سه مطلب … جنگ را کجا خواهیم برد؟ …به جنگل خوش آمدید … که برد و که باخت؟

جنگ را کجا خواهیم برد؟

رامین کامران

تصویری که ما از جنگ داریم در درجۀ اول تصویر برخورد نیروهای نظامی است و به همین ترتیب تمایل داریم تا برد و باخت جنگ را مترادف برتری این نیروها، به عبارت معمول نیروهای مادی بدانیم. هر که سلاح بیشتر و قویتر داشت برنده میشود. این دریافت معمول ماست و سخنی که در جهت خلاف آن سیر کند به راحتی پذیرفته نمیشود. میخواهم سخنانی خلاف این عادت به شما عرضه کنم.

آنچه که در جنگ هدف اصلی انواع عملیات است، سلاح ها یا تأسیسات یا زیرساختهای حریف نیست. همۀ اینها هدف هست ولی هدف میانی است، از ورای نابودی اینها هدف دیگری تعقیب میشود که هدف اصلی است و موفق شدن در تخریب آن است که ما را برنده میکند. این هدف ارادۀ حریف است. این است که باید نابود شود تا او شکست را بپذیرد که ما بتوانیم ادعای برد بکنیم. یعنی هدف اصلی معنوی است، نه مادی. شکست وقتی واقع میشود که حریف آنرا قبول کند و در اینجاست که جنگ به نفع ما خاتمه پیدا میکند، ناپلئون تا مسکو رفت، ولی تزار الکساندر اول، همانطور که قبلاً از طریق سفیر فرانسه به او هشدار داده بود، شکست را نپذیرفت و در نهایت امپراتور را وادار کرد تا با قبول تلفات بیشمار از روسیه عقب بنشیند. تزار گفته بود که قدرت و توانایی فوق العادۀ جنگاوری وی را میدانم، ولی بداند که اگر تا مسکو هم بیاید، من به سوی دیگر روسیه خواهد رفت و جنگ را ادامه خواهم داد، تسلیم در کار نیست. شکست نظامی در برابر بزگترین ارتش زمانه را نپذیرفت و به پیروزی تبدیلش کرد.

وقتی به این هدف اصلی توجه کنیم، از یک طرف میتوانیم ابعاد متنوع جنگ را که حتماً به سلاح و ارتش محدود نمیشود، در نظر بیاوریم و وحدت کلی آنها را دربیابیم. همه چیز متمرکز است بر خرد کردن ارادۀ طرف و قبولاندن این فکر به او که امکان پیروزی ندارد و جنگ را باخته. جایی که جنگ را میبازیم در نهایت در ذهن ما جا دارد، نه در میدان تیر. از طرف دیگر، قادر خواهیم بود تا اهمیت جنگ روانی را که مستقیماً ارادۀ طرف را هدف میگیرد، درک کنیم. از بین بردن ارتش و سلاح، به طور غیر مستقیم اراده را هدف میگیرد، ولی جنگ روانی بی واسطه بر آن اثر مینهد.

در جنگ همه جانبه ای که سالهاست ایران را هدف گرفته است، بعد نظامی الزاماً مهمترین نیست، حتی اگر دائم از آن صحبت شود و این صحبتها گاه و بیگاه با سر و صدا همراه گردد. وجه اقتصادی هم که روشن است. ولی جنگ روانی که سلاح اصلیش رسانه ها هستند، حتی ذیل مقولۀ جنگ مورد توجه قرار نمیگیرد. این خطا بی نهایت بزرگ است و بعد اصلی جنگی را که با ایران جریان دارد، مغفول میگذارد. یعنی جبهه ای که اصلی است، به نوعی نه موضوع آگاهی است و نه محل معارضه و نه کانون مقاومت.

در اینجا کاری به کار رسانه های جمهوری اسلامی ندارم، چون ناتوانی شان زبانزد است و از این مهمتر مخالفت بنیادیم با نظام حاکم بر ایران، از اعتنای بدانها بازم میدارد. اینها را خطاب به مردم ایران مینویسم، همین مردمی که سالهاست بار استبداد مذهبی را به دوش کشیده اند و همه جور سختی های حیات را در این حکومت زورگو و فاسد، چشیده اند.

چون اول از همه، صاحبان این کشور همین مردمند نه کس دیگر. همینها هستند که با خوب و بدش ساخته اند و خواهند ساخت، پست و بلند حیاتش را دیده اند، وجودشان خارج از این جغرافیا از هستی تهی میشود و دنیایشان همینجاست و بس. یعنی مسئولیت این کشور بر گردن آنها هست و همیشه خواهد ماند، برای اینکه صاحب آن هستند و در نهایت پاسداریش بر ذمۀ آنهاست.

از این گذشته، هدف اصلی تبلیغاتی هستند که در حقیقت جنگ روانی است و آنها را هدف گرفته. حکام نظام آنچنان هدف نیستند که مردم ایران. ارادۀ مردم در پاسداری از وطن است که آماج تبلیغات سنگین رسانه ایست. دشمن آگاه است که ضمانت اصلی بقای ایران دولت ناکارآمدش نیست، در همه حال همین مردمش هستند و اگر میخواهد این کشور را از هم بپاشاند که میخواهد، باید ارادۀ آنها را در دفاع از آن تخریب نماید.

تبلیغات مخربی که ایران و نه فقط نظام اسلامی را هدف گرفته است و با امکانات فراوان و شدتی کم نظیر بر سر ایرانیان آوار شده است، سلاح اصلی بدخواهان ایران است. باید به این امر آگاه بود، بخصوص که آوردگاه اصلی اینجاست.

این جنگ، از طرف ایراندوستان فرماندهی ندارد چون دولت شایسته ای در کار نیست. درلت موجود نه برنامه و ترتیب عمل درستی دارد و نه اینکه مردم اصلاً به آن اعتماد و اعتقادی دارند. خلاصه از عهدۀ انجام این وظیفه که کار  هر دولتی است، برنمیاید. و از سوی دیگر، چون اپوزیسیون هنوز رهبری پیدا نکرده است. یعنی مسئولیت و ادارۀ کار بر گردن تک تک مردم ایران است. کار بسیار مشکل است چون نظم کلی مبارزه را باید خود مردم به آن بدهند. جامعۀ مدنی باید خودش خودش را جمع و جور کند و تجربۀ ما در این زمینه بسیار کم است. حکومتهای استبدادی همیشه مانع تربیت مدنی مردم ایران بوده اند و اصلاً این امر یکی از اهداف اصلیشان بوده. کشوری را که مردمش در خودسازماندهی و کار جمعی مهارت داشته باشند، نمیتوان به آسانی به بند کشید. به هر صورت اگر هم بلد نبوده ایم، باید یاد بگیریم، استعدادمان که از دیگران کمتر نیست، دلیل ندارد که موفقیتمان کمتر باشد.

در این جنگ رسانه ای، باید رفت دنبال منابع مستقل خبری در خارج که کم شمار است ولی هست. خط اینها دفاع از ایران و مردمش است با احتراز از سقوط در دو پرتگاه. یکی افتادن به دام دفاع از رژیم، حتی اگر حکومت به اصرار خود را خاتم تاریخ ایران و نمایندۀ مردمش قلمداد بکند که هیچکدامش نیست. دیگری پیوستن به زوزهُ تبلیغاتی گرگهایی که برای ایران دندان تیز کرده اند تا با تظاهر به خواستاری آزادی مردم ایران، از هم بدرندش. راه رفتن بر این طناب باریک بسیار مشکل است و طی سالها شاهد بوده ایم که چگونه بسیاری تعادل خود را از دست داده اند و به ورطه درغلطیده اند. در این فضای دو قطبی قدرتمند، صاحبان  وسیله و امکانات مادی، یکی حکومت است و دیگری کشور های خارجی بدخواه ایران. آنها که سستی کرده اند بالاخره به یکی از این دو طرف پیوسته اند. باید به حفظ تعادل کسانی که در کار رسانه هستند، دقت داشت.

گفتم که در این فضا کسی در مقام رهبری مردم نیست، ولی افراد قابل میتوانند دیگران را راهنمایی بکند. باید راهنمایان را پیدا کرد، به مردم شناساندشان و با کمکشان راهیابی کرد. شعلۀ آشنایی که روشن شد مردم خودشان دنباله گیری خواهند کرد. بدانید که خودمانیم و خودمان. از این امر احساس تنهایی نباید کرد، باید از آن برای اتکای به خود نیرو گرفت.

منابع اصلی خبری در خارج از کشور قرار دارد، دور از حوزۀ سانسور حکومتی و برخوردار از آزادی عمل در کشور های بیگانه. مشکل این است که رسانه های بزرگ فارسی زبان، همگی در خدمت طرحی است که گفتم: مغزشویی ایرانیان. ولی با این وجود همه ناگزیرند که از این منابع نیز کسب خبر کنند ـ چاره ای نیست. نه میتوان از دنیا برید و نه روزۀ خبری گرفت. باید حساب خبر و تفسیر را که همۀ اینها به قصد با یکدیگر مخلوط میکنند تا به هدف تبلیغاتی خود برسند، جدا کرد. خبرهایی را که اینها میدهند میباید تا حد امکان تصفیه کرد و بخصوص تفسیر را از جای دیگر تهیه نمود، از جایی که مورد اعتماد باشد. داو بازی اینجاست، خبر بدون تفسیر، برایی و بسا اوقات حتی تأثیری ندارد.

جنگ در این میدان است که جریان دارد و محتاج بسیج مردمی است. آن جامعۀ مدنی که دائم حرفش را میزنند، اینجاست که باید خودنمایی کند، مستقل از دولت و مستغنی از پشتیبانی که به هر صورت وی عرضه نمیکند. اگر بدخواهان ایران از پس این مردم بربیایند، مملکت بر باد خواهد رفت و در نهایت هم باید از همین مردم شکست بخورند و خواهند خورد. تا اینجا ضربه خورده ایم و عقب نشسته ایم، ولی سیر جریان را میتوان با آگاهی و همت و پشتکار تغییر داد. میدان جنگ رسانه ای تا اینجا میدان شکست مردم ایران بوده ولی میتواند و باید تبدیل به میدان پیروزی آنها بشود. باید به این امر آگاه بود و به هر قیمت هست پیروزی را کسب نمود. داو دعوا، آیندۀ ایران است و چیزی مهمتر از ایران نداریم، پس باید به هر بهایی از آن حفاظت کنیم. این کار چند هزار سال است که توسط مردم ایران انجام گرفته و دلیل ندارد که متوقف بشود. مردم ایران باید پیروز باشند تا ایران پیروز باشد. امید یعنی اطمینان به این پیروزی. خودم هیچگاه در آن شک نکرده ام و از شما هم میخواهم که شک نکنید.


به جنگل خوش آمدید- رامین کامران

این درست است که هیچ نظام قضایی نمی تواند بدون وجود نیروی پلیس که بر اجرای قوانین و تنبیه تخطی از آنها نظارت می کند سر پا بماند. ولی هیچ نظامی را هم نمیتوان فقط به نیروی پلیس متکی دانست و کارآییش را صرفاً با قوۀ قهریه تضمین نمود. تکیه گاه اصلی هر نظام قضایی، موافقت مردم و دلبستگی شان به آن است، اینکه دور بودن از چشم پلیس به راه سرپیچی از قانون نمی اندازدشان، قانون را مفید و عادلانه می شمرند و پیروی از آنرا روش درست رفتار. این که چه اندازه مطابق با این آرمان عمل کنند، در درجهُ دوم اهمیت قرار دارد. اول راهنما قرار دادن آرمان و رسمیت بخشیدن به آن است و سپس رفتن به این راه. بی اعتبار شدن آرمان، بزرگترین ضربه ایست که می تواند به یک نظام قضایی بخورد چون از بنیاد متزلزلش می نماید. قوانینی که در نظر مردم بی اعتبار باشد و نظام قضایی که درست کار نکند، همه را از آن می رماند و آرمان تبعیت از آنرا که محکم ترین تکیه گاهش است، تخریب می کند. نگاهی به طرز کار دستگاه قضایی جمهوری اسلامی و قوانین شریعت که بر خلاف خواست ایرانیان بدان ها تحمیل کرده است، بهترین مثال این امر است. مردم هیچ کجا ذاتاً قانون شکن نیستند و به این راه سوق داده می شوند، از جمله به دلیلی که ذکر کردم.

سیستم قضایی بین المللی از این بابت بسیار آسیب پذیر تر است، چون نیروی پلیسی در کار نیست و چیزی که ما ظرف یکی دو دههُ اخیر شاهدیم متزلزل شدن آن از بنیاد است. نقطهُ شروع کار، با وجود تمام سوابقی که می توان برای این وضعیت یافت، سیاست خاورمیانه ای آمریکاست از زمان بوش پسر به این طرف که تحت راهنمایی نو محافظه کاران و با تشویق اسرائیل به اجرا گذاشته شد. از این نقطه شروع کردیم تا رسیدیم به این جایی که هستیم. روشن است که جنگ اخیر فلسطین و اسرائیل فصل بسیار مهمی از این داستان است: داستان بی اعتبار کردن نظام قضایی بین المللی. حفاظی که کشور اخیر در برابر قانون و نهاد های بین المللی برای خود تدارک دیده و در پناه آن عمل می کند، در تمامی جهان واکنش منفی ایجاد کرده است. ناتوانی سازمان ملل که در موارد دیگر هم دیده شده بود، در مورد غزه به اوج خود رسید و اینکه کشوری بتواند با این وقاحت هر قانونی را زیر پا بگذارد، طوری نظام بین المللی را بی اعتبار ساخته که سابقه نداشته است.

در این میان، ترامپ که به قدرت باز گشته است، پا در همین راه گذاشته، از موضع بسیار زورمند آمریکا که  همیشه در قامت حافظ و ضامن نظام بین المللی ظاهر شده بود، با تمام گفتار تبلیغاتی راجع به جهان آزاد و تمامی این داستان ها. آن چه که ترامپ وعده می دهد که به نظر میاید در حد وانمود کردن محض ترساندن دیگران نباشد و اگر هم باشد ضرر و خطرش خیلی کمتر نیست، پیش گرفتن همین روش عمل و بخصوص همین بی حیایی است، در وسیع ترین سطح ممکن. اگر ضربه ای که اسرائیل زد به خودش و خاورمیانه محدود باشد، ضربه ای که آمریکا در شرف زدنش است، بر تمامی دنیا تأثر خواهد گذاشت. در این بلبشو، ضعفا ـ طبق معمول ـ بازنده هستند و هرکس می خواهد بازنده نباشد، باید خود را تقویت کند ـ قدرتمندان همیشه گلیم خود را از آب به در می برند.

نباید تصور کرد که اینها حرف است، نه عمل و تا تبدیل به عمل بشود، راه درازی است. حرف تأثیر خود را دارد، بخصوص در جایی که بحث اعتقاد و اعتماد در میان است. گفتار مسلط در باب حقوق بین الملل تغییر کرده است و گفتار قدیم نیست. تغییر اولیه و اساسی در این جا واقع شده است و تعیین کننده است. این تغییر، حفاظ های شکنندهُ حقوقی را که این جا و آن جا چیده شده بود، بر هم زده و تخریب کرده است. درست است که اصل روابط بین الملل همیشه بر مدار زور چرخیده ولی این امر هر چه عیان تر شده چون هر پوششی را به دور انداخته و عریان شده است.

در این وضعیت، لزوم جبهه گیری درست از همیشه هویدا تر گشته است. طبیعی است که این جنب و جوش در همهُ جهان مشهود خواهد گشت، ولی در نقاط بحران زده که خاورمیانه در صدرشان قرار دارد، از همه جافوری تر جلوه خواهد نمود.

با در نظر گرفتن فشار هایی که سال هاست بر ایران وارد شده و دائم فزونی یافته است، اهمیت جبهه بندی درست برای ایرانیان بسیار برجسته شده است. انتخاب متحد درست در موقعیت امروزی و در حالی که تهدید ها در قبال ایران هر روز تشدید می گردد، حیاتی است و امری نیست که بتوان به لیت و لعل گذراند. وضعیت ایران در رودررویی با آمریکا بسیار روشن است و باید چاره ای یافت.

مسئولیت پیدایش این رودردرویی را نمی توان فقط بر گردن یک طرف انداخت، حتی اگر گروگانگیری مفتضحانهُ سفارت آمریکا در انداختن سیاست خارجی ایران به دشمنی غیر منطقی با این کشور، نقش عمده بازی کرده باشد. وضعیت فعلی، بیش از هر چیز، زادهُ سیاست خاورمیانه ای آمریکا از دوران بوش پسر است. تأثیر مخرب نو محافظه کاران در شکل گیری آن و سودای کوبیدن خاورمیانه برای تبدیلش به محل ترکتازی اسرائیل، بر همه روشن است. فراموش نکنیم که این سیاست بود که جمهوری اسلامی را از انزوا خارج کرد و وادار به واکنش در منطقه نمود. بی منطق بودن استراتژی این یورش یه خاورمیانه، اگر اصلاً بتوان به آن نام استراتژی داد، بر پیچیدگی وضعیت افزوده است.

این جملهُ ریمون آرون فرانسوی را بار ها نقل کرده ام، ولی چون درست است، تکرارش حتماً سودمند است: شما در جنگ حریفتان را انتخاب می کنید نه متفقتان را. وقتی اولی معلوم شد، دومی هم معین خواهد شد. اگر اتحاد بین ایران و روسیه و چین، معماری داشته باشد، حتماً آمریکاست که هر سهُ اینها را دشمنن می دارد و وعید کوبیدن هر سه را می دهد. می توان این اتحاد را، بنا به رسم معمول، طبیعی خواند چون تشکیلش هدف هیچیک از بازیگران نبوده است و تابع ارادهُ هیچیک از متحدان بالقوه نیست. در اینجا، اتحاد بیان منطق عینی موقعیت است، نه چیز دیگر. متحدان فرضی فقط می توانند این موقعیت را درک و بر اساس آن عمل کنند، نه بیشتر. تغییرش در ید قدرت هیچ کدام ما نیست. باید با اعتنای به آن برای آینده فکر جدی بکنیم.

۲۴ دی ۱۴۰۳، ۱۳ ژانویۀ ۲۰۲۴


که برد و که باخت؟- رامین کامران

از موقعی که بحث آتش بس بین حماس و اسرائیل مطرح شده، همه صحبت از پیروزی این و شکست آن میکنند. در اینجا می توان پرسید: به چه حساب؟ به چه ترتیب برنده و بازندۀ جنگ را معین می کنیم؟

یکی از معیار هایی که به کار گرفته می شود مقایسۀ میزان تلفات دو طرف است و میزان تخریبی که تحمل کرده اند. کسانی که این معیار را مبنا قرار می دهند حکم به شکست حماس می کنند. روشن است که در این زمینه تعادل کاملاً به ضرر حماس است. رسماً و به شمارش وزارت بهداری حماس، بیش از چهل و پنج هزار کشتۀ فلسطینی داریم و اگر بخواهیم ارزیابی ماهنامۀ معروف و معتبر لنست را پایه قرار دهیم، در حدود دویست هزار نفر. در طرف اسرائیلی شاید حداکثر سه یا چهار هزار کشته داشته باشیم از بابت تخریب هم که وضعیت روشن است، غزه با خاک یکسان شده و اسرائیل فقط صدماتی دیده که کاملاً قابل رفع و رجوع است. البته اگر خسارت اقتصادی را هم بخواهیم در نظر بگیریم، وضعیت اسرائیل بسیار بدتر از اینی می شود که در وهلۀ اول به نظر میاید.

ولی این معیار، در عین چشمگیری و اهمیت، معیار درستی نیست. اگر بخواهیم این طور حساب کنیم حتماً باید ویتنام را هم بازندۀ جنگ با آمریکا به حساب بیاوریم. مثال بزرگ تر مقابلۀ شوروی است با آلمان نازی. آلمان ها در کل جنگ حدود پنج میلیون کشته دادند و کشته های شوروی را در این جنگ تا سی میلیون نوشته اند که رقمی است سرسام آور. تخریب آلمان که روشن است در چه حد بود، ولی تخریبی هم که شوروی تجربه کرد دستکمی نداشت. می دانیم که آلمان ها فقط قصد تسخیر شوروی را نداشتند و می خواستند این مملکت را نابود کنند، خاکش را صاحب شوند و تا می توانند از مردمش بکشند و هر چه را که ماند به بردگی بگیرند. ولی در این جا هم، مانند ویتنام، کسی شکی در این که که برد و که باخت، نکرده و نمی کند.

پیروزی تبلیغاتی هم معیاری است مهم. در اینجا معمولاً حماس برنده شمرده می شود. توانایی اسرائیل در این زمینه برای همۀ ما آشناست. شبکۀ پشتیبانان این کشور در دنیا مانندی ندارد و در طول جنگ همه شاهد بودیم که رسانه های بزرگ جهانی چگونه از یک طرف پشتیبانی کردند و دروغ هایی را هم که می بافت به عنوان حقیقت و به جای آن، تحویل مردم دادند. ولی در این جا نمی توان از پیروزی یک طرف سخن گفت. به خاطر این که فلسطینی ها توانستند برای اول بار توانایی خارق العاده ای از خود نشان بدهند و بخصوص با فعالیت منظم و بی امان در شبکه های اجتماعی روایت اسرائیل را به چالش بکشند و تصاویر تیره بختی خود و کشتار بی محابای مردمشان را به دنیا نشان بدهند. قربانیان بیگناه این جنگ در حد ارقام انتزاعی نماندند و چهره پیدا کردند تا همه به طور ملموس بفهمند که بر مردم فلسطین چه رفته است. در این بخش اسرائیل حتماً برنده نبود، حتی اگر فضای رسانه ها را به مقدار زیاد اشباع نمود. سر و صدای اسرائیل، مثل همیشه، بسیار زیاد بود، ولی ضربه ای که خورد سابقه نداشت و آبرویی که از دست داد جبران شدنی نیست. دکان بهره برداری از جنایات هیتلر برای مشروعیت بخشیدن به اسرائیل تعطیل شد چون سرمایه اش ته کشید. امروز صحبت از جنایات هیتلر بلافاصله خاطرۀ جنایات اسرائیل را زنده می کند و تأثیری عکس آنچه که تا به امروز بر جای می نهاد، در پی میاورد. ولی از این هم گذشته، پیروزی تبلیغاتی، حال هر قدر قاطع و یکطرفه هم باشد که در این جا نبود، نمی تواند معیار پیروزی در جنگ محسوب گردد. جنگ فقط در رسانه ها واقع نمی گردد، محل جنگ میدانی است که نیرو های دو طرف در آن با یکدیگر مقابله می کنند و آنجاست که می توان برنده و بازنده را تعیین نمود. 

در نهایت باید برسیم به محل اصلی قضاوت که در هر جنگی و نه فقط این یکی، مکان داوری نهایی است. می دانیم که جنگ پدیده ای سیاسی است، حتی اگر شکل نظامی دارد. پس باید از دیدگاه استراتژیک برنده و بازنده را معین کرد.

در مرحلۀ اول، حماس حمله برد تا گروگان بگیرد و اسرایش را اسباب معامله با اسرائیل و با فلسطینی های اسیر معاوضه بکند. استنکاف اسرائیل از معامله و حمله بردن به غزه، میتوانست به شکست این استراتژی تعبیر شود و ظرف پانزده ماهی هم که دعوا طول کشید، چنین شد. دیدیم که صحبت از شکست حماس سکۀ رایج بود. بسیاری ظرف این مدت تکرار کردند که حماس حرکت اشتباهی کرده و پرداخت تاوان سنگینی را بر گردن فلسطینیان نهاده است ـ ضرباتی که مردم غزه تحمل کردند بسیار وحشیانه بود و تلفات به نهایت سنگین. این ارزیابی میانی از حقیقت خالی نبود، ولی نمیشد به جای سنجش نهایی نشاندش. پایینتر به این مسئله باز خواهیم گشت.

اهداف اسرائیل از ابتدا روشن بود. نمیگ ویم استراتژیش چون معتقدم که هیچگاه استراتژی درست و حسابی نداشت، با سماجت اهدافی را پیگیری می کرد که دست یافتنی به نظر نمیامد و در نهایت هم معلوم شد که نیست. اول نابودی حماس بود، دوم پس گرفتن گروگان ها با جنگ و نه مذاکره و در نهایت خالی کردن نوار غزه از سکنه و تخلیه اش برای شهرک سازی در این منطقه. تا عملیات نظامی جریان داشت، توهم رسیدن به این اهداف در بین سیاستمداران و نظامیان اسرائیل رواج داشت ـ البته با استثناهایی که گاه و بیگاه شاهد بودیم، ولی به هر صورت گفتار کلی بر این مدار می چرخید، از جمله بین طرفداران اسراذیل در خارج از این کشور. آن چه را جنگ با حماس می نامیدند و در عمل کشتار غیر نظامیان بود، با قساوت کامل جریان داشت. و معلوم بود که اسرائیل حاضر است برای پیروزی، هر تعداد غیر نظامی را که می خواهد، قربانی سازد. این مردم رسماً آماج اصلی بمب و گلولۀ دشمن بودند که بیشتر در جهت پاکسازی قومی عمل میکرد تا نابودی توان نظامی حماس.

همینطوری به نظر میامد که هیچکدام از دو طرف به اهداف خود نرسیده اند و نبرد می تواند تا مدتی نامعلوم ادامه پیدا کند، همانطور که می تواند در هر لحظه ختم گردد. گویی که با باختی دو طرفه سر و کار داریم. چنین وضعیتی میباید منطقاً به ترک مخاصمه می انجامید. حال کی و کجا، معلوم نبود. آنچه باعث ادامۀ درگیری بود، غیر از انگیزه های شخصی نتانیاهو، اطمینان مطلق اسرائیل بود به پشتیبانی غرب و ادامۀ بی وقفۀ سیل تسلیحاتی که روانۀ این کشور می شد و به آن امکان می داد تا بی هیچ مانعی به کشتار زن و بچۀ فلسطینی ادامه بدهد.

در نهایت، آنچه که جنگ را متوقف نمود، نه اکراه از آدمکشی و جنایت بود و نه ارزیابی عقلانی موقعیت. تهدید قطع کمک نظامی آمریکا بود که در زمان بایدن انجام نشد و با آمدن ترامپ واقع گشت. هیچ ارزیابی سیاسی یا استراتژیک از سوی اسرائیل در این امر نقش نداشت، از بشر و حقوقش و اینها هم که بهتر است اصلاً حرفی نزنیم. یکی از غیر عقلانی ترین جنگ هایی که می شد تصور کرد، به این ترتیب به آتش بس رسید شد.

این نقطۀ ختام، حال هر اندازه موقت، مثل هر جنگی، نقطۀ درست ارزیابی است. چون تا زد و خورد ادامه دارد، هر پایانی را می توان به تصور آورد و روشن است که هر کدام از دو جبهه پایان مطلوب خویش ممکن و محتمل می شمرد. باید دید که به هدفش رسید و که نه. در این جا روشن است که اسرائیل به هیچ کدام از اهداف خود نرسیده و به عبارتی هر ضرری را که تحمل کرده است، که البته بزرگ ترین آنها سیاسی و تبلیغاتی است، بی هیچ ما به ازایی بر خود خریده. در مقابل، حماس توانست شرط های خویش را برای آتش بس، چه در مورد گروگان های دو طرف و چه خروج نیرو های اسرائیلی، به طرف تحمیل کند، البته به بهای گزافی که می دانیم.

به اینجا که میرسیم برخی ایرادی را که از ابتدای کار به حماس می گرفتند، تکرار می کنند. آیا با در نظر گرفتن خرابی و تلفات، شروع جنگ کار درستی بود و به نتیجه اش می ارزید؟ بارها این را شنیده ایم.

این سؤال را وقتی می توان به شکل معنی دار مطرح کرد که بگوییم اصلاً جنگیدن با اسرائیل کار درستی بود یا نه؟ به این دلیل که سیر و نهایت هیچ جنگی از ابتدا معلوم نیست تا بتوان بر این اساس تصمیم به جنگ کردن یا نکردن گرفت. ولی روشن است که برای مردمی که سال هاست از سرزمین خود رانده شده اند و هدف هزار آزار و تحقیر و جنایت قرار گرفته اند، نمی توان نسخۀ نجنگیدن پیچید. حرف بی معنی است.

حملۀ اولیۀ فلسطیینی ها بسیار با مهارت به هیچوجه قرار نبود که به واکنشی که دیدیم ختم گردد. کشتار وحشیانه توسط اسرائیل تنها پیامد ممکن آن حمله نبود تا بگوییم حماس با اطلاع و اطمینان از این نتیجه بود که دست به سلاح برد. قتل عام نه قابل پیشبینی بود و نه حتی محتمل ترین پیامد. این از نقطۀ شروع.

بعد می رسیم به اینکه وقتی کار به این مجرا افتاد آیا حماس می باید به جنگ ادامه می داد یا نه. باید عقب می نشست، ترک مخاصمه میک رد یا تسلیم می شد؟

البته در هر جنگی می توان در هر زمان تسلیم حریف شد، این کار شرط و شروط ندارد و همه گاه ممکن است. ولی حماس چنین نکرد و با وجود تلفات سنگین به مبارزه ادامه داد. البته نباید فراموش کرد که مردم غزه در همه حال پشتیبانی حماس ماندند، نه تنهایش گذاشتند و نه خواستار ترک مخاصمه شدند. یعنی تصمیمی که گرفته شد فقط گروهی و نظامی نبود، کل مردم را شامل می گشت ، مردمی که حاضر شدند بار تلفات سنگین را تحمل نمایند. موفقیت نهایی مدیون همین همبستگی ملی بود و تصادفی به دست نیامد. مردم غزه به حماس رأی داده بودند و هنگامی که گروه محمود عباس که متحد اسرائیل است، نتیجهٌ رأیشان را نفی کرد و بین دو بخش فلسطین موجود جدایی ایجاد کرد، پا پس نکشیدند ـ به قیمت خون.

در نهایت چند نکته را یادآوری می کنم. وقتی وارد جنگ می شوید، حال هر جنگی، به هیچوجه نمی توانید از سیر و نتیجۀ آن مطمئن باشید. تصمیم اصلی جنگیدن یا نجنگیدن است. راه دوم راه عافیت و البته بندگی است، عافیت به قیمت بندگی. بگویم که بهای نجنگیدن بسا اوقات از جنگیدن بسیار سنگین تر است. حریف هم برای همین است که می کوشد تا این بها را هر چه سنگین تر کند. بهای پیروزی بالاست و به انتخاب شما هم تعیین نمی شود. وقتی وارد شدید باید برای پرداختش آماده باشید. پایداری شرط و بهای پیروزی است، اگر کنارش بگذارید، هر چه داده اید هدر شده. تا پایدارید این امید هست که همۀ باختها به برد تبدیل شود. سستی یعنی شکست و شکست یعنی بدترین عاقبت. جنگ از تراژیک ترین وقایعی است که ممکن است در تاریخ حیات ملتی پیش بیاید، ولی وقتی رسید نباید از آن رو گرداند، باید پذیرفتش و منطقش را قبول کرد و از شکست احتراز نمود.

حالا بعد از همۀ حرف ها بگویم که با این آتش بس، حال هر قدر گرانبها باشد، کار به آخر نرسیده است. اول از همه اینکه آتش بس صلح نیست و علاوه بر این می دانیم که اسرائیل به هیچ آتش بسی پابند نیست، هر موقع بخواهد نقضش میکند. مهم تر اینکه صلحی برقرار نشده است، صلح هم، صلح پایدار، جز با رسیدن فلسطینیان به حقشان برقرار نخواهد شد و هنوز از این امر بسیار دوریم. تا آنجا پست و بلند خواهد بود و مصیبتی از پس دیگری.

به هر صورت این پایان داستان نیست. دردها و قربانیان دیگری در راهند. ولی نقداً آنچه که باید حتماً بعد از این نبرد خونین مورد توجه قرار بگیرد لزوم تعقیب و مجازات مسئولان این جنگ پر جنایت است. تا اینجا رسیده ایم که دادگاه کیفری بین المللی برای بعضی از این جانیان حکم بازداشت صادر کرده است. با وجود وقاحت برخی کشور های طرفدار اسرائیل، به هیچ قیمت نمی باید از تعقیب و محاکمۀ آن ها صرف نظر نمود. این است تکملۀ پیروزی استراتژیک فلسطینیان در این میدان.

۲۵ دی ۱۴۰۳، ۱۴ ژانویۀ ۲۰۲۵


Google Translate