۲۵ دیماه ۱۴۰۳
بررسی تاریخی- طبقاتی مسئلهی زنان: در جامعهی طبقاتی، زنان طبقات اجتماعی مختلف نقشهای متفاوتی ایفا میکنند. برای توضیح دادن ماهیت طبقاتی مسئلهی زنان ابتدا درک متفاوت زنان طبقات اجتماعی مختلف از ستم جنسیتی و مفهوم زنانگی را توضیح میدهیم. زنان طبقهی کارگر با توجه به وابستگی اقتصادیشان به مرد کارگر، استراتژی سوختن و ساختن را در پیش میگیرند و غالبا شرایط نامناسب زندگی در خانوادهی مردسالار را به تهدیدات موجود در جامعهی پدرسالار و بازار بیرحم سرمایهداری ترجیح میدهند. هر چند این استراتژی حفظ زندگی، اسارتآور است و نگاهی انفعالی به تلاش برای بهتر شدن وضع زندگی دارد اما از منطق زنده ماندن و حفظ موجودیت تبعیت میکند. آنها بیشتر با مفاهیم تقدیر و سرنوشت همسویی دارند و گوشه چشمی هم به استراتژی ازدواج رهایی بخش به کمک سرمایهی فیزیکی (زیبایی ظاهر) دارند. این در حالی است که زنان بورژوا بر سیاستهای زنانه تاکید دارند و سعی میکنند استفاده از ابزارهایی همچون جذابیت، رمز و راز زنانه و نحوهی کنترل کردن مرد را یاد بگیرند تا با رویکردی مردستیزانه و چیرگی بر مردانشان، سرمایهی اقتصادی وی را در خدمت زندگی آرمانی و دلخواهشان بکار گیرند. این استراتژی نیز در اغلب موارد منجر به اسارت زن میشود. در مورد نقشهای اجتماعی نیز زنان طبقهی کارگر با توجه به وخامت فرصتهای شغلی، کمتر به برچیدن تقسیم کار سنتی زن خانهدار و مرد نانآور علاقه نشان میدهند. این زنان از آنجایی که بجز دستفروشی، نظافت منازل و عموما کارهای محقر و خدماتی با دستمزدهای ناچیز فرصتهای شغلی دیگری به دست نمیآورند، ترجیح میدهند که کار نکنند و به خانهداری و بچهداری و آشپزی و… مشغول شوند. هر چند که بیشترشان مجبوراَند به دلیل اجبارهای اقتصادی هر دوی این وظایف را در محقرترین شکل برعهده بگیرند. بنابراین زنان طبقهی کارگر با توجه به تجارب ناخوشایند استثمار، خشونت شدید و نامرئیشدن شأن و زحماتشان در خانواده کمترین میزان رضایت را از جنسیت خودشان دارند و زن بودن را مترادف بدبخت بودن و تحقیر شدن میدانند. بخشی از آنها بر مفاهیمی همچون نجابت، آبرو، حیا و در کل ارزشهای مذهبی تاکید دارند و بدن زن را عاملی پلید و گناه آلود میپندارند، بنابراین از میلی جنسی گریزانند و حتی رابطهی جنسی با همسر را تحقیرآمیز و امری ناخوشایند میدانند. در مقابل زنان قشر متوسط و خردهبورژوا نسبت به نامرئی بودن جایگاه و نقش زنان در جامعه معترض هستند. زنان طبقات مرفه نیز غالبا از حضور در اجتماع و حق شاغل بودن مانند یکی از حقوق اساسی خودشان دفاع میکنند و با توجه به سرمایههای فرهنگی (تحصیلات، هنر و حرفهها و تسلط به زبانهای خارجی)، سرمایههای اجتماعی (شبکهی گستردهی روابط اجتماعی و حتی دولتی) و حمایت اقتصادی مردِ سرمایهدار، شغلهایی با درآمد بهتر و در راستای علایق و استعدادهای شخصیشان بدست میآورند. این بخش از زنان حاضر نیستند نقشهای اجتماعی زنانگی را قربانی نقشهای سنتی زنانگی کنند و به ارادهگرایی و تلاش فردی خود میبالند. آنها از سرمایهی اقتصادی مرد، برای ارتقای سرمایهی فیزیکی نیز (به کمک عملها و صنعت زیبایی) بهره میبرند. این بخش از زنان، برعکس زنان طبقهی کارگر، رضایت خیلی بیشتری از جنسیت خودشان دارند و با اتکا به توانایی زایش و بارآوری زن همچون یک امتیاز الهی، احترام و قداست بالایی برای زن بودن قائل میشوند. آنها حق بیشتری برای لذت فردی خودشان قائل هستند و گاه به عشقهای سیال و روابط فرازناشویی روی میآورند. زنِ سرمایهدار و سرمایهدار زن اگر چه مانند زنان طبقهی کارگر کمتر از محرومیت و خشونت اقتصادی رنج میبرد، با این حال کم و بیش دارای تجربههای خشونت فیزیکی، روانی و عاطفی (خیانت همسر) است، هر چند در این مورد هم زنان طبقهی کارگر با توجه به فشارهای اقتصادی حاکم بر خانواده خشونتهای فیزیکی و روانی بیشتری را نسبت به زنان مرفه تجربه میکنند. آنچه که بیان کردیم یعنی آگاهی کاذب زنان در مورد مفهوم زنانگی، محصول از خودبیگانگی نشأت گرفته از روابط تولیدی سرمایهداری است. شیوهی تولید سرمایهداری با ایجاد از خود بیگانگی در روابط تولیدی، بیگانگی را در کلیه روابط اجتماعی انسانها بوجود میآورد. به عبارتی دیگر کار بیگانه شده مولد سلطه و زورگویی در روابط انسانی است. سلطه و زورگویی مرد بر زن تجلی این بیگانگی با وجود دیگری و از خودبیگانگی انسان با وجود خود است. چیزی که باعث پیدایش نگاه فایدهگرایانه و کالایی به ارتباطات انسانی شده است. ارتباطات دو جنس زن و مرد با یکدیگر نیز بر همین اساس فایدهباورانه و مصرفگرایانه شکل گرفته است.
همچنین بیگانگی ذهن از بدن در حین کار که بدن را خسته و ذهن را منحط میکند، دوپارگی آگاهی و لذت را در روابط اجتماعی انسانها نشان میدهد و نمایانگر درهمتنیدگی و یکپارچگی ستم و استثمار است. بعلاوه بررسی وضعیت زنان در جامعهی سرمایهداری به بررسی تکامل نهاد خانواده که اکنون به شکل خانوادهی هستهای درآمده است، نیاز دارد. کارل مارکس در جلد اول شاهکار سه جلدایاش -یعنی کتاب سرمایه- با اشاره به آنکه تکامل سازمان تولید از یک سو و تکامل خانواده از سوی دیگر، عصرهای مختلف تاریخی را مشروط میسازد، مینویسد: «موافق ماتریالیسم تاریخی، عنصر تعیین کننده در تاریخ در آخرین تحلیل عبارت است از تولید و تجدید تولید حیات فوری. حال، این خود از دو گونه است؛ از یکسو تولید وسایل معاش، وسایلی که در خدمت پوشاک، مسکن و خوراک و ابزاری که برای این هدف لازمند؛ از سوی دیگر تولید خود ابناع بشر، یعنی تولید مثل. نهادهای اجتماعی که تحت آن انسانهای یک دوره معین تاریخی و یک کشور معین میزییند، متأثر از این دو گونه تولیداند: از طریق مرحله انکشافی که از یکسو کار و از دگرسوی خانواده در آن قرار دارد.»[۱] زنان امر بازتولید اجتماعی در جامعهی سرمایهداری -یعنی مهیا کردن شرایط اجتماعی استثمار کارگران- از جمله زاد و ولد نیروی کار، مراقبت از فرزندان، کارخانگی و همسرداری برای مرد کارگر را بدون دریافت دستمزد برعهده دارند. بنابراین سرمایهداری با حفظ و بازتولید خانوادهی هستهای بیشترین منفعت را از تحکیم و تدوام نابرابری جنسیتی میبرد. زن، خدماتی که مرد کارگر برای زنده ماندن و مفید کار کردن به آنها احتیاج دارد را به رایگان انجام میدهد و سرمایهداری علاقه و وابستگی عاطفی زنان به همسر و فرزندانشان را مایهی یک عمر خدمتکاری، بردگی و انجام کار شاق و طاقت فرسا قرار میدهد. اگر اینطور است برای عبور از دورهی تاریخی سرمایهداری، لازم است ساختار کنونی خانوادهی هستهای را تغییر داد و به اوضاع بردهوار زنان پایان داد. مارکس در دیگر اثرش در کتاب خانوادهی مقدس مینویسد: «تغییر یک دورهی تاریخی را همواره میتوان با میزان پیشرفت زنان بهسمت آزادی تعیین کرد، چراکه در اینجا، در رابطهی بین زن و مرد، رابطهی بین قوی و ضعیف، پیروزی سرشت انسانی بر ستمگری مشهودتر از هر جای دیگر است. درجهی رهایی زنان، معیاری طبیعی برای رهایی همگانی است.»[۲] از همین زاویه ما کمونیستها خواهان آن هستیم که در قدم اول انقلاب اجتماعی بخشی از ارزش ایجاد شده که در نتیجهی تولید جمعی به دست میآید جهت ماشینیسازی کار و خدمات خانگی صرف شود و به ایجاد مهده کودکها، شیرخوارگاه و سالنهای غذاخوری در همهی محلات اختصاص داده شود تا بار سنگین و خستگی ناشی از آن از دوش زنان برداشته شود و با کمک همهی امکانات و ثروتهای جامعه فشارها و نگرانیهای نشأت گرفته از تولید مثل و بازتولید حیات اجتماعی را از جسم و روان زنان کاهش داد. زنان جدای از موقعیت طبقاتیای که دارند و به واسطهی زن بودنشان در چهارچوب خانواده مورد ستم واقع میشوند. اگر خانواده را یک واحد اقتصادی در نظر بگیریم که مجموع فعالیتهای همهی اعضا و درآمد عاید از آن[۳] را پدر خانواده به تملک خود درمیآورد و زنان هیچ سهمی از مالکیت خصوصی ندارند و فقط سهمی برای بازتولید خودشان به عنوان نیروی کار خانگی و تولید حیات و پرورش فرزندان دریافت میدارند، آنگاه میتوان موقعیت و رابطهی زنان طبقات مختلف با شوهرانشان را در چنین واحدی ارزیابی کرد. به این اعتبار ازدواج و خانوادهی هستهای منجر به خلق رابطهای بردهدارانه میشود که طی یک قرار داد رسمی مردان -از هر طبقهای که باشند- به تصاحب و استثمار کار زنان -از هر طبقهای که باشند- دست مییابند و بدین ترتیب زنان صرفا به خاطر جنسیتشان «کاست»ی را تشکیل میدهند که در چهارچوب ازدواج، مادری و بیگاری در خانه سرکوب میشوند. مردان از این وضعیت یک نفع مادی میبرند و نمیتوان وضعیت طبقاتی زنان را صرفا به عنوان مایملک و اموال همسرانشان در این یا آن طبقهی اجتماعی بازنمایی کرد، چرا که زنان در هر صورت با یک بیش-استثمارشدگی مواجه هستند و هر لحظه ممکن است در نتیجهی طلاق جایگاه انتسابی طبقهی اجتماعی خود را از دست دهند. این وضعیت در مورد همهی زنان متاهل مشترک است. در واقع «برعکس خدماتی که زن به عنوان نیروی کار در بازار میفروشد خدماتی که زن متأهل ارائه میکند، ثابت نیستند و به ارادهی کارفرما، یعنی شوهر بستگی دارند. این خدمات همچنین بر اساس معیار ثابتی هم دستمزد نمیگیرند: کیفیت تأمین گذران زن به کاری بستگی ندارد که انجام میدهد، بلکه به میزان ثروت و خوشطینتی شوهر بستگی دارد. برای کار یکسان (بهعنوان مثال، نگهداری از سه کودک) تأمین گذرانی که زن یک کارگر دریافت میکند دهها برابر متفاوت از تأمین گذرانی است که زن یک مدیر تجاری میگیرد.
به طرز تناقضآمیزی زن برای دریافت تأمینگذرانی یکسان، خدمات بسیار متفاوتی را وابسته به نیازهای شوهرش ارائه میکند. در نتیجه کار خانگی همسران مردان طبقهی فرادست به اقتضای جلوهی اجتماعی، به طور چشمگیری کاهش مییابد. از آن جا که منافع دریافت شده هیچ ربطی به خدمات ارائهشده ندارند، زنان از گزینهی بهبود خدماتشان برای بهبود استانداردهای زندگی خود برخوردار نیستند. تنها راهحل برای آنها این است که همان خدمات را به مرد ثروتمندتری ارائه کنند: نتیجهی منطقیِ بیارزشسازی کار آنها، رقابت برای یک ازدواج خوب است. اما با اینکه ازدواج با مردی از طبقهی برخوردار میتواند استانداردهای زندگی یک زن را افزایش دهد، این او را به عضوی از آن طبقه تبدیل نمیکند. خود او ابزارهای تولید را مالک نمیشود. بنابراین استاندارد زندگیاش به رابطهی طبقهی او با پرولتاریا بستگی ندارد، بلکه بسته به رابطهی تولید ارباب-رعیتی است که خود او با شوهرش دارد. در بیشتر موارد، زنان مردان بورژوا وقتی که ازدواجشان پایان مییابد میبایست زندگیشان را با انجام کار مزدی تأمین کنند. آنها سپس بهطور عینی پرولتاریا میشوند، همانطور که به تمام معانی و اهداف نیز چنین بودهاند – و اینها همه مضاف بر این موانعاند که سنشان بالاتر رفته است و/یا کمبود آموزش شغلی هم دارند. طلاق موقعیت طبقاتی بالقوه و واقعی زنان در نسبت با نظام سرمایهداری را آشکار میکند. بیارزش بودن کار زن را این مدعا ثابت میکند که خدماتی که او ارائه میدهد مستقل از تأمین گذرانی است که دریافت میکند. این نتیجهی ناممکن بودن مبادلهی کار اوست، که خودش نتیجهی ناممکن بودن تغییر کارفرماست (کافی است تعداد زنان طلاقگرفته را که دوباره ازدواج کردهاند با تعداد کارگرانی که شغلشان را در همان سال تغییر دادهاند مقایسه کنیم.) قرارداد میتواند بهطور یکطرفه فسخ شود اما زنان بازهم به ارائهی کامل خدمات خود ادامه خواهند داد (برای مثال حین دریافت حضانت فرزندان، آنها فقط هزینهی تأمین گذران فرزندان را دریافت میکنند – برای کار آنها در نگهداری از فرزندان پرداختی صورت نمیگیرد- تازه اگر همان پرداختها هم واقعاً انجام شوند.) به طور خلاصه: در حالیکه مزدبگیر به بازار (و بهطور فرضی به تعداد نامحدودی کارفرما) وابسته است، زن متأهل به یک فرد وابسته است. در حالیکه مزدبگیر نیروی کارش را میفروشد، زن کار خود را تقدیم میکند: انحصاری بودن و رایگان بودن پیوند تنگاتنگی دارند.»[۴] در این قسمت سعی کردیم گرایش ادراک فردی زنان طبقات اجتماعی مختلف از مفهوم زنانگی و نقشهای زنانگی در خانواده و اجتماع را به صورت کلی بررسی کنیم، بدون آنکه وارد ارزش گذاری این ذهنیتهای متفاوت شویم؛ در هر حال تجربهی زیستهی هر کدام از این زنان بر ادراک و نقششان در جامعه تأثیر میگذارد و فرهنگ و مناسبات حاکم در این زمینه تعیین کننده است. بالا بردن درک فردی زنان، بالاخص زنان کارگر از ساختارهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جامعهی سرمایهداری و رشد آگاهی طبقاتی یکی از رسالتهای مهم پیشروان سوسیالیست در جنبش زنان است. در ادامه ماهیت طبقاتی مسئلهی زن را از منظر اجتماعی و شکلگیری جنبشهای زنان بررسی میکنیم. به لحاظ تاریخی و با تفوق سرمایهداری زن دیگر مانند دورانی که سیستم قدیم تولید وجود داشت برای تامین معیشتاش به خانواده زنجیر نشده است و ناچار نیست حیطهی فعالیتش را به چهارچوب خانه محدود کند، مسئلهی رهایی زن فرزندی است که با پیروزی کار ماشینی بر کار دستی، پیروزی سرمایهداری شهری و صنعتی بر اقتصاد فئودالی کشاورزی در روستا و درنتیجه هر چه اجتماعیتر شدن تولید متولد شده است. به این ترتیب نظام سرمایهداری برای نخستین بار در تاریخ امکانات، زیرساختها و شرایط اجتماعی رهایی و تامین برابری کامل زن و مرد را بوجود آورده است. اما از آنجا که وابستگی اقتصادی و اجتماعی انسان به سرمایهداری به قوت خود باقی مانده است و سرمایهداری در راستای منافعش همچنان پدر-مردسالاری را تولید و بازتولید میکند تا نیمی از جامعه را زیر سلطهی کامل خود داشته باشد و به نیروی کار ارزان و مطیع تبدیل کند؛ زن همچنان به لحاظ فکری و اجتماعی نیز نتوانسته خود را به طور کامل از فرهنگ حاکم بر جامعه -همانا فرهنگ طبقهی حاکم- رها کند و به عبارتی دیگر از بردگی مرد خانواده به بردگی کارفرما درآمده است. با شاغل شدن زنان و ورود به ایفای نقش در زندگی اقتصادی، زن دیگر مثل سابق زیر سایهی شوهر و پدر و برادر نیست، اما همچنان کار مزدی و نظام سرمایهداری بر سرش سایه افکنده و شلاق فرهنگ و مناسبات مردسالارانه را بر گردهی او میکوبد.
اگر چه فمنیسم بورژوایی رهایی زن از سلطهی مرد خانواده را به عنوان رهایی کامل زنان از بردگی نشان میدهد، و هر چند زن شاغل و مستقل، از وابستگی اقتصادی و تا حدودی اجتماعی به خانوادهاش رهایی یافته است و این خود یک پیروزی و پیشرفت تاریخی و قدمی رو به جلو برای زنان به شمار میآید، اما این به معنای رهایی کامل زن از اجبارهای اقتصادی و نابرابریهای اجتماعی نیست؛ وی فقط آقا و اربابش را از مرد خانواده به کارفرما عوض کرده است. با این مقدمه به سراغ تاریخ شکلگیری اولین جنبشهای زنان میرویم. «مبارزه آگاهانه عليه ستم مردسالاری اول بار در اروپای غربی در عصر روشنگری (اواخر قرن ۱۷ تا اواخر قرن ۱۸) شروع شد. در قرن ۱۷ و ۱۸ در حالی که ستم بر زنان در سراسر دنيا به شيوههای ماقبل مدرن در جامعههای فئودالی و عشيرهای، شهری و روستایی، اعمال میشد، تنها در شرايط تاريخی قرن ۱۷ و ۱۸ در اروپا بود که آگاهی فمينيستی رشد کرد. در اين شرايط تاريخی، که شرايط فروپاشی روابط فئودالی و رشد روابط سرمايهداری بود، زنان متعلق به طبقه در حال رشد بورژوازی با دست يافتن به سواد و به دانش انقلابی زمان خود به تحليل ستم مردسالاری دست زدند و برای اول بار مسئله حقوق (rights) زنان را مطرح کردند. مری ولستون کرافت در انگلستان در سال ۱۷۹۲ رساله دفاع از حقوق زنان را نوشت و اوليمپ دوگوژ در سال ۱۷۸۹ و در فردای انقلاب بورژوازی فرانسه (بيانيه حقوق زن و شهروند زن) را صادر کرد. به اين ترتيب آگاهی فمينيستی، آگاهی بخشی از زنان دنيا و محدود به اروپای غربی و آمريکای شمالی بود. اين فمينيسم را امروز فمينيسم ليبرالی مینامند زيرا رفع ستم و رفع تبعيض را در برابری حقوقی زن و مرد جستجو میکند.»[۵] به این ترتیب اولین جنبش زنان اساسا جنبش بورژوایی زنان بود. در آغاز آنها برای رهایی کامل اجتماعی و اقتصادی از طریق دسترسی مستقیم به تحصیلات مبارزه میکردند. همانطور که گفتیم یکی از نمایندههای مشهور این جنبش در انقلاب فرانسه اوليمپ دوگوژ (Olympe de Gouges) نام داشت. دِ گوگ در اثر معروف خود (اعلامیه حقوق زنان و شهروندان زن) هرگز نظام بورژوازی را مورد پرسش قرار نداد، با این حال مطالبات او هنوز رادیکال بوده و از طرف بورژوازی قابل تحمل نبود به همین دلیل او را در سال ۱۷۹۳ اعدام کردند. یکی دیگر از فعالان جنبش زنان رز لاکمبه (Rose Lacombe) بود که در تقابل با ده گوگ تلاش میکرد مبارزات زنان کارگر را با چشم انداز انقلابی پیوند دهد. وی موسس انجمن (شهروندان انقلابی) با هدف سازماندهی زنان طبقهی کارگر بود. یکی دیگر از زنان پیشرو و خواهران انقلاب کبیر فرانسه (اولون دوگوش) نام داشت، بورژوازی فرانسه که با شعار (آزادی، برابری، برادری) به پیروزی رسیده بود، او را به دلیل اعتراض به منشور مردانهی حقوق شهروندی و فرموله کردن منشور شهروندی حقوق زنان زیر تیغ گیوتین برد. خود زنان آن زمان جامعهی فرانسه نیز (ترونی دومنیکوت) یکی دیگر از زنان برابری طلب را با کوبیدن سنگ بر فرق سرش روانهی دارالمجانین کردند. در واقع جنبش زنان از همان آغاز در شرایطی پا به میدان گذاشت که با سرکوب شدید طبقهی حاکم (بورژوایی) و حتی خود تودهی زنان (تحت تاثیر بازتولید فرهنگ ضدزن در جامعه) مواجه بود. فمنیسم لیبرالی: به این ترتیب فمينيسم ليبرالی قديمیترين فرم آگاهی فمينيستی است که در عصر روشنگری پا به عرصه وجود گذاشت. اما در حالی که فمينيسم ليبرالی در قرن ۱۷ و ۱۸ محتوای انقلابی داشت، امروز با تامين برابری قانونی در بعضی کشورهای غرب به پايان پروژه خود رسيده است و با بحران عظيمی روبرو است. کارل مارکس سالها پیش این وضعیت را مشاهده کرده بود. در شرایطی که جنبش نوین بورژوایی با آرمان برابری زن و مرد پا به میدان گذاشت، مارکس به درستی اعلام کرد که برابری قانونی زن و مرد و برابری حقوقی بورژوایی قادر نیست نابرابری اجتماعی زن و مرد را برطرف کند. وی در نامهای به انگلس مینویسد: «بهزودی همهی اینها به نابرابری میکشد و همهی آن نابرابریها نیز، ناشی از قانون موازنه و برابری است.»[۶] امروز میبینیم که سرمایهداری اگر چه برای رفع نیازهایش با عمومی کردن آموزش و اجتماعیتر کردن کار، مسیر افزایش مشارکت زنان در عرصههای اجتماعی را هموار و از این طریق تولد جنبش زنان را ممکن ساخته، اما تضادهای درونی این نظام به وضوح آشکار شده است. سرمایهداری برای توجیه و سرپوش گذاشتن بر نابرابری دستمزد زنان و مردان، برای تحمیل کار ارزان و کارهای محقر و خدماتی بیرون از خانه و کار رایگان خانگی به زنان، و در یک کلام برای توجیه و تحکیم یکی از اشکال نابرابری اجتماعی، ایدئولوژیهای ارتجاعی و پیشاسرمایهداری (نظیر مذهب، تقدیس خانواده و نژادپرستی) و ایدئولوژیهای شبهه علمی و مدرنیسم زنستیز (مانند علوم و روانشناسی ضدزن، تجارت سکس و صنعت زیبایی و بهرهبرداری تبلیغاتی از جسم زنان) را دستاویز قرار داده تا بتواند «نابرابری» نهفته در درون «برابری بورژوایی» را تداوم بخشد. بنابراین امروزه میبینیم که فمنیسم بورژوایی درونمایهی انقلابی ندارد و بیش از هر چیزی با رفرمیسم عجین شده است. رفرميسم در واقع سياستی است که بخشی از جهانبينی طبقهی بورژوايی را شکل میدهد. فمينيسم ليبرالی معتقد است که صرفا با رفرم قانونی و با تامين برابری حقوقی، زنان به رهايی کامل میرسند. این در حالی است که با وجود برابری حقوقی در غرب ستم بر زنان همچنان ادامه دارد و برابری قانونی نتوانسته است به خشونت مردسالارانه خاتمه بدهد. در آمريکا هر روز به طور متوسط ۱۰ زن به دست همسر و يا دوست مردشان به قتل میرسند. تبعيض نيز با وجود اينکه تا حدی محدود شده است همچنان ادامه دارد. اکنون با گذشت چند سده از پیروزی سرمایهداری بر نظام فئودالی، فمنیسم بورژوایی نه تنها نمیتواند جنبش رهایی زن را نمایندگی کند بلکه خودش در سیستم سرمایهداری حل شده و به همکار و همراه سرمایه تبدیل شده است. مطالبات زنان برای رهایی از ستم جنسیتی بسیار گستردهتر و ریشهایتر از مطالباتی است که فمنیسم بورژوایی مطرح میکند و زنان در مسیر مبارزاتشان دریافتهاند که برای پایان دادن به نظام پدر-مردسالاری باید متحد با طبقهی کارگر و دیگر نیروهای پیشرو اجتماعی به جنگ سرمایهداری بروند. در ادامهی این متن بیشتر به نقد فمنیسم بورژوایی میپردازم. امروزه، بخش بورژوایی جنبش زنان به عنوان یکی از تهدیدات درونی این جنبش عمل میکند. جنبش بورژوایی زنان دارای شاخههای مختلفی از جمله فمنیسم لیبرالی و فمنیسم اسلامی است. این بخش از جنبش زنان علیرغم ادعاهای برابری طلبانهاش چون از نظم بورژوازی دفاع میکند نه میتواند و نه میخواهد، زنجیرههای بردگی طبقاتی یا حتی زنجیرهای بردگی جنسیتی را از دست و پای تودهی زنان جامعه پاره کند. ابتدا هدف فمنیسم بورژوایی را از زبان الکساندر کولونتای یکی از زنان کمونیست اتحاد جماهیر شوراها را با هم مرور کنیم: «هدف فمینیستها چیست؟ هدف¬شان تحقق همان امتیازات، قدرت و حقوقی در جامعۀ سرمایهداری است که همسران، پدران و برادران¬شان دارند. هدف زنان کارگر چیست؟ هدفشان الغای تمامی امتیازاتی است که بهواسطۀ ثروت و خون افراد به دست آمده است. برای زن کارگر فرقی نمیکند (اربابش) زن باشد یا مرد. همگام با تمامی طبقهاش در راه لغو مقام کارگری خود است. فمینیستها همیشه و همه¬ جا خواستار حقوق برابرند. زنان کارگر در پاسخ میگویند: ما خواستار حقوق همۀ شهروندان اعم از زن و مرد هستیم، اما فراموش هم نخواهیم کرد که کارگریم و شهروندیم و البته مادر نیز هستیم. و به عنوان مادرانی که زایشگر آتیهاند، خواستار حمایت ویژه از طرف دولت و جامعه برای خود و کودکانمانیم. فمینیستها برای کسب حقوق سیاسی تلاش میکنند که در این نقطه نیز مسیر ما از آن¬ها جدا است. برای زنان بورژوا حقوق سیاسی صرفاً ابزاری است که به آن¬ها اجازه میدهد راهشان را سادهتر و پایدارتر به جهانی که بر پایۀ استثمار کارگران استوار است بگشایند. اما حقوق سیاسی برای زنان کارگر، گامی در مسیر پرسنگلاخ و دشواری است که به سیادت مطلوب کارگر نظر دارد.»[۷] فمنیسم لیبرالی مبارزهی خود را به مبارزه با امتيازات و قدرت مرد در خانواده، دولت و جامعه محدود میکند، و امتیازات طبقاتی طبقهی حاکم را دستنخورده باقی میگذارد. آنها با همین نگرش و رویکرد، مردسالاری را منشأ و علت اصلی سرکوب زنان معرفی میکنند، درحالیکه ذهنیت مردسالارانه و افکار زنستیزانه، خودشان معلول و ماحصل سرمایهداری هستند. نظام سرمایه با هدف حفظ منافعش از جمله ارزان کردن نیروی کار، محول کردن کارخانگی رایگان به زنان و تامین شرایط اجتماعی زاد و ولد نسلی کارگران، فرهنگ و افکار پاتریارکی[۸] را تولید و بازتولید میکند. علاوه بر آن فمنیسم بورژوایی با زنانه-مردانه کردن مبارزه در صفوف انقلابیون تفرقه ایجاد میکند؛ به عبارتی دیگر زن را در برابر مرد قرار میدهد و در اتحاد زنان و مردان کارگر علیه نظام سرمایهداری شکاف بوجود میآورد. این در حالی است که خواستهای سیاسی و اقتصادی زنِ کارگر و کارگرانِ زن نه در تضاد بین زن و مرد، بلکه ریشه در تضاد کار و سرمایه دارد. فمنیسم بورژوایی گاه در لباس مارکسیسم از عباراتی همچون «انقلاب زنانه» استفاده میکند در صورتیکه «انقلاب»، زنانه و مردانه ندارد، انقلاب جشن پیروزی کارگران و ستمدیدگان است که خواهان برانداختن مالکیت خصوصی و دگرگون کردن کلیهی مناسبات سیاسی و اقتصادی در جامعهی سرمایهداری، به دور از تفکیکهای جنسیتی میباشند.
بخش بورژوایی جنبش زنان در عین حال تلاش میکند رهایی زن را به لغو حجاب اجباری محدود کرده، به خواستههای فرهنگی و رفرمیستی تقلیل داده و اهداف این جنبش را به انتخاب نماینده یا وزیر زن کاهش دهد، تا از تعمیق مبارزات زنان و مطرح شدن مطالبات اقتصادی و طبقاتی جلوگیری کند. این در حالی است که وزرا و نمایندگان زن با توجه به منافع طبقاتیشان حتی بیش از مردانی که همین سمتها را دارند سیاستهای ضد زن اتخاذ میکنند. ترزا می، مارگارت تاچر، کاندولیزا رایس، آنگلا مرکل، فاطمه مهاجرانی و معصومه ابتکار اینها تنها چند تن از زنانی هستند که در نظام سرمایهداری موقعیتهای بالای سیاسی پیدا کردهاند و به تشدید و تداوم خشونت و ستم علیه زنان و حفظ نظام مردسالاری و سرمایهداری خدمت کردهاند. فمنیسم بورژوایی این توهم را در زنان کارگر بوجود میآورد که با همهی زنان، حتی با زنانی از طبقهی بورژوازی که اسم بردیم، همسرنوشت هستند. بخش لیبرالی این جنبش در بهترین حالت، زنان را در مبارزه با حجاب اجباری و ارتجاع و فمنیسم اسلامی همراهی میکند، وگرنه در مبارزهی ضد سرمایهداری و حذف نگاه کالایی به بدن زنان و پایان سلطهی صنعت زیبایی، در صف مدافعان نظم موجود قرار میگیرد. قشر الیت و مرفه زنان که فمنیسم لیبرالی را در تقابل با فمنیسم اسلامی نمایندگی میکند، همزمان منافع اقتصادی و طبقاتی خود را در پوشش جنبش رهایی زن پیگیری میکند. برای مثال بخشی از زنان خرده بورژوا با توجه موقعیتی که در بازار دارند، منافع اقتصادی خودشان را دنبال میکنند. فروش محصولات آرایشی، رونق دادن به صنعت زیبایی و رشد مدگرایی و مصرفگرایی در بوتیکهای زنانه از اهداف کسب و کارهای خرد و کلانی است که بخشا توسط بورژواها و خرده بورژواهای زن ایجاد شده است. ما میدانیم بورژوازی با تولید زیورآلات، وسایل آرایشی و کالاهای مصرفی صنعت زیبایی در کارخانهها و مراکز تولیدی از کارگران زن و مرد بهرهکشی میکند. اما این ارزش افزودهی ایجاده شده تنها پس از فروش کالاهای تولید شده در بازار تحقق مییابد و به چرخهی گردش سرمایه بازمیگردد. بورژوازی اگر در محیط کار و در جریان پروسهی تولید با اعمال نظم سرسختانه هر گونه احساسات و نیازهای انسانی زنان کارگر را سرکوب میکند اما در بازار و در حین فروش محصولات سعی دارد زنان (از جمله زنان کارگر) را به بروز احساسات و علایق شخصی و رونق بازار مصرف تشویق کند. زنان در محل کار با کنترل عواطف و احساسات، کنترل بارداری و حتی کنترل رفتن به سرویس بهداشتی مواجه میشوند، در حالی که در پاساژها و مراکز خرید نه تنها با تبلیغات پر زرق و برق به بروز افراطی احساسات و مصرف بی حد و حصر تشویق میشوند بلکه به وسیلهی مدگرایی و فریبها و تزویرهای روانشناسی بورژوایی، درگیر نیازهای کاذب و اسیر مدگرایی خواهند شد. زنان خرده بورژوا بخشی از این بازار را در دست دارند و محصولات آرایشی را در سالنهای زیبایی، پاساژها، مغازهها و مراکز خرید، پیجهای اینستاگرامی و شبکههای اجتماعی به فروش یا مصرف مشتریان میرسانند. این بخش از زنان گاه به عنوان روشنفکر و فعال زنان در جامعه ایفای نقش دارند. آنها هر چند در مبارزهی برحق زنان علیه حجاب اجباری متحد زنان طبقهی فرودست هستند، هر چند ممکن است به عنوان فعال حقوق زنان علیه فرهنگ مردسالاری به تبلیغ و مبارزه بپردازند، ولی آنجا که زنان کارگر مطالبات اقتصادیشان را مطرح میکنند، به اتحاد و همراهی با زنان بورژوا تمایل دارند؛ در واقع علیه افکار پدرسالارانه -که از روابط قدرت حاکم بر جامعه ناشی میشود- موضعگیری نمیکنند و حتی با این روابط قدرت همراهی دارند. بورژوایِ زن یا زنانِ بورژوازی نیز که از قِبَل استثمار زنان و مردان کارگر، درآمد و سودهای هنگفتی بدست میآورند و زندگیهای لوکس و پر زرق و برق و تفریحات لاکچریشان را بر رنج و محرومیت زنان و مردان ستمدیده بنا کردهاند، هرگز از مطالبات اقتصادی-طبقاتی خانوادههای کارگری مانند مطالبهی افزایش حداقل دستمزد دفاع نمیکنند و چنین مطالباتی را تهدیدی جدی برای سود سرمایه و زندگی انگلی خودشان میدانند. زنان خرده بورژوایِ بازار نیز تا آنجا که به حقوق و دستمزد نیروی کار فروشنده، منشی، شاگرد و… برمیگردد، خواهان انجماد دستمزدها هستند تا درآمد بیشتری بدست آورند. این زنان با کمک ابزارهای تبلیغاتی امروزی، با دروغ و دوز و کلک و روتوش کردن واقعیتها، مانند افیون ذهن زنان جامعه را به زوال میکشانند و با تخریب اعتماد به نفس و آگاهی زنان، جسم و صورت آنها را به بازیچه و مستمسکی برای فروش محصولات آرایشی و محلی برای کسب درآمد تبدیل میکنند.
بخشی از زنانِ کارگر نیز تحت تاثیر این تبلیغات همان مزدهای اندک و ناچیزشان را بر باد میدهند و نسبت به تلاش برای کسب استقلال اقتصادی و فراگیری فنون و حرفههای کاری و رشد آگاهی سیاسی-طبقاتی-اجتماعی خودشان دچار سستی و بیتفاوتی میشوند. زنان خردهبورژوا که به لحاظ سیاسی در جنبش فمنیسم بورژوازی قرار میگیرند، علاوه بر ایجاد انحطاط فکری در میان تودهی زنان، مبارزه برای حق کنترل بر بدن را به حق کنترل بازار سرمایه بر بدن زنان ترجمه میکنند. امروزه در جامعه میبینیم که تعداد زیادی از فعالین، انجمنها و NGOهای زنان، به لحاظ فکری توسط زنانِ بورژوا و خرده بورژوا نمایندگی میشود. کلارا زتکین مارکسیست آلمانی، نقش رهبری فمنیسم بورژوایی بر فاسد کردن جنبش تودهای زنان را این چنین توضیح میدهد: «قدرت ضدانقلابی سازمانهای [بورژوایی] حقوق زنان، نه بر اجماع خانمهای بورژوا، بلکه بر جريان گمراهکننده و فلجکنندۀ تودههای بزرگ زنان شاغل، که انگيزه و حرکتشان به جای مبارزۀ طبقه در مقابل طبقه و در جهت انقلاب، بر مبارزۀ جنس در مقابل جنس و در جهت اصلاح در نظم بورژوائی متمرکز است، متکی میباشد. اين جنبش، اين تودهها را به نيروهای ضد انقلاب تنزل میدهد و با در اختيار گرفتن حرکت و مبارزۀ آنها، عنوان قوی ِ جنبش رفرميستی و سوسيال دموکراتيک زنان را يدک میکشد. اين جنبش ميليونها نفر را در التزام و در عقب خود میکشاند و در بر گيرندۀ سازمانهای آموزشی، که تواضع در مقابل اعتقاد به سرمايه را آموزش میدهند، شرکتهای تعاونی، سنديکاها، سازمانهای کاريابی که به امتيازات کوچکی دل خوش میکنند و سازمانهای خيريه که مثل غل و زنجير نظرات ضد بورژوائی و حرکت آنها را تحت نفوذ دارند، میباشد. اين جنبش برنامهها و دستگاههای تبليغاتی گمراه کننده و دهها هزار نفر نيروهای فعال در اختيار دارد و از طريق صندوقهای دولتی و خصوصی به منابع غنی مادی مجهز میباشد. شاهد کلاسيک وجود ضد انقلابی جنبش بورژوائی زنان، سازمانهای فاشيستی زنان در ايتاليا، لهستان، آلمان، ايالات متحدۀ آمريکا و کشورهای ديگر میباشد. خلاصه اينکه، جنبش بورژوائی زنان قدرت ضد انقلابی جدی و خطرناکی است که با آن نه میتوان و نه ممکن است سازش کرد و يا پيمان اتحاد بست. جنبش بورژوائی زنان بايد شکست داده شود تا انقلاب پرولتری پيروز گرد و نيروهای عينی و ذهنی تاريخ پيروزی خود را تضمين نمايند.»[۹] هر چند فمنیستهای لیبرال نیز شعار رهایی زن را مطرح میکنند، اما توضیح نمیدهند که خواهان رها شدن زن از چه چیزی و کدام بند و بستها هستند؟ رهایی از چادر و حجاب اجباری؟ رهایی از قوانین سرکوبگرانهی پلیس و دادگاههای اسلامی؟ رهایی از عقاید مردسالارانه و تعصبات مذهبی؟ رهایی از وابستگی اقتصادی به مرد؟ رهایی از صنعت زیبایی؟ رهایی از فرهنگ فیتیشیسم و کالاییشدگی سیستم سرمایه داری؟ یا رهایی از سلطهی کارفرما؟ منظور فمینیستهای لیبرال از رهایی زن در بهترین حالت رهایی از موارد ۱ تا ۳ است و صحبتی از دیگر موارد مطرح نمیکنند. آنها زن را از یکی از اشکال عقبماندهی اسارت (اسلامی)، به شکل مدرنتر اسارت (سرمایهداری) درمیآورند. فمنیسم بورژوایی نه در شکل اسلامی آن و نه در شکل لیبرالیاش، قادر به حل مسئلهی ستم جنسیتی نیست. ستم بر زنان درست مانند ستم ملی یکی دیگر از تکالیف دمکراتیک است که رسالت پایان دادن به آن به دوش طبقهی کارگر افتاده است. بورژوازی و بخش زنان این جنبش از جمله فمنیسم لیبرالی هم به لحاظ تاریخی-طبقاتی هم به لحاظ ایدئولوژیک ناتوانی و بیکفایتی خود را در این رابطه نشان داده است. فمنیسم بورژوایی در جایی با نئولیبرالیسم، احزاب راسیستی و سیاستهای امپریالیستی همراهی میکند، در جایی دیگر به همکار مذهب مبدل میشود و فمنیسم اسلامی را بوجود میآورد و در جایی دیگر جنبش زنان را به زائدهی جنبش ناسیونالیستی تبدیل میکند. در کوردستان این بخش از جنبش زنان را ناسیونالیسم کورد نمایندگی میکند. ملیگرایی کوردی همانند سایر پروژههای ملیگرا در همهی جهان، زنان را همچون قهرمانان ملی، تجدیدکنندگان ملت، حافظان «سرزمین مادری»، «افتخار» مردم و نگهبانان فرهنگ، میراث و زبان کوردی تصویر میکند. در شرایطی که زنان کمترین سهم را از امتیازات و ثروتهای خانواده، ملت و میهن در اختیار دارند اما بیشترین بار حفظ آبرو، پاسداری از زبان مادری و غرور پنهان در این مفاهیم را به دوش میکشند. ناسیونالیسم کورد، فمنیسم را تماما در خدمت ملیگرایی و ابزار تشکیل دادن دولت-ملت از نوع جهانی آن که همگی مردسالارانهاند، بکار میگیرد.
در جریان قیام ژینا اگر جاشهای محور مقاومتی به زنان مبارز فحاشی میکردند و شعار شکوهمند زنان را به «زن جندگی آزادی» تغییر دادند، اگر سلطنتطلبان با سردادن شعارهای فوق ارتجاعی جنسیتزده، بکاربردن الفاظ رکیک و فحشهای ضدزن و منحرف کردن شعار «زن زندگی آزادی» با زائدهی ناجور و ارتجاعی «مرد میهن آبادی» در راستای بازتولید مردسالاری، مرکز گرایی، لمپنیسم و اقتدار یکپارچگی سرزمینی عمل میکردند، اگر برادر پیشین جمهوری اسلامی و جریان ارتجاعی مجاهدین که هنوز هم نتوانسته از حجاب اجباری عبور کند تلاش میکند با جعل شعار «زن مقاومت آزادی» خود را به جنبش انقلابی مردم ایران آویزان کند؛ ناسیونالیسم کورد نیز شعار اصلی قیام ژینا را به «ژن ژیان کوردستان» تغییر داد تا هم در همبستگی ملتهای ستمدیده در جریان جنبش انقلابی تفرقه ایجاد کند هم آزادی زنان را قربانی اهداف ناسیونالیستیاش نماید. ناسیونالیسم کورد در جریان قیام ژینا عاملیت سیاسی-انقلابی-جنسیتی را از زنان میگرفت و فعالیتهای زنان کورد را به پوشش لباس کوردی تقلیل میداد. در سوی مقابل و در کمپ ناسیونالیسم فارس تمامیتارضیخواه نیز بر اساس نگاه مرکز محور به مسئلهی زنان، چندان به شدت فرهنگ زنستیزی در مناطق حاشیهای شدهی کشور توجه نمیشود؛ ختنهی زنان، آزمایش بکارت عروسان یا ازدواج کودکان دختر که یکی از فجایع پر رنگ در سیستان و بلوچستان است برای برخی از فعالین زنان در تهران موضوعیت چندانی ندارد. این نگاه که بر محوریت زنان دگرجنسخواه فارس در مرکز شکل گرفته است، حتی موضوعاتی همچون مطالبهی حق «آموزشِ زبان مادری» و «آموزش به زبان مادری» را تهدیدی برای یکپارچگی سرزمینی میداند. در صورتیکه برای مثال زنان کورد در صف مقدم مبارزه با نظام ارتجاعی و مردسالار جمهوری اسلامی قرار دارند و دارای بیشترین تعداد زندانیان سیاسی در بین زنان ایران هستند. متاسفانه حتی این زنان مبارز نیز در جامعهای کوردستان با تبعیضهای مشخصی روبرو هستند؛ اگر به زندان افتادن برای فعالین سیاسی مرد «افتخار» و «مدال قهرمانی» به ارمغان میآورد، فعالین سیاسی زن همچنان با مفاهیم شرف و آبرو و ناموس در جامعهی مردسالار جدل دارند و در صورت زندانی شدن با سرزنش و شماطت و شایعات مواجه میشوند تا سیاست هنوز تا اندازهی زیادی فضایی مردانه باقی بماند. دخالتهای امپریالیستی در جنبش زنان: اما جنبش زنان علاوه بر تهدیدات درونی با تهدیدهای خارجی نیز مواجه است، بنابراین علاوه بر شناخت از جریانات فمنیسم بورژوایی در داخل کشور، لازم است ارزیابی درستی از وضعیت جهان و نیروهای خارجی نیز داشت. تحلیل وضعیت کنونی سرمایهداری جهانی از این جهت اهمیت دارد که بدون شناخت کامل و دقیقی از وضعیت امروزی کاپیتالیسم نمیتوان به مبارزهی موثر با آن پرداخت. امروزه در عصر امپریالیسم که با گذار از سرمایهداری بازار آزاد به سرمایهداری انحصاری پا به عرصهی بالاترین مرحلهی رشد سرمایهداری گذاشتهایم، تضادهای درونی جامعهی سرمایهداری متحول و تشدید شده است. انحصارات و سرمایهی مالی بر جهان غلبه کرده و با گسترش فقر و فلاکت، مردم جهان را درگیر جنگهای جنایتکارانه کرده است. آمارها نشان میدهد که سال ۲۰۲۴ بیشترین کشتار و جنگ را در بیش از ۸۰ سال گذشته یعنی بعد از جنگ جهانی دوم داشته است. زنان جزو قربانیان اصلی این جنگها هستند. نه فقط از این نظر که با کشتار، نقص عضو، گرسنگی، تجاوز و آوارگی روبرو شدهاند بلکه از این لحاظ نیز که در نتیجهی ویرانی جنگ به لحاظ حقوقی و موقعیت اجتماعی با واپسگرایی مواجه میشوند. اگر جنبش زنان متحد و همراه دیگر جنبشهای انقلابی با پرداختن به سیاست خواهان یک زندگی بهتر است، چارهای ندارد جز آنکه برای دفاع از موجودیت خودش نسبت به مسائل و دخالتهای بینالمللی نیز با حساسیت واکنش آگاهانه و انقلابی نشان دهد. آیندهی جنبش انقلابی به پاسخ این سوال بستگی دارد که آیا پیشروان کارگری میتوانند به صورت نقشهمند و سازمانیافته تغییر توازن قوا به زیان حکومت و به نفع مردم، همچنین بوجود آمدن فضای دمکراتیک و آزادی فعالیتهای سیاسی را در راستای سازماندهی انقلاب کارگری و دستیابی به دستاوردهای اجتماعی و طبقاتی هدایت کنند؟ یا اینکه نیروهای بورژوازی با کمک دخالتهای امپریالیستی بار دیگر در قامت ضد انقلاب ظاهر میشوند و قیام انقلابی تودهها را سرکوب میکنند؟ برخلاف آنچه که طرفداران جمهوری اسلامی تبلیغ میکنند، منظور ما از امپریالیسم فقط (آمریکا) یا (ناتو) نیست، حتی منظورمان فقط قدرتهای جهانی دیگری مانند چین و روسیه یا قدرتها منطقهای در خاورمیانه مانند ایران و ترکیه نیست، هر چند همهی این قدرتها سیاستهای امپریالیستی را در پیش گرفتهاند و با جنایتآفرینی نظامی در عراق و لبنان و سوریه و… خاورمیانه را به خاک و خون کشیدهاند.
در هر حال امپریالیسم بیش از همه، معرف یک دورهی تکامل از نظام سرمایهداری است که ساز و کارهای جدیدی را به منصهی ظهور رسانده است و نهادهای بینالمللیای همچون بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول (که جمهوری اسلامی یکی از بهترین مجریان و کارگزارانش در ایران است) سیاستهایش را در جهان پیاده میکند. برای شناخت امپریالیسم بایستی این مکانیزم را درک کرد. امپریالیسم فقط در غارت کشورها دست ندارد، بلکه با سیاستهایش روابط نابرابر جنسیتی، نژادپرستی و دیگر روابط ستمگرانهی اجتماعی را در کشورهای تحت سلطه و زیردستش تولید و بازتولید میکند. رشد بنیادگرایی مذهبی در خاورمیانه به عنوان یکی از مصیبتهای زنان، محصول سیاستهای جنایتکارانهی امپریالیسم است. روابط اجتماعیای که در نتیجهی سیاستهای امپریالیسم در همهی جهان بوجود آمده است، بر پایهی استثمار بیشتر زنان، رشد افکار مردسالارانه و تثبیت نابرابری جنسیتی، نژادپرستی، گسترش فقر و خشونت، درگیریهای قومی و مذهبی، ملیتاریسم و اشاعهی فاشیسم در همهی گوشهها و زوایای دور و نزدیک کرهی زمین است. بنابراین مهمترین متحد و همدست امپریالیسم در خاورمیانه، گروهها و دولتهای بنیادگرای مذهبی (سنی، شیعه، یهودی، هندو و…) هستند. فمنیسم بورژوایی با دستیابی به امکانات مالی و رسانهای، و دولتها و گروههای مذهبی و بنیادگرایان دینی، یکی از پایههای اجتماعی پیشبرد سیاستهای امپریالیستی در خاورمیانه است. این دو نیرو (امپریالیسم و بنیادگرایی مذهبی) گاهی در رقابت با هم و هرازگاهی در اتحاد خطرناکی با یکدیگر، زنان ایران و خاورمیانه را قربانی منافع خودشان میکنند. با این حال ngoهای لیبرال و سکولاریسم بورژوایی نیز مترصد آن هستند که در همکاری با امپریالیسم جای تروریستهای سلفی و جانیان محور کذایی مقاومت را بگیرند. امپریالیستها بخش دیگری از دخالتگریهای جنگطلبانه و مهار جنبشهای زنان در خاورمیانه را با کمک ngoسازیها و با شعار و ادعای دروغین توانمندسازی و رهایی زنان پیش میبرند. امروزه ملیتاریسم امپریالیستی با ngoهای فمنیستی و بودجههای کلان صرف شده پیوندی ناگسستنی دارد. تشکلهای تودهای-کارگری زنان که در مطلب بعدی به آن میپردازم آلترناتیوی انقلابی در برابر ngoها و خیریههای زنان هستند که از مبارزهی سیاسی و اتحاد طبقاتی-جنسیتی جنبش زنان محافظت میکند. حاکمیت رژیم اسلامی در ایران، ستم و سرکوب علیه زنان را به وسیلهی قرونوسطاییترین ابزارهای پیشاسرمایهارانه (مانند حکم اعدام که همین حالا علیه پخشان عزیزی و وریشه مرادی صادر شده است) و پیشرفتهترین و مدرنترین ابزارهای سرمایهداری اعمال میکند. جمهوری اسلامی علاوه بر سرکوب مستقیم حکومتی علیه زنان با موازیسازی و ایجاد تشکلهای قانونی وابسته به خودش، تلاشهای زنان مبارز برای تاسیس سازمانهای مستقل را به شکل غیر مستقیم نیز سرکوب میکند. ngoهای رفرمیستی، انجمنهای زرد و سازمانهای خیریهای تحت نفوذ جناحهای حکومتی، همچون تشکلهایی موازی عمل میکنند که برای کنترل پتانسیلهای انقلابی و سرکوب تشکلهای مستقل کارگری-تودهای در جامعه بوجود آمدهاند و سیاست گدایی و تبدیل شدن به پیاده نظام حاکمیت را اتخاذ میکنند. این سازمانهای حکومتی و نیمه حکومتی، با استفاده از امکانات قانونی و رسانهای، کاراکترها و شخصیتهای مزدور خودشان را میپرورانند و جامعهی معترض را به بیراهه میکشانند. آنها علاوه بر آنکه استقلال فکری و مالی و اتکا به خود را در صفوف تودههای کار و زحمت به قهقرا میبرند، با توهم پراکنی نسبت به جناحهای مختلف حکومتی (از جمله اصولگرایان که ادعای کذایی مبارزه با امپریالیسم را پشت نقاب عمده میکنند یا اصلاحطلبان که استراتژی حفظ رژیم را از مسیر همکاری بیپرده و آشکار با غرب پیگیری میکنند) و با ایجاد خوشباوری نسبت به مذهب و بورژوازی، اذهان تودهها را فاسد و تخدیر میکنند. نهادهای خیریه-غارتگری مانند بسیج، تشکلهای موجود در مساجد، ستاد اجرایی فرمان امام، کمیتهی امداد امام خمینی، تشکلهای صنفی و قانونی خانهی کارگر و شورای اسلامی کار، انجمنهای صنفی وابسته به رژیم، انجمنهای اسلامی دانشجویی و دانشآموزی، کانونهای حکومتی در بخشهای مختلف جامعه، نهادها و رسانهها و نشریههای فمنیسم اسلامی، سازمان دهندگان کارناوال ارتجاعی محرم و مراسمهای مذهبی، ngoهای وابسته به جریان اصلاحات و دیگر مبلغان افکار ارتجاعی در جامعه که فرهنگ پدر-مردسالاری و استثمار و ستم و خشونت را در ابعاد اجتماعی بازتولید میکنند، امکان هر گونه تشکلیابی مستقل را از زنان و مردان اردوی کار سلب کردهاند و هر نوع حرکت جمعی مخالف با حکومت را تحت نام همکاری با دولتهای غربی سرکوب میکنند.
ضرورت داشت همین جا مرزبندی خود را با چپنماهای حکومتی که با شعارهای کذایی علیه امپریالیسم جهانی (بخوانید استکبار جهانی و شیطان بزرگ)، با سکوت و طرفداری ضمنی از نهادهای اجتماعی وابسته به حکومت و با سخن پراکنی علیه نفوذ امپریالیستی در ngoها، به نوکران بورژوازی اسلامی و مدافعان نظم موجود تبدیل شدهاند، روشن کنیم. واضح است که انتقاد ما به فمنیسم لیبرالی و چهرههای رسانهایاش مانند مسیح علینژاد، که هیچ موضعی بر علیه سرمایهداری ندارند و مسائل مربوط به کالایی شدن بدن زنان، سلطهی صنعت زیبایی، استثمار زنان کارگر، کار خانگی رایگان و… را مسکوت میگذارند، همچنین مخالفت با آن دسته از فمنیستهایی که در بین زنان و مردان -مخصوصا طبقهی کارگر- دشمنی و تفرقه ایجاد میکنند، باعث نمیشود که مانند جاشهای محور مقاومتی به دامن ارتجاع پرتاب شویم. ما در عین حال پیگیرانه در برابر قوانین و سنتهای ارتجاعی حاکم بر خاورمیانه ایستادگی میکنیم و خواستار پایان دادن به حجاب و اعدام و سنگسار و صیغه و تبعیض جنسیتی از سوی دولتها و گروههای اسلامی علیه زنان هستیم. در هر حال بخش بورژوایی جنبش زنان تهدیدات خارجی و امپریالیستی را فرصتی برای به قدرت رسیدن میداند. فمنیسم بورژوایی که چشمش را بر کشتار و قحطی و آوارگی و خشونت و تجاوز جنگی علیه صدها هزار زن در خاورمیانه به دست امپریالیستها، تروریستهای داعشی، صهیوفاشیسم یهودی و فاشیسم اسلامی محور کذایی مقاومت میبندد و در مقابل فقر و فحشای میلیونها زن تحت سیاستهای نئولیبرالیستی بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول حتی در پیشرفتهترین کشورهای سرمایهداری جهانی سکوت میکند، هرگز نمیتواند مدافع راستین حقوق و آزادیهای زنان باشد. پیشتر هم گفتیم که فمنیسم بورژوایی در جایی جنبش زنان را به زائدهی جنبش ناسیونالیستی تبدیل میکند، در جایی دیگر با نئولیبرالیسم، احزاب راسیستی و سیاستهای امپریالیستی همراهی میکند و در جایی دیگر برای نجات سرمایهداری به همکار مذهب مبدل میشود. مثالها در این زمینه بسیارند؛ سرکوب انقلاب ایران به دست ضد انقلاب رژیم اسلامی، سر کار آوردن نیروی فوق ارتجاعی طالبان در افغانستان و به قدرت رساندن محمد جولانی داعشی در سوریه تنها چند نمونهی برجسته از دخالتهای سرمایهدارانه و امپریالیستی با هدف عقب راندن زنان و کل جوامع خاورمیانه است. جنبش ناسیونالیستی در کوردستان عراق (باشور) نیز با همدستی حکومت فدرال مرکزی و همپیمانان منطقهای و جهانی، جنبش زنان را به زائدهی خود تبدیل کرد و با وخیمتر کردن وضعیت زنان از لحاظ افزایش قتلهای ناموسی، تقویت روابط پدر-مردسالارانه، تقویت مذهب و پیاده کردن بدترین شکل سرمایهداری و نگاه کالایی به انسان، زنان را سرکوب کرده و به دهها سال قبل برگرداند؛ در همهی این موارد فمنیسم بورژوایی همکار و همدست قدرتطلبی سرمایهداران بوده است. این در حالی است که راههای دیگری برای به پیروزی رساندن جنبش زنان وجود دارد. زنان روژآوا با اتکا به نیروی خودشان و با تسلیح مسلحانهی تودهای، ایجاد تعاونیها، قانونی کردن حقوق و آزادیهای فردی و اجتماعی و مشارکت فعالانه در سیستم خودگردانی و ادارهی سیاسی جامعه از پایین، گامهای بلندی در مسیر تحقق برابری کامل زن و مرد به مثابهی یک دستاورد اجتماعی برداشتهاند. اتحاد زنان و مردان کارگر در جنبش سوسیالیستی، انرژیهای به مراتب عظیمتری از آنچه که اکنون در جنبش زنان میبینیم را برای پایان دادن به ستم و سرکوب و استثمار اشکال مختلف سرمایهداری، آزاد میکند. در برابر تهدید مداخلهگری امپریالیستی راه مترقی دیگری جز مداخلهگری سازمانهای تودهای و حزب پیشروان کمونیست وجود ندارد؛ این در حالی است که چپ ارتجاعی محور مقاومت به بهانهی خطر انهدام اجتماعی -که اسم رمز طرفداری از سلطهی جمهوری اسلامی است- در نتیجهی مداخلات امپریالیستی، در آغوش دیکتاتوریهای مستبد و همدست امپریالیسم لانه کرده است. وضعیت کنونی زندگی زنان را سیاه و عمرشان را تباه کرده، و میلیونها زن را به عرصهی مبارزه کشانده است. اما با وجود اینکه شرایط عینی برای ایفای نقش انقلابی زنان پیشروی زیادی داشته است اما شرایط ذهنی در مقایسه با موقعیت عینی عقبماندهتر است. زنان بیشتر به صورت خودبخودی، پراکنده و واکنشی به میدان مبارزه آمدهاند و گاه حتی به زائده و ابزار جنبشهای بورژوایی و ناسیونالیستی تبدیل شدهاند. آگاهی بخشی، سازماندهی و رهبری این نیروی انقلابی به امر عاجل و حیاتی جنبش سیاسی طبقهی کارگر و پیشروان سوسیالیست تبدیل شده است. با تعیین شعارها، مطالبات و تشکلهای مستقل مربوط به جنبش زنان، عقبماندگی شرایط ذهنی جبران میشود. خاورمیانه در معرض فرصتها و تهدیدات بزرگ قرار دارد و ما به سرعت به تندپیچهای سرنوشتساز و تاریخی نزدیک میشویم.
رسالت بخش کارگری جنبش زنان و فمنیسم سوسیالیستی:
ضرورت دارد که فمنیسم سوسیالیستی از هماکنون مرزبندی خود را با فمنیسم بورژوایی روشن کند و زنان را از تاثیرات زیانبار فمنیسم بورژوایی -چه بخش لیبرالی و چه بخش اسلامی آن- دور نگه دارد. اگر فمنیسم لیبرالی روز جهانی زن ۸ مارس[۱۰] را به رسمیت شناخته است، فمنیسم اسلامی حتی این روز را به رسمیت نمیشناسد و در تقویم رسمی جمهوری اسلامی روز تولد فاطمه زهرا در ۲۰ جمادیالثانی را به عنوان روز زن و همچنین روز مادر معرفی کردهاند، تا هم ارتجاع مذهبی و ضدزن را بازتولید کند هم زنان را به نقش مادری زنجیر کند. در مطالب قبلی[۱۱] در مورد فرهنگ ارتجاعی طبقهی حاکم که در جنبش زنان بخش اسلامی را نمایندگی میکند و قتل و خشونت علیه زنان را بازتولید میکند، توضیحاتی ارائه شد. بنابراین در این مطلب کمتر به فمنیسم اسلامی پرداختیم و بیشتر بخش لیبرالی فمنیسم بورژوایی را مد نظر گرفتیم. گفتیم فمنیسم بورژوایی تحت نام دفاع از زنان فرهنگ لیبرالی را تبلیغ کرده و رواج میدهد. ما میخواهیم زنان را از زیر تاثیر نفوذ تبلیغات کاسبکارانهی بورژوازی که انسان را دچار انحطاط جسمی و فکری میکند، بیرون بکشیم. برابری واقعی زن و مرد در جامعهای متحقق میشود که انسانهایی با جسمی سالم و ذهنی سالم در آن زندگی میکنند. فرهنگ حاکم بر جامعه که فرهنگ بورژوازی است به صورت افراطی، ذهن و افکار زنان را در دغدغههای آراستن تن محصور میکند و زن را به استفادهی بیش از حد از محصولات آرایشی و مدگرایی ترغیب میکند. دفاع از حقوق و آزادیهای فردی زنان هیچ منافاتی با جدال علیه فرهنگ فایدهباورانه و کالایی شدگی مورد حمایت بورژوازی ندارد. یک مبارزهی فرهنگی پیشرو در جامعه که از بازتولید این فرهنگ مصرفگرایانهی جلوگیری کند و فرهنگ پرورش ذهن و جسم زنان را در ابعاد اجتماعی گسترش دهد، جزو رسالتهای همین امروز فمنیسم سوسیالیستی است. زنِ مردِ بورژوا انگلوار به شوهرش میچسبد و به تعبیر رزا لوکزامبورگ به زالوی زالو تبدیل میشود. در حالیکه زنِ مردِ کارگر بردهی برده است؛ وی در فقدان آگاهی بجای آنکه به مبارزه علیه پدر-مردسالاری با هدف کسب حقوق برابر بپردازد، آرزو دارد با فشار آوردن به مردِ استثمارشدهاش پول بیشتری بدست بیاورد تا از فرهنگ زنانِ بورژوا جا نماند. آنچه که توسط زنانِ ناآگاه طبقهی کارگر به فراموشی سپرده میشود مبارزه علیه سلطهی بورژوازی و فرهنگ مبتذل این طبقه است و دعوا با همسران و مردان همطبقهایشان جای اتحاد طبقاتی علیه زنان و مردان بورژوا را میگیرد؛ مرد کارگر نیز در فقدان آگاهی، یا تسلیم خواستههای بورژوامابانهی زن میشود یا با اتکا به مردسالاری حاکم، زن را به بردگی میکشاند. این توضیحات به معنای ترویج ریاضتکشی یا درویشمسلکی در بین زنان نیست. ما معتقدیم زنان بجای آنکه ساعتهای طولانی و هزینههای مادی فراوان را صرف پرداختن به جذابیتهای وسواسگونهی جنسی و جسمی بکنند، بهتر است فعالیتهای ورزشی و یادگیریای را پیشه نمایند که به آنها کمک میکند به عنوان انسانهایی سالم و توانمند به نقشهای اجتماعی شایستهی خودشان دست یابند؛ همانطور که مردان ناچار نیستند همهی عمرشان به فکر پوست و مو و کفش و لباس باشند. ما میخواهیم جامعهی انسانی والاتری را سازماندهی کنیم که زنان در آن شاد و مستقل باشند و از اسارت نیازهای کاذب و اعتیادآور بورژوازی -که به انسان احساس غم و ناکافی بودن و ناتوانی میدهد- آزاد شوند. این فرهنگ پیشرو بر زدودن رابطهی بیگانه شده -از جمله عشق بیگانه شده- در بین زن و مرد تاثیر میگذارد و نیروی طبقهی کارگر را در وضعیت بهتری برای پیشبرد مبارزهی طبقاتی قرار میدهد. این مهم به مبارزهی مشترک زنان و مردان علیه فرهنگ پاتریارکی نیاز دارد. رهایی کامل و اجتماعی زنان و تحقق برابری جنسیتی بدون رهایی فکری از فرهنگ بورژوازی و رشد یک فرهنگ پیشرو که انسانِ زن را شکوفا کند، ممکن نخواهد شد. به این ترتیب مبارزه علیه پدر-مردسالاری بدون تلفیق آن با مبارزه علیه سرمایهداری و فرهنگی که تولید میکند، رهایی کامل زن را به دنبال نخواهد داشت. ما میخواهیم جامعهای بسازیم که در آن زنان مستقل و نیرومندی بار بیایند و همزمان از اسارت تن، از بند چادر و مدگرایی، از وابستگی اقتصادی به مرد، از بند نفقه و صنعت زیبایی؛ و در یک کلام از فرهنگ فمنیسم اسلامی و فمنیسم لیبرالی رها شوند. ما معتقدیم تا زمانی که زنان زائدهی اقتصادی مرد باشند، قادر به رهایی در اجتماع نخواهند بود و همچنان تحت سرکوب خواهند ماند. چرا که منشأ هر وابستگی اجتماعی، وابستگی اقتصادی طرف سرکوب شده به طرف سرکوب کننده است. چنین مهمی بر عهدهی فمنیسم سوسیالیستی است چرا که مبارزه زنان و مردان طبقهی کارگر -طبقهی انقلابی- نیرو محرکهی اصلی جنبش تودهای زنان است، نیرویی انقلابی از آن جهت که هیچ منفعتی در حفظ فرهنگ و مناسبات موجود ندارد.
برای زن بورژوا مبارزه تا آنجا اعتبار دارد که محدودیتهایی همچون حجاب اجباری علیه زنان برداشته شود، اما زنان کارگر پیگیرانه مبارزه را تا پایان دادن به همهی اشکال ستم در جامعهی سرمایهداری، از جمله پایان دادن به ستم زنان و مردان طبقهی استثمارگر علیه طبقهی کارگر ادامه میدهند. بنابراین به هر اندازه که مبارزهی زنان عمق پیدا کند، مطالبات اقتصادی طبقهی زحمتکش را در دستور کار خود قرار دهد، جدال علیه ستم و سرکوب و استثمار را به شکلی رادیکال و توقفناپذیر پیش ببرد، و عرصهی پیکار سختتر و جدیتر شود؛ بخش زیادی از زنان مرفه و روشنفکران خرده بورژوا میدان مبارزه را ترک میگویند و حتی بنا بر منافع طبقاتیشان بر سر راه استمرار و رادیکال شدن جنبش زنان مانع ایجاد میکنند و به صف توجیهگران وضع موجود میپیوندند. در حالیکه زنان بورژوا سعی میکنند جنبش زنان را با منافع طبقاتی خودشان هماهنگ کنند و از پیوند جنبش زنان با جنبش طبقهی کارگر جلوگیری نمایند، پیشروی و تکامل جنبش زنان ترکیب طبقاتی مبارزان را به نفع زنان زحمتکش دگرگون کرده و ادامهی مبارزه تا تحقق کامل برابری زن و مرد و استقرار سوسیالیسم به رهبری زنان و مردان کارگر را هموار خواهد کرد. در این بین وظیفهی بخش پیشرو و سوسیالیستی جنبش زنان این است که هر چه بیشتر به این جنبش ماهیتی کارگری ببخشد، مطالبات زنان کارگر و ستمدیدهترین بخش زنان در روستاها و محلات حاشیهی شهرها را مطرح کند و محدودیتهای سر راه عمیق شدن مطالبات و پیشروی جنبش زنان را از میان بردارد. این رسالت بدون عقب راندن فمنیسم بورژوایی و پیشروی جنبش سوسیالیستی زنان ممکن نخواهد شد. اگر لغو آپارتاید جنسیتی و مبارزه برای رهایی نهایی و برابری کامل زن و مرد با برداشتن حجاب اجباری برای فمنیستهای بورژوا به پایان میرسد، زنان و مردان سوسیالیست لغو حجاب اجباری را به سکوی پرتابی برای خیز برداشتن به سمت گسترش و تعمیق مبارزهی طبقاتی-اجتماعی و رادیکال شدن اهداف و مطالبات اکثریت جامعه فارغ از جنیستشان علیه کلیت ستم و سرکوب و استثمار نظام سرمایهداری تبدیل میکنند. فمنیسم سوسیالیستی این بخش از جنبش زنان را رهبری میکند. از ديدگاه فمينيسم مارکسيستی، مردسالاری يک نظام اجتماعی، اقتصادی، سياسی و فرهنگی است. اين نظام مکانيسم توليد و باز توليد خود را دارد. مردسالاری مانند نظام طبقاتی سرمايه داری بايد به توليد و باز توليد خود بپردازد. مردسالاری برای توليد ستم مردانه، براي تامين فرودستی زنان، از تمام امکانات اعمال قدرت استفاده میکند. مردها و نظام مردمدارشان از دولت، دين، قانون، زبان، سياست، فرهنگ، موسيقی، رقص، لباس، هنر، آرشيتکت، تکنولوژی، علم و هر وسيله ديگری برای اعمال قدرت استفاده میکنند. به اين ترتيب، مردسالاری تنها يک شيوه تفکر يا يک اشتباه معرفتی يا خباثت و بدطينتی اين مرد و آن مرد نيست. مردسالاری يک نظام يا سيستم است که دارای ابزار اعمال قدرت و توليد و باز توليد خود است. آنچه توليد میکند فرودستی زنان و ستم و تبعيض بر آنها است. اما توليد بدون مکانيسم باز توليد ميسر نيست.
وظیفهی زنان کارگر این است که با قرار گرفتن در رأس جنبش زنان برای پایان دادن به حجاب اجباری و قوانین و فرهنگ و سنتهای ضد زن و مردسالارانه، در موقعیت رهبری جنبش عمومی زنان قرار گرفته و حق کنترل زنان بر بدن را همزمان از زیر سلطهی ارتجاع اسلامی و بازار سرمایهداری خارج کنند. زنان کارگر با داشتن چنین موقعیتی در جنبش زنان قادر خواهند شد از محدود کردن مطالبات زنان جلوگیری نمایند. «ستم بر زنان را نمیتوان فقط به مسئلهی حجاب محدود کرد. سرکوب و پایمال نمودن حق و حقوق زنان و به فقر و تنگدستی کشاندن آنها و اعمال ستم جنسیتی-طبقاتی بر آنها که ریشه در نابرابری ساختاری و مناسبات سرمایهداری دارد، قطعا تحت قوانین رفرمیستی و فرمایشی رفع نمیشود. زنان کارگر علاوه بر تبعیض و آپارتاید جنسیتی از ستم مضاعفی هم رنج میبرند. زنانی که زیر سقف کارگاهها با حداقل دستمزد و استثمار وحشیانه روبرواند، زنانی که برای سیر کردن خود و فرزندانشان ناگزیر به تن فروشی میشوند، زنانی که در بیغولههای حاشیهی شهرها زندگی میکنند و روزانه شاهد محرومیت فرزندانشان در تحصیل و درمان و… هستند تنها با رفع حجاب اجباری رها نمیگردند. سرکوب شدید زنان به سرمایه داری در ایران این اجازه را داده که بدون هیچگونه محدودیتی از نیروی کار ذخیره، ارزان و منعطف زنان بهرهبرداری کند و انباشت سرمایه نماید. زنان کارگر از حقوق برابر در بازار کار از جمله سهم برابر زنان در اشتغال، مزد برابر، انتخاب شغل، بیمه، مرخصی، رهایی از قید خانهداری، بچهداری، آشپزی، پرستاری و… محروماند. زنان کارگر ضمن اینکه به کارهای حاشیهایی، موقت و مقاطعهکاری رانده شدهاند، در کارگاههایی کار میکنند که مشمول قانون کار نمیباشند، قراردادهای موقت را به آنها تحمیل میکنند، از بیمه بیکاری محروماند و با رایج شدن شرکتهای پیمانکاری و ادامه خصوصیسازیها همواره در معرض اخراج قرار دارند. به این ترتیب زنان برای تامین حداقلهای معیشتی تحت مناسبات سرمایهداری هزینهی گزافی میپردازند.»[۱۲] بخش پایانی: وقتی که صدها هزار زن با شعار «ژن ژیان ئازادی» و برداشتن حجاب اجباری و علیه کلیت رژیم اسلامی به خیابانها آمدند، خبر از پتانسیل عظیمی در صفوف زنان میدهد که خواهان حضور همه جانبه در جامعه و تعیین سرنوشت سیاسی خودشان از طریق انقلاب از پایین هستند. کمونیستها نباید نسبت به این ظرفیتهای عظیم با بیتفاوتی یا سستی و کرختی برخورد کنند، این فرصت تاریخی-اجتماعی را از کف دهند، و در برابر تبدیل شدن شور و شوق موجود در جنبش زنان به دنباله و نیروی ذخیرهی جریانات بورژوا-امپریالیست و بورژوا-ناسیونالیست یا خطر بهرهبرداری ارتجاعی گروههای مذهبی از تضعیف و خلأ احتمالی در قدرت حاکم، منفعل و تماشاچی باشند. با فروپاشی ولایت فقیه نیروی اجتماعی عظیم زنان رها میشود و آنگاه فمنیسم لیبرالی به عنوان یکی از موانع جدی بر سر راه رادیکالشدن و تودهایشدن جنبش زنان ظاهر میشود که در مقابل خشم انقلابی زنان علیه همهی اشکال ستم و نابرابری، محدود ماندن در چهارچوب رفرمهای ناچیز را ارائه میدهد. وظیفهی فمنیسم سوسیالیستی این است که نیروی عظیم آزاد شده را در مسیر رهایی از بند نظام مردسالار سرمایهداری و تحقق سوسیالیسم رهبری کند. لازم است کمونیستها لغو حجاب اجباری و آپارتاید جنسیتی را در صدر اهداف و مطالباتشان قرار دهند تا «در بهار آزادی جای حق زن خالی» نماند.
یادداشتها:
[۱]: سرمایه، کارل مارکس، جلد اول.
[۲]: خانواده مقدس، کارل مارکس.
[۳]: برای مثال ارزش افزودهای که زن به وسیلهی بیگاری یعنی پخت و پز و قابل مصرف کردن مواد غذایی خام بوجود میآورد، به عبارتی دیگر کار پرداخت نشدهای که اگر مرد به عنوان یک کالای مبادلهای در رستوران خریداری کند باید بخش بیشتری از درآمدش را به آن اختصاص دهد.
[۴]: دشمن اصلی، کریستین دلفی، ترجمهی سبا معمار و سوزان کریمی، برگرفته از سایت نقد اقتصاد سیاسی.
[۵]: فقر، جنگ و جهانی شدن خشونت عليه زنان، برگرفته از متن سخنرانی دکتر شهرزاد مجاب در سيزدهمين کنفرانس بنياد پژوهشهای زنان در دانشگاه لندن.
[۶]: نامهی مارکس به انگلس، ۲ آوریل ۱۸۵۸.
[۷]: روز زن چیست، الکساندر کولونتای، ترجمهی نضال تمدن.
[۸]: پاتریارکی دو مفهوم مردسالاری و پدرسالاری را دربرمیگیرد. مردسالاری ماهیت سلطهی مرد بر زن را نشان میدهد و پدرسالاری ماهیت سلطهی دولت و نهادهای ایدئولوژیکش بر زنان را معرفی میکند.
[۹]: جنبش بورژوائی زنان، کلارا زتکین، تاريخ مبارزات جنبش پرولتری زنان ـ آلمان فرانکفورت ١٩٧٩ ص ١٥٢-١۴۶.
[۱۰]: در هشتم مارس ۱۸۵۷، کارگران نساجی زن در یک کارخانه پوشاک در شهر شیکاگو برای اعتراض به استثمار شدید و شرایط نامناسب کار اعتصاب کردند. به همین دلیل صاحب این کارخانه برای جلوگیری از اتحاد کارگران بخشهای مختلف، این زنان را در محل کارشان حبس کرد. پس از مدتی؛ این کارخانه آتش گرفت و تنها تعداد کمی از زنان کارگر توانستند جان خود را نجات دهند. در نهایت ۱۲۹ نفر دیگر از آنها در این آتش گرفتار شدند و سوختند. روز ۸ مارس همچون گرامیداشت یاد زنان کارگر به عنوان روز جهانی زن برگزیده و از آن زمان تاکنون به کارزاری برای برابری زن و مرد و پیشروی جنبش زنان تبدیل شده است.
[۱۱]: نگاه کنید به «آپارتاید و خشونت علیه زنان و جدال فرهنگ پیشرو طبقهی انقلابی با فرهنگ ارتجاعی طبقهی حاکم!» نوشتهی نیما مهاجر در ۱۷ دیماه ۱۴۰۳ و بنگرید به «آیا طبقهی کارگر ایران باید از خواست لغو حجاب اجباری دفاع کند؟» نوشتهی نیما مهاجر در دیماه ۱۴۰۳، هر دو در سایت آزادی بیان.
[۱۲]: خیزش مهسا و ضرورت ایجاد تشکل مستقل زنان، ایجاد تشکل زنان، چگونه؟ و از کجا باید آغاز کرد؟
–
نیما مهاجر