غلامحسین ساعدی نویسنده ای برای همه ستمدیدگان!‎

فروغ اسدپور درمقاله ای با عنوان :« تصاحب و بازتصاحب غلامحسین ساعدی» ، مندرج در سایت اخبار روز، بعد از اشاره به توهین یک شاهدوست به سنگ قبر ساعدی در فرانسه،و اعتراضاتی که بعد از پخش آن کلیب در فضای مجازی، چنین می نویسد:طیف جمهوری‌خواه در باز مقابل طیف سلطنت‌پرست صف کشید و همین خود حرکتی به‌جا بود.»! با اینکه بقول او «حرکتی بجا بود»! « ولی ایشان هیچ اشاره ای به اسم و آدرس این نیروهای تشکیل دهندهٔ طیف جمهوریخواه نمی کند، چون بخوبی می داند که بخشی از جریانات این طیف جمهوریخواه بجد خواهان همکاری و همراهی با رضا پهلوی هستند و برای دستیابی بدان تلاش می کنند. خانم اسدپور، بعد از بیان مقداری عبارات و‌اصطلاحات بی سر و ته و بی معنی مثل «ناسیونالهای جمهوریخواه» و «رژیم‌ پساپهلوی»، حرف دلش را چنین بیان می کند:«بخش عمده‌ی جریان روشنفکری مرکز را با پیشینه‌ی ملی-منطقه‌ای و زبان مادری سرکوب شده‌ی ساعدیِ برخاسته از آذربایجانِ غیرفارس و دفاع او از «تجزیه‌‌طلبی» (این جنبه‌ی «ننگین» از دارایی‌های او) کاری نیست. هویت و پیشینه‌ی منطقه‌ای او همه به قلمرو «هویت فردی» ربط پیدا می‌کند، اموری کلی و همگانی نیست و به کار دعواهای سیاسی بزرگ بین سلطنت و دمکراسی نمی‌آید. دفاع او از تجزیه‌‌طلبی هم مایه‌ی رسوایی است همان بهتر که نادیده گرفته شود». طبعاً این سؤال از فروغ پیش می آید که منظور از «جریان روشنفکری مرکز» چیست؟ دقیقاً این «جریان»؟مورد اشارهٔ ف.ا شامل چه افراد و سازمان هایی است که « پیشینه ملی -منطقه ای و زبان مادری ساعدی » را نادیده می گیرند؟ این یک واقعییت است که غلامحسین ساعدی بعنوان یک روشنفکر انقلابی و چپ ، در هیچ زمانی «تجزیه طلب» نبوده است که حالا بیان آن از سوی طیف مخالف شاه و شیخ باعث‌ «رسوایی» آنان گردد! ساعدی از حقوق خلقهای ساکن در ایران دفاع و از حق جدایی آنان نیز حمایت می کرد. ساعدی تا قبل از شروع حماسهٔ سیاهکل بسال ۱۳۴۹ و آغاز مبارزهٔ مسلحانه، دوستی ورفاقت بسیار صمیمی و عمیقی با بعضی از بنیانگذاران سازمان چریکهای فدایی خلق ایران از جمله رفقا بهروز دهقانی و علیرضا نابدل داشت. صمد بهرنگی هم یکی دیگر از د‌وستان ساعدی بود و در ادامه نیز از سچفخا بعنوان یک سازمان سرتاسری هواداری و پشتیبانی می کرد و حتی در مقاطعی به آنها کمک مالی می نمود. مبارزه ای سرتاسر که هدفش نابودی نظام سرمایه داری وابسته به امپریالیسم و رهایی و سازماندهی کل طبقه کارگر و دیگر ستمدیدگان برای برقراری جمهوری دمکراتیک و سوسیالیسم بود. پس سعی و تلاش فروغ اسدپور برای چسباندن غلامحسین ساعدی به فرقه های پان ترکیسم آن هم به صرف زبان مادری ، تحریف عمدی سابقهٔ انقلابی او بر علیه شاه و شیخ است. در اینجا منظور فرقه های پان ترکیسم و جریانات و دار و دسته هایست که در فضای مجازی فعالیت می کنند و خود را نمایندهٔ تمامی ترک‌های ساکن در ایران می دانند و معلوم است که فرقه دمکرات هم هیچ ربطی به اینها ندارد. البته شاهکارهای فروغ اسدپور در ادامه نوشته اش است که هر چه بیشتر برملا و برجسته می شوند ! ولی او سعی می کند ساعدی را فقط از طریق زبان مادری و ترک بودنش قضاوت کند و دیگران را بکوبد.
درحالیکه، قضاوت یک نویسنده صرفاً از روی زبان و ملیت او یک عمل ازتجاعی و بورژوایی است. مثلاً قضاوت افراد در بارهٔ رمان «۱۹۸۴» جرج اورول متفاوت است، ولی اگر بک ناسیونالیست انگلیسی پیدا شود و بخواهد فقط بر روی انگلیسی بودن او پرفشار ‌ و سماجت کند، بدرستی لقب کم عقل و نابخرد را به او نسبت خواهند داد. زیرا میدان دید و عمل او را محدود کرده است. این دقیقاً همان شیوه ایست که فروغ اسدپور در را رابطه با ساعدی مورد استفاده قرار می دهد. وی بعد از اشاره ای مختصر به شخصیت سید جعفر پیشه وری و حکومت یکسالهٔ فرقهٔ آذربایجان ، می نویسد:« دغدغه‌ی این درک از مساوات صرفا عرصه‌ی زیست اجتماعی-اقتصادی-سیاسی (حقوق همگانی و شهروندی) نبود بلکه اساس حاکمیت یک ملت بر ملل دیگر را نیز به چالش می‌کشید و این همان نوع مساواتی است که با موضوع «تجزیه‌طلبی» ارتباط می‌یابد و باید طرد و رسوا و به جای خود مجازات شود.»! خب، باید از فروغ اسدپور پرسید«فرقه اساس حاکمیت یک ملت بر ملل دیگر را به چالش می کشید» یعنی چه؟ در ضمن ازچه زمانی حاکمیت ملت فارس بر دیگرملل ساکن در ایران شروع شد؟ و خانم فروغ بجای جواب دادن به این سؤالات ساده و پیش پا افتاده، به سبک و سیاق یک ژورنالیست و روزنامه نگار بورژوا، اینگونه جواب می دهد:«
مگر پس از مرگ رضا براهنی مجری تی‌وی «من و تو» از غیبت او ابراز شادمانی نکرد و «بیش باد» را نیز به تهنیت گویی خود اضافه نکرد؟»آها! پس به نظر فروغ کانال مشتی آت و آشغال شاهدوست گرد آمده در کانال تلویزیونی « من و تو » نماد حاکمیت یک ملت(فارس) بر دیگر ملل ساکن در ایران است؟ ولی این نوع نگاه سطحی و مبتذل فروغ به ستم ملی و دلایل آنرا را باید در عدم درک کمونیستی و انقلابی او نسبت به نظام سرمایه داری حاکم بر ایران و ریشه ستم ملی در ریشه دوانده در اعماق آن دید. ریشه و اساس ستم ملی در ایران برمی گردد به رشد و گسترش مناسبات سرمایه داری درایران عصر سیاه پهلوی.
بحث ستم ملّی در ایران ارتباط تنگاتنگی با مناسبات امپریالیستی و رشد و گسترش شیوهٔ تولید سرمایه داری در ایران دوران رضا شاه دارد. زیرا، در دوران سلسلهٔ قاجار و حاکمیت روابط ارباب و رعیتی و در نبود یک دولت متمرکز و بروکرایتک، از ستم ملی هم در ایران آن زمان خبری نبود. منتها با بقدرت رسیدن رضا شاه به کمک امپریالیسم انگلیس و مرتجعین داخلی و البته با سردادن سه شعار فاشیستی پرچم واحد، زبان واحد و ملت واحد، یک زبان به دیگر خلق‌های ساکن درایران تحمیل شد و در عمل مردمی که بزبان فارسی صحبت می کردند هیچ نقش و دخالتی در این ستمگری نداشتند. چون رضا شاه و سگان دربار او بمانند فروغی و داور و دیگران بشدت تحت تأثیر ایدئولوژی موسولینی و حزب فاشیستی او قرار داشتند و از او الهام می گرفتند و بواقع دولت رضا شاه به تقلید از موسولینی ایتالیایی٫پشت سنگر ناسیونالیسم و تاریخ دروغین ایرانی موضع گرفت و حمله به حقوق و زیان دیگر ملیت های ساکن در ایران پیش گرفت. رضا شاه منافع نظام جدیدالتأسیس مشتی مرتجع سرسپردهٔ انحصارات مالی امپریالیستی را
در پشت تاریخ جعلی و من درآوردی چند هزار سالهٔ پنهان کرد تا در ادامه به ساختن یک فرهنگ و هویت جعلی و بی ریشه بپردازد و منافع طبقه حاکم را با نام زبان فارسی توجیه کند. ولی خانم فروغ اسدپور اصرار دارد ساعدی انقلابی و کمونیست را به مالکیت و تملک هم کیشان و هم طبقاتی های خود از چون الهام علی اف و پان ترک های ایرانی در آورد. منتها! زهی خیال باطل! زیرا، این یک واقعییت است که فقط با در هم شکستن سپاه و ارتش و دیگر نیروهای قتل و کشتار و نابودی دستگاه بورکراتیک دولت حاکم و جمهوری اسلامیو ایجاد یک فضای باز و دمکراتیک است که رهایی ملی از قید مناساست حاکم امکانپذیر می شود. در ضمن، چون سرمایه داری حاکم بر ایران در سرمایه داری مالی جهانی در هم تنیده شده است،بنابراین رهایی این یا آن ملت بدون یک انقلاب سرتاسری و به هم پیوسته امکانپذیر نیست ! پس در اینجا نیز فروغ اسدپور کاری جز رقصیدن در زمین امپریالیسم و ارتجاع داخلی که خالقان و آفرینندگان ستم ملی و”اتنیکی” هستند، نمی کند. حقیقتاً چیزی زشت تر و بدتر از این نیست که کسی بخواهد با جعل و دست کاری تاریخ مبارزاتی روشنفکران انقلابی و چپ، ساعدی را در قالب تنگ و بسته بورژوازی محدود کند و این کاری است که فروغ سعی در انجام آن دارد، ولی ناموفق و شکست خورده. به نظر می رسد که فروغ .ا معنای بعضی مفاهیم و واژه ها را که استفاده می کند،نمی فهمد و فقط با ردیف کردن آن ها در پشت هم ، جملاتی می سازد که هیچ معنا و مفهومی ندارند و صرفاً برای خودنمایی نوشته شده اند. به این بخش از نوشته او توجه کنید: « پان» چماق دست ‌ناسیونالیسونالهای چپ و راست مرکزگرا است که برای مرعوب‌کردن هواداران آرمان برابری ملت‌ها استفاده می‌شود. کلمه‌ای از فرط استعمال از معنا تهی‌گشته که برای هر اقدام آزادی‌خواهانه‌ی ملل به حاشیه رانده شده به کار گرفته می‌شود» این یعنی چه؟ ترجمه پان به فارسی می شود همه. مثلا پان ترکسیم و پان عربیسم. ای کاش این فروغ توضیح می داد که این «ناسیونال های (ناسیونالیستهای ) چپ و راست گرا »که در همه جا حضور فعال دارند چه کسانی انند که در هیچ‌ جا چرادست از سر او بر نمی دازند و ذهن و فکر او را اشغال کرده اند! چون مقاله فروغ اسدپور فاقد انسجام و پیوستگی لازم است، پس پرداختن به کل انشای او نیز کاری است بیهوده. و عبث! منتها چون ا‌و در نوشته اش از « تاریخ شفاهی هاروارد، مصاحبه با غلامحسین ساعدی » نقل قول آورده است، پس با هم نگاهی سریع به این مصاحبه طولانی بیندازیم. در این مصاحبه دو ساعتی که در سال ۱۳۶۳ یعنی یک سال قبل از مرگ ساعدی صورت گرفته است ؛ ساعدی در آنجا با ادبیات چپ و انقلابی ظاهر می شود. او بعد از بیان خاطرات خود از دوران حکومت فرقه و شخصیت انقلابی جعفر پیشه وری، همزمان ستم ملی را هم برآمده از سیاست های حکومت مرکزی می داند و ‌هیچ حرفی از ملت سنمگر نمی زند. او بدرستی برگزیدن فلان گیلانی با بهمان تهرانی برای آذربایجان یا دیگر نقاط ایران را حکم حکومتی می داند که بزور افراد برگزیده خود را در اینجا و آنجای مملکت به کارمی گمارند و گوششان هم به حرف کسی بدهکار نیست . ساعدی در این مصاحبه دو ساعتی هیچ اشاره ای به ملت باصطلاح ستمگر فارس در ایران نمی کند. چون بخوبی از منشأ ظلم و ستم سرتاسری یعنی حاکمیت سرمایه داری وابسته به امپریالیسم در ایران با خبر است. ساعدی بخوبی می داند که این سرمایه داری نیازی مبرمی به نیروی کار ارزان دارد و با پنهان شدن در پشت زبان فارسی و آثار فردوسی و مولوی و حافظ و سعدی ، هدفی جز کسب سود و ارزش اضافی از نیروی کار مفت و مجانی این بخش از کارگران ایران ندارد. پس پایه های ستم ملی در ایران در تار و پود مناسبات حاکم قرار دارد که دولت حاکم نمایندهٔ درنده خوی آنست. منتها فروغ را با این مسائل حرفی نیست. در ادامه فروغ اسدپور در بارهٔ نیت خیر پیشه وری می نویسد:«
پیشه‌وری و اصولا فرقه‌ی دمکرات در پی ابداع دولت مدرن چندملیتی بود و تلاش می‌کرد تا یک قرارداد اجتماعی نو به جامعه ی فلاکت‌زده‌ی ایران و حاکمیت فاسد و فشل آن معرفی کند»! این یک دروغ محض است. چون ف.ا مطلقاً هیچ سندی در این رابطه ارائه نمی دهد. البته بنابر متن کتاب معروف « گذشته چراغ راه آینده است» جعفر پیشه وری بعد از شکست فرقه دمکرات آذربایجان وقتل عام هزاران نفر توسط ارتش شاهنشاهی ساخته و پاختهٔ امپریالیسم و فرار به شوروی، از اینکه جنبش آذربایجان را به مبارزات سرتاسری وصل نکرد و از تبدیل آذربایجان به پایگاهی برای جذب انقلابیون دیگر خلق‌های ساکن در ایران کوتاهی کرد، از خودش انتقاد کرد و به اشتباه کشندهٔ خوبش پی برد. این از این! در ضمن اگر از این موضوع بگذریم! تازه با دشمنی پایان ناپذیر فروغ اسدپور با روشنفکران چپ مواجه می شویم که هیچ پایانی بر آن متصور نیست . وی در این دشمنی تا جایی پیش می رود که بی هیچ شک و تردیدی آنها را اینگونه قضاوت می کند:«
روشنفکران چپ ایرانی معاصر تقریبا کلمه‌ای در باره‌ی دستاوردهای حاکمیت یک‌ساله‎ی فرقه‌ی دمکرات آذربایجان در ایران نمی‌گویند»!!! ایشان اگر به ادبیات چپ انقلابی و حتی رفرمیستی ایران نگاهی کوتاه و مختصر می انداخت، می دید که خیلی مطلب در رابطه با کارهای مثبت فرقه نوشته و منتشر کرده اند. منتها برای او ناآشناست! در ضمن، حرفهای او در بارهٔ « کمک گرفتن از خارج»، « ژاکوبین های انگلیسی»، « ناسیونالیست های ایرلندی» و غیره بقدری سطحی و پیش پا افتاده اند که نه ارزش تحقیقی و پژوهشی دارند و نه حتی ارزش بررسی و بحث و مناظره جدی! در آخر هم باید گفت که برای کسی که خواهان خراب کردن ساعدی چپ و انقلابی از طریق ملی گرایی ترکی است، چنین مظلوم نمایی برازنده برای خویش چندان مناسب و برازنده نیست:«..
کاش این روشنفکران کمی جهش همدردی در حق ما پیرامونی‌‌شدگان نشان می‌دادند. می‌توانم حدس بزنم چه طنینی در قلب گرسنه‌ی محبت و تصدیق میلیون‌ها انسان می‌داشت.» بدبختانه، این نوع از نوشتن چنان سبک و بی مایه است که حقیقتاً آدم حیران می ماند که در جواب او چه بنویسد. در آخر باید گفت و نوشت که غلامحسین ساعدی بمانند صمد بهرنگی متعلق به توده های ستمدیده در ایران و سراسر جهان است.


سیامک دهقانی


Google Translate