخ است که لایه ها و دوره های فرهنگی سپری شده در تاریخ جهان را کشف و شناسایی و مقایسه کند. مورخ و متفکر کسی است که مسئول و مجبور باشد از طریق نگاه، دقت، و توجه، زمان و دوران های گذشته را به شکل نمادین به نمایش بگذارد. اسپنگلر مدعی بود در جهان ۲ نوع انسان وجود دارد: انسان سلطه گر و انسان فرمانبر!. سیاست جانشین مهمی برای جنگ است، جنگ میتواند ایدئولوژیک، فکری، نظری،  یا جسمی و نظامی باشد.

اسپنگلر میگفت برای شناخت روح و صفات یک فرهنگ باید: فلسفه، اخلاق، هنر، دین، علم، قانون، و سیاست آنرا شناخت. تداوم وعمر هزارساله فرهنگها معمولا از مراحل: آغازین، شکوفایی، بلوغ، زوال، ومرگ میگذرد. محافل نظامی و بورژوایی بعد از شکست آلمان در جنگ جهانی نخست، پیروزی انقلاب اکتبر در روسیه،انقلاب سوسیالیست ها در جنوب آلمان، و جنبش های مردمی در غالب کشورهای اروپا، اسپنگلر را تئوریسن وسخنگوی طبقاتی خود میدانستند. او حزب نازی آلمان را امید بزرگ برای موفقیت میدانست ولی بعد از یک مصاحبه با هیتلر در سال ۱۹۳۳ میلادی او را فردی مودب و دارای خواسته ها و اهدافی بزرگ توصیف کرد و کتاب خود “آلمان و تحول بزرگ”  را که بخشی از کتاب “سالهای تصمیم” بود به هیتلر هدیه داد. نازی ها ولی به اسپنگلر عنوان “محافظه کار غیر مدرن” دادند و آثارش را غیر از کتاب “سالهای تصمیم” منتشر کردند. مفاهیم و مقوله های فلسفی وی در تاریخ نویسی و توجیه نظراتش عبارت بودند از: زمان، مکان، تکان، سرعت، سرنوشت، و قوانین علیت.

اسپنگلر میگفت فلسفه یونان منطقی، فرهنگ مصر عرفانی، فرهنگ غرب فاوستی و نامحدود، است. او اغلب از طریق محافل سرمایه داران کلان، و اریستوکراتی ایزوله شده در جمهوری وایمار، تضمین مالی میشد. و خلاف هگل میگفت تاریخ یعنی تکرار حرکت چرخ گردون فرهنگی، و به تقلید از جناب رانکه مدعی بود که هر دوره ای از تاریخ با خدا در ارتباط است ! وی میگفت تاریخ جهان روال منطقی ندارد بلکه دارای لایه های گوناگون تکراری است و روح فرهنگها مطیع قانون سرنوشت است! و زندگی مقوله مرکزی تاریخ است. بدبینی و یاس اسپنگلر غالبن فلسفی بود و نه سیاسی. او میگفت عقلگرایی را باید افشا نمود چون آن راستگرایان ناسیونالیست را افشا میکند! گروهی هم وی را مهمترین فیلسوف بورژوایی قرن ۲۰ در آلمان میدانند. وی مدعی بود که ممانعت از دمکراسی توسط حزب نازی و هیتلر، ضروری است وگرنه کمونیست ها قدرت را بدست خواهند گرفت!

از جمله آثار اسپنگلر: دولت پرویس و سوسیالیسم، بازسازی امپراتوری آلمان، وظابف سیاسی جوانان آلمان، دولت/انسان/صنعت، سالهای تصمیم، آغاز تاریخ جهان، یادداشتهای سیاسی، انسان و تکنیک، هستند. شاهکار وی کتاب “زوال مغرب زمین” در سال ۱۹۱۲ میلادی و چند سال پیش از کتاب “نبرد من” اثر هیتلر، منتشر شد. پایاننامه دانشگاهی او در باره “هراکلیت” فیلسوف مشهور یونانی نوشته شد. افکار اسپنگلر غالبن زیر تاثیر متفکرانی مانند: نیچه، هردر، گوته، ویکو، بورک هارد، لاسولکس، و لامپرشت بودند. اسپنگلر میگفت بعد از مطالعه مقوله” زوال هنر” و آشنایی با افکار نیچه و گوته، به تئوری زوال فرهنگها و کشورها رسید. بحث “فلسفه زندگی” امثال برگسن، دلتای، و شوپنهاور، نیز تاثیر مهمی روی نظریه های وی گذاشتند. سوسیالیست ها اشاره میکنند که غالب آثار و تئوری های اسپنگر: راسیستی، شونیستی، و ضد دمکراتیک هستند. تاریخگرایانی مانند ماکس وبر و دیلتای گویا از طریق مفهوم “نوع و تیپ” روی او اثر گذاشته اند. تکمیل و اشاعه نظرات اسپنگلر بعد از مرگ توسط متفکران بورژوایی همچون: گاست، کراوس، کولینگوود، توینبی، وسروکین، انجام گرفت. محبوبیت وی بعد از مرگ نه میان مورخین بورژوایی، جامعه شناسان، و فیلسوفان چپ، لیبرال،و ملی گرا، بلکه میان ادیبان، و فیلسوفان جوان، صورت گرفت. اسپنگلر مدعی بود بعد از زایش و خلاقیت فرهنگی در درون انسان و جامعه، آن بسوی بیرون و جهان، به حرکت در می آید !

آرام بختیاری


Google Translate