انکارِ جدیدِ امپریالیسم در چپ
نویسنده: جان بلِمی فاستر
مندرج در مجلهی مانتلی ریویو؛ جلد ۷۶، شمارهی ۶، نوامبر ۲۰۲۴
ترجمه: پویان کبیری
مقدمهی مترجم:
بیش از سه دهه است که بحث امپریالیسم و نقش آن در وضعیت حاکم و تحولات منفی و خونبار جامعهی تحتسلطهی ایران از گفتمان سیاسی، تحلیلی و بلطبع عملکرد مبارزاتی بسیاری از جریاناتی که خود را چپ و کمونیست میدانند و مینامند، رخت بربسته و به کلی از ادبیات سیاسی آنان حذف گردیده است. افزون بر این، بسیاری از آنان حتا منکر وجود پدیده و مفهومی بهنام “امپریالیسم” از هر منظر و بُعدی میشوند.
بدون شک، جستجوی علل یا چرائی این موضوع و یافتن پاسخ درست و اصولی آن، قطعن مستلزم توجه به شرایط عینی و ذهنی مشخص موجود در این بازه زمانیست و منوط به درنظر گرفتن عواملی چند مانند: به صحنه آوردن اسلام سیاسی در ایران توسط امپریالیستها و رشد و گسترش بنیادگرائی اسلامی در منطقه، سرکوب شدید قهرآمیز و گستردهی همهی سازمانهای سیاسی در ایران، مستولی شدن جو خفقان و یأس و ناامیدی در جامعه، کاهش مبارزات سازمانیافتهی تشکیلاتی خصوصن مبارزهی سیاسی-نظامی در داخل کشور، فروپاشی رویزیونیسم شوروی و خودباختهگی سیاسی و ایدئولوژیک، استقرار بقایای قریببهاتفاق سازمانهای سیاسی چپ و مدعی کمونیسم در خارج از کشور و تأثیرپذیری آنان از نظرات و مواضع انحرافی “مارکسیسم غربی” و “چپ اروپامحور” و …، میباشد. مجموعهی این مسائل منجر به افول چشمانداز انقلاب و عدم تداوم مبارزهی انقلابی نزد این جریانات و سپراندازی آنان در برابر امپریالیستها و مزدوران دستنشاندهشان شده است.
در این مقاله، جان بی. فاستر به تحلیل انتقادی جامعی از تغییر رویکرد بخشهائی وسیع از چپ جهانی، بهویژه در دنیای غرب، نسبت به مفهوم امپریالیسم بهمثابه بالاترین مرحلهی رشد سرمایهداری میپردازد. او در این نوشتار تلاش میکند تا با بررسی زمینههای تاریخی، نظری و سیاسی این تغییر و نقد نظرات و بدفهمیهای موجود در این رابطه، نشان دهد که چگونه این بهاصطلاح چپگرایان و ایدئولوگهای آنان، مفهوم امپریالیسم را تضعیف یا انکار مینمایند و به جای وفاداری به سنت ضدامپریالیستی مارکسیستی- لنینیستی، دیدگاههایی اتخاذ کردهاند که بیشتر با ایدئولوژیهای نئولیبرالی و نئوکانی و سلطهگرانهی غرب و دول امپریالیستی هماهنگ و همسو است.
او با نقد ایدههای بیاساسی که ادعا میکنند امپریالیسم دیگر وجود ندارد و جهان بهطور کامل تحتسلطهی “سرمایهداریِ جهانیشده” و “طبقهی سرمایهدارِ جهانی” درآمده و آن را جایگزینی برای امپریالیسم میدانند، ضمن ارائهی شواهد تاریخی سیاسی، اقتصادی و تئوریک لازم در این زمینه و تأکید بر درستی و خدشهناپذیری تحلیل و دیدگاه لنین، از این موضع درست و انقلابی دفاع میکند که مبارزه با امپریالیسم یعنی مبارزه با سرمایهداری جهانی.
بدون شک، سرمایهداری جهانی چیزی نیست جز امپریالیسم و امپریالیسم بهمثابه بالاترین مرحلهی سرمایهداری، علارغم گذشت بیش از یکصدسال از عمر فاجعهبار آن، همچنان همان پدیدهی سیاسی، اقتصادی، نظامی و اجتماعی عینی و معینیست که توسط اندیشمند بزرگ پرولتاریا لنین کشف و مختصات پنجگانه و تعیینکنندهی آن برشمرده شده است. نکتهی بسیار حائز اهمیت این که، اگر امپریالیسم بهعنوان آخرین مرحلهی سیستم سرمایهداری شکل نمیگرفت و تکامل و عینیت نمییافت، فرماسیون سرمایهداری هرگز بهطور واقعی و در ابعاد کنونی نمیتوانست به مقولهای کاملن جهانی تبدیل گردد.
بنابراین، از آنجا که امپریالیسم شکل تکاملیافتهی سرمایهداریست، لذا اساسن تفکیکی نمیتواند در میان باشد و نبایستی برای آن قائل شد. در جهان کنونی، که پس از انقلاب کبیر اکتبر، مرکزثقل انقلاب از کشورهای متروپل یا مرکزی به پیرامون یا تحتسلطه انتقال یافته است، مبارزه با امپریالیسم دقیقن به مفهوم مبارزه با سیستم سرمایهداریست، چه در سطح کشوری و چه در سطح جهانی. درنتیجه، هرگونه ضربهای به این سیستم در سطح ملی، ضربهایست به کل نظام امپریالیستی حاکم بر جهان!
لازم به ذکر است که این مقاله علارغم برخی کمبودهای آن، در مجموع پاسخیست درخور و شایان توجه به گرایشهای انحرافی موجود در چپ جهانی از جمله ایرانی و تأکید بر اهمیت درک مجدد و درست از مفهوم واقعی امپریالیسم و پیوندی که این مقوله با ظلم و ستم طبقاتی، جنگ و ویرانی کشورها، نابرابری و بیعدالتی اجتماعی و بینالمللی، غارت و چپاول و نابودی منابع طبیعی و انسانی و بهطورکلی استثمار شدید تودههای میلیادری کارگر و زحمتکش در مقیاس جهانی دارد.
مبارزهی ضدامپریالیستی، بخشی جداییناپذیر از مبارزهی طبقاتی و سوسیالیستی در عرصهی جهانیست. در پس پیدایش امپریالیسم بهمثابه بالاترین و آخرین مرحلهی سرمایهداری، پیشبرد مبارزهی طبقاتی یا به قول رفیق برجسته مسعود احمدزاده، تبیین و ایجاد هرگونه تغییر و تحول انقلابی در جامعه بدون توجه به سلطهی امپریالیستی، تبدیل به یک چیز مهمل و بیحاصل میگردد. تنها از طریق مقابله و مبارزهی همهجانبه با امپریالیسم میتوان به سمت سوسیالیسم و رهایی بشریت حرکت کرد.
پویان کبیری
دی ماه ۱۴۰۳ – ژانویه ۲۰۲۵
———————————————————
انکارِ جدیدِ امپریالیسم در چپ
این نشانهای از عمق بحران ساختاری سرمایه در زمانهی ماست که از زمان آغاز جنگ جهانی اول و فروپاشی انترناسیونال دوم– دورهای که تقریبن تمامی احزاب سوسیال دموکرات اروپایی در جنگ بینامپریالیستها به حمایت از دولتهای ملی خود پرداختند– شکاف بر سر امپریالیسم در چپ هرگز چنین ابعاد جدی و گستردهای نداشته است.۱ اگرچه بخشهای اروپامحور مارکسیسم غربی مدتهاست کوشیدهاند نظریهی امپریالیسم را به شیوههای گوناگون تضعیف کنند، اما اثر کلاسیک ولادیمیر لنین، “امپریالیسم: بالاترین مرحلهی سرمایهداری” (نوشته شده در فاصله ژانویه تا ژوئن ۱۹۱۶)، همچنان جایگاه اصلی خود را در همهی بحثهای مربوط به امپریالیسم برای بیش از یک قرن حفظ کرده است و این نه تنها به دلیل دقتش در توضیح جنگهای جهانی اول و دوم، بلکه به دلیل کارآمدی آن در تبیین نظم امپریالیستی پس از جنگ جهانی دوم بوده است.۲ با این حال، تحلیل کلی لنین در دورههای مختلف توسط نظریهی وابستگی، نظریهی مبادلهی نابرابر، نظریهی نظامهای جهانی و تحلیل زنجیرهی ارزش جهانی با در نظر گرفتن تحولات تاریخی جدید تکمیل و بهروزرسانی شده است. در تمامی این فرایند، نظریهی مارکسیستی امپریالیسم وحدت بنیادی خود را حفظ کرده و به مبارزات انقلابی در سراسر جهان آگاهی و سمتوسو داده است.
با این حال، امروزه نظریهی مارکسیستی امپریالیسم به طور گستردهای – اگر نه به طور کامل – توسط سوسیالیستهای خودخوانده در غرب با تعصبات اروپامحور رد میشود. به همین دلیل، فاصلهای که میان دیدگاههای چپ غربی و جنبشهای انقلابی در جنوب جهانی در مورد امپریالیسم وجود دارد، بیشتر از هر زمانی در صدسال گذشته است. ریشههای تاریخی این شکاف در افول هژمونی آمریکا و ضعف نسبی کل نظم جهانی امپریالیستی متمرکز بر سهگانهی آمریکا، اروپا و ژاپن نهفته است که با رشد اقتصادی مستعمرات و نیمهمستعمرات سابق در جنوب جهانی روبهرو شده است. افول هژمونی آمریکا با تلاش ایالات متحده و ناتو برای ایجاد نظم جهانی تکقطبی تحت سلطهی واشنگتن از زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱ همراه بوده است. در این زمینهی بسیار قطبیشده، اکنون خیلیها در جنبش چپ، استثمار اقتصادی کشورهای پیرامون توسط کشورهای امپریالیستی مرکز(متروپل) را انکار میکنند. علاوه بر این، اخیرن حملات تند به چپ ضدامپریالیست نیز افزایش یافته است.
بنابراین، ما اکنون اغلب با چنین گزارههای متناقضی که از چپ غربی ناشی میشود، روبهرو هستیم، مانند: (۱) یک ملت نمیتواند ملت دیگری را استثمار کند؛ (۲) چیزی به نام سرمایهداری انحصاری به عنوان پایه اقتصادی امپریالیسم وجود ندارد؛ (۳) رقابت و استثمار امپریالیستی بین ملل جای خود را به مبارزات طبقاتی جهانی در سرمایهداری فراملیتی کاملاً جهانیشده داده است؛ (۴) تمام قدرتهای بزرگ امروزی ملل سرمایهداری هستند که در رقابتهای بینامپریالیستی شرکت دارند؛ (۵) ملتهای امپریالیستی را میتوان عمدتن بر اساس طیف دموکراتیک-استبدادی قضاوت کرد، بهگونهای که همهی امپریالیستها برابر خلق نشدهاند؛ (۶) امپریالیسم صرفن یک سیاست تجاوزگرانهی یک دولت علیه دیگری است؛ (۷) امپریالیسم بشردوستانه که برای حفاظت از حقوق بشر طراحی شده باشد، موجه است؛ (۸) طبقات حاکم در جنوب جهانی دیگر ضدامپریالیست نیستند و جهتگیری فراملی یا زیرمجموعهیامپریالیستی دارند؛ (۹) “چپ ضدامپریالیست” به دلیل حمایت خود از جنوب جهانی اخلاقن “خوب” و شمال جهانی اخلاقن “بد”، “مانیگرا” یا “دوآلیست” است؛ (۱۰) امپریالیسم اقتصادی اکنون “معکوس” شده و شرق و جنوب جهانی اکنون غرب و شمال جهانی را استثمار میکند؛ (۱۱) چین و ایالات متحده بلوکهای امپریالیستی رقیب را رهبری میکنند؛ و (۱۲) لنین عمدتن یک نظریهپرداز بینامپریالیستی بوده است، نه امپریالیسم مرکز و پیرامون.۳
برای درک مسائل نظری و تاریخی پیچیدهای که در اینجا مطرح است، مهم است که به تحلیل لنین از امپریالیسم بازگردیم و آن را نه صرفن در چارچوب کتاب “امپریالیسم: بالاترین مرحلهی سرمایهداری“، بلکه در رابطه با مجموعهی نوشتههای او دربارهی امپریالیسم از سال ۱۹۱۶ تا ۱۹۲۰ مورد بررسی قرار دهیم. سپس میتوان دریافت که چگونه نظریهی سیستم جهانی امپریالیستی بر اساس تحلیل لنین و انترناسیونال کمونیستی (کُمینترن) طی قرن گذشته توسعه یافته است و چگونه این نظریهها بعد از جنگ جهانی دوم در کار نظریهپردازان اصلی وابستگی، تبادل نابرابر، نظام جهانی سرمایهداری و زنجیرههای ارزش جهانی تکمیل و بهبود یافته است. این تاریخ، زمینهای را فراهم میکند که بتوان انکار کنونی امپریالیسم توسط بخش بزرگی از چپ را نقد کرد.
نظریهی کلی لنین دربارهی امپریالیسم
قدرت عظیم تحلیل لنین در کتاب “امپریالیسم: بالاترین مرحلهی سرمایهداری“ آنقدر قابل توجه است که حتی آن دسته از نظریهپردازان چپ که معتقدند امپریالیسم از میان رفته است نیز همچنان به اثر کلاسیک لنین ارجاع میدهند. به همین دلیل، امروزه توسط چپ اروپامحور به طور گسترده استدلال میشود که لنین بر مسائل نابرابری بین کشورهای استعمارگر و مستعمره یا بین مرکز و پیرامون تمرکز نکرده است. در عوض، به ما گفته میشود که او کار خود را عُمدتن به درگیریهای افقی میان قدرتهای بزرگ سرمایهداری اختصاص داده است.۴ ویلیام آی. رابینسون، استاد برجستهی جامعهشناسی در دانشگاه سانتا باربارا کالیفرنیا و عضو هیئت اجرایی انجمن مطالعات جهانی آمریکای شمالی (GSA)، تا آنجا پیش میرود که اصرار دارد نظریهی لنین دربارهی امپریالیسم هیچ ارتباطی با استثمار یک ملت توسط ملت دیگر نداشته است و میگوید:
“ایدهی غالب در میان چپگرایان این است که لنین نظریهای مبتنی بر دولت-ملت یا سرزمینمحور دربارهی امپریالیسم ارائه داده است. این دیدگاه اساسن اشتباه است. او نظریهای مبتنی بر طبقه ارائه کرد. یک ملت نمیتواند ملت دیگری را استثمار کند، این تفسیری ساختهگی، پوچ و مضحک است. امپریالیسم همیشه یک رابطهی طبقاتی خشونتآمیز بوده است، نه بین کشورها بلکه بین سرمایهی جهانی و نیروی کار جهانی. … اکثر چپگرایان، استثمارگر را به عنوان یک “ملت امپریالیست” میبینند. این نگاهی کاملن اشتباه است، زیرا ملتها هرگز عاملان اصلی این موضوع نبوده و نیستند. یک ملت نمیتواند استثمار کند یا استثمار شود۵“.
با این حال، استثمار یک ملت توسط ملت دیگر نه تنها در تضاد اساسی با مارکسیسم نیست، بلکه کارل مارکس با تحقیر شدید دربارهی کسانی سخن گفت که نمیتوانستند ببینند “چگونه یک ملت میتواند به هزینهی ملتی دیگر ثروتمند شود.”۶ به طور مشابه، لنین در کتاب “امپریالیسم: بالاترین مرحله سرمایهداری” به وضوح اظهار داشت که گرایش غالب امپریالیسم “استثمار تعداد فزایندهای از ملتهای کوچک یا ضعیف توسط گروه بسیار کوچکی از ملتهای ثروتمند و قدرتمند است.” وی در ادامه گفت که “استثمار ملتهای تحتستم… و به ویژه استثمار مستعمرات توسط چند قدرت بزرگ” ریشهی اقتصادی امپریالیسم است. لنین بهطور کاملن شفاف توضیح داد که استناد به استثمار در این زمینه به معنای آن است که یک ملتِ امپریالیستی در مرکز نظام سرمایهداری جهانی “مازاد سود” را از یک ملتِ تحتستم در جهان مستعمره، نیمهمستعمره، یا وابسته به دست میآورد.۷
با این حال، ویویک چیببر، استاد جامعهشناسی در دانشگاه نیویورک و سردبیر مجلهی کاتالیست، میگوید که کل برداشت لنین از امپریالیسم اقتصادی به عنوان سرمایهداری انحصاری “دارای نقص” بود، همانطور که دیدگاههای لنین دربارهی اقتصادی بودن امپریالیسم (و نه صرفن سیاسی بودن آن) و این ایده که یک لایهی بالایی از طبقهی کارگر (اشرافیت کارگری) در کشورهای ثروتمند سرمایهداری از امپریالیسم بهرهمند میشود، نیز نادرست بودند. چیببر ادعا کرده است که تحلیل لنین در تمامی این موارد اشتباه بوده و اهمیت نظریهی او عمدتن محدود به حوزهی رقابت میانسرمایهداری بوده است.۸
چنین سوءبرداشتهای جدی در مورد نظریهی لنین و ارتباط آن با شرائط معاصر، تا حدی ناشی از تمایل برخی از دانشگاهیان رادیکال در غرب به مطالعهی اثر “امپریالیسم: بالاترین مرحلهی سرمایهداری” به صورت جدا از دیگر نوشتههای اصلی لنین دربارهی امپریالیسم است. این نوشتهها شامل شش اثر کلیدی است که بین سالهای ۱۹۱۶ تا ۱۹۲۰ نوشته شدهاند: “انقلاب سوسیالیستی و حقوق ملتها برای تعیین سرنوشت (تزها)” (نوشته شده در ژانویه-فوریه ۱۹۱۶)؛ “امپریالیسم و انشعاب در سوسیالیسم” (نوشته شده در اکتبر ۱۹۱۶)؛ “سخنرانی در دومین کنگرهی سراسری سازمانهای کمونیستی ملتهای شرق” (نوامبر ۱۹۱۹)؛ “پیشنویس اولیهی تزها در مورد مسائل ملی و استعماری” (برای دومین کنگره انترناسیونال کمونیستی [ژوئن ۱۹۲۰])؛ “مقدمه بر نسخههای فرانسوی و آلمانی کتاباش دربارهی امپریالیسم” (۶ ژوئیه ۱۹۲۰)؛ و “گزارش کمیسیون مسائل ملی و استعماری” (۲۶ ژوئیه ۱۹۲۰).۹ این نوشتههای اضافی و عمدتن متأخر لنین در مورد مسائل ملی و استعماری، مکمل کتاب “امپریالیسم: بالاترین مرحلهی سرمایهداری” هستند و مستقیمن بر مسئلهی استثمار کشورهای توسعهنیافته توسط قدرتهای بزرگ امپریالیستی، بهویژه ایالات متحده، بریتانیا، فرانسه، آلمان، ایتالیا و ژاپن )که امروزه با اضافه شدن کانادا گروه هفت یا جی۷ را تشکیل میدهند(، تمرکز دارند.۱۰
“اگر لازم باشد که کوتاهترین تعریف ممکن از امپریالیسم ارائه شود”، لنین در کتاب “امپریالیسم: بالاترین مرحله سرمایهداری” نوشت: “باید بگوئیم امپریالیسم مرحلهی انحصاری سرمایهداری است.” ظهور انباشت انحصاری، جایگزین دوران رقابت آزاد شد و حوزهای از سودهای مازاد عظیم را در تعداد نسبتن کمی از شرکتها ایجاد کرد که بر اقتصاد تسلط یافتند.۱۱
در پنج ویژهگی امپریالیسم که لنین بلافاصله پس از این تعریف ذکر میکند، او تمرکز و مرکزگرایی سرمایه در مقیاس ملی و جهانی را به عنوان ویژهگی اصلی امپریالیسم برجسته میکند. ویژهگی دوم، ادغام سرمایه صنعتی و بانکی برای تشکیل سرمایه مالی و ایجاد یک الیگارشی مالی بود. ویژهگی سوم، صادرات سرمایه بود که با صادرات کالا تفاوت داشت؛ یعنی انتقال سرمایه به یک حوزه عملیاتی جهانی. ویژهگی چهارم، که سه مورد قبلی را جمعبندی و خلاصه مینماید، تسلط بر جهان توسط تعداد نسبتن کمی از انحصارات سرمایهداری بینالمللی بود. ویژهگی پنجم، تکمیل “تقسیم ارضی یا سرزمینی جهان بین قدرتهای بزرگ سرمایهداری” بود.۱۲
تحلیل لنین به شدت مخالف دیدگاه کارل کائوتسکی، نظریهپرداز اصلی حزب سوسیال دموکرات آلمان بود که ادعا کرده بود امپریالیسم به مرحلهای به نام «فراامپریالیسم» تکامل خواهد یافت، جایی که کشورهای پیشرو سرمایهداری از طریق «اتحادیهی قدرتمندترینها» متحد میشوند. این نظریه با وقوع جنگهای جهانی اول و دوم رد شد. گرچه پس از جنگ جهانی دوم، کشورهای اصلی سرمایهداری یک جبههی امپریالیستی جمعیتر ایجاد کردند، اما این نتیجهی هژمونی جهانی ایالات متحده بود که سایر کشورهای سرمایهداری پیشرو را به جایگاه شرکای کوچکتر تقلیل داد. به طور کلی، دیدگاه کائوتسکی از امپریالیسم به عنوان یک سیاست، خود را به طرز غیرقابل مقایسهای ضعیفتر از دیدگاه لنین از امپریالیسم به عنوان یک سیستم نشان داده است.۱۳
طبق نظر واحد تحقیق اقتصاد سیاسی هندRUPE) )،”تمرکز کتاب امپریالیسم: بالاترین مرحله سرمایهداری لنین بر کشف ماهیت جنگ جهانی [اول] و ریشههای آن در خود سرمایهداری بود؛ بنابراین، او در این اثر خاص به تأثیر امپریالیسم بر مستعمرات و نیمهمستعمرات نپرداخت.”۱۴ برای رسیدن به این بخش از تحلیل لنین، لازم است به دیگر نوشتههای او، که عُمدتن متأخرتر هستند، دربارهی امپریالیسم نگاه کنیم؛ نوشتههایی که در زمانی نگاشته شدهاند که او مستقیمن با مبارزات ضدامپریالیستی در ملل پیرامونی، به ویژه در آسیا و در چارچوب تشکیل کمینترن، روبرو بود.
پس از انقلاب اکتبر، روسیه شوروی بلافاصله با مداخلات نظامی قدرتهای امپریالیستی در حمایت از “نیروهای سفید” در جنگ داخلی روسیه مواجه شد. وینستون چرچیل، همانطور که لنین مشاهده کرد، با خوشحالی اعلام کرد که روسیه تحت “یک کارزار از چهارده ملت” مورد حمله قرار گرفته است، که عُمدتن قدرتهای بزرگ امپریالیستی ایالات متحده، بریتانیا، فرانسه، ایتالیا و ژاپن بودند و در مخالفت با انقلاب اکتبر متحد شده بودند.۱۵
در همین زمان، انقلاب روسیه الهامبخش شورشهای عمدهای در آسیا شد، از جمله جنبش چهارم ماه مه در چین (۱۹۱۹)، جنبش ضدقانون رولات در هند (۱۹۱۹)، و انقلاب بزرگ عراق (۱۹۲۰).۱۶
لنین، به عنوان یک اندیشمند سیاسی بسیار توانا، بهخوبی پیامدهای این جنبشهای انقلابی جدید را درک کرد. بنابراین، او تمرکز بیشتری بر استثمار اقتصادهای توسعهنیافته گذاشت، موضوعی که همواره تضاد تاریخی اصلی در تحلیل او از امپریالیسم بهمثابه یک کل بوده است. استثمار مستعمرات، نیمهمستعمرات و کشورهای وابسته توسط قدرتهای امپریالیستی در نوشتههای لنین در سال ۱۹۱۶ به وضوح دیده میشود.
در مقالهی “انقلاب سوسیالیستی و حقوق ملتها برای تعیین سرنوشت“، لنین استدلال نمود که درجهای از تعیین سرنوشت برای برخی ملتهای مستعمره یا وابسته تحت نظام سرمایهداری ممکن است، اما تنها در صورتی که انقلابها آن را محقق سازند. چنین انقلابهایی در حاشیهی سیستم، نهایتن انقلابهایی را در متروپلها (کشورهای امپریالیست) ضروری میسازد. او نوشت: “هیچ ملتی نمیتواند آزاد باشد، اگر ملتهای دیگر را سرکوب کند.” (اشاره به گفتهای از مارکس).۱۷
لنین در مقالهی “امپریالیسم و شکاف در سوسیالیسم“، بیان نمود:
“تعداد انگشتشماری از کشورهای ثروتمند – اگر منظورمان ثروت مستقل، واقعن عظیم و “مدرن” باشد، تنها چهار کشور: انگلستان، فرانسه، ایالات متحده و آلمان– هستند که انحصارات را در ابعاد وسیعی گسترش دادهاند. آنها سودهای فوقالعادهای به ارزش صدها، اگر نه هزاران، میلیون به دست میآوردهاند، بر “گُردههای” صدها و صدها میلیون نفر در کشورهای دیگر سوار میشوند و برای تقسیم غنایم ویژهی بسیار غنی، بسیار پرمنفعت و بسیار آسان به دست آمده با یکدیگر میجنگند. این [استثمار و غنائمی که به ارمغان میآورد] در واقع جوهرهی اقتصادی و سیاسی امپریالیسم است”.۱۸
لنین نه تنها استدلال کرد که سرمایهی انحصاری، مستعمرات، نیمهمستعمرات و کشورهای وابسته را استثمار کرده و از این طریق سودهای فوقالعادهای به دست میآورد، بلکه این امر، همانطور که فردریک انگلس اشاره کرده بود، به سرمایهداری اجازه میدهد که بخش کوچکی از طبقهی کارگر (لایه بالایی نیروی کار) را “خریداری” کند؛ گزارهای که به عنوان نظریه اشرافیت کارگری شناخته میشود.۱۹
او این موضوع را به طور قاطع در مقدمهی خود بر کتاب” امپریالیسم: بالاترین مرحله سرمایهداری” در سال ۱۹۲۰ تکرار کرد.۲۰ لنین استدلال نمود که همین امر طبیعت محافظهکارتر جنبش طبقهی کارگر بریتانیا و همچنین سایر کشورهای اصلی امپریالیستی را توضیح میدهد. او نوشت، پاسخ در اینجا این است که “اگر بخواهیم سوسیالیست باقی بمانیم”، باید “پایینتر و عمیقتر برویم”، به زیر لایهی بالایی محدود طبقهی کارگر، “به سوی تودههای واقعی؛ این تمام معنا و هدف مبارزه علیه فرصتطلبی اشرافیت کارگری و سوسیال دموکراسی است”.۲۱
لنین در “سخنرانیاش در دومین کنگرهی سراسری سازمانهای کمونیستی ملتهای شرق”، تأکید کرد که چگونه “بخش ناچیزی از جمعیت جهان” به خود “حق استثمار اکثریت جمعیت کرهی زمین” را داده است.
در چنین شرایطی، مبارزه علیه امپریالیسم حتی بر مبارزهی طبقاتی اولویت داشت، اگرچه این دو به طور ذاتی به یکدیگر مرتبط بودند. لنین گفت: “انقلاب سوسیالیستی صرفن و عمدتن یک مبارزه از سوی پرولتاریای انقلابی در هر کشور علیه بورژوازی خود نخواهد بود. نه، این مبارزهای خواهد بود از سوی تمامی مستعمرات و کشورهای تحتستم امپریالیستی، از سوی تمامی کشورهای وابسته، علیه امپریالیسم جهانی… جنگ داخلی تودههای کارگر علیه امپریالیستها و استثمارگران در تمامی کشورهای پیشرفته در حال ترکیب شدن با جنگهای ملی علیه امپریالیسم جهانی است.”۲۲
لنین این موضع را در “پیشنویس اولیهی تزها دربارهی مسائل ملی و استعماری” بیشتر گسترش داد. او تمایز روشنی میان “ملتهای تحت ستم، وابسته و تابع” و “ملتهای ستمگر، استثمارگر و حاکم” قائل شد. در اینجا، او به وضوح بیان کرد که “انترناسیونالیسم پرولتری ایجاب میکند… که منافع مبارزهی پرولتاریا در هر کشور تحتالشعاع مبارزه در مقیاس جهانی قرار گیرد.”
او استدلال کرد که سرمایهداری اغلب تلاش میکند سطح استثمار بینالمللی را از طریق ایجاد دولتهایی که ظاهرن مستقل هستند، اما در واقع از نظر اقتصادی، مالی و نظامی به کشورهای امپریالیستی وابستهاند، پنهان کند.۲۳
لنین این نکات را در “گزارش کمیسیون دربارهی مسائل ملی و استعماری” تکرار کرد و نتیجهگیری نمود که تحت شرایط کنونی توسعهنیافتهگی در ملتهای تحتستم، “هر حرکت ملی تنها میتواند یک حرکت بورژوا-دموکراتیک باشد.” این مبارزات “ملی-انقلابی” با وجود ماهیت طبقاتی غالب خود، نیاز به حمایت داشتند، اما فقط تا زمانی که “واقعن انقلابی” بودند.
او به شدت این دیدگاه که چنین انقلابهایی “باید به طور اجتنابناپذیر از مرحلهی سرمایهداری عبور کنند را رد کرد.” در عوض استدلال کرد که این انقلابها، با توجه به ماهیت ضدامپریالیستی و ترکیب طبقاتی پیچیدهشان و با الگوی اتحاد جماهیر شوروی پیش روی خود، میتوانند به جنبشهایی واقعی به سوی سوسیالیسم تبدیل شوند که بسیاری از وظایف توسعهی مرتبط با سرمایهداری را در شرایط غیرسرمایهداری محقق کنند.۲۴
“پیشنویس اولیهی تزها دربارهی مسائل ملی و استعماری” لنین، هنگامی که در دومین کنگرهی کمینترن ارائه شد، با “تزهای تکمیلی دربارهی مسئله ملی و استعماری” نوشتهی مارکسیست هندی م. ن. روی، که با حمایت لنین همراه بود، دنبال شد و این تزها همراه با پیشنویس اولیهی لنین به تصویب رسید. نکتهی کلیدی در این “تزهای تکمیلی” بیانیهای صریح بود که نشان میداد امپریالیسم توسعهی اقتصادی در مستعمرات، نیمهمستعمرات و کشورهای وابسته را دچار انحراف کرده است. مستعمراتی مانند هند تحت سیاستهای صنعتیزدایی قرار گرفته و پیشرفت آنها مسدود شده بود. سودهای فوقالعادهای توسط قدرتهای امپریالیستی از کشورهای “عقبماندهی” اقتصادی و مستعمرات استخراج شده بود:
“سلطهی خارجی به طور مداوم توسعهی آزادِ زندگی اجتماعی را مختل میکند؛ بنابراین، اولین گام انقلاب باید حذف این سلطهی خارجی باشد. مبارزه برای سرنگونی سلطهی خارجی در مستعمرات به این معنا نیست که اهداف ملی بورژوازی ملی تأئید شود، بلکه بیشتر به معنای هموار کردن مسیر رهایی برای پرولتاریای مستعمرات است…. نیروی واقعی، پایهی جنبش آزادیبخش، اجازه نخواهد داد که خود را در چارچوب محدود ناسیونالیسم بورژوا-دموکراتیک در مستعمرات محصور کند. در بیشتر مستعمرات، احزاب انقلابی سازمانیافتهای وجود دارند که در ارتباط نزدیک با تودههای کارگر فعالیت میکنند۲۵“.
دو سال بعد، در “تزهایی دربارهی مسئله شرق” که در چهارمین کنگرهی کمینترن در سال ۱۹۲۲ ارائه شد، برخی از مفاهیم اصلی مرتبط با نظریهی وابستگی معرفی شدند:
“این تضعیفِ فشار امپریالیستی بر مستعمرات پس از جنگ جهانی اول، همراه با رقابت فزاینده میان گروههای مختلف امپریالیستی، توسعهی سرمایهداری بومی در کشورهای مستعمره و نیمهمستعمره را تسهیل کرده است؛ توسعهای که فراتر از محدودیتهای تنگ و محدودکنندهی سلطهی امپریالیستی توسط قدرتهای بزرگ گسترش یافته و همچنان گسترش مییابد. پیش از این، سرمایهداری قدرتهای بزرگ تلاش میکرد کشورهای عقبمانده را از تجارت اقتصادی جهانی منزوی کند تا به این ترتیب وضعیت انحصاری خود را تضمین کرده و از طریق استثمار تجاری، صنعتی و مالیِ این کشورها سودهای فوقالعادهای به دست آورد. ظهور نیروهای تولیدی بومی در مستعمرات در تضاد غیرقابل حل با منافع امپریالیسم جهانی قرار دارد، چرا که جوهرهی اصلی امپریالیسم جهانی استفاده از تفاوت در سطح توسعهی نیروهای تولیدی در عرصههای مختلف اقتصاد جهانی برای دستیابی به سودهای انحصاری فوقالعاده است.”۲۶
“تزهایی دربارهی جنبش انقلابی در مستعمرات و نیمهمستعمرات” که در ششمین کنگرهی کمینترن در سال ۱۹۲۸ ارائه شد، نقطه اوج نظریهی امپریالیسم در دورهی بین دو جنگ جهانی بود. در این تزها گفته شد که: “کل سیاست اقتصادی امپریالیسم در رابطه با مستعمرات بر تلاش برای حفظ و افزایش وابستگی آنها، تعمیق استثمارشان و تا حد امکان جلوگیری از توسعهی مستقل آنها استوار است… بخش اعظم ارزش مازادی که از طریق نیروی کار ارزان در مستعمرات و نیمهمستعمرات استخراج میشود، به خارج صادر میگردد و منجر به “خونریزی از ثروت ملی کشورهای مستعمره میشود.”۲۷
مهمترین مشکل نظری و عملی، مبنای طبقاتی انقلاب ضدامپریالیستی در کشورهای توسعهنیافته بود. لنین تأکید کرده بود که شورش علیه امپریالیسم باید اهداف توسعهای را که معمولن با بورژوازی ملی مرتبط است، محقق کند، اما ماهیت مبارزهی “ملی-انقلابی” لزومن توسط بورژوازی ملی تعیین نمیشود.
مائو تسهتونگ در سال ۱۹۲۶ در اثر خود با عنوان “تحلیل طبقاتی جامعهی چین” نقش مهمی در مبارزهی ضدامپریالیستی و انقلاب سوسیالیستی ایفا کرد. مائو استدلال کرد که بورژوازی بزرگ و انحصاری-سرمایهداری، همراه با طبقهی زمیندار، یک ساختار طبقاتی کمپرادور را تشکیل میدهد که بهعنوان وابستهای به سرمایهی بینالمللی عمل میکند. در عین حال، بورژوازی کوچک ملی بسیار ضعیف بود و عمدتن تلاش میکرد خود را به یک بورژوازی بزرگ تبدیل نماید. به این ترتیب، نیروهای انقلابی به بورژوازی خردهپا، نیمهپرولتاریا، پرولتاریا و در نهایت دهقانان متکی بودند.۲۸
تمام این تحولات و بیشتر پیشرفتهای بعدی در نظریهی امپریالیسم ریشه در کارهای لنین داشتند. همانطور که پرابهات پَتنایِک نوشت:
“اهمیت کتاب امپریالیسم لنین در این واقعیت نهفته بود که بهطور کامل برداشت از انقلاب را متحول نمود. مارکس و انگلس از پیش امکان وقوع انقلاب در کشورهای مستعمره و وابسته را حتی پیش از انقلاب پرولتاریا در متروپل تصور کرده بودند، اما این دو مجموعه انقلاب به صورت جدا از هم دیده میشدند؛ و مسیر انقلاب در پیرامون و رابطهی آن با انقلاب سوسیالیستی در متروپل هر دو نامشخص باقی مانده بود. کتاب امپریالیسم لنین نه تنها این دو مجموعه انقلاب را به یکدیگر پیوند زد، بلکه انقلاب در کشورهای پیرامونی را بخشی از پروسهی حرکت بشریت به سوی سوسیالیسم ساخت. بنابراین، آن را بهعنوان یک فرآیند انقلابی یکپارچه در نظر گرفت.”۲۹
وابستهگی، مبادلهی نابرابر، نظام جهانی امپریالیستی و زنجیرههای ارزش جهانی
پس از جنگ جهانی دوم، نظام جهانی امپریالیستی از شرایط ژئوپلیتیکی زمان لنین فراتر رفت. ایالات متحده اکنون قدرت هژمونیک بیچونوچرای نظام سرمایهداری جهانی بود و بلافاصله جنگ سردی را آغاز کرد که هدف آن “مهار” اتحاد جماهیر شوروی و سرکوب انقلابها در سراسر جهان بود. با این حال، موجی انقلابی از استعمارزدایی، که بخش عمدهای از آن الهامگرفته از مارکسیسم بود، پس از پیروزی انقلاب چین در ماه مه ۱۹۴۹، آسیا و آفریقا را درنوردید.
بر خلاف آسیا و آفریقا، آمریکای جنوبی و مرکزی، به دلیل شورشهای ضداستعماری قرن نوزدهم علیه اسپانیا و پرتغال که منجر به تشکیل دولتهای مستقل شد، شامل تعداد نسبتن کمی از مستعمرات رسمی بود. با این وجود، دول آمریکای لاتین برای مدت طولانی، ابتدا به بریتانیا و سپس به ایالات متحده، به وابستگیهای اقتصادی یا نومستعمرات تقلیل یافته بودند. بنابراین، مسئله اصلی در این منطقه غلبه بر وابستگی اقتصادی، سیاسی و فرهنگی تحمیلشده توسط امپریالیسم ایالات متحده بود.
میتوان گفت که نظریهی مارکسیستی آمریکای لاتین، به ویژه در رابطه با امپریالیسم، ریشه در آثار مارکسیست پرویی، خوزه کارلوس ماریتگوی داشت که در سال ۱۹۲۹ نوشت: “ما ضدامپریالیست هستیم، چون مارکسیست هستیم، چون انقلابی هستیم، چون با سوسیالیسم در برابر سرمایهداری مقابله میکنیم… و چون در مبارزهی خود علیه امپریالیسم خارجی وظیفهی همبستگی با تودههای انقلابی اروپا را انجام میدهیم.”۳۰
در زمانی که ماریاتگوی این سخنان را مینوشت، مبارزهی آگوستو سزار ساندینو علیه مداخلهی ایالات متحده در نیکاراگوئه، آگاهی ضدامپریالیستی را در سراسر آمریکای لاتین برمیانگیخت. بعدها، پیروزی انقلاب کوبا در سال ۱۹۵۹، که از ضدامپریالیسم خوزه مارتی الهام گرفته بود و به مبارزهای برای سوسیالیسم تبدیل شد، بار دیگر انقلاب علیه امپریالیسم را در آمریکای لاتین به پیش کشید که از این نظر به آسیا و آفریقا پیوست.۳۱
به دلیل موج انقلابی در هر سه قارهی جهان سوم در دهههای اولیهی پس از جنگ جهانی دوم، تحلیل اولیهی لنین دربارهی امپریالیسم عمیقتر و گستردهتر شد و به یک سنت جهانی غنی تبدیل گردید که شرایط تاریخی و گویشهای مختلف را منعکس میکرد، اما همواره بر ضرورت مبارزهی انقلابی تأکید داشت.
یکی از شخصیتهای برجسته در توسعهی هر دو نظریههای امپریالیسم و وابستگی پس از جنگ جهانی دوم، پال ای. باران، نویسندهی کتاب” اقتصاد سیاسی رشد” )۱۹۵۷ ( بود.۳۲ باران در سال ۱۹۱۰ در نیکولایف، اوکراین، در امپراتوری روسیه تزاری به دنیا آمد. او در مؤسسهی اقتصاد پلخانف در اتحاد جماهیر شوروی و در دانشگاه برلین اقتصاد خواند و همچنین به عنوان دستیار اقتصادی فریدریش پولاک در مؤسسهی پژوهشهای اجتماعی در فرانکفورت کار کرد. بعدها به ایالات متحده مهاجرت نمود و در طول انقلاب کینزی در دانشگاه هاروارد به تحصیل اقتصاد پرداخت. در طول جنگ جهانی دوم و بلافاصله پس از آن، او با مؤسسهی بررسیهای بمباران استراتژیک در آلمان و ژاپن همکاری کرد. پس از جنگ، برای هیئت مدیرهی فدرال رزرو کار کرد و سپس به عنوان استادتمام اقتصاد در دانشگاه استنفورد منصوب شد. پیش از انتشار کتاب” اقتصاد سیاسی رشد“، باران مجموعهای از سخنرانیها را در دانشگاه آکسفورد ارائه داد، جایی که بخش زیادی از این کتاب آماده شد، و سپس در مؤسسهی آماری هند در کلکته استخدام شد۳۳.
او از انقلاب کوبا به شدت حمایت میکرد و تأثیر مهمی بر چه گوارا گذاشت. در سال ۱۹۶۶، باران و پال ام. سوئیزی کتاب “سرمایهی انحصاری: مقالهای دربارهی نظم اجتماعی و اقتصادی آمریکا” را نوشتند.۳۴
با توجه به این پیشینهی بسیار گسترده، باران در آثار خود نه تنها نظریههای امپریالیسم لنین، کمینترن و مائو را تجسم بخشید، بلکه تجربیات برنامهریزی اقتصادی شوروی و هند را نیز در آن گنجاند. همزمان، او این موارد را با شرایط جدید دوران پس از جنگ جهانی دوم تلفیق نمود. از این رو، او بهخوبی در جایگاهی قرار داشت که بهعنوان یک اندیشمند بنیادی در نظریهی مارکسیستی وابستگی مطرح گردد.
باران استدلال کرد که امپریالیسم بهطور “بیاندازه مخربی” توسعه در سراسر جهان توسعهنیافته را منحرف کرده و مسدود کرده است.۳۵ در سال ۱۸۳۰، کشورهایی که بعدن به عنوان “جهان سوم” شناخته شدند، ۹/۶۰ درصد از پتانسیل صنعتی جهان را تشکیل میدادند. تا سال ۱۹۵۳، این رقم به ۵/۶ درصد کاهش یافت.۳۶
با معرفی مفهوم مازاد اقتصادی (در سادهترین شکل آن، “تفاوت بین تولید واقعی کنونی جامعه و مصرف واقعی کنونی آن”)، باران توضیح داد که مشکل اصلی که مانع توسعه در کشورهای توسعهنیافته میشود، خروج مازاد توسط قدرتهای بزرگ امپریالیستی است. این قدرتها مازاد به دست آمده را یا در اقتصادهای خود سرمایهگذاری میکردند یا در کشورهای پیرامونی به گونهای که بهرهکشی بلندمدت از کشورهای توسعهنیافته را افزایش دهد.۳۷
همانند انگلس و لنین، باران استدلال نمود که یک لایهی بالایی از کارگران در کشورهای مرکز امپریالیستی به طور غیرمستقیم از امپریالیسم بهره میبرند و به این ترتیب یک «اشرافیت کارگری» را تشکیل میدهند که خُردههای سفرهی انحصاری را جمعآوری میکنند و در تضاد با بخش اعظم طبقهی کارگر قرار دارند.۳۸
یکی از اجزای مهم نظریه وابستگی باران، مقایسه ژاپن با هند بود. ژاپن نمونهای منحصربهفرد از توسعه اقتصادی خارج از اروپا یا مستعمرات سفیدپوست اروپایی بود. قدرتهای امپریالیستی در قرن نوزدهم تلاشهای خود را عمدتن بر تسلط بر چین در شرق آسیا متمرکز کرده بودند و در نتیجه نتوانستند ژاپن را مستعمره کنند.
با اصلاحات “میجی” در سال ۱۸۶۸، که در پاسخ به تهدیدهای نظامی فزاینده و تحمیل معاهدات نابرابر از سوی غرب صورت گرفت، ژاپن توانست مبنای اجتماعی داخلی برای صنعتیسازی سریع را ایجاد کند که با بهرهگیری از دانش فنی غربی تسهیل شد. تا سال ۱۹۰۵، ورود ژاپن به جایگاه قدرت بزرگ با پیروزیاش در جنگ روسیه و ژاپن مشخص شد.
در مقابل، هند که در قرن هجدهم توسط بریتانیا مستعمره شده بود، شاهد نابودی صنعت خود توسط بریتانیا بود و در وضعیت دائمی توسعهنیافتگی یا توسعهیوابسته قرار گرفت.۳۹
به دنبال مائو، باران تأکید کرد که یک طبقهی کمپرادور یا بورژوازی بزرگ (متحد با زمینداران بزرگ) در کشورهای توسعهنیافته به طور مستقیم با سرمایهی بینالمللی مرتبط است و نقشی انگلی در رابطه با جوامع خود ایفا میکند.۴۰ او نوشت: “وظیفهی اصلی امپریالیسم در زمان ما این است که از توسعهی اقتصادی کشورهای توسعهنیافته جلوگیری کند یا، اگر این امر ممکن نباشد، آن را کُند کرده و کنترل نماید.”
او توضیح داد که: “در حالی که تفاوتهای گستردهای میان کشورهای توسعهنیافته وجود داشته است”، در این رابطه، “جهان توسعهنیافته بهطورکلی همواره بخش بزرگی از مازاد اقتصادی خود را به کشورهای پیشرفتهتر به دلیل بهره و سود سهام منتقل کرده است. با این حال، بدترین قسمت ماجرا که بسیار هم دشوار میباشد این است که بگوئیم چه چیزی بدتر بوده است: حذف مازاد اقتصادی آنها توسط سرمایهی خارجی یا سرمایهگذاری مجدد آن توسط شرکتهای خارجی.”۴۱
تقریبن در همهی جنبهها، اقتصاد وابسته صرفن “ضمیمهای به بازار داخلی سرمایهداری غرب” بود.۴۲ بنابراین، تنها راهحل، انقلاب علیه امپریالیسم و ایجاد یک اقتصاد برنامهریزی شدهی سوسیالیستی بود. در اینجا، باران به مثال چین اشاره کرد که با خارج شدن از “مدار سرمایهداری جهانی” به منبع “تشویق و الهام برای تمام کشورهای مستعمره و وابستهی دیگر” تبدیل شد.۴۳
کتاب “اقتصاد سیاسی رشد” تنها دو سال پس از کنفرانس باندونگ در سال ۱۹۵۵ منتشر شد؛ کنفرانسی که جنبش غیرمتعهدها را در میان کشورهای جهان سوم آغاز کرد و تأثیر بسیار زیادی داشت.۴۴ اگرچه کشورهای آمریکای لاتین بخشی از کنفرانس باندونگ نبودند، دیدگاه جدید جهان سوم به ایجاد موجی از کارهای مارکسیستی و تحلیلهای رادیکال وابستگی در آمریکای لاتین کمک کرد که به شکل ملموستری از انقلاب کوبا الهام گرفته بود.
باران در سال ۱۹۶۰ به همراه لئو هابرمن و پال سوئیزی از کوبا بازدید کرد و با چهگوارا، که در آن زمان رئیس بانک ملی کوبا بود، ملاقات کرد. چهگوارا خود را با تحلیل کلی باران از توسعهنیافتهگی نزدیک و مرتبط دانست. همانطور که چه در سال ۱۹۶۵ اظهار داشت: “از زمانی که سرمایهی انحصاری کنترل جهان را به دست گرفت، بخش اعظم بشریت را در فقر نگه داشته و تمام سودها را بین گروهی از قدرتمندترین کشورها تقسیم کرده است.”۴۵
برخی از برجستهترین مشارکتکنندگان در تحلیل وابستگی در آمریکای لاتین و کارائیب شامل وانیا بمبیرا، تئوتونیو دوسسانتوس، رودولفو استاونهیگن، فرناندو هنریک کاردوسو، پابلو گونزالس کازانووا، روی مائورو مارینی، والتر رادنی (که شناختهشدهترین کار او بر توسعهنیافتهگی آفریقا متمرکز است)، کلایو توماس، و ادواردو گالئانو بودند.۴۶
اقتصاددان آلمانی-آمریکایی، آندره گوندر فرانک، نیز از زمان انتشار کتابش در سال ۱۹۶۷ با عنوان “سرمایهداری و توسعهنیافتهگی در آمریکای لاتین” که بر “توسعه توسعهنیافتهگی” تأکید داشت، تأثیر عمیقی بر این حوزه گذاشت.۴۷
در آفریقا، سمیر امین، اقتصاددان مارکسیست مصری-فرانسوی جوان، نقدی گسترده بر تحلیلهای رایج توسعه در رسالهی دکترای خود در سال ۱۹۵۷ ارائه داد (که در سن ۲۶ سالگی، همان سالی که کتاب باران منتشر شد، به پایان رساند) و این اثر بعدها با عنوان “انباشت در مقیاس جهانی” منتشر شد. او در ادامه بهطور گسترده به تئوری وابستگی، مبادلهی نابرابر، و نظریهی سیستمهای جهانی کمک کرد.
بخش عمدهای از تحلیلهای امین از یک سو بر تمایز میان اقتصادهای “خودمحور” در مرکز نظام سرمایهداری جهانی، که مبتنی بر منطق درونی خود و بازتولید گسترده طراحی شده بودند، و از سوی دیگر اقتصادهای “ناهمبسته” در پیرامون، که تولید آنها بر اساس نیازهای اقتصادهای امپریالیستی شکل داده شده بودند، متمرکز بود.
ماهیت ناهمبسته اقتصادهای پیرامونی تحتسلطهی امپریالیسم، تنها جدایی انقلابی از منطق نظم امپریالیستی جهانی را بهعنوان گزینهای واقعی باقی میگذاشت. با این حال، برای امین، جدایی به معنای جدایی کامل از اقتصاد جهانی یا “انزواطلبی خودکفا” نبود. بلکه منظور او جدایی از نظام ارزش کار جهانی بود که حول یک مرکز غالب و پیرامون تحتسلطه سازمان یافته بود، و گذار به یک جهان “چندقطبی” را در نظر داشت.۴۸
یکی از کمککنندهگان کلیدی به نظریهی امپریالیسم، کتاب “مبادلهی نابرابر: مطالعهای دربارهی امپریالیسم تجارت”(۱۹۶۹)، اثر اقتصاددان مارکسیست یونانی آرگیری امانوئل بود.۴۹ او استدلال کرد که در عصر نواستعماری، رابطهی بین کشورهای مرکزی و کشورهای پیرامونی بر پایهی نابرابری در مبادله شکل گرفته بود، به گونهای که یک کشور ارزش کاری بیشتری نسبت به کشور دیگر به دست میآورد، و این به دلیل تحرک جهانی سرمایه همراه با عدم تحرک جهانی نیروی کار بود.
اثر امانوئل بحثی طولانی را برانگیخت که اساسن توسط امین و با این پیشنهاد او مبنی بر اینکه مبادلهی نابرابر زمانی وجود داشت که تفاوت دستمزدها بین شمال جهانی و جنوب جهانی بیشتر از تفاوت بهرهوریهای آنها بود، حل و فصل شد. امین در ادامه استدلال کرد که قانون ارزش اکنون در سطح جهانی، تحت سرمایهداری مالی-انحصاری جهانیشده عمل میکند.۵۰
به گفتهی امین، واقعیت طبقهی حاکم در جهان توسعهنیافته در قالب “کمپرادوریزه شدن و فراملیسازی” تعریف میشد و نیازمند استراتژیهای انقلابی جدید ضدامپریالیستی بود، زیرا دیگر چیزی به نام بورژوازی ملی به معنای واقعی وجود نداشت. استراتژی جداسازی انقلابی در این شرایط بستگی به “ساختن یک بلوک اجتماعی ضدکمپرادور”، با هدف ایجاد پروژهای مستقل دارد که از کنترل نظام جهانی امپریالیستی رها باشد.
در مورد امپریالیسم و طبقه در کشورهای سرمایهداری پیشرفته، امین پیشنهاد کرد که نظریهی اشرافیت کارگری لنین به اندازهی کافی پیش نرفته است تا نشان دهد که چگونه “تقسیم بینالمللی نابرابر کار” ساختارهای گستردهی حمایتی امپریالیسم را در درون کشورهای اصلی امپریالیستی ایجاد کرده است که نمیتوان صرفن با آرزو آنها را از بین برد. آنچه که در اینجا لازم بود، “ساختن یک بلوک ضدانحصاری” بود۵۱.
بخش زیادی از تئوری مارکسیستی وابستگی، از دهه ۱۹۷۰ به بعد، توسط پیشگامانی چون الیور کاکس، امانوئل والرشتاین، فرانک، امین و جیووانی آریگی در نظریهی سیستم جهانی (و بعدها سیستمهای جهانی) ادغام شد.۵۲ نظریهی سیستم جهانی برخی از محدودیتهای تئوری وابستگی را با تصور دولت-ملتها بهعنوان بخشی از یک نظام جهانی سرمایهداری برطرف نمود. بنابراین، نظام جهانی به واحد اصلی تجزیه و تحلیل تبدیل شد که بهعنوان مراکز و پیرامونها تقسیم شده (و همچنین فراهم آوردن نیمهپیرامونها و مناطق خارجی) دیده میشد. با این حال، در برخی نسخههای نظریهی نظام جهانی، بهویژه کار آریگی، انحرافی از نظریهی امپریالیسم رخ داد که روابط سیاسی-اقتصادی بینالمللی را مطابق با اقتصاد سیاسی جریان اصلی، صرفن به جابهجایی هژمونیها کاهش داد.۵۳
در دههی ۱۹۶۰، اقتصاددانان سیاسی رادیکال بر نقد شرکتهای چندملیتی متمرکز شدند که بهعنوان شکل جهانی سرمایهی انحصاری دیده میشدند و بهاینترتیب بهعنوان مسیرهای اصلی انتقال امپریالیسم اقتصادی عمل میکردند. در اینجا، تحلیل پیشگامانه از استفن هایمر آغاز شد که رسالهی دکترای خود را در سال ۱۹۶۰ دربارهی “عملیات بینالمللی شرکتهای ملی: مطالعهای از سرمایهگذاری مستقیم خارجی” نوشت و نظریهای دربارهی “شرکتهای چندملیتی” ارائه داد، که بر اساس سازمان صنعتی و نظریهی انحصار بود و دقیقن در همان سال بود که این اصطلاح برای اولین بار ظاهر گردید.
این رویکرد با بررسی نقش شرکتهای چندملیتی و امپریالیسم در کتاب “سرمایهی انحصاری” باران و سوئیزی و در “یادداشتهایی دربارهی شرکت چندملیتی” هری مَگداف و سوئیزی (۱۹۶۹) ادامه یافت. مسیر جهانی چنین شرکتهایی به بخش مرکزی کل نظریهی امپریالیسم تبدیل شد، همانطور که در کتاب “عصر امپریالیسم: اقتصاد سیاست خارجی ایالات متحده” مَگداف (۱۹۶۹) نشان داده شد.۵۴
در دهههای ۱۹۷۰ و ۸۰، بخش زیادی از تحقیقات در حال تکامل دربارهی امپریالیسم از حوزهی اقتصاد سیاسی به حوزهی فرهنگ منتقل شد. در راستای انتقادات قبلی جوزف نیدهام از “اروپامحوری” در دهه ۱۹۶۰، سمیر امین در سال ۱۹۸۹ نقد بسیار تأثیرگذاری دربارهی اروپامحوری ارائه کرد، در حالی که ادوارد سعید آثار برجستهای همچون “شرقشناسی” )۱۹۷۸) و “فرهنگ و امپریالیسم” (۱۹۹۳ (را منتشر نمود.۵۵ با ظهور اکوسوسیالیسم، نقد امپریالیسم به مسائل مرتبط با امپریالیسم زیستمحیطی نیز گسترش یافت.۵۶
در قرن بیستویکم، بیشترِ تحلیلهای مربوط به امپریالیسم اقتصادی بر “آربیتراژ(خرید و فروش تقریبن همزمان یک دارائی در بازارهای مختلف جهت کسب سود از اختلاف قیمت در همان بازارها-مترجم) جهانی نیروی کار” و “زنجیرههای ارزش جهانی” متمرکز شدهاند. هرگز پیش از این، استخراج مازاد توسط شمال جهانی از جنوب جهانی به این دقت در مطالعات تجربی نشان داده نشده بود. این امر ناشی از این واقعیت است که استثمار بینالمللی اکنون بیش از هر زمان دیگری نظاممند شده است: در زنجیرههای ارزش سیستم جهانی نهادینه شده و در صادرات کالاهای تولیدی از پیرامون به نیمهپیرامون و سپس به مرکز تجسم یافته است.۵۷ نتیجهی آن، افزایش برجستهگی نظریههای “فرابهرهکشی” بوده است (یعنی سطوح استثمار در جنوب جهانی که از میانگین جهانی فراتر میرود و نیازهای اساسی معیشتی کارگران جنوبی را به خطر میاندازد) که در آثار اندیشمندانی مانند مارینی، امین، جان اسمیت و اینتان سواندی توسعه یافتهاند.۵۸
امروزه، از تحقیقات جیسون هیکِل و همکارانش میدانیم که در سال ۲۰۲۱، شمال جهانی توانست ۸۲۶ میلیارد ساعت کار خالص را از جنوب جهانی استخراج کند. این مقدار، اگر با دستمزدهای شمال جهانی اندازهگیری شود، معادل ۴/۱۸ تریلیون دلار است. پشت این مسئله این واقعیت نهفته است که کارگران در جنوب جهانی برای کار معادل در همان سطح مهارت، ۸۷ تا ۹۵ درصد دستمزد کمتری دریافت میکنند. همان مطالعه نتیجه گرفت که شکاف دستمزد بین شمال جهانی و جنوب جهانی در حال افزایش است، به طوری که دستمزدها در شمال بین سالهای ۱۹۹۵ تا ۲۰۲۱ یازده برابر سریعتر از دستمزدها در جنوب افزایش یافته است.۵۹
این تحقیق دربارهی آربیتراژ نیروی کار جهانی معاصر با مطالعات تاریخی اخیر اوتسا پتنایک و پرابهات پَتنایِک همراه شده است که اکنون تخلیهی ثروت عظیم طی دوران استعمار بریتانیا در هند را مستند کردهاند. ارزش تخمینی این تخلیه در دورهی ۱۷۶۵ تا ۱۹۰۰، با نرخ بهرهی ۵ درصد و با قیمتهای سال ۱۹۴۷، برابر با ۹۲۵/۱ تریلیون دلار بود؛ اگر این مقدار تا سال ۲۰۲۰ محاسبه شود، معادل ۸۲/۶۴ تریلیون دلار است.۶۰
باید تأکید کرد که تخلیهی مازاد اقتصادی معاصر توسط شمال جهانی از جنوب جهانی، از طریق مبادلهی نابرابر نیروی کار تجسمیافته در صادرات کشورهای جنوب، علاوه بر جریان خالص عادی انتقال سرمایه از کشورهای درحالتوسعه به کشورهای توسعهیافته است که در حسابهای ملی ثبت میشود. این شامل تراز تجارت کالا (واردات و صادرات)، پرداختهای خالص به سرمایهگذاران و بانکهای خارجی، هزینههای حمل و نقل و بیمه، و مجموعهای گسترده از پرداختهای دیگر به سرمایهی خارجی مانند حق امتیاز و حق ثبت اختراع است. بر اساس گزارش کنفرانس تجارت و توسعهی سازمان ملل متحد (UNCTAD)، انتقال خالص منابع مالی از کشورهای درحالتوسعه به کشورهای توسعهیافته فقط در سال ۲۰۱۷ به مبلغ ۴۹۶ میلیارد دلار رسید. در اقتصاد نئوکلاسیک، این به عنوان پارادوکس یا تناقض و تضاد جریان معکوس سرمایه یا جریان سرمایه به سمت بالا شناخته میشود. این تئوریها به جای اذعان به واقعیت امپریالیسم اقتصادی، به طور ناکارآمدی سعی دارند که آن را با عوامل احتمالی مختلف توضیح دهند.۶۱
در مورد بُعد ژئوپلیتیکی امپریالیسم، تمرکز این قرن بر ادامهی افول هژمونی ایالات متحده بوده است. تحلیلها بر تلاشهای واشنگتن از سال ۱۹۹۱، با حمایت لندن، برلین، پاریس و توکیو، برای معکوس کردن این روند متمرکز بودهاند. هدف، ایجاد سهگانهای از ایالات متحده، اروپا و ژاپن است –با برتری واشنگتن– به عنوان قدرت جهانی تکقطبی از طریق نوعی “امپریالیسم آشکارتر”. این پویائی ضدانقلابی در نهایت منجر به جنگ سرد جدید کنونی شده است.۶۲
با این حال، با وجود تمامی تحولات نظریهی امپریالیسم در طول یک قرن گذشته، آنچه برجستهتر است نه صرفن خود نظریهی امپریالیسم، بلکه تشدید واقعی استثمار جنوب جهانی توسط شمال جهانی، همراه با مقاومت جنوب جهانی بوده است. همانطور که سوئیزی در “سرمایهداری مدرن و مقالات دیگر” در سال ۱۹۷۲ استدلال کرد، نقطهی اوج مقاومت پرولتاریا بهطور قاطع در قرن بیستم از شمال جهانی به جنوب جهانی منتقل شد.۶۳ تقریبن تمام انقلابها از سال ۱۹۱۷ به بعد در حاشیهی سیستم سرمایهداری جهانی رخ دادهاند و انقلابهایی علیه امپریالیسم بودهاند. اکثریت عظیم این انقلابها تحت تأثیر مارکسیسم صورت گرفتهاند. همه این انقلابها با اقدامات ضدانقلابی قدرتهای بزرگ امپریالیستی روبرو شدهاند. ایالات متحده به تنهایی از زمان جنگ جهانی دوم تاکنون صدها مداخله نظامی در خارج از مرزهای خود، عمدتن در جنوب جهانی، انجام داده است که به مرگ میلیونها نفر منجر شده است.۶۴ تضادهای اصلی سرمایهداری در اواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیست و یکم، تضادهای امپریالیسم و طبقه بودهاند.
انکار فزایندهی امپریالیسم در چپ
انکار واقعیت امپریالیسم به صورت کامل یا جزئی، سابقهای طولانی در چپ اروپامحور غربی دارد که از ” امپریالیسم اجتماعی” آشکار انجمن فابیان در بریتانیا آغاز شد و در شوونیسم اجتماعی همه احزاب سوسیالدموکرات اصلی اروپایی در زمان جنگ جهانی اول منعکس گردید. با این حال، با ظهور مجدد چپ غربی در دورهی پس از جنگ جهانی دوم، به ویژه در دهههای ۱۹۶۰ و ۷۰، سوسیالیستهای غربی موضع قوی ضدامپریالیستی اتخاذ کردند و از مبارزات آزادیبخش ملی در سراسر جهان حمایت کردند. این روند با کاهش جنبش ضدجنگ ویتنام در اوایل دهه ۱۹۷۰ شروع به افول کرد.۶۵
در سال ۱۹۷۳، بیل وارِن در نشریهی نیولفت ریویو(بررسی چپ جدید) این ایده را مطرح کرد که مارکس در مقالهی “نتایج آیندهی حکومت بریتانیا در هند”)۱۸۵۳)، امپریالیسم را به عنوان یک نیروی پیشرو تلقی کرده بود؛ دیدگاهی که وارِن ادعا نمود بعدها به اشتباه توسط لنین رد شد.۶۶ تفسیر وارِن از مارکس در اینجا، با تحلیل جامعتر نظریهپردازانی از ایالات متحده، هند و ژاپن در دههی ۱۹۶۰ به بعد در تضاد بود، نظریهپردازانی که نشان دادند مارکس از اوایل دهه ۱۸۶۰ به تأثیر استعمار در سد کردن توسعه در مستعمرات پی بُرده بود.۶۷ با این وجود، این تصور که مارکس و حتی لنین دیدگاهی مثبت نسبت به “امپریالیسم [بهعنوان] پیشگام سرمایهداری” داشتهاند – این عنوان اصلی و فرعی کتاب وارِن است که پس از مرگ او در سال ۱۹۸۰ منتشر شد- به یک اصل پذیرفتهشدهی عمومی در چپ تبدیل شد.۶۸
زیربنای این تحلیل چپ اروپامحور، رد این نتیجهگیری بود که کشورهای مرکزی سرمایهداری از طریق نرخهای بالاتر استثمار کارگران در کشورهای وابسته و تصاحب بخش بزرگی از این مازاد عظیم توسط کشورهای امپریالیستی در مرکز سیستم، کشورهای پیرامونی را استثمار میکنند. برای مدت طولانی، سوسیالیستهای اروپامحور– در تضاد با تحلیل افرادی مانند لنین، باران و امین– ادعا کردهاند که نرخ بالاتر بهرهوری در شمال جهانی اختلاف دستمزد بین شمال و جنوب را به حدی جبران میکند که سطح استثمار در شمال در واقع بالاتر از جنوب است.۶۹ با این حال، این فرضیه که نرخ استثمار در شمال بالاتر است، اکنون به طور قطعی توسط تحقیقات تجربی در مورد هزینههای نیروی کار واحد و ارزشی که مرکز یا متروپل از نیروی کار در پیرامون (و نیمهپیرامون) از طریق تبادل نابرابر به دست میآورد، رد شده است. مطالعه پس از مطالعه نشان داده است که حتی با در نظر گرفتن سطح بهرهوری و مهارت، که اکنون در تولیدات صادراتی جنوب جهانی و شمال جهانی قابل مقایسه هستند (زیرا دقیقن همان فناوری توسط شرکتهای چندملیتی استفاده میشود)، نرخ استثمار در جنوب جهانی، به دلیل هزینههای بسیار پایینتر نیروی کار، بسیار بالاتر است. در واقع، روند کنونی انکار کامل نظریهی امپریالیسم را میتوان تا حدی به تلاش برای اجتناب از واقعیت استثمار فوقالعادهی مرکز از پیرامون، با کنار گذاشتن کل مسئلهی امپریالیسم، نسبت داد.
ریشهی انتقادات به امپریالیسم اقتصادی که از محافل اروپامحور غربی نشأت میگیرد، رد نظریهی آریستوکراسی کارگری انگلس و لنین بوده است. به این ترتیب، کل این ایده که بخشی از طبقهی کارگر در هستهی امپریالیستی اقتصاد جهانی از امپریالیسم بهرهمند میشود، بهطور کلی بهعنوان موضوعی سیاسی غیرقابل قبول کنار گذاشته شده است. با این حال، وجود آریستوکراسی کارگری در سطحی مشخص بر اساس هرگونه واقعیت عملی انکارناپذیر است. نشانهای از این امر این است که مطالعه پس از مطالعه تأیید کرده است که رهبری اتحادیه AFL-CIO در ایالات متحده بهطور تاریخی به اتحادیهگرایی تجاری گرایش داشته و بهطور نزدیک با مجتمع نظامی-صنعتی مرتبط بوده است. بنابراین، این اتحادیه با نظم موجود همدست بوده است. رهبری AFL-CIO در طول دورهی پس از جنگ جهانی دوم با سازمان سیا برای سرکوب اتحادیههای پیشرو در جنوب جهانی همکاری کرده و از استثماریترین رژیمها حمایت کرده است. شکی نیست که در این رابطه و سایر جنبهها، لایهی بالائی نیروی کار (یا نمایندگان آن) بهطور فرصتطلبانه نیازهای اکثریت کارگران در ایالات متحده و جنبش پرولتاریای جهانی را بهطور کلی نادیده گرفته است. رهبری کارگری در اروپا که با احزاب سوسیال دموکرات مرتبط است، از نظر تاریخی گرایشات مشابهی از خود نشان داده است. تسلط آشکار رهبری سفیدپوست در اکثر اتحادیههای کشورهای غربی و نژادپرستی مشهود در آنها نیز بهطور فزایندهای توضیحدهندهی حمایت ارتجاعی از سیاستهای امپریالیستی توسط دولتهایشان است.۷۰
در مواجهه با چنین تضادهای تاریخی، رویکردی جدید برای انکار امپریالیسم در چپ در کتاب “هندسهی امپریالیسم” اثر جیووانی اریگی (۱۹۷۸) ارائه شد. این کتاب، علیرغم عنوان خود، تلاش کرد از مفهوم هژمونی (که بخشی از نظریهی امپریالیسم است) برای جایگزینی مفهوم کلی امپریالیسم استفاده کند و آن را به جنبههای ژئوپلیتیکی کاهش دهد و مسئلهی استثمار اقتصادی بینالمللی را نادیده بگیرد. برای اریگی، نظریههای قدیمی امپریالیسم که با لنین آغاز شده بودند، “منسوخ” به شمار میرفتند. آنچه باقی میماند، سیستمی جهانی متشکل از دولت-ملتهایی بود که همگی برای هژمونی رقابت میکردند. در کتاب “قرن طولانی بیستم” (۱۹۹۴)، اریگی کاملن از اشاره به ترم “امپریالیسم” در رابطه با دنیای پس از جنگ جهانی دوم اجتناب کرد و همچنین مفهوم سرمایهی انحصاری را از طریق تئوری نئوکلاسیک هزینهی مبادله کنار گذاشت.۷۱
اما تأثیرات ترکیبی سقوط دیوار برلین در سال ۱۹۸۹، موج جهانیشدن پس از آن، و تلاش تهاجمی واشنگتن برای ایجاد نظمی تکقطبی منجر به انکارهای آشکارتر امپریالیسم در چپ شد. بهطور طنزآمیزی، در زمانی که لیبرالها امپریالیسم آشکار جدیدی را جشن میگرفتند، بخش بزرگی از چپ جهانی تمامی مفاهیم انتقادی نظریهی امپریالیسم را کنار گذاشتند و حتی در برخی موارد از ایدئولوژی امپراتوری جدید حمایت کردند.۷۲ اینجا سلطهی ایدئولوژیک سرمایه بر چپ غربی بهوضوح نمایان بود.۷۳ پرابهات پَتنایِک در مقالهی خود با عنوان “چه بر سر امپریالیسم آمد؟” در سال ۱۹۹۰ پیشنهاد کرد که “سکوت گوشخراش” دربارهی اقتصاد سیاسی امپریالیسم در میان مارکسیستهای اروپایی و آمریکایی در دهههای ۱۹۸۰ و ۹۰، که شکافی آشکار با دهههای ۱۹۶۰ و ۷۰ به شمار میرفت، حاصل یک بحث نظری گسترده در درون مارکسیسم نبود؛ بلکه میتوان آن را به “تقویت و تحکیم خود امپریالیسم” نسبت داد.۷۴
مثالی از عقبنشینی چپ غربی از نظریهی امپریالیسم، کتاب “امپراتوری” نوشتهی مایکل هارت و آنتونیو نگری بود که در سال ۲۰۰۰ توسط انتشارات دانشگاه هاروارد منتشر شد و در تمام رسانههای غالب در ایالات متحده از جمله نیویورک تایمز، تایم و امور خارجه مورد ستایش قرار گرفت. با اتخاذ دیدگاهی صریح از جهان مسطح، که تا حدودی شبیه به دیدگاهی است که بعدها توسط ستوننویس نیویورک تایمز، توماس ال. فرایدمن، در کتابش “جهان مسطح است” (۲۰۰۵) ترویج شد. هارت و نگری استدلال کردند که امپریالیسم سلسلهمراتبی قدیمی، اکنون جای خود را به “فضای هموار بازار جهانی سرمایهداری” داده است. آنها اظهار داشتند که دیگر “امکانپذیر نیست” مناطق جغرافیایی وسیعی مانند متروپل و پیرامون یا شمال و جنوب را از یکدیگر جدا کنیم. در حقیقت، تا آنجا پیش رفتند که اعلام کردند: “امپریالیسم درواقع برای سرمایه یک قید و بند ایجاد میکند”، زیرا با گرایشهای جهان مسطح سرمایهداری تداخل دارد. هارت و نگری به این نظم جهانی مبتنی بر قوانین که بر اساس الگوی ایالات متحده گرفته شده بود و درعین حال نامتمرکز و غیرمکانی بود، عنوان “امپراتوری” دادند تا آن را از امپریالیسم متمایز نمایند.۷۵
اثر هارت و نگری الهامبخش کتاب “امپریالیسم نوین”(۲۰۰۳) اثر جغرافیدان مارکسیست، دیوید هاروی شد. در این اثر، هاروی نظریهی امپریالیسم را با استفاده از مفهوم “سلب مالکیت اولیه” (یا به اصطلاح انباشت اولیه) مارکس بازتعریف کرد و آن را “انباشت از طریق سلب مالکیت” نامید.۷۶ سلب مالکیت، که با غارت یا سلب حقوق مرتبط است، به جای استثمار درونی که در فرآیند اقتصادی وجود دارد، به جوهرهی “امپریالیسم جدید” تبدیل شد. نقش استثمار در نظریهی امپریالیسم لنین، که آن را مستقیمن به سرمایهداری انحصاری مرتبط میکرد، در تحلیل هاروی کنار گذاشته شد و منجر به رؤیاپردازی او از “امپریالیسم، معاملهی جدید” یا تجدید سیاست همسایگی خوب بهعنوان راهحلی برای مناقشات بینالمللی شد. این دیدگاه نتوانست امپریالیسم را که از نظر دیالکتیکی به سرمایهداری متصل و همچون خودِ جستجوی سود برای این سیستم اساسی است، درک نماید.۷۷
اگرچه هاروی اغلب بهعنوان یکی از نظریهپردازان برجستهی امپریالیسم شناخته میشود، اما او بهصراحت هستهی اصلی نظریهای را که توسط لنین، مائو و نظریهپردازان وابستهگی، مبادلهی نابرابر و سیستم جهانی توسعه یافته بود، کنار گذاشت و این سنت تقریبن صدساله را بهعنوان دیدگاه “چپ سنتی” طبقهبندی کرد. در عوض، او دیدگاه خود را مشابه اثر ” امپراتوری” هارت و نگری معرفی کرد که به گفتهی وی “پیکربندی غیرمتمرکز امپراتوری با ویژگیهای پُستمدرن جدید” را مطرح کرده بود.۷۸ به میزانی که او همچنان به نظریهی کلاسیک مارکسیستی امپریالیسم تکیه میکرد، این امر مبتنی بر دیدگاه رزا لوکزامبورگ دربارهی امپریالیسم بهعنوان فتح و سلب مالکیت از بخشهای غیرسرمایهداری، بهویژه در مناطق خارجی بود، که بازارهای جدیدی برای حمایت از انباشت فراهم میکردند و سپس در سیستم کلی سرمایهداری جذب میشدند. در این دیدگاه، امپریالیسم یک واقعیت خودویرانگر بود. اگرچه تأکید مجدد بر سلب مالکیت در تحلیل هاروی اهمیت داشت، معرفی آن به شکلی که نقش استثمار بینالمللی را جابجا میکرد، یک گام به عقب محسوب میشد.۷۹
در سال ۲۰۱۰، در کتاب “معمای سرمایه”، هاروی فراتر رفت و استدلال کرد که یک “تغییر بیسابقه” رخ داده که “جریان طولانیمدت خروج ثروت از شرق، جنوبشرق و جنوب آسیا به اروپا و آمریکای شمالی که از قرن هجدهم در جریان بوده است–جریانی که آدام اسمیت در “ثروت ملل” با تأسفخوردن به آن اشاره کرده بود… [این] مرکزثقل توسعهی سرمایهداری را تغییر داده است.”۸۰ او برای تأیید این ادعا، به گزارشی از شورای اطلاعات ملی ایالات متحده دربارهی “روندهای جهانی ۲۰۲۵” در سال ۲۰۰۸ استناد کرد که پیشبینی میکرد جهان به سمت چندقطبی شدن پیش میرود. اما در حالی که آن گزارش پیشبینی کرده بود که اقتصادهای آسیایی تا سال ۲۰۲۵ به رشد سریعتری نسبت به ایالات متحده و اروپا ادامه خواهند داد– مطابق با افول هژمونی آمریکا و افزایش چندقطبی شدن– هیچ اشارهای به آنچه که هاروی بهعنوان “معکوسشدن” جریانهای سرمایه در سطح جهانی توصیف کرده بود، نداشت، چه رسد به معکوسشدن تاریخی جریان سرمایه از شرق و جنوب به غرب و شمال.۸۱
برآورد اخیر جیسون هیکِل و همکارانش، که پیشتر ذکر شد، از ۴/۱۸تریلیون دلار استخراج شده توسط شمال جهانی از جنوب جهانی در فرآیند مبادلهی نابرابر در سال ۲۰۲۱– بهعلاوه صدها میلیارد دلار انتقال منابع مالی از کشورهای در حال توسعه به کشورهای توسعهیافته در هر سال (که طبق گزارش آنکتاد، تنها در سال ۲۰۱۲ مبلغی معادل ۹۷۷ میلیارد دلار بوده است)– به وضوح نشان میدهد که تصور هاروی از “معکوسشدن” جریان تاریخی سرمایه بیاساس است. بر اساس مطالعهای توسط مَتیو کراسا، انتقال ارزش از طریق مبادلهی نابرابر در بخش تولید صادراتی از مکزیک به ایالات متحده تنها در سال ۲۰۲۲ معادل ۱۲۸ میلیارد دلار بوده است.۸۲
در سال ۲۰۱۴، هاروی در کتاب “هفده تضاد سرمایهداری” هیچ اشارهای به امپریالیسم نکرد. در سال ۲۰۱۷، او اعلام کرد که “امپریالیسم” باید بهعنوان “نوعی استعاره، و نه چیزی واقعی” در نظر گرفته شود.۸۳ یک سال بعد، او این اظهارات را ادامه داد و بیان کرد که دیدگاه هندسی سیستم جهانی آریگی را ترجیح میدهد؛ رویکردی که “مفهوم امپریالیسم (یا بهطور کلی جغرافیای ثابت مرکز و پیرامون در نظریهی سیستمهای جهانی) را کنار میگذارد و بهجای آن، تحلیلی باز و سیال از تغییر هژمونیها در سیستم جهانی ارائه میدهد.”۸۴ به این ترتیب، تحلیل “امپریالیسم جدید” هاروی، که از ابتدا طوری طراحی شده بود تا بیشترِ بخشهای نظریهی کلاسیک مارکسیستی امپریالیسم را کنار بگذارد، با تحلیلهای ژئوپلیتیکی جریان اصلی یکپارچه شد و مفاهیم مرکز-پیرامون، شمال-جنوب و هرگونه درک منسجم از امپریالیسم اقتصادی را حذف کرد.
مورخ و جامعهشناس کانادایی موشه پُستون، که بیشتر بهخاطر کتاب “زمان، کار و سلطهی اجتماعی” (۱۹۹۳) شناخته میشود، در سال ۲۰۰۶ تحلیلی ارائه داد که بهشدت از نظریه و سیاستهای ضدامپریالیستی انتقاد میکرد. او نوشت:
“بسیاری از کسانی که با سیاستهای آمریکا در خاورمیانه و سایر مناطق مخالف بودند، به چارچوبهای مفهومی و مواضع سیاسی “ضدامپریالیستی” ناکافی و کهنه متوسل شدند. در قلب این ضدامپریالیسمنو، نوعی درک فتیشگونه (وسواس و شیفتهگی بُتگونه-مترجم) از توسعهی جهانی وجود دارد– یعنی درکی عینیگرایانه از فرایندهای تاریخی انتزاعی بهعنوان فرایندهایی سیاسی و مبتنی بر عاملیت. سلطهی انتزاعی و پویای سرمایه در سطح جهانی به سلطهی ایالات متحده، یا در برخی نسخهها، به سلطهی ایالات متحده و اسرائیل، تبدیل شده است… این امر به درکهای فتیشگونه متقاطع از جهان اشاره میکند و نشان میدهد که چنین درکهایی پیامدهای بسیار منفی برای شکلگیری سیاست ضدهژمونیک مناسب در دوران معاصر دارد. این “مانیئیسم”(دوآلیسم-مترجم) احیاشده، که با دیگر اَشکال ضدجهانیسازی در تضاد است… با دنیای معاصر همخوانی ندارد و در برخی موارد حتی میتواند بهعنوان یک ایدئولوژی مشروعیتبخش، در راستای چیزی که صدسال پیش رقابتهای امپریالیستی نامیده میشد، عمل نماید.۸۵
اما از آنجا که ایالات متحده بهطور بیچونوچرا مرکز هژمونیک سرمایهداری انحصاری مالی جهانی محسوب میشود و در حال حاضر درگیر جنگ دائمی در جنوب جهانی است، ادعای پُستون مبنی بر اینکه رویکردی که بر این موضوع تمرکز دارد “فتیشگونه” است، در نهایت به مارپیچی از تناقضات منتهی میشود که از آن راه گریزی ندارد.۸۶ این ایده که سیاستهای ضدامپریالیستی باید با سیاستهای ضدهژمونیک و ضدجهانیسازی جایگزین شوند، خود در معرض این انتقاد قرار دارد که با فتیشسازی از جهانیسازی انتزاعی، از تمام واقعیت تاریخی امپریالیسم تا به امروز غافل میگردد.
تحولات اخیر در انکار نظریهی امپریالیسم توسط چپ اروپامحور غربی، که اکنون به انتقاد از چپ ضدامپریالیست نیز گسترش یافته است، بهطور نزدیکی با تغییرات در نظم جهانی ناشی از افول هژمونی ایالات متحده همراستا بوده است. پس از بحران بزرگ مالی ۲۰۰۷-۲۰۰۹ و ادامه رشد چین، باراک اوباما سیاست “چرخش به آسیا” را اجرا کرد. این سیاست با جنگ سرد جدید علیه چین که توسط دولت دونالد ترامپ آغاز شد و توسط دولت جو بایدن ادامه یافت، دنبال شد. واشنگتن برای اعمال تحریمهای گسترده علیه کشورهایی که خارج از حوزهی نفوذ و در تقابل با قدرت آمریکا دیده میشدند، بیش از پیش به قدرت مالی خود متوسل شد. این وضعیت با آغاز جنگ اوکراین-روسیه (یا جنگ نیابتی ناتو-روسیه) در سال ۲۰۲۲ تشدید شد. در نتیجه، دیدگاههای مربوط به امپریالیسم در میان متفکران مختلف چپ بهطور قابل توجهی تغییر شکل داد و منجر به ترک آشکارتر نقد سنتی امپریالیسم گردید.
در این بستر تاریخی بود که چیبر در مصاحبهای در سال ۲۰۲۲ با مجلهی ژاکوبن بهطور آشکار تمام عناصر اساسی نظریهی امپریالیسم لنین را رد کرد. او بحث خود را با این استدلال آغاز کرد که “امپریالیسم باید از سرمایهداری متمایز شود”. علاوه بر این، او نظریهی لنین در مورد امپریالیسم بهعنوان سرمایهداری انحصاری را “معیوب” خواند و اظهار داشت که “در اواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیستویکم، هیچ گرایش سیستمواری به سمت انحصار وجود ندارد”.
این حملهی چیبر به مفهوم سرمایهداری انحصاری، ناآگاهی او را از رشد عظیم تمرکز و تجمع سرمایه طی دهههای اخیر نشان داد. این تمرکز به موجهای پیدرپی ادغام شرکتها مرتبط بوده و به تقویت قدرت انحصاری و تمرکز مالی منجر شده است. در سال ۲۰۱۲، ۲۰۰ شرکت بزرگ در ایالات متحده– از مجموع ۹/۵ میلیون شرکت، ۲ میلیون مشارکتی، ۷/۱۷ میلیون کسبوکار مالکیت فردی غیرکشاورزی، و ۸/۱ میلیون کسبوکار مالکیت فردی کشاورزی– حدود ۳۰ درصد از کل سود ناخالص ایالات متحده را در اختیار داشتند، و این سهم بهسرعت در حال افزایش است. درآمد ۵۰۰ شرکت برتر جهان اکنون معادل حدود ۳۵ تا ۴۰ درصد از کل درآمد جهان است.۸۷
در سال ۲۰۲۰، معاملات یا تراکنشهای زنجیرهی ارزش جهانی (GVC) توسط شرکتهای چندملیتی بخش عمدهی تجارت جهانی را تشکیل دادند. طبق گفتهی بانک جهانی، “شدتیافتن زنجیرهی ارزش جهانی” یک کشور زمانی بیشتر میشود که صادرات آن شامل ورودیهای وارداتی از کشورهای دیگر باشد. همانطور که در “گزارش توسعهی جهانی ۲۰۲۰: تجارت برای توسعه در عصر زنجیرههای ارزش جهانی”آمده است:”بزرگترین مشارکتکنندگان در شدتیافتن زنجیرهی ارزش جهانی [در سالهای ۱۹۹۰ تا ۲۰۱۵] آلمان، ایالات متحده، ژاپن، ایتالیا و فرانسه بودند” و بریتانیا نیز فاصله چندانی با آنها نداشت. بنابراین، در مرکز زنجیرههای ارزش جهانی همان قدرتهای بزرگ امپریالیستی قرار دارند که در دوران لنین نیز حاکم بودند.۸۸
با کنار گذاشتن مفهوم سرمایهداری انحصاری، چیبر میتواند هرگونه مفهوم منسجم از استثمار بینالمللی یا امپریالیسم را کنار بگذارد. او مینویسد: “جریانهای بینالمللی سرمایه، امپریالیسم را تشکیل نمیدهند؛ این فقط سرمایهداری است” –گویی امپریالیسم کاملن از قوانین اقتصادی حرکت سرمایهداری جداست. به ما گفته میشود که نظریهی لنین بیشتر سیاسی بود تا اقتصادی و عمدتن دربارهی “رقابت بیندولتی” صحبت میکرد. علاوه بر این، تحلیل لنین به طرق دیگر نیز “دارای نقص بنیادین” بود. بهطور مثال، تحلیل لنین (و همچنین لنینیستهای بعدی) خطی و مرحلهای معرفی میشود، به گونهای که گویی همه کشورها باید “از یک مرحلهی سرمایهداری عبور کنند” – در حالی که همانطور که دیدیم، لنین به صراحت این دیدگاه را رد کرده بود. بدتر از همه، نقد لنین از امپریالیسم شامل مفهوم اشرافیت کارگری نیز بود، که به گفتهی چیبر “هیچ اهمیتی برای تحلیل کلی از سرمایهداری شمال یا جهانی ندارد.”۸۹
از نظر چیبر، “ضدامپریالیسم” را میتوان بهعنوان هر “اقدام جمعی در کشور خود علیه نظامیگری و تجاوز دولت خود به دیگر کشورها” تعریف کرد. این تعریف صرفن یک تعریف ملی-سیاسی است که هم از انترناسیونالیسم پرولتری و هم از هرگونه مقاومت مستقیم در برابر قوانین حرکت سرمایهداری در مرحلهی انحصاری آن جداست. بر اساس این تعریف، ضدامپریالیسم به مبارزهای ملی بر سر سیاستهای تهاجمی و نظامیگرایانه محدود میشود، نه مخالفت با امپریالیسم بهعنوان یک نظام کلی. در مجموع، چیبر نتیجه میگیرد که یک تغییر جهت از “جهان لنینیستی” به “جهان کائوتسکیائی” رخ داده است. بنابراین، امپریالیسم در چارچوب دیدگاه کائوتسکیائی بهعنوان صرفن یک سیاست ملی تعریف میشود که وحدت کشورهای مرکزی سیستم را در بر میگیرد و از مسئلهی استثمار جهانی بهطور منطقی جداست.۹۰ جای تعجب نیست که در کتاب چیبر با عنوان “ماتریس طبقاتی” (۲۰۲۲)، که بر طبقه در جامعه سرمایهداری پیشرفته متمرکز است، هیچ بحثی دربارهی امپریالیسم، سرمایهداری انحصاری یا حتی نظامیگری دیده نمیشود.۹۱
به همین ترتیب، رابینسون در فصل “فراتر از نظریهی امپریالیسم” از کتاب “به سوی طوفان”(۲۰۱۸) مینویسد: “تصویر کلاسیک امپریالیسم بهعنوان رابطهای مبتنی بر سلطهی خارجی اکنون منسوخ شده است… پایان گسترش وسیع سرمایهداری به معنای پایان دوران امپریالیستی سرمایهداری جهانی است. این سیستم همچنان به تسخیر فضا، طبیعت و انسانها ادامه میدهد… اما دیگر امپریالیسم به معنای قدیمی خود، چه بهعنوان رقابت سرمایههای ملی رقیب و چه بهعنوان تسخیر مناطق پیشاسرمایهداری توسط دولتهای مرکز یا متروپل، نیست. این باید موضوع تحلیل امروز باشد.” در عوض، به نظریهای درباره سرمایهداری جهانی نیاز است که همه این موارد را کنار بگذارد و عمدتن بر “دینامیسمهای فضایی” در حال تغییر تمرکز کند۹۲.
در سالهای اخیر، رابینسون در مقالاتی با عناوینی همچون “مانیئیسم(دوآلیسم) غیرقابل تحمل چپ ضدامپریالیست” و “نمایش مضحک ضدامپریالیسم”، تلاش کرده است امپریالیسم را با ایدهی خود دربارهی سرمایهداری جهانیشدهای که توسط طبقهی سرمایهدار فراملی اداره میشود، جایگزین کند. او با هدف قرار دادن چهرههایی مانند ویجی پراشاد از مؤسسهی سهقاره، هرگونه تصور از استثمار جنوب جهانی یا “جهان سوم سابق” توسط شمال جهانی را رد میکند. او در نقد نظریهی مارکسیستی امپریالیسم استدلال میکند که “یک ملت نمیتواند ملت دیگر را استثمار کند.”۹۳
رابینسون ادعا میکند که “امپریالیسم تنها به معنای گسترش خشونتآمیز سرمایه است که شامل تمامی سازوکارهای سیاسی، نظامی و ایدئولوژیک مرتبط با آن میشود.” او معتقد است که نظریهی امپریالیسم لنین در “ماهیت” خود بر “رقابت طبقات سرمایهداری ملی” متمرکز بود و نه بر مبارزه بر سر استثمار ملتهای پیرامونی نظام سرمایهداری جهانی– امری که لنین خود، برخلاف رابینسون، آن را “ماهیت اقتصادی و سیاسی امپریالیسم” نامیده بود.۹۴
برای رابینسون، شرایط سرمایهداری جهانی اکنون بهگونهای تغییر کرده است که دیگر هیچ ارتباطی با “ساختار پیشین که در آن سرمایهی استعماری متروپل به سادهگی[!] مازاد ارزش را از مستعمرات بیرون کشیده و آن را به خزانههای استعماری خود واریز میکرد”، ندارد. او به این حقیقت که ایالات متحده در سطح جهان مداخلهی نظامی میکند، اذعان دارد و میگوید: “اگر بخواهیم این را امپریالیسم بنامیم، بسیار خوب”، اما نباید این را با نظریهی سنتی مارکسیستی امپریالیسم بهعنوان استثمار بینالمللی اشتباه گرفت.۹۵
به همین ترتیب، گیلبرت اچکار، استاد توسعه در مدرسهی مطالعات شرقی و آفریقایی دانشگاه لندن، در سال ۲۰۲۱ مقالهای با عنوان “چگونه از ضدامپریالیسم احمقها اجتناب کنیم” در نشریهی “ملت” منتشر کرد. او در این مقاله، کل جریان چپ ضدامپریالیست را به “کمپگرایی” متهم کرد، به این معنا که آنان به دلیل مخالفت بیقیدوشرط با امپریالیسم ترکیبی (اقتصادی، نظامی، مالی و سیاسی) که توسط ایالات متحده و متحدانش در سهگانه قدرت علیه کشورهای جنوب جهانی هدایت میشود، به یک بلوک خاص یا اردوگاه وفادار هستند. سوسیالیستهایی که اصولن در کنار مردم پیرامونی ایستاده و با تمام مداخلات نظامی و تحریمهای اقتصادی مخالفت میکنند، متهم شدند که “توجیهگران سرخپوش دیکتاتورها” هستند. در عین حال، اچکار در این مقاله و دیگر نوشتهها تأکید کرده که حمایت “ضدامپریالیستهای مترقی” از مداخلهی نظامی قدرتهای امپریالیستی غربی بهنفع تغییر رژیم، همانطور که در مداخلهی ۲۰۱۱ در لیبی رخ داد، اگر در راستای کمک به جنبشهای بهظاهر مترقی در منطقه باشد، از نظر او کاملن مناسب و موجه است.۹۶
چپگرایان غربی، که عمدتن سوسیال دموکرات هستند، انتقادات شدیدی علیه کوبا و ونزوئلا پس از انقلاب به دلیل آنچه شکستهای اخلاقی، سیاسی و اقتصادی آنها میدانند، مطرح کردهاند. این اتهامات بدون در نظر گرفتن هرگونه بستر سیاسی معناداری مطرح میشوند و عمدتن بر پایهی پذیرش بیچونوچرای گزارشهای تبلیغاتی رسانههای ایالات متحده و اروپا استوارند، در حالی که موفقیتهای چشمگیر این کشورها تا حد زیادی نادیده گرفته میشوند.
این انتقادات همواره این واقعیت را کماهمیت جلوه میدهند که هر دو کشور در حال حاضر تحت شدیدترین اشکال محاصرهی بینالمللی که تاکنون شکل گرفته قرار دارند. محاصرههای اقتصادی و تحریمهای مالی بهگونهای طراحی شدهاند که حتی ضروریترین مواد غذایی و دارویی را از این جوامع دریغ کنند و این اقدامات با تلاشهای دورهای برای کودتا نیز همراه بوده و همهگی توسط سازمان سیا و کاخ سفید مهندسیشده است. با این حال، چپی که بهنظر میرسد براساس قواعد آنچه که “مؤسسهی هوور” آن را “امپریالیسم دموکراتیک” مینامد، عمل مینماید، نقش کامل ایالات متحده را نادیده میگیرد.۹۷
برخی از منتقدان چپ ضدامپریالیست امروزی، سمیر امین را هدف قرار میدهند و استدلال میکنند که بهطور کلی جدا شدن از امپریالیسم حتی به مفهومی که امین میگوید، یعنی ایجاد جهانی “چندمرکزی” که اقتصاد جهانی دیگر تحت سلطهی متروپلهای امپریالیستی نباشد، به هیچ وجه نمیتواند اتفاق بیافتد. بدون شک، امروز جهان چندقطبی در حال ظهور است. اما با این حال، جری هریس، دبیر سازمانی “انجمن مطالعات جهانی (GSA)، در مصاحبهای با بیل فلِچر، فعال باسابقهی اتحادیههای کارگری و عضو هیئت اجرایی همان انجمن (GSA)، مطرح میکند که حرکت به سوی یک جهان چندقطبی در سرمایهداریِ کاملن جهانیشده یا فراملیِ کنونی که توسط طبقهی سرمایهدارِ فراملی کنترل میشود، غیرممکن است.
از این منظر، که مشابه دیدگاه رابینسون است، راهی برای خروج از نظم جهانی کنونی وجود ندارد، زیرا دیگر تقسیمات واقعی امپریالیستی یا دولت-ملتهای مستقل وجود ندارند (بجز چند دولت سرکش باقیمانده)، و بنابراین امکان هیچگونه سیستمی خارج از کلیت سرمایهداری جهانی وجود ندارد.۹۸ اینجاست که تحلیل نظریهپردازان سرمایهداری فراملیِ چپ نمیتواند درک کند که سرمایه، هرچقدر هم که جهانی شود، نمیتواند یک دولت جهانی را ایجاد نماید. بنابراین، هیچ طبقهی سرمایهدار واقعن جهانی یا دولت سرمایهداری فراملیئی نمیتواند وجود داشته باشد.
سیستم سرمایهداری، همانطور که ایستِوان مزاروش مشاهده نمود، ذاتن گریز از مرکز و در سطح جهانی متضاد است و بهطرز اجتنابناپذیری به دولت-ملتهای رقیب تقسیم میشود. ماهیت این تضاد، امروزه در تلاش بیهودهی ایالات متحده برای ایجاد یک نظام تکقطبی حول خود، حتی با وجود افول هژمونیاش، نمایان میشود و نشاندهندهی مرگبارترین مرحلهی امپریالیسم است۹۹.
یکی دیگر از تحولات نظری مشخص چپ اروپامحور غربی، پذیرش نظریهی امپریالیسم لنین به شکلی تقلیلیافته است که آن را صرفن بهعنوان الگویی از رقابتهای میانامپریالیستی افقی بین قدرتهای بزرگ تلقی میکند. در این چارچوب، چین و روسیه بهعنوان یک بلوک واحد (با وجود تفاوتهای بسیار در نظامهای سیاسی-اقتصادی آنها) در تقابل امپریالیستی با سهگانهی ایالات متحده، اروپا و ژاپن به تصویر کشیده میشوند.۱۰۰
کشورهای سطح میانی یا نیمهپیرامونی در جنوب جهانی نیز بهعنوان قدرتهای “زیرامپریالیستی”– مفهومی که نخستینبار توسط مارینی در چارچوب نظریهی وابستگی معرفی شد، اما اکنون به شکلی کاملن متفاوت به کار میرود- وارد این تصویر میشوند.۱۰۱ در این دیدگاه جدید، امپریالیسم دیگر عمدتن با نقش استثماری جهانی قدرتهای بزرگ امپریالیستی، مانند ایالات متحده، بریتانیا، آلمان، فرانسه، ایتالیا و ژاپن که مرکز سیستم سرمایهداری جهانی را تشکیل میدهند و بر تاریخ چندقرنی امپریالیسم تسلط داشتهاند، مرتبط نیست. بلکه، تعریف “دولت امپریالیستی” به اقتصادهای نیمهپیرامونی و در حال ظهور نیز تعمیم داده میشود و آنها را در راستای این نگاه که امپریالیسم غالبن بهعنوان پدیدهای افقی و نه عمودی در نظر گرفته میشود، بهمثابه دولتهای امپریالیستی یا زیرامپریالیستی طبقهبندی مینماید.
طبق گفتهی اشلی اسمیت، سردبیر مجلهی اسپَکتر (Spectre)، در مقالهای برای تمپست (Tempest)، ایالات متحده نه تنها “درگیر رقابت” با چین، روسیه و متحدان آنهاست، بلکه با “دولتهای زیرامپریالیستی مانند اسرائیل، ایران، عربستان سعودی، هند و برزیل” نیز درگیر است.۱۰۲ (این ایده که ایالات متحده با اسرائیل رقابت میکند، بیتردید برای برخی شگفتانگیز خواهد بود!). با این حال، همانطور که اقتصاددان مارکسیست مایکل رابرتز بهدرستی بیان کرده است:
“من نسبت به این مفهوم که زیرامپریالیسم میتواند به درک سرمایهداری معاصر کمک کند، تردید دارم. این مفهوم مرز بین بلوک امپریالیستی مرکزی و کشورهای پیرامونی تحت سلطه را تضعیف میکند. اگر هر کشوری “کمی امپریالیست” باشد… این مفهوم اعتبار خود را بهعنوان یک ابزار تحلیلی از دست میدهد. کشورهای موسوم به زیرامپریالیستی انتقالهای پایدار و عظیمی از ارزش و منابع از اقتصادهای ضعیفتر به سوی خود دریافت نمیکنند. در تحقیقات ما [رابرتز و گوگیلیلمو کارکدی] دربارهی امپریالیسم و همچنین در پژوهشهای تجربی دیگر، این ساختار سلسلهمراتبی انتقال ارزش دیده نمیشود. هند، چین و روسیه در واقع مقادیر بسیار بیشتری از ارزش را به بلوک امپریالیستی منتقل میکنند تا آمریکای جنوبی. اگر به گروه بریکس(BRICS) بهعنوان بهترین نامزدهای زیرامپریالیسم نگاه کنیم، شواهدی مبنی بر انتقال قابل توجه و طولانیمدت ارزش از اقتصادهای ضعیفتر یا همسایگان به این کشورها وجود ندارد.”۱۰۳
استدلال بینامپریالیستی، امروز بر این فرض استوار است که جمهوری خلق چین بهعنوان یک قدرت امپریالیستی (و مستقیمن سرمایهداری) مشابه ایالات متحده عمل میکند، بدون درنظر گرفتن نقش “سوسیالیسم با ویژهگیهای چینی” و مسیر توسعهی منحصربهفرد چین، همچنین فرآیندهای مبادلهی نابرابر. رابینسون حتی یک قدم فراتر میرود و نهتنها مصرانه ادعا میکند که چین یک کشور امپریالیستی است، بلکه همچنین با همراهی با نیویورک تایمز، به اعتبار و صداقت برخی از اعضای چپ ضدامپریالیسم، مانند پراشاد و “مؤسسهی بینالمللی تحقیقات اجتماعی سهقاره”، که همبستگی خود را با چین بهعنوان یک کشور در حال توسعه پس از انقلاب و همسو با جنوب جهانی در برابر امپریالیسم اعلام کردهاند، حمله میکند.۱۰۴
با این حال، تلاشهای چپ اروپامحور غرب برای معرفی چین بهعنوان یک کشور امپریالیستی، تنها به دلائلی مانند رشد سریع اقتصادی چین، گسترش صادرات سرمایه، اقدامات آن برای تقویت امنیت منطقهای (در مواجهه با محاصرهی پایگاهها و اتحادهای نظامی ایالات متحده) و به چالش کشیدن نظم مبتنی بر قوانین امپریالیستی تحتسلطهی ایالات متحده و غرب استناد میکنند. پیِر روسه در “اینترنشنال ویوپوینت” مینویسد: “هیچ قدرت بزرگ سرمایهداری وجود ندارد که امپریالیست نباشد؛ چین نیز از این قاعده مستثنا نیست”. اما تلاش او برای ارائه نمونههای عینی در مورد چین، در مقایسه با سیستم امپریالیستی تحت فرمان ایالات متحده و بلوک سهگانه، بیاهمیت به نظر میرسد. بنابراین، اینگونه القا میشود که چین امپریالیست است، زیرا “فضای دریایی قابل توجهی در منطقهی خود را در اختیار دارد”، هنگکنگ را (که دیگر مستعمرهی بریتانیا نیست و به چین بازگشته است) اداره میکند، از طریق طرح ابتکار “کمربند و جاده” با هدف توسعه اقتصادی در سایر کشورها مداخله میکند، و گاهی از بدهی بهعنوان ابزاری برای اعمال نفوذ سیاسی- اقتصادی استفاده کرده است.۱۰۵
تلاش برای توصیف چین بهعنوان یک قدرت امپریالیستی به معنای کلاسیک آن، زمانی دشوارتر میشود که بهجای پیوستن به نظم امپریالیستی مبتنی بر قواعد تحتسلطهی ایالات متحده یا جایگزینی آن با یک نظم امپریالیستی جدید، سیاست خارجی چین بر ترویج حق تعیین سرنوشت ملتها، مخالفت با ژئوپلیتیک بلوکی و مداخلهی نظامی متمرکز بوده است. سه ابتکار چین با عناوین “ابتکار امنیت جهانی، ابتکار توسعهی جهانی، و ابتکار تمدن جهانی” مجموعهای از مهمترین پیشنهادها برای برقراری صلح جهانی در عصر ما به شمار میآیند.۱۰۶ جمهوری خلق چین دارای پایگاههای نظامی بسیار کمی در خارج از کشور است، هیچ مداخلهی نظامی فرامرزی انجام نداده و وارد هیچ جنگی نشده است، مگر در مواردی که به دفاع از مرزهای خود مربوط بوده است.
برخلاف ادعاهای هاروی، چین مازاد اقتصادی تولیدشده در ایالات متحده را به خود اختصاص نداده است، بلکه عکس این موضوع صادق است. هزینهی پایین نیروی کار در کالاهای تولیدشده در جنوب جهانی منجر به افزایش حاشیه سود ناخالص شرکتهای چندملیتی در مرکز سیستم شده است، بهطوریکه این کالاها در چین و سایر کشورهای در حال توسعه تولید و سپس به شمال جهانی صادر میشوند، جایی که قیمت نهایی فروش این کالاها چندین برابر قیمت صادراتی آنها در کشورهای تولیدکننده است. همانطور که مینچی لی نشان داده است، چین در سال ۲۰۱۷ در تجارت خارجی خود با خسارت خالص نیروی کار مواجه بود (که به این صورت محاسبه میشود: کل نیروی کار بهکاررفته در تولید کالاها و خدمات صادراتیاش منهای کل نیروی کار موجود در کالاها و خدمات وارداتیاش)، که برابر با ۴۷ میلیون سال کارگر بود. در مقابل، ایالات متحده در همان سال سود خالص نیروی کار معادل ۶۳ میلیون سال کارگر داشت.۱۰۷ چین در چنین شرایطی که ناشی از بهرهکشی فراملی است، بهدلیل ورود به بازار جهانی، قدرت بخشدولتی خود، رویکرد نسبتن برنامهریزیشده در توسعه و دیگر عوامل کلیدی به سرعت رشد کرده است. با این حال، بخش عمدهای از مازاد تولیدشده در بخش صادراتی این کشور توسط شرکتهای چندملیتی مستقر در مرکز اقتصاد جهانی به تاراج رفته است. در حال حاضر، درآمد سرانه در ایالات متحده ۵/۶ برابر درآمد سرانه چین است. از این نظر بنیادی، چین همچنان یک کشور در حال توسعه محسوب میشود۱۰۸.
تمام این موارد به معنای انکار این واقعیت نیست که چین بهعنوان یک قدرت بزرگ اقتصادی ظهور کرده است که به دلیل وسعت و دینامیسمهای رشد داخلی خود، هژمونی جهانی ایالات متحده را بهویژه در حوزهی تولید اقتصادی تهدید میکند. با این وجود، ایالات متحده و مجموعهی سهگانه بهمثابه یک کل- قدرتهای بزرگ امپریالیستی در مرکز نظام سرمایهداری جهانی-همچنان (هرچند بهطور فزایندهای رو به افول) سلطهی فناوری، مالی و نظامی خود را در سراسر جهان حفظ کردهاند و همچنان به استخراج خالص مازاد اقتصادی از جنوب جهانی تکیه دارند.
برخلاف چین، ایالات متحده در طول تاریخِ خود در ۱۰۱ کشور مداخله نظامی انجام داده است و در برخی از این کشورها چندین بار مداخله نموده است. از زمان جنگ جهانی دوم، این کشور صدها جنگ، مداخله نظامی و کودتا در پنج قاره انجام داده است. این مداخلات پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و پایان جنگ سرد شدت یافته است. امروزه، در چارچوب جنگ سرد جدید، واشنگتن در حال گسترش زنجیرهی ائتلافهای نظامی خود است که صراحتن با هدف تضمین برتری نظامیاش در تمامی مناطق جهان انجام میشود. ایالات متحده ۹۰۲ پایگاه نظامی در خارج از مرزهای خود دارد (که حدود ۴۰۰ مورد از آنها چین را احاطه کردهاند). در همین حال، بریتانیا بهعنوان شریک کوچکتر، ۱۴۵ پایگاه نظامی در خارج از کشور دارد.۱۰۹
مقالهای در ژوئیهی ۲۰۲۴ با عنوان “جهان چندقطبی: یک اصطلاح مبهم برای حمایت از امپریالیسمهای متعدد” که به قلم فردریک تون آنخلز و همکارانش در نشریهی فراخوان((The Call متعلق به سوسیالیستهای دموکرات آمریکا منتشر شد، ضدامپریالیستهایی را که نسبت به چین و جنوب جهانی ابراز همدردی میکنند، به تکرار اشتباهات انترناسیونال دوم متهم میکند. در این مقاله آمده است: “چپهایی که از این “جهان چندقطبی” حمایت میکنند و حتی نسبت به قدرتهای امپریالیستی جدید (چین و روسیه) یا متحدان آنها [مانند کوبا و ونزوئلا] همدلی نشان میدهند، چیزی جز تکرار اشتباهات جناح راست سوسیال دموکراسی در عصر جنگهای جهانی و امپریالیسم نیمه اول قرن بیستم نیست.” کسانی که از جهانی چندمرکزی یا چندقطبی حمایت میکنند “اصول انقلابی مارکسیسم را بهگونهای تحریف میکنند که آنها [چپ ضدامپریالیست] را از مبارزه برای سوسیالیسم دور میکند و راه را برای جنگ و نابودی باز مینماید.”۱۱۰
در اینجا تاریخ کاملن وارونه جلوه داده شده است. هیچیک از احزاب سوسیالدموکرات انترناسیونال دوم که با دولتهای خود در جنگی برای تقسیم جهان، بهویژه بهرهکشی از مستعمرات، همراه شدند، نسبت به “ستمدیدگان زمین” همدردی نشان ندادند.۱۱۱ تنها بلشویکها در روسیه و لیگ اسپارتاکوس که توسط رزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنخت در آلمان تشکیل شده بود، در مخالفت با جنگ جهانی اول ایستادند و خود را با جهان توسعهنیافته همسو کردند. پیروی از لنین و لوکزامبورگ به معنای تکرار اشتباه سوسیالدموکراتهای انترناسیونال دوم نیست. بلکه مسئله درست برعکس است: جانبداری از ملتهای امپریالیستی در برابر کشورهای توسعهنیافته، معادل ارتکاب جنایتی علیه بشریت است که احزاب سوسیالدموکرات انترناسیونال دوم مرتکب شدند. ایستادن در کنار جنوب جهانی را نمیتوان تحریفی از “اصول انقلابی مارکسیسم” دانست. محل وقوع انقلاب برای بیش از یک قرن، پیرامون بوده است، نه مرکز جهان سرمایهداری.
اتخاذ موضع ضدامپریالیستی بهطور طبیعی به معنای رها کردن مبارزهی طبقاتی در کشورهای هستهی مرکزی سرمایهداری نیست، بلکه کاملن برعکس است. همانطور که لنین استدلال میکرد، با توجه به واقعیت غیرقابلانکار وجود اشرافیت کارگری که لایه بالایی جنبش کارگری در کشورهای امپریالیستی را تشکیل میدهد، ضروری است که عمیقتر نگریسته شود و مبارزه دقیقن از دیدگاه کسانی که بیشترین ستم را از سرمایهداری و استعمار متحمل میشوند، دیده شود. جای تعجب نیست که جنبش ضدامپریالیستی در ایالات متحده همیشه عمیقترین ریشههای خود را در سنت رادیکال سیاهپوستان داشته است، که در اوایل قرن بیستم توسط افرادی مانند دبلیو.ای.بی دوبویس نمایندگی میشد و امروزه توسط “اتحاد سیاهان برای صلح” ادامه دارد. نژادپرستی و امپریالیسم همواره بهطور ذاتی به یکدیگر پیوند خوردهاند، بهگونهای که هر جنبش واقعی ضدامپریالیستی، جنبشی علیه سرمایهداری نژادپرستانه است.۱۱۲
در بزرگداشت صدمین سالگرد درگذشت لنین، روث ویلسون گیلور بر اهمیت تاریخی نقد لنین از امپریالیسم برای مبارزهی رادیکال سیاهپوستان در ایالات متحده تأکید کرد و گفت: “این جنبش [رادیکال سیاهپوستان] که در اهداف خود جهانی و انترناسیونالیست است، با جنبشهای آزادیبخش ضدامپریالیستی در سراسر جهان پیوند داشت و الهام و تحلیل خود را با آنها به اشتراک گذاشت… خشونت سازمانیافته امپریالیسم همچنان در قالب بقایای ملموس و غیرملموس آن –انباشت توسعهنیافتگی– و بهطورکلی در روابط نابرابر قدرت در عصر حاضر که ارزش را از طریق نخبگان به سمت “شمال اقتصادی” هدایت میکند، در سراسر جهان، هر کجا که صاحبان سرمایه مستقر باشند، جولان میدهد.”
جمعیتهای بومی در سراسر جهان همواره در خط مقدم مخالفت با استعمار و امپریالیسم بودهاند. همانطور که رکسان دانبار-اورتیز در “تاریخ بومیان ایالات متحده“ توضیح میدهد، جنگهای استعماری نسلکُشانه علیه مردم بومی ایالات متحده به سادهگی با امپریالیسم ماورای بحری ایالات متحده ادغام شد.۱۱۳
امروز، سیستم جهانی امپریالیستی همزمان با تشدید استثمار جهانی، ما را به آستانهی نابودی جهانی از طریق بحران زیستمحیطی سیارهای و افزایش احتمال یک جنگ هستهای بیمرز سوق میدهد. در چنین شرایطی، اینکه اندیشمندان چپ استدلال کنند که ضدامپریالیسم دشمن است، به معنای رأی دادن به امپریالیسم، بربریت و نابودی است. همانطور که ماریتگوی گفت: “ما ضدامپریالیست هستیم چون مارکسیست هستیم، چون انقلابی هستیم، چون با سوسیالیسم در برابر سرمایهداری مقابله میکنیم” – و چون ما برای انسانیت جهانی بهمثابه یک کل ایستادهگی مینمائیم.
<><><><><><><><><><><><><><><><><><><><><><><>
یادداشتها:
- ↩مخالفت با جنگ جهانی اول شامل حزب سوسیالیست ایتالیا و حزب سوسیالیست آمریکا، به همراه حزب بلشویک به رهبری ولادیمیر لنین و لیگ اسپارتاکوس به رهبری رزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنشت بود. برای مطالعه دربارهی ارتباط انحلال انترناسیونال دوم با بحثهای کنونی، به مقاله ژون شو، “ایدئولوژی امپریالیسم متأخر: بازگشت به ژئوپلیتیک انترناسیونال دوم”، منتشر شده در مجله Monthly Review، جلد ۷۲، شماره ۱۰ (مارس ۲۰۲۱): صفحات ۱ تا ۲۰ مراجعه کنید.
- ↩ ولادیمیر ایلیچ لنین، “امپریالیسم: بالاترین مرحلهی سرمایهداری” (نیویورک: انتشارات بینالمللی، ۱۹۳۹). لنین با استفاده از عبارت “بالاترین مرحله” در عنوان فرعی خود، وجود شکلهای امپریالیسم پیش از این مرحلهی تاریخی را انکار نمیکرد، بلکه او بر این نکته تأکید داشت که در سالهای پایانی قرن نوزدهم، مرحلهای کاملن جدید از سرمایهداری انحصاری یا امپریالیستی پدیدار شده که نشاندهندهی یک دگرگونی کیفی در تولید سرمایهداری بود. لنین از واژهی امپریالیسم هم بهعنوان پدیدهای کلی در تمام طول تاریخ سرمایهداری و هم بهعنوان مرحلهای تاریخی و خاص استفاده کرد. برای مطالعهی بیشتر، مراجعه کنید به: لنین،”امپریالیسم”، صفحات ۸۱–۸۲. کتاب لنین ابتدا با عنوان فرعی آخرین مرحلهی سرمایهداری منتشر شد و سپس به بالاترین مرحلهی سرمایهداری تغییر یافت که به نظر میرسد از ابتدا نیت او همین بوده است. هر دو عنوان فرعی “آخرین” و “بالاترین” فضایی را برای ظهور مراحل گذار انحطاطیتر سرمایهداری در دوران طولانی افول آن باقی میگذارد—انحطاطی که لنین معتقد بود از پیش آغاز شده است. با اینکه ویکتور کی یرنان معتقد بود که ارجاع به “بالاترین مرحله” ممکن است “مفهوم” نهایی بودن را القا کند، اما این عبارت همچنان برای تفسیری مشروطتر و وابسته به شرایط تاریخی نیز باز بود. برای جزئیات بیشتر مراجعه کنید به: ولادیمیر لنین، “مجموعه آثار” (مسکو: انتشارات پروگرس، بدون تاریخ)، تصویر جلد اصلی، صفحات ۱۹۲–۱۹۳؛ ویکتور کی یرنان، “مارکسیسم و امپریالیسم” (لندن: ادوارد آرنولد، ۱۹۷۴)، صفحه ۳۹.
- ↩ آثار برجستهای که از یک یا چند مورد از این دیدگاهها حمایت میکنند، عبارتند از: ویلیام آی. رابینسون در مصاحبه با فدریکو فوئنته، “جهانیسازی سرمایهداری، استثمار طبقاتی فراملی و دولت پلیسی جهانی”، لینکس، ۱۹ اکتبر ۲۰۲۳؛ ویلیام آی. رابینسون، “مانویگری غیرقابلتحملِ چپ ضدامپریالیست”، سالن فلسفی، ۷ اوت ۲۰۲۳؛ ویلیام آی. رابینسون، “تحریف مفهوم ضدامپریالیسم”، نشریهی تحقیقات سیستمهای جهانی، جلد ۲۹، شماره ۲ (۲۰۲۳)، صفحات ۵۸۷–۶۰۱؛ ویلیام آی. رابینسون، Into the Tempest (شیکاگو: هایمارکت، ۲۰۱۸)، صفحات ۹۹–۱۲۱؛ ویوک چیبر در مصاحبه با الکساندر برنتلر، “برای مبارزه با امپریالیسم در خارج، مبارزه طبقاتی در داخل را تقویت کنید”، ژاکوبن، ۱۶ اکتبر ۲۰۲۲؛ گیلبرت اشکار، “چگونه از ضدامپریالیسم احمقانه اجتناب کنیم”، نیشن، ۶ آوریل ۲۰۲۱؛ جری هریس در مصاحبه با بیل فلچر، “چرا جهان دیگر منطقی به نظر نمیرسد؟”، Znetwork.org، ۱ مه ۲۰۲۴؛ جری هریس، “چندقطبی بودن: یک صفبندی جدید؟”، اگِینست ِدکارنت، جولای–اوت ۲۰۲۴؛ اشلی اسمیت، “با افزایش تنشهای آمریکا و چین باید در برابر فشار به سوی جنگ بینامپریالیستی مقاومت کنیم”، تروث اوت، ۴ مه ۲۰۲۳؛ دیوید هاروی، “نقدی بر نظریهای دربارهی امپریالیسم”، در کتاب اوتسا پَتنایِک و پرابهات پَتنایِک، A Theory of Imperialism (نیویورک: انتشارات دانشگاه کلمبیا، ۲۰۱۷)، صفحات ۱۶۹، ۱۷۱؛ هو-فانگ هونگ، Clash of Empires: From “Chimerica” to the “New Cold War” (کمبریج: انتشارات دانشگاه کمبریج، ۲۰۲۲)؛ هو-فانگ هونگ، “بازخوانی امپریالیسم لنین در زمان رقابت آمریکا و چین”، اسپکتر، ۱۰ دسامبر ۲۰۲۱، spectrejournal.com.
- ↩ هونگ، “بازخوانی امپریالیسم لنین در زمان رقابت آمریکا و چین”؛ هونگ، Clash of Empires، صفحات ۶۲، ۶۵.
- ↩ رابینسون، “جهانیسازی سرمایهداری، استثمار فراملی و دولت پلیسی جهانی”.
- ↩ کارل مارکس، “دربارهی مسئلهی تجارت آزاد”، در کتاب “فقر فلسفه”، نیویورک: انتشارات بینالمللی، ۱۹۶۳، صفحه ۲۲۳.
- ↩ وی. آی. لنین، “امپریالیسم”، صفحات ۱۰۷–۱۰۸، ۱۲۴؛ وی. آی. لنین، “امپریالیسم و انشعاب در سوسیالیسم”، مجموعه آثار، جلد ۲۳، صفحات ۱۰۶–۱۰۷.
- ↩ چیبر، “برای مبارزه با امپریالیسم در خارج، مبارزهی طبقاتی در داخل را تقویت کنید.”
- ↩ لنین، “امپریالیسم و انشعاب در سوسیالیسم”؛ وی. آی. لنین، “انقلاب سوسیالیستی و حق ملل برای تعیین سرنوشت (تزها)”، مجموعه آثار، جلد ۲۲، صفحات ۱۴۳–۱۵۶؛ وی. آی. لنین، “سخنرانی در دومین کنگرهی سراسری سازمانهای کمونیستی ملتهای شرق”، مجموعه آثار، جلد ۳۰، صفحات ۱۵۱–۱۶۲؛ وی. آی. لنین، “پیشنویس اولیهی تزها در مورد مسائل ملی و استعماری”، مجموعه آثار، جلد ۳۱، صفحات ۱۴۴–۱۵۱؛ وی. آی. لنین، “گزارش کمیسیون مسائل ملی و استعماری”، مجموعه آثار، جلد ۳۱، صفحات ۲۴۰–۲۴۵ .جزوهای مفید که در چین منتشر شده است، شامل مقالههای دوم، چهارم و پنجم است: وی. آی. لنین، “لنین در باب مسائل ملی و استعماری: سه مقاله”، پکن: انتشارات زبانهای خارجی، ۱۹۷۵. همچنین، همانطور که پرابهات پَتنایِک توضیح میدهد، “امپریالیسم: بالاترین مرحله سرمایهداری” لنین باید همراه با این نوشتهها خوانده شود تا بتوان نظریهی امپریالیسم او را به طور جامع درک کرد (پرابهات پَتنایِک، “چه بر سر امپریالیسم آمد و سایر مقالات”، دهلی نو: تولیکا، ۱۹۹۵، صفحه ۸۰).
- ↩ برای یک تحلیل مختصر که این بخش از نظریهی کلی لنین را بررسی کرده و ارتباط آن را با توسعهی نظریهی وابستگی برجسته میکند، مراجعه کنید به: کلودیو کاتز، “نظریهی وابستگی پس از پنجاه سال: تداوم اهمیت اندیشه انتقادی آمریکای لاتین” (بوستون: بریل، ۲۰۲۲)، صفحات ۲۶–۲۹.
- ↩ لنین، “امپریالیسم”، صفحه ۸۸؛ لنین، “امپریالیسم و انشعاب در سوسیالیسم”، صفحه ۱۰۵.
- ↩ لنین، “امپریالیسم: بالاترین مرحلهی سرمایهداری”، صفحات ۸۹–۹۰. یکی از خطاهای رایج اقتصادگرایانه که عمدتن توسط نظریهپردازان مارکسیست غربی مطرح میشود این است که بدون هیچ پشتوانهی واقعی، ادعا میکنند لنین امپریالیسم را بهعنوان محصولی از صدور سرمایه یا ناشی از نوعی نظریهی بحران اقتصادی، مانند کممصرفی یا تمایل به کاهش نرخ سود میدید. در مقابل، لنین بهوضوح تأکید کرد که امپریالیسم مرحلهی انحصاری سرمایهداری است و بنابراین بهاندازه خودِ جستجوی سود برای سیستم ضروری است و به توضیحات اقتصادی ویژهای نیاز ندارد. همانطور که اسکار لانگه نوشت: “جستجوی سود مازاد انحصاری [توسط سرمایه انحصاری] برای توضیح ماهیت امپریالیستی سرمایهداری امروز کافی است. از این رو، نظریههای ویژهی امپریالیسم که به ساختارهای مصنوعی مانند نظریهی رزا لوکزامبورگ متوسل میشوند، کاملن غیرضروری هستند”. (اسکار لانگه، به نقل از هری مگداف، “امپریالیسم: از عصر استعمار تا امروز” [نیویورک: انتشارات مانتلی ریویو، ۱۹۷۸]، صفحه ۲۷۹). برای نقد دیدگاه اقتصادگرایانه محدود در آثار لنین دربارهی امپریالیسم، به پرابهات پَتنايِک، “چه بر سر امپریالیسم آمد و سایر مقالات”، صفحات ۸۰–۱۰۱ مراجعه کنید.
- ↩ لنین، “امپریالیسم”، صفحات ۸۸–۸۹، ۹۴–۹۵؛ کارل کائوتسکی، “فراامپریالیسم”، نیو لفت ریویو، شماره ۱/۵۹ (ژانویه–فوریه ۱۹۷۰): صفحات ۴۱–۴۶؛ پال ای. باران، “اقتصاد سیاسی رشد” (نیویورک: انتشارات مانتلی ریویو، ۱۹۵۷)، صفحه ۷.
- ↩ واحد پژوهش اقتصاد سیاسی (RUPE)، “دربارهی تاریخچهی تئوری امپریالیسم”، مانتلی ریویو، شماره ۵۹، جلد ۷ (دسامبر ۲۰۰۷): صفحه ۵۰.
- ↩ لنین، “سخنرانی در دومین کنگرهی سراسری سازمانهای کمونیستی خلقهای شرق”، صفحات ۱۵۱ و ۱۵۸.
- ↩ RUPE، “دربارهی تاریخچهی تئوری امپریالیسم”، صفحه ۴۳.
- ↩ لنین، “انقلاب سوسیالیستی و حق ملتها برای تعیین سرنوشت (تزها)”، صفحه ۱۴۹؛ تام لوئیس، “مارکسیسم و ناسیونالیسم، بخش ۱” بررسی سوسیالیست بینالملل، شماره ۱۴ (اکتبر–نوامبر ۲۰۰۰)، isreview.org.
- ↩ لنین، “امپریالیسم و انشعاب در سوسیالیسم”، صفحه ۱۱۵.
- ↩ اریک هابسبام، “لنین و اشرافیت کارگری”، مانتلی ریویو، شماره ۲۱، جلد ۱۱ (آوریل ۱۹۷۰): صفحات ۴۷–۵۶.
- ↩ لنین، “امپریالیسم”، صفحات ۱۳–۱۴.
- ↩ لنین، “امپریالیسم و انشعاب در سوسیالیسم”، صفحه ۱۲۰.
- ↩ لنین، “سخنرانی در دومین کنگرهی سراسری سازمانهای کمونیستی خلقهای شرق”، صفحات ۱۵۱ و ۱۵۸–۱۶۰.
- ↩ لنین، “پیشنویس اولیهی تزها در مورد مسائل ملی و استعماری”، صفحات ۱۴۵، ۱۴۸ و ۱۵۰.
- ↩ لنین، “گزارش کمیسیون دربارهی مسائل ملی و استعماری”، صفحات ۲۴۰–۲۴۵؛ وی. آی. لنین، “نظراتی دربارهی دومین کنگرهی بینالملل کمونیستی در مورد مسئلهی ملی و استعماری”، جلسات دومین کنگرهی بینالملل کمونیستی، جلسهی چهارم، ۲۵ ژوئیه ۱۹۲۰، آرشیو اینترنت مارکسیستها، marxists.org.
- ↩ ام. ان. روی، “تزهای مکمل دربارهی مسائل ملی و استعماری”، جلسات دومین کنگره بینالملل کمونیستی، ۲۵ ژوئیه ۱۹۲۰، آرشیو اینترنت مارکسیستها؛RUPE، “تاریخچهی نظریهی امپریالیسم»، صفحه ۴۴.
- ↩ “تزهایی دربارهی مسئلهی شرقی”، مصوبات ۱۹۲۲، کنگره چهارم بینالملل کمونیستی، ۱۹۲۲.
- ↩ “تزهایی دربارهی جنبش انقلابی در مستعمرات و نیمهمستعمرات”، کنگره ششم بینالملل کمونیستی، ۱۹۲۸، revolutionarydemocracy.org.
- ↩ مائو تسهتونگ، “تحلیل طبقات در جامعه چین”، مارس ۱۹۲۶، آرشیو اینترنت مارکسیستها؛ RUPE، “تاریخچهی نظریهی امپریالیسم”، صفحات ۴۶–۵۰.
- ↩ پرابهات پَتنايِک، “اهمیت تئوریک امپریالیسم لنین”، دموکراسی خلقی، ۲۱ ژانویه ۲۰۲۴.
- ↩ خوزه کارلوس ماریتگوی، “دیدگاه ضد امپریالیستی”، اولین کنفرانس کمونیستی آمریکای لاتین، ژوئن ۱۹۲۹، آرشیو اینترنت مارکسیستها؛ خوزه کارلوس ماریاتگوی، “یک گلچین”، هری ای. وندن و مارک بکر، ویراستاران (نیویورک: انتشارات مانتلی ریویو، ۲۰۱۱).
- ↩ خوزه مارتی، “آمریکای ما” (نیویورک: انتشارات مانتلی ریویو، ۱۹۷۷).
- ↩ باران، “اقتصاد سیاسی رشد”.
- ↩ برای بررسی زندگی و آثار باران، نگاه کنید به جان بلِمی فاستر، مقدمه در “عصر سرمایهداری انحصاری: نامههای منتخب پال ای. باران و پال ام. سویئزی”، ۱۹۴۹–۱۹۶۴، به ویراستاری نیکلاس باران و جان بلِمی فاستر (نیویورک: انتشارات مانتلی ریویو، ۲۰۱۷)، صفحات ۱۳–۴۸.
- ↩ پال ای. باران و پال ام. سوئیزی، “سرمایهداری انحصاری: مقالهای دربارهی نظام اقتصادی و اجتماعی آمریکا” (نیویورک: انتشارات مانتلی ریویو، ۱۹۶۶).
- ↩ باران، “اقتصاد سیاسی رشد”، صفحه ۱۶۲.
- ↩ دیوید کریستین، “نقشههای زمان” (برکلی: انتشارات دانشگاه کالیفرنیا، ۲۰۰۴)، صفحات ۴۰۶–۴۰۹، ۴۳۵؛ پال بایروچ، “روندهای اصلی نابرابریهای اقتصادی ملی از زمان انقلاب صنعتی”، “در نابرابری در توسعه اقتصادی از زمان انقلاب صنعتی” به ویراستاری پال بایروچ و موریس لویلُبویِر (نیویورک: انتشارات سنت مارتین، ۱۹۸۱)، صفحات ۷–۸.
- ↩ باران، “اقتصاد سیاسی رشد”، صفحات ۲۲–۴۳.
- ↩ باران، “اقتصاد سیاسی رشد”، صفحه ۱۱۹.
- ↩ باران، “اقتصاد سیاسی رشد”، صفحات ۱۴۰–۱۶۱؛ جان هالیدی، “تاریخ سیاسی سرمایهداری ژاپن” (نیویورک: انتشارات مانتلی ریویو، ۱۹۷۵)، صفحات ۱۷–۱۸.
- ↩ باران، “اقتصاد سیاسی رشد”، صفحات ۱۷۰، ۱۹۵–۱۹۸، ۲۰۵، ۲۱۴–۲۵۸.
- ↩ باران، “اقتصاد سیاسی رشد”، صفحات ۱۸۴، ۱۹۷.
- ↩ باران، “اقتصاد سیاسی رشد”، صفحه ۱۷۴.
- ↩ باران، “اقتصاد سیاسی رشد”، صفحه ۱۰.
- ↩ ویجای پراشاد، “ملل تاریکتر” (نیویورک: نیو پرس، ۲۰۰۷)، صفحات ۳۱–۵۰. بخشهایی از این و چند پاراگراف بعدی برگرفته از جان بلِمی فاستر، “نظام جهانی امپریالیستی: اقتصاد سیاسی رشد باران پس از پنجاه سال”، مانتلی ریویو، جلد ۵۹، شماره ۱ (مه ۲۰۰۷): صفحات ۱–۱۶.
- ↩ چه گوارا، “سخنرانی در کنفرانس آفرو-آسیایی در الجزایر”، ۲۴ فوریه ۱۹۶۵، آرشیو اینترنت مارکسیستها؛ “بیانیهای دربارهی پال ای. باران”، مانتلی ریویو، شماره ۱۶، جلد ۱۱ (مارس ۱۹۶۵): صفحات ۱۰۷–۱۰۸.
- ↩ به ویژه نگاه کنید به ادواردو گالیانو، “رگهای باز آمریکای لاتین” (نیویورک: انتشارات مانتلی ریویو، ۱۹۷۳)؛ والتر رادنی، “چگونه اروپا آفریقا را توسعهنیافته کرد” (واشنگتن دیسی: انتشارات دانشگاه هوارد، ۱۹۸۱؛ نسخه اصلی ۱۹۷۲)؛ کی. تی. فن و دونالد هاجز، ویراستاران، “مطالعاتی در امپریالیسم آمریکا” (بوستون: پورتر سارجنت، ۱۹۷۱)؛ روی ماورو مارینی، “دیالکتیک وابستگی” (نیویورک: انتشارات مانتلی ریویو، ۲۰۲۲؛ نسخه اصلی، ۱۹۷۳).
- ↩ آندره گوندر فرانک، “سرمایهداری و توسعهنیافتگی در آمریکای لاتین” (نیویورک: انتشارات مانتلی ریویو، ۱۹۶۷).
- ↩ سمیر امین، “جدایی: بهسوی جهانی چندمرکزی” (لندن: زِد بوکس، ۱۹۹۰)، صفحات vii، xii، ۶۲–۶۶؛ سمیر امین، “انباشت در مقیاس جهانی” (نیویورک: انتشارات مانتلی ریویو، ۱۹۷۴)؛ سمیر امین، “توسعهی نابرابر” (نیویورک: انتشارات مانتلی ریویو، ۱۹۷۶)؛ “سمیر امین (متولد ۱۹۳۱)”، در فرهنگ زندگینامهای اقتصاددانان مخالف، به ویراستاری فیلیپ آرستیس و مالکوم ساویر (چلتنهام: انتشارات ادوارد الگار، ۲۰۰۰)، صفحه ۱.
- ↩ آرگیری ایمانوئل، “مبادلهی نابرابر: مطالعهای در امپریالیسم تجارت” (نیویورک: انتشارات مانتلی ریویو، ۱۹۷۲). ایمانوئل همچنین بهخاطر مقالهی سال ۱۹۷۲ خود با عنوان “استعمار سفیدپوستان مهاجر و افسانهی امپریالیسم سرمایهگذاری” شناخته شده است. آرگیری ایمانوئل، “استعمار سفیدپوستان مهاجر و افسانه استعمار سرمایهگذاری”، نیو لفت ریویو، شماره ۱/۷۳ (مه–ژوئن ۱۹۷۲): صفحات ۳۵–۵۷؛ ماکسیم رودنسون، “اسرائیل: یک دولت استعماری مهاجرنشین؟” (نیویورک: موناد پرس، ۱۹۷۳). دربارهی مارکس و استعمار مهاجرنشینی، نگاه کنید به ویراستاران، “یادداشتهایی از ویراستاران”، مانتلی ریویو، شماره ۷۵، جلد ۸ (ژانویه ۲۰۲۴). برای تحلیل باران از استعمار مهاجرنشینی سفیدپوستان، نگاه کنید به باران، “اقتصاد سیاسی رشد”.
- ↩ سمیر امین، “تکیه بر خود و نظم اقتصادی نوین”، مانتلی ریویو، شماره ۲۹، جلد ۳ (ژوئیه–اوت ۱۹۷۷): صفحه ۶؛ سمیر امین، “امپریالیسم و توسعهی نابرابر” (نیویورک: انتشارات مانتلی ریویو، ۱۹۷۷)، صفحات ۲۱۵–۲۱۷؛ سمیر امین، “امپریالیسم مدرن، سرمایه مالی انحصاری و قانون ارزش مارکس” (نیویورک: انتشارات مانتلی ریویو، ۲۰۱۸).
- ↩ سمیر امین، “جدایی”، صفحات ۳۳، ۹۰–۹۱، ۱۵۷–۱۵۸؛ سمیر امین، “انقلاب طولانی جنوب جهانی” (نیویورک: انتشارات مانتلی ریویو، ۲۰۱۹)، صفحات ۴۰۱–۴۰۲؛ اعجاز احمد، مقدمه بر “تنها مردم تاریخ خود را میسازند”، اثر سمیر امین (نیویورک: انتشارات مانتلی ریویو، ۲۰۱۹)، صفحات ۲۷–۲۸.
- ↩ مخصوصن نگاه کنید به الیور کاکس، “سرمایهداری بهعنوان یک سیستم” (نیویورک: انتشارات مانتلی ریویو، ۱۹۶۴)؛ ایمانوئل والرشتاین، “نظام جهانی مدرن” (اورلاندو، فلوریدا: آکادمیک پرس، ۱۹۷۴)، صفحات ۲–۱۳، ۳۴۷–۳۵۷؛ ایمانوئل والرشتاین، “اقتصاد جهانی سرمایهداری” (کمبریج: انتشارات دانشگاه کمبریج، ۱۹۷۹)؛ سمیر امین، جیووانی آریگی، آندره گوندر فرانک و ایمانوئل والرشتاین، “دینامیسم بحران جهانی” (نیویورک: انتشارات مانتلی ریویو، ۱۹۸۲).
- ↩ جیووانی آریگی، “هندسهی امپریالیسم” (لندن: ورسو، ۱۹۸۳)، صفحات ۱۷۱–۱۷۳.
- ↩ استیون هیبرت هایمر، عملیات بینالمللی شرکتهای ملی (کمبریج، ماساچوست: انتشارات MIT، ۱۹۷۶) ؛ استیون هیبرت هایمر، “شرکت چندملیتی: رویکردی رادیکال” (کمبریج: انتشارات دانشگاه کمبریج، ۱۹۷۹)؛ هری مگداف و پال ام. سوئیزی، “یادداشتهایی دربارهی شرکت چندملیتی، بخش اول”، مانتلی ریویو، شماره ۲۱، جلد ۵ (اکتبر ۱۹۶۹): صفحات ۱–۱۳؛ هری مگداف و پال ام. سوئیزی، “یادداشتهایی دربارهی شرکت چندملیتی، بخش دوم”، مانتلی ریویو (نوامبر ۱۹۶۹): صفحات ۱–۱۳.
- ↩ جوزف نیدام، “در چهار دریا: گفتوگوی شرق و غرب” (تورنتو: انتشارات دانشگاه تورنتو، ۱۹۶۹)؛ سمیر امین، “اروپامحوری” (نیویورک: انتشارات مانتلی ریویو، ۱۹۸۹، ۲۰۰۹)؛ ادوارد سعید، “شرقشناسی” (نیویورک: پانتئون، ۱۹۷۸)؛ ادوارد سعید، “فرهنگ و امپریالیسم” (نیویورک: وینتیج، ۱۹۹۳). مسئلهی اروپامحوری در نظریهی مارکسیستی در “دیدگاه ضدامپریالیستی” مریتگوی، ۱۹۲۹، مطرح شده است.
- ↩ برای مثال، جان بلِمی فاستر و برت کلارک، “امپریالیسم زیستمحیطی: نفرین سرمایهداری”، در ثبت سوسیالیستی ۲۰۰۴: چالش جدید امپریالیستی، به ویراستاری لئو پانیچ و کالین لیز (نیویورک: انتشارات مانتلی ریویو، ۲۰۰۳)، صفحات ۱۸۶–۲۰۱.
- ↩ جان اسمیت،”امپریالیسم در قرن بیستویکم” (نیویورک: انتشارات مانتلی ریویو، ۲۰۱۶)؛ اینتان سوواندی، جان بلِمی فاستر و آر. جمیل جونا، “زنجیرههای کالای جهانی و امپریالیسم نوین”، مانتلی ریویو، شماره ۷۰، جلد ۱۰ (مارس ۲۰۱۹): صفحات ۱–۲۴؛ اینتان سوواندی، “زنجیرههای ارزش” (نیویورک: انتشارات مانتلی ریویو، ۲۰۱۹)، صفحات ۱–۲۴؛ جیسون هیکِل، مورنا هنبری لموس و فلیکس باربور، “مبادلهی نابرابر نیروی کار در اقتصاد جهانی”، نِیچر کامیونیکیشنز، شماره ۱۵ (۲۰۲۴)؛ جیسون هیکِل، کریستین دورنینگر، هانسپیتر ویلند و اینتان سوواندی، “تصاحب امپریالیستی در اقتصاد جهانی: تخلیه منابع از جنوب جهانی از طریق مبادلهی نابرابر، ۱۹۹۰–۲۰۱۹”، تغییرات زیستمحیطی جهانی، شماره ۷۲ (مارس ۲۰۲۲): صفحات ۱–۱۳؛ زک کوپ، دنیای تقسیمشده، طبقه تقسیمشده (مونترال: کرسپلبدب، ۲۰۱۵)؛ ماتیو کراسا، “انتقال ارزش نابرابر از مکزیک به ایالات متحده”، مانتلی ریویو، شماره ۷۵، جلد ۵ (اکتبر ۲۰۲۳): صفحات ۴۲–۵۳؛ مایکل رابرتز، “اندیشههای بیشتر دربارهی اقتصاد امپریالیسم”، نکست رسشن، ۲۳ آوریل ۲۰۲۴؛ جان بلِمی فاستر و رابرت دبلیو. مکچسنی، “بحران بیپایان” (نیویورک: انتشارات مانتلی ریویو، ۲۰۱۲).
- ↩ مارینی، “دیالکتیک وابستهگی”، صفحات ۱۳۰–۱۳۶؛ اسمیت، “امپریالیسم در قرن بیستویکم”، صفحات ۲۱۹–۲۲۳.
- ↩ هیکِل، لموس و باربور، “مبادلهی نابرابر نیروی کار در اقتصاد جهانی”؛ فی جیکوبز، “کشورهای ثروتمند مقادیر شوکآوری از نیروی کار را از جنوب جهانی خارج میکنند”، ساینس، ۶ اوت ۲۰۲۴.
- ↩ اوتسا پاتنایک و پرابهات پاتنایک، “تخلیهی ثروت: استعمار قبل از جنگ جهانی اول”، مانتلی ریویو، شماره ۷۲، جلد ۹ (فوریه ۲۰۲۱): صفحه ۱۵.
- ↩ کنفرانس تجارت و توسعهی سازمان ملل متحد (UNCTAD)، “دنیای وارونه: انتقال خالص منابع از کشورهای فقیر به غنی”، خلاصهی سیاست شماره ۷۸ (می ۲۰۲۰)؛ هری مگداف، “رنج اقتصادی بینالمللی و جهان سوم”، مانتلی ریویو، شماره ۳۳، جلد ۱۱ (آوریل ۱۹۸۲): صفحات ۸–۱۳؛ رابرت لوکاس، “چرا سرمایه از کشورهای ثروتمند به کشورهای فقیر جریان ندارد؟”، آمریکن اکونومیک ریویو، شماره ۸۰، جلد ۲ (می ۱۹۹۰): صفحات ۹۲–۹۶.
- ↩ جان بلِمی فاستر، “امپریالیسم عریان” (نیویورک: انتشارات مانتلی ریویو، ۲۰۰۶)؛ جان بلِمی فاستر، جان راس، دبورا ونتزیاله، و ویجی پراشاد، “جنگ سرد جدید واشنگتن: چشماندازی سوسیالیستی” (نیویورک: انتشارات مانتلی ریویو، ۲۰۲۲)؛ جان بلِمی فاستر، “جنگ سرد جدید علیه چین”، مانتلی ریویو، شماره ۷۳، جلد ۳ (جولای–آگوست ۲۰۲۱): صفحات ۱–۲۰.
- ↩ پال ام. سوئیزی، “سرمایهداری مدرن و مقالات دیگر” (نیویورک: انتشارات مانتلی ریویو، ۱۹۷۲): صفحات ۱۴۷–۱۶۵.
- ↩ سرویس پژوهش کنگرهی ایالات متحده، موارد استفاده از نیروهای مسلح ایالات متحده در خارج از کشور، ۱۷۹۸–۲۰۲۳، ۷ ژوئن ۲۰۲۳؛ دیوید مایکل اسمیت، “هولوکاستهای بیپایان” (نیویورک: انتشارات مانتلی ریویو، ۲۰۲۳).
- ↩ برنارد سمل، “امپریالیسم و اصلاحات اجتماعی” (گاردن سیتی، نیویورک: دبلدی، ۱۹۶۰).
- ↩ بیل وارن، “امپریالیسم و صنعتیسازی سرمایهداری”، نیولفت ریویو، شماره ۱۸۱ (۱۹۷۳): صفحات ۴، ۴۳، ۴۸، ۸۲؛ کارل مارکس و فردریک انگلس، “دربارهی استعمار” (نیویورک: انتشارات انترناسیونال، ۱۹۷۲): صفحات ۸۱–۸۷.
- ↩ هوراس بی. دیویس، “ملیگرایی و سوسیالیسم” (نیویورک: انتشارات مانتلی ریویو، ۱۹۶۷): صفحات ۵۹–۷۳؛ کنزو موهری، “مارکس و توسعهنیافتهگی”، مانتلی ریویو، شماره ۳۰، جلد ۱۱ (آوریل ۱۹۷۹): صفحات ۳۲–۴۳؛ سونتی کومار گوش، “مارکس دربارهی هند”، مانتلی ریویو، شماره ۳۵، جلد ۸ (ژانویه ۱۹۸۴): صفحات ۳۹–۵۳.
- ↩ بیل وارن، “امپریالیسم: پیشگام سرمایهداری” (لندن: ورسو، ۱۹۸۰): صفحات ۹۷–۹۸. این دیدگاه اشتباه که لنین نیز امپریالیسم را پیشگام توسعه میدانست، در آثار افرادی چون آلبرت سیزمانسکی، “منطق امپریالیسم” (نیویورک: پراگر، ۱۹۸۳): صفحه ۴۰، یافت میشود.
- ↩ بهعنوان مثال، جفری کی، در آن زمان استاد اقتصاد در دانشگاه لندن، نوشت که بر اساس بهرهوری بالاتر (و تأکید بر ارزش اضافی نسبی) ، “نرخ استثمار در کشورهای پیشرفته، بهطور کلی، بالاتر از کشورهای توسعهنیافته است”. جفری کی، نظریهی اقتصادی طبقهی کارگر (نیویورک: انتشارات سنت مارتین، ۱۹۷۹): صفحه ۵۲. همچنین نگاه کنید به ارنست مندل، “سرمایهداری متأخر” (لندن: ورسو، ۱۹۷۵): صفحه ۳۵۴؛ چارلز بتلهایم، “ضمیمه ۱: توضیحات نظری”، در ایمانوئل آرگیری، “مبادلهی نابرابر”، صفحات ۳۰۲–۳۰۴؛ الکس کالینیکوس، “امپریالیسم و اقتصاد سیاسی جهانی” (لندن: پولیتی، ۲۰۰۹): صفحات ۱۷۹–۱۸۱؛ و جوزف چونارا، “باز کردن گرههای سرمایهداری” (لندن: بوکمارکس، ۲۰۰۹): صفحات ۳۴–۳۵. برای رد کلی این دیدگاهها، نگاه کنید به اسمیت، “امپریالیسم در قرن بیستویکم”.
- ↩ جف شورک، “امپراتوری یقهآبی: داستان ناگفتهی کارزار جهانی ضدکمونیستی کارگران” (لندن: ورسو، ۲۰۲۴)؛ کیم اسکایپس، جنگ مخفی AFL-CIO علیه کارگران کشورهای درحالتوسعه (لنهم، مریلند: انتشارات لکزینگتون، ۲۰۱۱)؛ پال بُهل، رسیدگی به کسبوکار: ساموئل گومپرز، جرج مینی، لین کرکلند و تراژدی جنبش کارگری آمریکا (نیویورک: انتشارات مانتلی ریویو، ۱۹۹۹).
- ↩ آریگی، “هندسهی امپریالیسم”، صفحات ۱۷۱–۱۷۳؛ جیووانی آریگی، “قرن بیستم طولانی” (لندن: ورسو، ۱۹۹۴). برای نقد نظریهی هزینههای تراکنش در این زمینه، نگاه کنید به جان بلِمی فاستر، رابرت دبلیو مکچسنی، و آر. جمیل جونا، “انحصار و رقابت در سرمایهداری قرن بیستویکم”، مانتلی ریویو، شماره ۶۲، جلد ۱۱ (آوریل ۲۰۱۱): صفحات ۲۷–۳۱.
- ↩ برای نقد امپریالیسم بشردوستانه، نگاه کنید به ژان بریکمون، “امپریالیسم بشردوستانه” (نیویورک: انتشارات مانتلی ریویو، ۲۰۰۶).
- ↩ در مورد ماهیت تسلیم چپ در برابر هژمونی ایدئولوژیک سرمایه در مسئلهی امپریالیسم، نگاه کنید به دومنیکو لوسوردو، “مارکسیسم غربی: چگونه متولد شد، چگونه مُرد، و چگونه میتواند باز زاده شود” (نیویورک: انتشارات مانتلی ریویو، ۲۰۲۴)، صفحات ۷۵–۷۷، ۱۸۸–۱۸۹، ۲۰۹–۲۱۰، ۲۲۷.
- ↩ پرابهات پَتنایِک، “چه بر سر امپریالیسم آمد؟”، مانتلی ریویو، شماره ۴۲، جلد ۶ (نوامبر ۱۹۹۰): صفحه ۴.
- ↩ مایکل هارت و آنتونیو نگری، “امپراتوری” (کمبریج، ماساچوست: انتشارات دانشگاه هاروارد، ۲۰۰۰)، صفحات ۱۷۸، ۲۳۴، ۳۳۲–۳۳۵؛ جان بلِمی فاستر، “امپریالیسم و امپراتوری”، مانتلی ریویو، شماره ۵۳، جلد ۷ (دسامبر ۲۰۰۱): صفحات ۱–۹؛ آتیلیو آ. بورون، “امپراتوری” و امپریالیسم: خوانشی انتقادی از مایکل هارت و آنتونیو نگری (لندن: زد، ۲۰۰۵)؛ لوسوردو، “مارکسیسم غربی”، صفحات ۱۸۴، ۲۰۹–۲۱۱، ۲۳۰، ۲۵۵. فرضیهی جهان مسطح توسط توماس فریدمن گسترش یافت که بهاشتباه ادعا کرد این دیدگاه با نظرات مارکس و انگلس نیز همخوانی دارد. توماس فریدمن، “جهان مسطح است” (نیویورک: فارار، استراوس، و ژیرو، ۲۰۰۵).
- ↩ دیوید هاروی، “امپریالیسم جدید” (آکسفورد: انتشارات دانشگاه آکسفورد، ۲۰۰۳)، صفحات ۱۳۷–۱۸۲. دربارهی ترجیح مارکس به عبارت “سلب مالکیت اولیه” بهجای “انباشت اولیه یا بهاصطلاح اصلی در اقتصاد سیاسی کلاسیک-لیبرال، نگاه کنید به ایان آنگوس، “معنای بهاصطلاح انباشت اولیه”، مانتلی ریویو، شماره ۷۴، جلد ۱۱ (آوریل ۲۰۲۳): صفحات ۵۴–۵۸.
- ↩ هاروی، “امپریالیسم جدید”، صفحات ۲۰۹.
- ↩ هاروی، “امپریالیسم جدید”، صفحات ۶–۷، ۱۳۷–۱۴۰، ۱۳۷–۱۴۹؛ دیوید هاروی، “محدودیتهای سرمایه” (لندن: ورسو، ۲۰۰۶)، صفحات ۴۲۷–۴۵؛ رزا لوگزامبورگ، “انباشت سرمایه” (نیویورک: انتشارات مانتلی ریویو، ۱۹۶۸).
- ↩ نظریهی انباشت لوگزامبورگ بر اساس این ایده بود که سرمایهداری نمیتواند بهعنوان یک سیستم خودکفا وجود داشته باشد و برای بازتولید خود نیاز به تسخیر “بازارهای ثالث” دارد. هاروی، “امپریالیسم جدید”، صفحات ۶–۷، ۱۳۷–۱۴۰، ۱۳۷–۱۴۹، ۲۹۹؛ هاروی، محدودیتهای سرمایه، صفحات ۴۲۷–۴۵؛ لوگزامبورگ، انباشت سرمایه. درباره تفاوتهای نظریههای امپریالیسم لنین و لوگزامبورگ، نگاه کنید به مگداف، “امپریالیسم: از عصر استعماری تا امروز”، صفحات ۲۶۳–۲۷۳.
- ↩ دیوید هاروی، “معمای سرمایه” (آکسفورد: انتشارات دانشگاه آکسفورد، ۲۰۱۰)، صفحات ۳۴–۳۵؛ دیوید هاروی، “تفسیری بر نظریهی امپریالیسم”، صفحات ۱۶۹–۱۷۱.
- ↩ شورای ملی اطلاعات ایالات متحده، روندهای جهانی ۲۰۲۵ (واشنگتن، دیسی: اداره انتشارات دولت ایالات متحده، نوامبر ۲۰۰۸): صفحه ۴.
- ↩ هیکِل، لموس، و باربور، “مبادله نابرابر نیروی کار در اقتصاد جهانی”، صفحات ۱۵–۱۷؛ کراسا، “انتقال نابرابر ارزش از مکزیک به ایالات متحده”، صفحه ۵۰؛ آنکتاد، جهان وارونه.
- ↩ نقل قول از دیوید هاروی در سالار مهندسی، “ویژهگی خاص امپریالیسم”، ویوپوینت، ۱ فوریه ۲۰۱۸.
- ↩ دیوید هاروی، “واقعیتهای موجود: پاسخ دیوید هاروی به جان اسمیت”، “مروری بر اقتصاد سیاسی آفریقا”، ۵ فوریه ۲۰۱۸، roape.net .
- ↩ موشه پوستون،”تاریخ و درماندهگی: بسیج جمعی و اَشکال معاصر ضدسرمایهداری”، فرهنگ عمومی، شماره ۱۸، جلد ۱ (۲۰۰۶): صفحات ۹۶–۹۷؛ موشه پوستون، زمان، کار و سلطه اجتماعی: بازتفسیر نظریهی انتقادی مارکس (کمبریج: انتشارات دانشگاه کمبریج، ۱۹۹۶).
- ↩ استدلال پوستون، نوام چامسکی و نائومی کلاین را بهویژه برای تحلیلهایشان دربارهی نقش ایالات متحده و اسرائیل در خاورمیانه هدف قرار داده بود.
- ↩ فاستر، مکچسنی، و جونا، “انحصار و رقابت در سرمایهداری قرن بیست و یکم”.
- ↩ بانک جهانی، “گزارش توسعهی جهانی ۲۰۲۰: تجارت برای توسعه در عصر زنجیرههای ارزش جهانی” (واشنگتن، دیسی: بانک بینالمللی بازسازی و توسعه، ۲۰۲۰)، صفحات ۱۵، ۱۹، ۲۶؛ بنجامین سلوی و دارا لیدن، “توسعهی جهانی تحت سرمایهداری انحصاری”، مانتلی ریویو، شماره ۷۳، جلد ۶ (نوامبر ۲۰۲۱): صفحات ۲۱–۲۴.
- ↩ چیبر، “مبارزه با امپریالیسم در خارج، ساختن مبارزه طبقاتی در داخل”.
- ↩ چیبر، “مبارزه با امپریالیسم در خارج، ساختن مبارزه طبقاتی در داخل”. تحلیل چیبر نظریهی اولترا-امپریالیسم کائوتسکی را دنبال میکند که مفهوم امپریالیسم را از استثمار جهانی جدا میکند. نگاه کنید به آنتونی بروئر، “نظریههای مارکسیستی امپریالیسم” (لندن: راتلج، ۱۹۹۰)، صفحه ۱۳۰.
- ↩ ویوک چیبر، “ماتریس طبقاتی” (کمبریج، ماساچوست: انتشارات دانشگاه هاروارد، ۲۰۲۲).
- ↩ رابینسون، “در دل طوفان”، صفحات ۹۹–۱۲۱. دربارهی ضعفهای تجربی نظریهی سرمایهداری فراملی نگاه کنید به سمیر امین، “سرمایهداری فراملی یا امپریالیسم جمعی؟”، پامبزوکا نیوز، ۲۳ مارس ۲۰۱۱؛ ها-جون چانگ، “چیزهایی که دربارهی سرمایهداری به شما نمیگویند” (نیویورک: بلومزبری، ۲۰۱۰)، صفحات ۷۴–۸۷؛ ارنستو سکریپانتی، “امپریالیسم جهانی و بحران بزرگ” (نیویورک: انتشارات مانتلی ریویو، ۲۰۱۴)، صفحات ۵۷–۵۸.
- ↩ رابینسون، “مانیگرایی(دوآلیسم-مترجم) غیرقابل تحمل چپ ضدامپریالیستی”؛ رابینسون، “جهانیشدن سرمایهداری، استثمار طبقاتی فراملی و دولت جهانی پلیسی”؛ رابینسون، “تراژدی ضدامپریالیسم”، صفحه ۵۹۲.
- ↩ ویلیام آی. رابینسون، “سرمایهداری جهانی و بحران بشریت” (کمبریج: انتشارات دانشگاه کمبریج، ۲۰۱۴)، صفحه ۱۲۶؛ لنین، “امپریالیسم و انشعاب در سوسیالیسم”، صفحه ۱۱۵.
- ↩ رابینسون، “جهانیشدن سرمایهداری، استثمار طبقاتی فراملی و دولت جهانی پلیسی”.
- ↩ گیلبرت اشکار، “چگونه از ضدامپریالیسم احمقانه اجتناب کنیم”، نیشن، ۶ آوریل ۲۰۲۱؛ راجر دی. هریس، “ضد ضدامپریالیسم: امپریالیسم چپگرایانه گیلبرت اشکار با ملاحظات”، مینت پرس، ۱ ژوئن ۲۰۲۱؛ گیلبرت اشکار، “تأملاتی از یک ضدامپریالیست پس از ده سال بحث”، نیوپولیتیکس، سپتامبر ۲۰۲۱، newpol.org؛ گیلبرت اشکار، “لیبی: بحث مشروع و ضروری از منظر ضدامپریالیستی”، لوموند دیپلماتیک، ۲۸ مارس ۲۰۱۱، mondediplocom.
- ↩ گابریل هتلند، “چرا ونزوئلا در حال فروپاشی است؟”، ناکلا، ۱۵ آوریل ۲۰۱۷، nacla.org؛ جردن وول، “مجلهی جاکوبین به ونزوئلا، کوبا و تلهسور حمله میکند”، لیبریشن نیوز، ۱۲ ژوئن ۲۰۱۷، liberationnews.org. در مقاله اخیر منتشر شده در سایدکار، نشریه آنلاین مرتبط با نیولفت ریویو، گابریل هتلند نه تنها انتقادات تحریفشدهای درباره انتخابات ۲۰۲۴ ونزوئلا را بازگو میکند، بلکه بهوضوح مشخص میسازد که نگرانی اصلی این است که “سیاستهای سوسیال دموکراتیک” غیرقابل اجرا به نظر برسند. بدین ترتیب، هرگونه حمایت از ونزوئلا باید برای پیشبرد سیاستهای سوسیال دموکراتیک کنار گذاشته شود، حتی با اذعان به تحریمهای شدید آمریکا و تلاشهای کودتا. گابریل هتلند، “پیشبینی تقلب؟”، سایدکار، ۲۱ اوت ۲۰۲۴. برای دیدگاهی متفاوت، نگاه کنید به دراگو بوسنیک، “انتخابات ریاست جمهوری ونزوئلا از منظر یک ناظر صربستانی—مصاحبه”، پورتال بریکس، ۲۶ اوت ۲۰۲۴. دربارهی “امپریالیسم دموکراتیک”، نگاه کنید به استنلی کرتز، “امپریالیسم دموکراتیک: نقشه راه”، مؤسسهی هوور، ۱ آوریل ۲۰۰۳.
- ↩ هریس، “چرا جهان دیگر منطقی نیست؟”؛ آلساندرو بورین، میشل مانچینی، و داریا تالیونی، “اندازهگیری کشورها و بخشها در زنجیرهی ارزش جهانی”، وبلاگهای بانک جهانی، ۲۲ نوامبر ۲۰۲۱، worldbank.org.
- ↩ ایستوان مزاروش، “غیرقابلکنترل بودن سرمایه جهانی”، مانتلی ریویو، شماره ۴۹، جلد ۹ (فوریه ۱۹۹۸): صفحه ۳۲؛ استوان مزاروش، سوسیالیسم یا بربریت (نیویورک: انتشارات مانتلی ریویو، ۲۰۰۱)، صفحات ۲۸–۲۹. رابینسون در نظریهی خود دربارهی “دولت سرمایهداری فراملی نوظهور”، بهطور کامل از دنیای واقعیت فاصله میگیرد. رابینسون، “سرمایهداری جهانی و بحران بشریت”، صفحات ۶۵–۶۹.
- ↩ هونگ، “بازخوانی امپریالیسم لنین در زمان رقابت آمریکا و چین”؛ هونگ، “برخورد امپراتوریها”، صفحات ۶۲، ۶۵.
- ↩ روی مائورو مارینی، “امپریالیسم فرعی برزیل”، مانتلی ریویو، جلد ۲۳، شماره ۹ (فوریه ۱۹۷۲): صفحات ۱۴–۲۴.
- ↩ ایلیا ماتویف، “ما در جهانی از رقابتهای فزاینده بینالمللی زندگی میکنیم”، جاکوبین، مه ۲۰۲۴؛ اشلی اسمیت، “امپریالیسم و ضدامپریالیسم امروز”، تمپست، ۲۴ مه ۲۰۲۴.
- ↩ مایکل رابرتز، “پنجاه سال نظریهی وابستگی”، بحران بعدی، ۴ نوامبر ۲۰۲۳؛ گوگلیلمو کارکدی و مایکل رابرتز، “اقتصاد امپریالیسم مدرن”، ماتریالیسم تاریخی، جلد ۲۹، شماره ۴ (۲۰۲۱): صفحات ۲۳–۶۹؛ آندریا ریچی، “مبادلهی نابرابر در عصر جهانیشدن”، بررسی اقتصاد سیاسی رادیکال، جلد ۵۱، شماره ۲ (۲۰۱۹).
- ↩ رابینسون در مقالهی “تراژدی ضدامپریالیسم” در ژورنال تحقیقات نظامهای جهانی، اتهامات رسانههای جریان اصلی از جمله دیلی بیست و نیولاینز مگزین (و اخیرن نیویورک تایمز) علیه پراشاد را تکرار میکند، اتهاماتی دربارهی دریافت کمکهای مالی قابل توجه توسط مؤسسهی پژوهشهای اجتماعی سهقاره، جایی که پراشاد مدیر اجرایی است. کمکهای مالی مذکور از روی سینگام، رئیس هیئت مشورتی بینالمللی این مؤسسه و فعال برجسته ضدسرمایهداری نژادی و ضدامپریالیستی است که از طریق توسعهی نرمافزار ثروتمند شده است. اتکا به حملات سبک مککارتیستی رسانههای جریان اصلی، در واقع انتقاد از حمایتهای مالی سینگام به دلیل همدلی با سوسیالیسم با ویژگیهای چینی است. رابینسون، “تراژدی ضدامپریالیسم”، صفحه ۵۹۲؛ “شبکهی جهانی تبلیغات چین به یک غول فناوری آمریکایی میرسد”، نیویورک تایمز، ۱۰ اوت ۲۰۲۳؛ ویجای پراشاد، “دوستانم، پرابیر و آمیت، به خاطر کار رسانهایشان در هند زندانی شدهاند”، کانترپانچ، ۴ اکتبر ۲۰۲۳.
- ↩ پیر روسه، “چین: ظهور یک امپریالیسم جدید” اینترنشنال ویوپوینت، ۱۸ نوامبر ۲۰۲۱.
- ↩ نگاه کنید به ویراستاران، “یادداشتهایی از ویراستاران”، مانتلی ریویو، جلد ۷۵، شماره ۶ (نوامبر ۲۰۲۳).
- ↩ مینچی لی، “چین: امپریالیسم یا نیمهپیرامون؟”، مانتلی ریویو، جلد ۷۳، شماره ۳ (ژوئیه–اوت ۲۰۲۱): صفحه ۵۷. در متن اصلی اشتباهی وجود داشت که محاسبات مربوط به “خالص زیان نیروی کار چین” را بهگونهای مطرح کرده بود که شامل “نه تنها انتقال خالص نیروی کار ناشی از شرایط نامساعد تجارت نیروی کار چین، بلکه همچنین نیروی کاری که در مازاد تجاری چین تجسم یافته است” میشد. (لی، “چین: امپریالیسم یا نیمهپیرامون؟”، صفحه ۵۶). در مورد روششناسی، نگاه کنید به مینچی لی، چین در قرن بیست و یکم (لندن: پلوتو، ۲۰۱۵): صفحات ۲۰۰–۲۰۲. همچنین نگاه کنید به فاستر و مکچسنی، “بحران بیپایان”، صفحات ۱۶۵–۱۷۴؛ سوواندی، جونا و فاستر، “زنجیرههای کالائی جهانی و امپریالیسم نوین”.
- ↩ “مقایسهی اقتصاد ایالات متحده و چین”، استاتیستیک تایمز، ۲۹ اوت ۲۰۲۴.
- ↩ “ابرامپریالیسم: مرحلهی جدید انحطاط”، مؤسسهی سهقاره، ۲۳ ژانویه ۲۰۲۴؛ گزارش خدمات پژوهشی کنگره ایالات متحده، موارد استفاده از نیروهای مسلح ایالات متحده در خارج از کشور، ۱۷۹۸–۲۰۲۳، ۷ ژوئن ۲۰۲۳؛ جان پیلجر، “جنگی در راه است که در لایهای از پروپاگاندا پوشیده شده است”، وبلاگ جان پیلجر، ۱ مه ۲۰۲۳، braveneweurope.com.
- ↩ فردریک تون، مانوئل رودریگز بانکس و خورخه لوفور تاوارز، “جهان چندقطبی: پوششی برای امپریالیسمهای متعدد”، سوشلیست کال، ۶ ژوئیه ۲۰۲۴، socialistcall.com.
- ↩ فرانتس فانون، “دوزخیان روی زمین” (نیویورک: گروو پرس، ۱۹۶۳).
- ↩ “اصول وحدت”، اتحاد سیاه برای صلحblackallianceforpeace.com دربارهی مقالات ضدامپریالیستی دوبوآ در دوران جنگ جهانی اول و پس از آن، که بهعنوان نقدهایی بر سرمایهداری نژادی و امپریالیسم شناخته میشوند، نگاه کنید به وی. ای. بی. دوبوآ، “آبهای تاریک” (مینیولا، نیویورک: دوور، ۱۹۹۹)؛ چریسی بوردن-استِلی، “سرمایهداری نژادی مدرن ایالات متحده: برخی بینشهای نظری”، مانتلی ریویو، جلد ۷۲، شماره ۳ (ژوئیه–اوت ۲۰۲۰): صفحات ۸–۲۰.
- ↩ روث ویلسون گیلمور، “در صدمین سالگرد درگذشت لنین”، وبلاگ ورسو، ۲۵ ژانویه ۲۰۲۴؛ روکسان دانبار-اورتیز، “تاریخ مردم بومی ایالات متحده” (بوستون: بیکن، ۲۰۱۴) ، صفحات ۱۶۲–۱۷۷.
___________________________________________________